عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

شباهت ها :

حداقل دو شباهت میان عرفان نظری و فلسفه وجود دارد. یکی در ماهیت، چرا‌که هر دو از سنخ معرفت حصولی و علم و دانش می‌باشند و انسان در عرفان نظری همچون فلسفه درصدد کسب معارف است. شباهت دیگر در محتوا است زیرا هر دو در پی تفسیر نظام هستی و تحلیل پدیده‌های آن می‌باشند. هم عرفان نظری و هم فلسفه در پی ارائه یک جهان‌بینی و جهان‌شناسیِ مطابق واقع هستند.

تفاوت ها:

با همه این شباهت‌ها، بینونت و تمایز این دو علم کاملاً واضح است زیرا:

اولاً، در جوهرة‌ ماهوی خود ـ یعنی همان جهتی که با یکدیگر شباهت داشتند ـ متفاوت‌اند. زیرا معرفتی که فیلسوف دنبال آن است، معرفتی حصولی و ذهنی است یعنی فیلسوف از طریق علم حصولی و محصولات ذهنی خواهان شناخت نظام هستی است، لکن مطلوب عارف، معرفت حضوری و شهودی است که لازمة آن عرفان نظری و معرفت حصولی است. به تعبیر دیگر، یقین دارای سه مرتبه کلی است: علم‌الیقین، عین‌الیقین و حق‌الیقین. ما در فلسفه و خردورزی عقلانی در نهایت در پی حصول علم‌الیقین هستیم، اما در عرفان، حداقل معرفتی که عارف دنبال آن است، عین‌الیقین است یعنی می‌خواهد حقایق را بالعیان ببیند و بالاتر از آن در پی حق‌الیقین و مقام فناء در حقیقت است. البته در صورتی این تفاوت وجود دارد که عرفان نظری و علمی، مبتنی بر روش شهودی و حضوری باشد اعم از آنکه شهودات شخصی و فردی مبنا قرار گرفته باشند و یا آنکه شهودات دیگر عارفان ـ که با فرآیندی ویژه همچون تواتر حجیت عمومی یافته است ـ پایه و مایه اصلی استنتاجات در مسائل عرفان نظری باشد. و پرواضح است که هرگاه مسئله‌ای از مسائل عرفان نظری، صرفاً به روش عقلی ـ استدلالی پی‌گیری گردد، نه‌تنها تفاوتی با فلسفه ندارد بلکه اساساً فلسفه است، همانند کاری که صدرالمتألهین به‌ویژه در جلد دوم اسفار به انجام رسانده است، ‌که هیچ کسی آن را عرفان نظری نمی‌داند بلکه فلسفه و حکمت متعالیه است.

ثانیاً، در محتوا ـ یعنی باز از همان حیثی که شباهت دارند ـ متمایزند. زیرا هرچند هر دو درصدد ارائه هستی‌شناسی و جهان‌بینی‌اند، لکن هستی‌شناسی فلسفی بسی متفاوت با هستی‌شناسی عرفانی است. در نزد بسیاری نهایی‌ترین نظری که در فلسفه اسلامی پیرامون هستی داده می‌شود، «نظام تشکیک خاصی» است، یعنی یک وجود شخصی سریانی که از مرحله شدت نامتناهی آغاز و با تنزلات پی‌ در پی به منتهی‌الیه ضعف وجودی می‌رسد، ساختار هستی را تشکیل می‌دهد. در این دستگاه، همة مراتب و همه موجودات، حقیقتاً موجودند لکن نسبت به نقطه اوج وجود که خدای سبحان است، محتاج و فقیر بلکه نفس احتیاج و فقرند. اما در عرفان نظری، عرفا معتقد به یک وجود شخصی لایتناهی (وحدت شخصیه)‌اند که همانا خداوند متعال است، و همه مخلوقات مظاهر و شئون او بوده و وجودهای حقیقی محسوب نمی‌شوند، در مبحث سوم که پیرامون مسائل عرفان نظری سخن خواهیم گفت، این معنا بیشتر روشن خواهد شد. البته روشن است که با تلاش موفقی که صدرالمتألهین در حکمت متعالیه ارائه کرده است، این تفاوت محتوایی تقریباً برداشته شده است و فلسفه متعالیه و عرفان نظری از این حیث با یکدیگر همسان شده‌اند و فقط از جهت پیشین با یکدیگر متفاوت‌اند.

ثالثاً، تفاوت در سنخ معرفت که در تفاوت اول ارائه شده موجب می‌شود که در روش نیز با یکدیگر مختلف باشند، چراکه در فلسفه تنها روش قابل قبول، روش عقلی و طریقه برهانیست، یعنی فیلسوف با دغدغه عقلانی با مسائل مواجه شده و در پی حل آنهاست. اما مبنای اساسی و روش کلیدی در عرفان روش شهودی و دریافت‌های حضوریست.

منابع :

  • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص ۶۴ تا ۶۶