روش فلسفی حکمت
متعالیه، "بحث به علاوه کشف" یا "حکمت تألهی – بحثی" است. صدر المتألّهین در رساله
المشاعر – که در آن جا معمولا سخنان
نهایی خود را می آورد – می گوید:
و علومنا هذه ... من البرهانات الکشفیه (المشاعر، ص 5) و این علوم ما از برهانات
کشفی است.
صدرا در عین این که اهمیت بسیاری برای کشف قائل بود و آن را برتر از استدلال می دانست، اما معتقد بود که فلسفه باید بحثی نیز باشد و از روش برهانی تخطّی نکند. از این رو "حکمت متعالیه" در عین ذوقی و شهودی بودن، بحثی نیز می باشد. ملاصدرا از آن رو فلسفه خود را "حکمت متعالیه" نهاد که در آن، میان بحث و کشف جمع کرد.
زندگی صدرا که شامل سه مرحله بحثی و کشفی و جمع بین این دو است، نیز همین مطلب را می رساند.
روش فلسفی صدرا، وام دار سنّت فلسفی شکل گرفته پیش از وی می باشد. دو روش بحثی و اشراقی در سنّت گذشته فلسفی مورد استفاده بودند. برخلاف برخی پندارها، صدرا تنها فیلسوفی نیست که از روش کشفی استفاده می کرد، بلکه استفاده از این روش، در سنّت فلسفی اسلامی امری مسلّم بود . البته در میزان و نوع استفاده از اشراق و شهود ، اختلافات قابل توجهی بین حکما وجود داشت.
در فلسفه مشّاء، چهره غالب؛ روش بحثی بود و به مقدار اندک می توان مطالب مبتنی بر روش اشراقی را در آن پیدا نمود؛ هر چند خود بوعلی به نحوی دارای نوعی رویکرد اشراقی بود که شرح آن گذشت. در حکمت اشراق، استفاده از روش اشراقی و شیوه ترکیب میان شهود و استدلال ، بسیار برجسته تر و بیش تر شد.
در مکتب فلسفی صدرا، نحوه استفاده از این دو روش و نیز مبانی به کارگیری آن ها، عمق و پختگی بیش تری پیدا کرد و با تحلیل هایی غنی تر همراه شد و حتّی اصل استفاده از شهود و ضرورت استفاده از روش اشراقی در فلسفه، دارای تبیین ها و تحلیل هایی عقلی و استدلالی گشت. صدرا برای تثبیت این روش، از راه های متعددی وارد می شود. او به حسب یک تحلیل ، بیان می دارد که هر چند برهان، حجّت و راهی برای رسیدن به واقع است، ولی حاصل آن معرفتی غائبانه و از پس پرده مفاهیم است. استلال، مستدل را از راه آثار و لوازم به مطلوب می رسد، ولی در کشف، مکاشف مطلوب را دیده و به خود شیء مورد نظر می رسد، به ویژه در مسائل مرتبط با وجود؛ زیرا وجود امری خارجی و اصیل است که به ذهن نمی آید مگر از راه آثار و لوازم. در استفاده از شهود، می توان به ساحت وجود نزدیک تر شد. از این رو، مشاهده قوی تر از استدلال است. صدرا در تبیین این تحلیل می گوید که وجود، نه جنس و نه فصل دارد و از این رو تعریف نیز ندارد ، پس برای ذهن دست یافتنی نیست و هیچ گاه به ذهن نمی آید. به بیان دیگر، شناخت ذهنی وجود، تنها از راه آثار و لوازم است و ذهن نمی تواند به خود آن راه را پیدا کند. وی دراسفار می گوید:
فظهرأنّ الوجودات هویات عینیه و متشخّصات بذواتها من غیر أن توصف بالجنسیه و النوعیه و الکلّیه و الجزئیه ... و إذ لا جنس لها و لا فصل لها فلا حدّ لها و إذ لا حدّ لها فلا برهان علیها ... فالعلم به إمّا أن یکون بالمشاهده الحضوریه أو بالاستدلال علیه بآثارها و لوازمها فلا تُعرف بها ألا معرفه ضعیفه ( الحکمه المتعالیه، ج 1، ص 53؛ صدرا مشابه این تحلیل را در ص 61، 87 و 391-392 نیز ارائه نموده است.)
پس روشن شد که وجودات، هویاتی عینی و به ذوات خود، متشخص هستند بدون این که به جنس و نوع و کلی و جزئی بودن متّصف شوند. و چون جنس و فصل ندارند، پس، حدّ ندارند و چون حدّ ندارد پس برهانی بر آن ها نیست... پس، علم به آن ها یا با شهود حضوری است یا با استدلال بر آن ها به آثار و لوازم شان. پس، به آثار و لوازم، تنها معرفت ضعیفی به آن ها حاصل می شود.
صدرا به حسب تحلیلی دیگر، پس از توضیح وجود فقری و این که نحوه وجود آن تعلّقی و هویتش عین فقر است، می گوید: علم به شیء و همیدن این فقر از راه شهود سبب و مبادی وجودی و مقوّمات فاعلی آن ممکن است و تا به سبب متّحد نشویم، نمی توانیم حقیقت این فقر را بفهمیم . این تحلیل، بدین معناست که از راه استدلال و نظر، تنها می توان از آثار و لوازم شیء به وجود آن پی برد (برهان إنّی) ، ولی در راه شهودی به طریق لمّی به حقایق اشیا دست می یابیم، زیرا به اسباب و علل آن ها دست می یابیم و از این طریق، حقیقت معلول و مسبّب نزد ما حاضر می شود. (الحکمه المتعالیه ص 87 و ج 2، ص 315)
در تحلیلی دیگر، او علم فیلسوف به حقایق را مانند مشاهده از راه دور و در هوایی غبارآلود، تار و مبهم می داند، ولی عارف حقایق را از نزدیک و شفاف و واضح می بیند. (الحکمه المتعالیه ص 288-289 و 391-392؛ تعلیقات بر شفا، ص 130).
خلاصه آن که، اگر بخواهیم به طور یقینی تر به حقائق اشیا دست یابیم، باید به نحوه وجود آن ها دست پیدا کنیم و نحوه وجود را نیز از راه سبب می توان فهمید، یعنی باید به عوالم برتر رفت تا عوالم پایین تر را فهمید. این، همان شیوه عرفا است که به باطنی ترین ساحت های هستی رفته و از آن طریق، حقایق هستی را می فهمند.
صدرا با توجه به چنین تحلیل هایی، استفاده از شهود را در فلسفه و برای کار برهانی ضروری می بیند. از سوی دیگر، تجربه تاریخ فلسفه نیز فراروی دیدگان او قرار داشت. او با اشاره به بوعلی می گوید هر قدر نیز تیزهوش باشیم، با نبوغ صرف نمی توان به اسرار پیچیده عالم – به ویژه عوالم برتر – دست یافت. (المبدأ و المعاد، ص 380؛ تفسیر القرآن الکریم، ج 4، ص 60) شاهد این که، برخی استدلال های مشایی، به گونه ای است که نشان م یدهد تصویر درستی از صورت مسأله برای مستدلّ حاصل نشده بوده است.
به بیان دیگر، چون عوالم برتر، بسیار لطیف و پیچیده اند و احکام خاصّ خود را دارند، برای فهم حقایق ظریف آنها باید به "تلطیف سرّ "پرداخت تا با آن ها مناسبت و هم سنخی پیدا کرد. تنها آموختن مبانی فلسفی و استفاده از برهان و استدلال، برای فهم ساحت های برتر هستی کافی نیست و وارد شدن در فضای ریاضت های علمی و عملی و مراقبت های شرعی که ذهن و جان را با عوالم برتر، هم سنخ می کند نیز لازم است و باید از این انس به ظلمت، هجرت کرده و به "فطری ثانوی" ارتقا یافت. (المظاهر الالهیه فی اسرار العلوم الکمالیه، ص 8؛ المبدأ و المعاد ، ص 8-9).
منابع :
- یزدان پناه - سید یدالله، فروغ معرفت، موسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی (ره)، صص 125 تا 128