بحسب براهین متعدد و نصوص و ظواهر وارده از شرع مقدس، نوع انسان بواسطه ادراک مخصوص بر سایر موجودات برترى دارد، و جوهر ذات انسان از سنخ جوهر مادى نیست، بهمین مناسبت انسان بعد از بوار بدن و اضمحلال و فناى قواى جسمانى و مادى، جوهرى است باقى و دائمى. حیوانات نیز باعتبار جوهر ذات تجرد دارند، ولى تجرد آنها غیر از تجرد انسان است و جوهر وجود آنها استعداد پیمودن طرق ملکوتى و سماوى را ندارند و متمایل بشهوات و جهات مادى است.
او نه بیند جز که اصطبل و علف که ز شقاوت غافل است و از شرف
متعلق اراده حیوان و همچنین آن عده از افراد انسان که انغمار در شهوات دارند، صور حسیه است و قوه واهمه آنها اگر چه تمایل بادراک معانى دارد، ولى ادراک معانى موجود در محسوسات را طلب نماید. لذا حیوان قدرت تعقل ملکوت وجود و حقایق سعى احاطى انبساطى را ندارد و انسان است که اراده اش تعلق بحقایق غیبى سعى می گیرد. اگر چه اراده انسان باعتبار جنبه حیوانى و ادراکات مخصوص بعالم حیوان، داراى اراده مخصوص به افق حیوان که ناشى از توهم و تخیل و احساس می باشد.
آن دسته از افراد انسان که انغمار در افق عالم حیوانى دارند، از ادراکات خاص انسانى محرومند و اراده عقلى را فاقد می باشند؛ زیرا مسلم است که حس حیوانى، راهى بملکوت اعلى ندارد.
گر بدیدى حس حیوان شاه را پس بدیدى گاو و خر اللّه را
لطیفه روحانى انسان، که حصول آن بعد از طى درجات حیوانى و ورود در افق اعلاى انسان حاصل مىشود، بملکوت اعلى اتصال دارد. این لطیفه مبرا از شهوت و غضب و حرص و تمایل بمعاصى است.
نیست اندر عنصرش حرص و هوا نور مطلق زنده از عشق خدا
انسان از براى نیل به عالم حق و حقیقت و ملکوت وجود، که مقام بهجت انبساط حق باشد، دو راه دارد، یکى راه ظاهر و دیگرى راه باطن.
پیمودن طریق ظاهر، که طریق اهل نظر و برهان باشد، نسبتا آسان است.
انسان می تواند از طریق متعدد، برهان بر وجود حقیقت حق اقامه نماید. هر عاقلى قدرت بر این معنى دارد، اگر چه در ادراکات اهل نظر هم تفاوت زیاد است.
راه استدلال بطور مسلم مقدم بر راه باطن است. انسان باید عالم بطریق و موازین طریق باشد، اهل باطن که طریق رسیدن بحق و اتصال بوجود مطلق است به پیماید، چون راه ظاهر و طریق اهل نظر، راهى است که بوسیله آن انسان آگاهى بحق پیدا می کند، ولى بواسطه راه باطن بحق می رسد. انبیاء علیهم- السلام، مأمور ارائه این طریقند که طریق دشوار و صعب المنال است.
حقیقت تصوف، همان سلوک راه باطن است و غایت آن وصول بهعین وجود و فناء در حق است. نماینده این راه، حق تعالى است و انبیاء را از براى دعوت افراد انسان بعین جمع و وجود بعث نموده است و منزل حقیقى سالک، آخرین منزل طریق است که فناى در توحید و بقاء بحق باشد. سلوک این منزل فرع بر سلوک ظاهر و متوقف بر آن مىباشد، چون باطن، مسبوق بظاهر است. لذامحققان صوفیه گفته اند: پیش از استحکام طریق نظر و علم حکمت و کلام، طى طریق باطن امکان ندارد و تا شخص، عالم بموازین طریق نباشد، طى طریق میسر نگردد.
بنا بر این، عارف و صوفى نخست باید یا حکیم باشد یا متکلم. بدون استکمال طریقه نظر، انسان به جائى نمىرسد، هیچ فرقى بین حکیم اشراقى و صوفى و عارف نیست. حکیم اشراقى در مقابل حکیم مشایى، و تصوف در مقابل تکلم است و طریق اشراق- نیز طریق سلوک باطن است. اشخاصى که در طریقه نظر و تکلم کامل نیستند و از موازین و طرق بحق، جاهلند و خود را صوفى و عارف نام نهادهاند، شیّاد و صیّاد مردم سادهلوح، و عوام فریبند، و از جواب سادهترین مسائل نظرى عاجزند. در عصر ما و در اعصار سابق جماعت زیادى بوده و هستند که از بدیهیات علم نظر بی اطلاعند و خود را شیخ وقت و قطب زمان می دانند.
بدون شک، طریقى که انسان را بحق می رساند، مقدم بر طریقهیى است که انسان را بحق و واقع آگاه و عالم می نماید. مشاهده جمال حق و معبود مطلق بعین قلب و رؤیت حقایق و ملکوت عالم وجود و عوالم غیبى و حقیقت بهشت و مراتب آن بچشم دل؛ مطلوب انبیاء و اولیاء است. کسى که در شهود حقایق عاجز است، متوسل به حکمت و کلام مىشود و در مدرکات حاصل از این دو متوقف می گردد و بطرف حق مهاجرت نمی نماید، در عتبه باب عالم ماده و جهان حیوان می ماند و بدرک روح معلومات که کشف حقایق باشد نمی رسد.
فرق بین مدرکات علماى رسوم و اصحاب بحث و حکمت نظرى، و اصحاب مکاشفه و واقفان باسرار وجود، به شدت و ضعف است. باین معنى که علماى رسوم، حقایق را در پرده و حجاب می بینند، یعنى بمدرکات خود یقین دارند، ولى در پرده و حجاب، اهل کشف حقایق را بی پرده می بینند، یعنى بحاق و حقیقت معلوم پى می برند. سعادت حقیقى را انبیاء همین معنى می دانند، لذا از سید اولیاء و قطب الموحدین «علیه السلام»، نقل شده است: «لو کشف الغطاء لما ازددت یقینا».
حقایق عالم، وقتى مکشوف می گردد که نسب اعتباریه بین خالق و مخلوق مسلوب گردد و گرد و غبار غیریت از میان برخیزد، پرده هاى غیریت و استار ناشى از وهم و خیال که مانع شهود جمال مطلق باشد، از نظر سالک مرتفع گردد و آنچه دیدنى است ظاهر گردد. از جمله اغیار، وجود مجازى خود سالک است که در حق او گفت:
«وجودک ذنب لا یقاس به ذنب» و نعم ما قیل:
سوف ترى اذا انجلى غبار أ فرس تحتک ام حمار
حجاب چهره جان می شود غبار تنم خوشا دمى که از این چهره پرده بر فکنم
در قرآن کریم وارد شده است: «الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا» و فیه أیضا: «اتَّقُوا اللَّهَ وَ یُعَلِّمُکُمُ اللَّهُ».
مؤداى براهین عقلیه، با نتیجه، مشاهدات سلاک باطن، تباین وجودى ندارند، بلکه فرق آنها به شدت و ضعف است و معلوم بکشف، همان معلوم به قوه برهانست، تفاوت در جلاء و خفاء است.
نمی شود چیزى به مکاشفه معلوم گردد، مگر آنکه قبلا با برهان، واضح و آشکار شود و حکم به صحت کشف، موقوف به صحت برهان است و کمال حقیقى از آراستگى ظاهر و باطن، حصول پیوندد. مکاشف محقق، باید واقف از مؤدیات براهین عقلى باشد. کما اینکه عظماى از متصوفه اسلامى مثل محیى الدین و صدر الدین قونیوى و جمال الدین کاشى و قیصرى و عز الدین کاشى، آشنائى، بلکه مهارت کامل در علم کلام و حکمت نظرى داشته اند و به حقایق وارده در کتاب و سنت و طرق و موازین حق و حقیقت تسلط کامل داشته اند و باین معنى تصریح کرده اند.
بدون شک، طریقه متصوفه و اهل کشف باین معنائى که ذکر شد، ترجیح بر طریقه اهل نظر دارد. لذا کلمات عرفا در اسرار راجعه به مبدا و معاد، دلپذیرتر از مبانى کلمات حکماء و طریقه انبیاء عظام و ائمه کرام است و همین طریقه قویمه است که حقایق آن، فوق مدرکات عقل و مؤداى براهین علماى رسمى و اهل نظر است، و اعمال صالحه و عبادات و مجاهدات شرعیه یک رکن اساسى این طریقه است و ایمان حقیقى از کمال قوه نظرى و علمى حاصل می شود.
همان قوه علمى یعنى حکمت علمى، مانع عبور انسان از استار و حجب مفاهیم و صور علمى است. سالک طریق برهان صرف، مراتب طول و عرض عالم وجود را یکى بعد از دیگرى اثبات می نماید، تا بمرکز اصلى، علم پیدا نماید.
ولى سالک مکاشف، مراتب وجودى را بحکم آنکه وجودات امکانیه سراب وجود حق و ثانیه ما یراه الاحولند، یکى بعد از دیگرى نفى می کند تا بوجود باقى بعد از فناء کل شىء پى ببرد و دائما در لذت مشاهده حق مستغرق است و انبیاء و اولیاء مردم را باین مقام دعوت کرده اند: «إِنَّ الَّذِینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ یَهْدِیهِمْ رَبُّهُمْ»، و لذا قال الخلیل: «وَجَّهْتُ وَجْهِیَ لِلَّذِی فَطَرَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ»، فی الصحیفه الملکوتیه: «وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى» و «إِنَّ إِلى رَبِّکَ الرُّجْعى»، «یا أَیُّهَا الْإِنْسانُ إِنَّکَ کادِحٌ إِلى رَبِّکَ کَدْحاً فَمُلاقِیهِ»، «یا أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَةً». همین اندازه براى اثبات منظور ما کافى است. تفصیل آن در این شرح بیان شده است.
کسانى که انکار بر اهل توحید دارند، از حقیقت آنچه که ذکر کردیم غفلت دارند و جهل آنها را در حجاب خود مستور نموده است و در قید اوهام خود مسجونند، أرباب متفرق را بر حق واحد قهار ترجیح داده اند و دائما محبوس در پرده هاى اوهام و تخیلات خود می باشند و تفریط در جنب حق آنها را هلاک کرده است.
نهفته معنى نازک بسى است در خط یار تو فهم آن نکنى اى ادیب من دانم
منابع :
- آشتیانی – سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص 70 تا 75