در فلسفة صدرایی، اصل وجود در تشکیک خاصی، دارای این گونه از اطلاق و لابشرط بودن است؛ زیرا وجود در چنین ساختاری، حقیقتی است که در همة مراتب حضور دارد و مقید به هیچ مرتبة خاصی نیست؛ لکن خود اطلاق و سریان و ارسالْ قید آن است (مطلق به اطلاق قسمی).
به عبارت دیگر حقیقت این وجود همان سریان در بالاترین مراتب سلسله تشکیکی وجود تا پائین ترین مرتبه آن استو درنتیجه اطلاق و انبساط قید این حقیقت است، یعنی اطلاق آن قسمی است.
ولی در عرفان اسلامی، واجب تعالی هرگز چنین اطلاقی ندارد؛ زیرا این اطلاق خود نوعی قید در برابر قید بهشرط شیء و قید بهشرط لاست. مبانی پیشگفته در وحدت شخصیة وجود ایجاب میکند اصل وجود ـ که گاه در اعتبار اول و گاه در اعتبار دوم و گاه در اعتبار سوم جلوه میکند و به حقیقتْ خودْ غیر از همة آنهاست ـ حقتعالی باشد. بنابراین در واقعیت خارج، وجودی که حالت مقسمی دارد و لابشرطیت و اطلاق آن مقسمی است نه قسمی، خداوند متعالی است.
آنچه در عرفان نظری با عنوان نفس رحمانی شناخته می شود ، حقیقتی است که تمام تعینات ، یعنی تعین اول، تعین ثانی، عالم عقل، عالم مثال و عالم ماده در می گیرد. این حقیقت به بیان تمثیلی، حقیقتی گسترده از عرش تا فرش و هوینی سریانی است که درتمام مراتب حضور دارد .
اما نکته مهم این است که اطلاق ، قید هویت این حقیقت را تشکیل می دهد، یعنی نفس رحمانی ورای سریان در تمام این تعینات ، چیزی از خود ندارد. هویت نفس حمانی هویت سریانی است و چیزی ورای سریان ندارد.
در مثال نفس نیز که در بحث حیثیت تقییدی شأنی مطرح شد، اگر حقیقت نفس انسانی تنها سریان در خیال و حس و عقل بود، باید آن را واجد اطلاق قسمی می دانستیم، ولی دانستیم که نفس انسانی حقیقتی نیست که به سریان در این مراتب متعدد منحصر گردد، بلکه ذات و حقیقتی در ورای همه این تعینات است که با تنزل از مقام اطلاقی خویش همه این تعینات را موجود می کند.
بنابراین نفس انسانی نیز حقیقتی ورای سریان دارد ، حقیقتی که به نفس همین اطلاق مقسمی ، در تمام مراتب و تعینات نیز حضور دارد ، اما به هیچ یک از آنها و حتی به سریان در همه آنها نیز مقید نیست.
عارفان می گویند اطلاق حق تعالی از نوع اطلاق قسمی نیست، بلکه اطلاق مقسمی است، یعنی آن وجود مقدس حتی به این قید سریان نیز مقید نیست . بنابراین حقتعالی به گونهای است که هم سریان و اطلاق قسمی دارد، و هم ندارد و فوق سریان و اطلاق است.
به بیان دیگر، ذات حق فوق سریان است و به حد سریان محدود نمیشود، و همین وضع موجب شده تا در همه سریان داشته باشد: هم در حالت بهشرط لایی و احدیت، هم در شرطهای خاص، و هم در وضع سریانی؛ اما مقید به هیچیک از این حالات نیست.
پس میتوان گفت ورای این تعینات و شئون نیز حقیقتی هست که نباید فقط آن را در دل شئون و مظاهر یافت بلکه واقعیتی برتر از این شئون نیز دارد.
به عبارت دیگر اطلاق مقسمی حق متعال به این معناست که که ذات واجبی را نباید تنها در تعینات و شئونش یافت ، بلکه در عین آن که در این تعینات حضور دارد ، ذاتی ورای آنهاست، ذاتی نامتناهی که در تمام تعینات و حتی نفس رحمانی هم هست، اما ورای آنهاست . پس تمام تعیناتی که عارفان شمرده اند، در یک سو قرار می گیرند و ذات واجبی در سوی دیگر.
حال اگر گفتیم که ذات واجبی اطلاق مقسمی خارجی دارد، می توان گفت حقیقت حق ، هم مطلق است و هم مقید نیز نه مطلق است و نه مقید، مطلق است به این معنا که تنها در حد نفس رحمانی نیست و مقید است به این معنا که در تمام تعینات و شئون مقید نیز حضور دارد، بلکه در هر مرتبه و تعینی عین آن مرتبه و تعین است و قیود آن را به خود می گیرد، اما نه مطلق است و نه مقید زیرا حقیقتی ورای تمام اینهاست. از همین روی گفته اند وصف اطلاق مقسمی برای حق موجب آن می شود که نسبت او به وصف اطلاق و تقید برابر باشد.
برای روشنی بیشتر مطلب باید یادآور شد که اطلاق مقسمی خارجی وجود به نامتناهی بودن وجود اشاره دارد . بی گمان وجود نامتناهی در عین حال که به هیچ حدی محدود نیست ، از هیچ حد و تعینی هم جدا نیست ، چرا که اگر حدی از او جدا باشد و نامتناهی آن را در بر نگیرد ، نامتناهی نخواهد بود. بنابراین ازآن جهت که نامتناهی در هر حد و تعینی وجود دارد، عین آن حد است و ازآن جهت که ورای آن حد و تعین نیز هست، غیر اوست. پس اثبات و سلب هر تعینی ، نسبت به نامتناهی یکسان خواهد بود.
در این بیان ، اطلاق و تقیید هر دو تعین به شمار می روند. در نتیجه نسبت نامتناهی به اطلاق و تقیید به یکسان خواهد بود و هر دو نوع تعین را می پذیرد، در عین آنکه ورای آنها هم هست.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 208 تا 216
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص253 تا 257