سرانجام باید از آیاتی سخن گفت که برترین مرتبه توحید را به صریحترین بیان ارائه میدهند و انکار آن جز از باب مکابره و عدول از ظاهر بیقرینه لبّی، نخواهد بود که:
یار بیپرده از در و دیوار در تجلی است یا اُولی الأبصار
(دیوان اشعار، هاتف اصفهانی، ترجیع بند)
آیاتی که خداوند جل شأنه را اوّل و آخر و ظاهر و باطن میداند، خدایی را معرفی میکند که تمام حقیقت هستی اوست:
(هُوَ الاَوَّلُ والاءخِرُ والظّهِرُ والباطِن) (حدید/3)
پس غیر خدا باطل است: (کُلُّ شیءٍ هالِک اِلاّوجهَه) (قصص/88)
(ذلِکَ بِاَنَّ اللهَ هُوَ الحَقُّ واَنَّ ما یَدعونَ مِن دونِهِ هُوَ البطِل). (حجّ/62)
خداوند بالا و پستی تویی ندانم چهای هرچه هستی تویی
معنای مصرع دوم نه این است که از اصل حقیقت تو آگاه نیستم و تو در ذات خود هرچه هستی همانی، بلکه منظور آن است که از کنه ذات تو آگاه نیستم؛ ولی میدانم تمام حقیقت هستی تویی، چنانکه صدرالمتألهین(قدسسره) در اسفار و مبدأ و معاد همین تفسیر را برای شعر مزبور بیان داشته است.(اسفار، ج۲، ص۳۳۴)
خداوند سبحان به این حقیقت تنبه داده است که او نه تنها با تمام اشیا معیّت قیّومیه دارد، بلکه با آنها عینیت دارد و مراد از عینیت عینیت محضه نیست. عینیت در برابر غیریت است. عینیت و غیریتی که مقابل یکدیگرند دو اسم از اسمای خدای سبحاناند و خدای سبحان در عین حال که با اشیا معیت دارد عین و غیر آنها نیز هست. عینیت هر موجودی غیر از خداوند با غیریّت آن جمع نمیشود و غیریت غیرخداوند با عینیت آن مغایر است؛ اما خدای سبحان در عین آنکه عین اشیاست غیر آنهاست و همانگونه که به عینیت خود با اشیا تنبه میدهد از مغایرت خود با آنها نیز خبر میدهد.
گفتار خداوند سبحان در سوره «حدید» ناظر به عینیت او با اشیاست:
(هُوَ الاَوَّلُ والاءخِرُ والظّهِرُ والباطِنُ وهُوَ بِکُلِّ شیءٍ عَلیم) (حدید/3)
اما همین اشیا، چنانکه محققان بدان تصریح کردهاند، سیهرویی ازلی و ابدی برای آنهاست و عدمی بودن ممکنات هرگز از آنها دست برنمیدارد و فراتر از همه این گفتارها کلام خداوند سبحان:
(کُلُّ شیءٍ هالِک اِلاّوجهَه)( قصص/88) است.
فهم عمق این آیه با تبیین معنای وجه در بنان عارفی چون ملاعبدالرزاق کاشانی آسانتر میشود:
وجه الحق هو ما به الشیء حقاً إذ لاحقیقة لشیءٍ إلاّ به تعالی و هو المشار الیه بقوله تعالی : (فَاَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله)( بقره/115)، فهو عین الحق المقیم لجمیع الأشیاء فمن رأی قیومیّة الحق للأشیاء فهو الذی یری وجه الحق فی کل شیءٍ. (اصطلاحات الصوفیه (عبدالرزاق کاشانی)، ص۲۹)
غزالی به هنگام وصف عارفان در تفسیر آیه (کُلُّ شیءٍ هالِک اِلاّوجهَه) میگوید:
(احیاء العلوم، ج۱۲، ص۷۷)
آنها به مشاهده و عیان میبینند که موجودی جز خدای متعالی نیست و هر شیئی جز وجه او هالک است؛
نه به این معنا که جز وجه الهی در وقتی از اوقات هلاک میگردد، بلکه هرچه غیرخداست، از ازل تا ابد فانی است و برای آن تنها همین فنا متصور است و هرچه غیرخدا باشد برای آن دو اعتبار میتوان در نظر گرفت:
یکی جهت ربوبی و دیگر جهت خلقی آن است. جهت و وجه نفسی اشیا تهی و معدوم است و جهت و وجه الهی اشیا همان جهت سریانی وجود از ناحیه حقتعالی است و اشیا به این جهت موجودند و از جهت نخست معدوم، پس همان جهت وجهالهی اشیا موجود است، حاصل آنکه هر شیء دو وجه یلی النفسی و یلی الحقّی دارد و هر شیء به اعتبار اول، معدوم و به اعتبار دوم موجود است، پس هیچ موجودی جز خداوند نیست و هرچه جز وجه او همواره معدوم است.
عبارتهای غزالی بیشتر خطابی است و در آن استدلال برهانی اقامه نشده؛ لیکن صدرالمتألهین با ترسیم حقایق ماهوی و کاوش در ذات و ذاتیات آنها معدوم بودنشان را در هر دو سوی اجناس و فصولی که در هر ماهیت وجود دارند، نشان میدهد؛ و به دنبال آن تحلیل، این حقیقت را آشکار میکند که بر خلاف پندار معروف جمهور، ماهیت به لحاظ ذات خود حتی از جهت غیر خویش نیز هستی پیدا نمیکند و استناد هستی به آن همواره مجاز است؛ هستی بالاصالة و بالذات به وجود نامحدود الهی متعلق است. وجه آن حقیقت نامحدود ظهور فیض و نور گسترده و بیکران اوست و این فیض همان وجهالله است که البته غیر از ذات واجب است و هیچ حکیم یا فیلسوفی آن راعبارت از ذات الهی نمیداند و این وجه حقیقتی جز ارائه و حکایت ذات حق ندارد. همچنین آنجا که جناب صدرالمتألهین مدار مباحث فلسفی علیت را بر محور مباحث عرفانی ظهور، ظاهر و مظهر قرار میدهد با استفاده از اصطلاحات اهل معرفت از این حقیقت که، چون هر مدرَک به فتح هر چند که مادی باشد در وجود خود عین ربط به مبدأ است (بلکه از خود وجودی ندارد) و ادراک آن با ادراک واجب همراه است (بلکه همان ادراک واجب در مقام ظهور است) چنین نتیجه میگیرد که تمامی مدرکات آدمی و از جمله آنچه با حواس پنجگانه او ادراک میشوند در واقع مظاهر هویت الهی هستند که محبوب اول و مقصود کامل انسان است، پس انسان به دیده خود به مصداق (اَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُالله) در هر سو چهره حق را مشاهده میکند و به گوش خود همواره کلام او رامیشنود و با شامهاش رایحه عطر او را استشمام میکند.
انسان پس از نظر در اطلاق و ضرورت ذاتی الهی و پی بردن به نامتناهی بودن او به این حقیقت پی میبرد که (اَنَّ اللهَ یَحولُ بَینَ المَرءِ وقَلبِه).[۵۰] خداوند بین انسان و قلب وی که عنصر محوری حقیقت اوست حائل است، بنابراین بین جنس و فصل ماهیات و بین ماده و صورت اشیا و بین وجود و ماهیت آنها فاصله است و خداوند که صمد است نسبت به ماسوای خود که اجوف است احاطه و حضور فراگیر دارد، بنابراین، درون اشیا مانند بیرون آنها مورد نفوذ و احاطه قیّومی هستی نامتناهی خداوند است که در قبال آن اطلاق ذاتی و عدم تناهی، مجالی برای تصور صحیح هستی دیگر اعم از محدود و نامحدود نخواهد بود. حقیقت وجود که اطلاق سِعِی دارد، وحدتْ ذاتی آن است، از این رو همواره به صورت واحد یافت میشود و هیچگاه کثرت نمییابد. این ویژگی موجب میشود تا در هنگام حضور در متن کثرات که لازمه اطلاق وسعه آن است همچنان ویژگی وحدانیت خود را حفظ کرده و از آنها رنگ نگیرد:
(هُوَ الَّذی فِی السَّماءِ اِله وفِی الاَرضِ اِله)(زخرف/84)؛ او آن کس است که در آسمان هست؛ لیکن آسمان نیست، بلکه خداست و او آن است که در زمین هست؛ لیکن زمین نیست، بلکه در همانجا نیز خداست. او نه تنها رنگ نمیگیرد، بلکه در هر جا که حضور پیدا کند، چه اینکه جایی از او تهی نیست آنجا را به رنگ خود (صبغة الله) در میآورد و با حضور اوست که همه از او سخن میگویند و از این رو همه عالم جز یک سخن نیست: «همه عالم صدای نغمه اوست»: (واِن مِن شیءٍ اِلاّیُسَبِّحُ بِحَمدِهِ ولکِن لاتَفقَهونَ تَسبیحَهُم)( اسراء/44)؛ چیزی در جهان نیست مگر آنکه به شکرانه پروردگار خود تسبیح او میگوید؛ لیکن تسبیح آنها را نمیفهمید و با حضور اوست که تمام کثرات وحدتی یگانه مییابند، چندان که (اَینَما تُوَلّوا فَثَمَّ وَجهُ الله)( بقره/115) ؛ به هر سو بنگرید جز وجه و چهره الهی نخواهید دید و تمام کثرات در پرتو این وجه فراگیر فانی و مستهلکاند:
(کُلُّ شیءٍ هالِک اِلاّوجهَه)(قصص/88)؛ یعنی هماکنون آنچه جز، وجه الهی است فانی است نه آنکه بعداً هلاک میشوند، زیرا در این مطلب اختلافی نیست که کلمه هالک مشتق است و استعمال مشتق نسبت به آنچه در آینده واقع میشود مجاز است و اختلافی که هست در چگونگی استعمال آن نسبت به اموری است که در گذشته متلبس به مبدأ اشتقاق بوده و هم اکنون فاقد آن است. در این موارد است که درباره حقیقی یا مجازی بودن استعمال مشتق اختلاف است.
منابع :
- آیت الله جوادی آملی ، عین نضّاخ، جلد ۳ ، صص 377 تا 415