اعتبارهای چهارگانه از جمله مباحثی است که نخست در منطق مطرح، و بهتدریج وارد فلسفه و عرفان شد.
منطقیان بحث را این گونه مطرح کردند که هر مفهومی چهار اعتبار دارد؛ زیرا یا آن مفهوم را به شرط قید و قرین بودن با شیء خاصی در نظر میآوریم، مثل انسان به شرط راه رفتن، یا به شرط آنکه با چیز دیگری همراه نباشد و هیچ مفهوم دیگری با آنها لحاظ نشود، مثل انسان به شرط آنکه خالص در نظر گرفته شود، و یا آن را بدون هیچ شرط و قید خاصی در نظر میگیریم، که میتواند با هر شرط و قیدی همراه شود، مثل لحاظ انسان به نحوی که با هر شرط و قیدی از راه رفتن، نشستن، خوابیدن و... قابل جمع است.
اعتبار نخست را «به شرط شیء» و اعتبار دوم را «به شرط لا» و اعتبار سوم را «لابشرط» میگویند.
تا اینجا سه اعتبار پدید آمد. اما با اندکی تأمل در اصل مفهوم، اعتبار چهارم نیز شکل میگیرد؛ زیرا اصل مفهوم به نحوی اخذ شده است که با هر یک از اعتبارهای سهگانه سازگاری دارد، و از همین رو توانسته مقسم قرار گیرد، و چنان از اطلاق و رهایی برخوردار است که هم میتواند در قالب بهشرط شیء خاص جلوه کند و هم میتواند با وضع بهشرط لایی هماهنگ شود، و هم در ساختار لا بشرط در اعتبار سوم جمع شود. بنابراین اعتبار چهارم نیز «لابشرط» و دارای اطلاق است، لکن این لابشرط بودن و اطلاق با آنچه در اعتبار سوم وجود دارد کاملاً متفاوت است؛ زیرا لابشرط بودن و اطلاق در اعتبار سوم قسیم بهشرط شیء خاص و بهشرط لاست، و از این رو هرگز نمیتواند با آنها جمع و یکی شود. به بیان دیگر، خود «لابشرط بودن» و اطلاق در اعتبار سوم شرط و قید است؛ یعنی مطلق در اعتبار سوم مقید به اطلاق و ارسال است، در حالی که لابشرط بودن و اطلاق، در حالت مقسمی و اعتبار چهارم، هیچ گونه تقییدی را فراهم نمیآورد و مفهوم در این جایگاه حقیقتاً مطلق و آزاد و رهاست و حتی به قید اطلاق مقید نیست، و از این رو، با مقیّدترین حالتها نیز هماهنگ است.
برای تفکیک این دو معنا و اعتبار از لابشرط بودن و اطلاق، اعتباری را که در اعتبار سوم وجود دارد لابشرط بودن و اطلاق قسمی، و اعتباری را که در اعتبار چهارم تحقق دارد لابشرط بودن و اطلاق مقسمی گویند.
بنابراین اگر یک مفهوم ماهوی در ذهن هیچ حیثیتی نداشته باشد و در عین حال با همه حیثیات سازگار باشد آن مفهوم را دارای اطلاق مقسمی گویند.
عرفا برای تبیین مقاصد خود، بهویژه تبیین جایگاه اطلاق در واجبالوجود، از این بحث بسیار بهره برده و آن را از منطق و فلسفه به عرفان کشاندهاند؛ لیکن با این ویژگیِ بسیار مهم که بحث اعتبارات از نگاه عرفا در متن عالم خارج جریان دارد و به اعتبار ذهن ما وابسته نیست. چه ذهن این اعتبارها را دریابد و چه درنیابد، در نفسالامر و واقع این لحاظها و اعتبارها به نحو خارجی و واقعی وجود دارند.
اما معنای این دو اطلاق در خارج چه می تواند باشد؟ همانند آنچه در مورد ماهیات ذهنی بیان شد ، اطلاق قسمی درباره حقایقی در خارج بکار می رود که دارای نحوه وجودی سریانی و سعی هستند، البته با این قید که وجود آنها به قید سریان و سعه مقید است.بدین معنا که این وجود خاص در خارج چنان تحقق می یابد که هویت وجودی اش همان اطلاق است و این اطلاق ، قیدی در نحوه وجودی اوست.
اما وجودی که اطلاق مقسمی دارد، حتی این اطلاق نیز هویت وجودی او و نحوه وجود و تحققش در ارج نیست. در حقیقت اطلاق مقسمی به وجود نامتناهی که هیچ گونه تناهی را برنمی تابد، اشاره دارد. عرفا میگویند گاهی وجود به نحو بهشرط لا در خارج تحقق دارد که از منظر هستیشناسی بر مرتبة احدیت صدق میکند. در این مرتبه، وجود بدون لحاظ هیچ تعینی واقعیت یافته است. همچنین گاه وجود با شرط شیء و قید خاص و تعین ویژه جلوه میکند، مانند وجود عقل، نفس، انسان یا...؛ و گاه نیز وجود، رها از هر تعین خاص بوده، مقید به اطلاق و ارسال و لابشرط بودن است.
در عرفان چنین اعتباری از وجود در نفس رحمانی تحقق دارد ، نفس رحمانی هویتی سریانی و ارسالی دارد که از عرش تا فرش عالم را فرا میگیرد و به هیچ قید خاصی مقید نیست، بلکه در هر قیدی و در هر تعینی میتواند درآید و اساساً بیقیدی و لابشرط بودن آن باعث شده است که بتواند به هر رنگ خاصی درآید. لیک هرگز مقید به آن رنگ خاص نمیشود، و بنابراین لابشرط قسمی است و اطلاق قسمی دارد.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 208 تا 216
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص253 تا 257