عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

در اینکه حقیقت حقه حق بحسب نفس ذات و حقیقت، چون بسیط الوجود من جمیع الجهات و الحیثیات است، ازآن‏ جهت که واحد است، از آن حقیقت در مقام تجلى و ظهور فعلى بیش از یک موجود صادر نمی ‏شود. «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد». آن موجود واحد نزد حکماى الهى «قدس اللّه اسرارهم»، عقل اول و قلم اعلى است، و نزد اهل تحقیق، وجود عام مفاض بر اعیان کائناتست، (از عقل اول تا هیولاى اولى) که از آن تعبیر به تجلى سارى ورق منشور و نور مرشوش و حقیقت محمدیه و علویه و رحمت واسعه و تجلى فعلى و اراده فعلى و مشیت و حق مخلوق به و اضافه اشراقى حق و وجود عام و وجود کلى و مطلق نموده‏اند.

بحکم قاعده: «الواحد لا یصدر عنه الا الواحد»، و به مقتضاى آیه کریمه: «قُلْ کُلٌّ یَعْمَلُ عَلى‏ شاکِلَتِهِ» و کلمه موروث از اقدمین: «فعل کل فاعل مثل طبیعته»، فعل و اثر بالذات حق یک موجود است و این وجود باید از جمیع حدود عدمیه مبرا و منزه باشد، مگر آن حدى که لازمه مجعولیت باشد؛ چه معلول با لذات در رتبه علت بالذات واقع نخواهد شد. تکافؤ در رتبه و تساوى در مرتبه، منافات با اصل مسلّم علیت و معلولیت دارد.

وجود منبسط که فعل اطلاقى حق است، از جمیع حدود ماهوى و عدمى برى و واجد جمیع کمالات و فعلیات وجوداتست. نسبت این فعل اطلاقى بممکنات، نسبت مطلق بمقید است. ازآنجائى‏که اطلاق در این مقام همان اطلاق و احاطه و سریان خارجیست، وجودات امکانى از تجلیّات این وجود وحدانی ‏اند و فعل اطلاقى حق و وجود منبسط، عین ظهور و تدلى و تجلى حق است.

و الربط فی مرحله الشهود            عین ظهور واجب الوجود

وجود واحد مفاض بر اعیان ممکنات، مغایر با وجود حق نیست. فرق آنست که وجود حق بر خلاف فعل اطلاقى او عارى و مطلق و مجرد از اعیان و مظاهر است.

اصل و باطن فیض، عام است و وجود منبسط استقلال ندارد و عین تجلى و تدلى حقست، و جمیع شئون وجودى از تقیدات این وجودند و بعینه جهت ربط اشیاء بحق اولست. لذا محققان فرموده ‏اند: احاطه حق باشیاء احاطه قیومى و احاطه وجود منبسط و وجود عام نسبت بحقایق امکانى، احاطه سریانیست.

همان‏طوری ‏که ذکر شد، وجود منبسط چون عین ربط بحق است، بالذات از حدود ماهوى مبراست و ماهیت ندارد و می ‏شود که موجودى با آنکه مفاض از غیر باشد، ماهیت نداشته باشد. ولى از استقلال بهره اى ندارد، چون وجود منبسط، اصل رابط بین حق و اشیاء است و با لذات از حدود عدمى مبراست: «ما أَصابَکَ‏ مِنْ حَسَنَه فَمِنَ اللَّهِ وَ ما أَصابَکَ مِنْ سَیِّئَه فَمِنْ نَفْسِکَ». و چون جمیع حدود و مراتب، ناشى از اصل تجلى حق است و به اعتبارى منطوى در وجود الهى است، صحیح است که گفته شود: «قُلْ کُلٌّ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ» و چون برگشت جمیع افعال بفعل اطلاقى حق است و حق تعالى بنفس ذات، قیوم اشیاء است و جهت ربوبى بالذات غلبه بر جهت خلقى دارد و جهات خلقى از اطوار و ظهور فعل اطلاقى حقست، وارد شده است: «ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى‏» و چون با رفع نظر از جهات حقى، تحقق جهات خلقى امکان ندارد، و جهات خلقى ظل جهات ربوبیست، این کلمه قدسى از مصدر عصمت و طهارت صادر شده است:

«لا جبر و لا تفویض بل امر بین الامرین».

منابع :

  • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص 159 تا 162