عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

پسرم! سعی کن اگر از اهل مقامات معنوی نیستی انکار مقامات روحانی و عرفانی را نکنی که از بزرگ ترین حیله‌های شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانی و مقامات روحانی باز می‌دارد، واداری اوست به انکار و احیاناً به استهزای سلوک إلی الله که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیای عظام - صلوات الله علیهم - و اولیای کرام - سلام الله علیهم - و کتب آسمانی خصوصاً قرآن کریم کتاب جاوید انسان ساز، برای آن به وجود آمده‌اند در نطفه خفه شود.

قرآن این کتاب معرفه الله و طریق سلوک به او، با دست دوستان جاهل از طریق خود به انحراف و انزوا کشیده شد و آرای انحرافی و تفسیرهای به رأی که آن همه ائمه اسلام - علیهم السلام - از آن نهی فرمودند، در آن راه یافت و هرکس با نفسانیّت خود در آن تصرّف نمود. این کتاب عزیز در محیطی و عصری نازل شد که تاریک ترین محیط و عقب افتاده ترین مردم در آن زندگی می‌کردند و به دست کسی و قلب الهی کسی نازل شد که زندگی خود را در آن محیط ادامه می‌داد، و در آن حقایق و معارفی است که درجهان آن روز - چه رسد به محیط نزول آن - سابقه نداشت و بالاترین و بزرگ ترین معجزه آن همین است. آن مسائل بزرگ عرفانی که در یونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و کتب ارسطو و افلاطون بزرگ ترین فلاسفه آن عصرها از رسیدن به آن عاجز بودند، و حتّی فلاسفه اسلام که در مهد قرآن کریم بزرگ شدند و از آن استفاده‌ها نمودند به آیاتی که صراحت زنده بودن همه موجودات جهان را ذکر کرده، آن آیات را تأویل می‌کنند، و عرفای بزرگ اسلام که از آن ذکر می‌کنند همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن کریم گرفته‌اند، و مسائل عرفانی به آن نحو که در قرآن کریم است در کتاب دیگر نیست.

و اینها معجزه رسول اکرم است که با مبدأ وحی آن‌طور آشنایی دارد که اسرار وجود را برای او بازگو می‌نماید و خود با عروج به قلّه کمال انسانیت حقایق را آشکارا و بدون هیچ حجاب می‌بیند و در عین حال در تمام ابعاد انسانیت و مراحل وجود، حضور دارد و مظهر اعلای هُوَ الأَوّلُ وَ الْآخِرُ وَ الْظّاهِرُ وَ الْباطِن (حدید-3) می‌باشد، و می‌خواهد همه انسان‌ها به آن برسند و چون نرسیده‌اند گویی رنج می‌برد، و شاید طه‌. ما انْزَلْنا عَلَیْکَ الْقُرآنَ لِتَشْقی ( طه 3-1) اشاره لطیفه‌ای به آن باشد و شاید ما اوذی نبیّ مثل ما اوذیت (الجامع الصغیر ج 2 ص 144) نیز مربوط به همین معنی باشد.

...

پسر عزیزم! آنچه اشاره کردم با آن که خود، هیچم و از هیچْ هیچ‌تر، برای آن است که اگر به جایی نرسیدی انکار مقامات معنوی و معارف الهی را نکنی و از کسانی باشی که دوستدار صالحین و عارفین باشی هر چند از آنان نیستی و با دشمنی دوستان خدای متعال از این جهان رخت نبندی.

...

آنچه گفتم به آن معنی نیست که به فلسفه و علوم برهانی و عقلی نپرداز و از علوم استدلالی روی گردان که این خیانت به عقل و استدلال و فلسفه است، بلکه به آن معنی است که فلسفه و استدلال راهی است برای وصول به مقصد اصلی و نباید تو را از مقصد و مقصود و محبوبْ محجوب کند، یا بگو این علوم عبورگاه به سوی مقصد هستند و خود مقصد نیستند و دنیا مزرعه آخرت است و علوم رسمی مزرعه وصول به مقصودند، چنانچه عبادات نیز  عبورگاه به سوی او - جلّ و علا - است، نماز بالاترین عبادات و معراج مؤمن است و همه از اوست و به سوی اوست. می‌خواهی بگو: تمامی معروف‌ها پله‌هایی است از نردبان وصول به او - جلّ و علا - و همه منکرات بازدارندگان راه وصول هستند و عالم همه سرگشته او و پروانه جمال جمیل اویند.

منبع : صحیفه امام خمینی ج 16 صص 209 و 210 و 220


همان طور که اثبات یک چیزی محتاج به برهان است، اگر گفتیم: «نه» آن هم برهان می خواهد یک وقت می گویی: «نمی دانم» یک وقت انکار می کنی. قلوبی هست که اینها جحود دارند، اصلاوضع قلبشان جوری شده است که انکاری هستند، همه چیز را انکار می کنند، از باب این که نمی توانند ادراک کنند و از فطرت انسان هم خارج شده اند، که انسان باید یک چیزی را اگر قبول می کند، با برهان قبول بکند و اگر رد هم می کند، به برهان رد بکند، والاباید بگوید: «خوب، من نمی دانم»، «ممکن است باشد» «کل ماقرع سمعک» این را احتمال بده صحیح باشد: «ذره فی بقعه الامکان»، بگو این که ممکن است احتمال دارد باشد، یا نباشد؛ اما انکار چرا؟ ما که دستمان به ماورای این عالم نمی رسد آن قدر که از این عالم معلوم شده، یک چیز ناقصی معلوم شده از همه این مسائل بعدها مسائل دیگر پیدا می شود.

منبع : صحیفه امام خمینی ج 16 صص 209 و 210 و 220


گاهی هم ممکن است که انکار بی جا و رد بی موقع و بدون علم و فهم برای ما ضررهای خیلی زیاد داشته باشد و این دنیا عالم التفات به آن ضررها نیست. مثلاً تا شنیدی فلان حکیم یا فلان عارف یا فلان مرتاض چیزی گفت که به سلیقة شما درست در نمی آید و با ذائقة شما گوارا نیست، حمل به باطل و خیال مکن. شاید آن مطلب، منشأ داشته باشد از کتاب و سنّت و عقل و شما به آن برنخورده باشید. چه فرق می کند که یک نفر فقیه یک فتوی بدهد از باب دیات مثلاً که شما کمتر دیده اید و شما بدون مراجعه به مدرکش رد کنید او را، یا آن که یک نفر سالک الی الله یا عارف بالله یک حرف بزند راجع به معارف الهیه، یا راجع به احوال بهشت و جهنّم و شما بدون مراجعه به مدرکش او را رد کنید سهل است، توهین کنید! یا جسارت نمایید! ممکن است آن شخصی که اهل آن وادی است و صاحب آن فنّ است یک مدرکی از کتاب خدا داشته باشد یا از اخبار ائمه هدی داشته باشد و شما به آن بر نخورده باشید، آن وقت شما ردّ خدا و رسول کردید بدون عذر موجه، و معلوم است به سلیقة من درست نبود یا علم من به این جا نرسیده بود یا از اهل منبر برخلاف آن شنیدم عذر نیست.

منبع :  امام خمینی - چهل حدیث ، شرح حدیث اول ص 13


و از امور مهمّه ای که تنبّه به آن لازم است و اخوان مؤمنین خصوصاً اهل علم کثّرالله امثالهم باید در نظر داشته باشند، آن است که اگر کلامی از بعض علماء نفس و اهل معرفت دیدند یا شنیدند به مجرّد آنکه به گوش آنها آشنا نیست یا مبنی بر اصطلاحی است که آنها را از آن حظّی نیست، بدون حجّت شرعیّه رمی به فساد و بطلان نکنند و از اهل آن توهین و تحقیر ننمایند، و گمان نکنند هر کس اسم از مراتب نفس و مقامات اولیاء و عرفا و تجلیّات حق و عشق و محبّت و امثال اینها که در اصطلاحات اهل معرفت رایج است برد، صوفی است یا مروّج دعاوی صوفیّه است یا بافندة از پیش خود است. و بر طبق آن برهانی عقلی یا حجّتی شرعی ندارد، به جان دوست قسم که کلمات نوع آنها شرح بیانات قرآن و حدیث است.

منبع :  امام خمینی - سرالصلوه - ص 38


بدان که بعضی از علما و مفسرین که بکلی سدّ طریق لقاء الله را نمودند و انکار مشاهدات عینیه و تجلیات ذاتیه و اسمائیه را نمودند- به گمان آنکه ذات مقدس را تنزیه کنند- تمام آیات و اخبار لقاء الله را حمل بر لقاء یوم آخرت و لقاء جزاء و ثواب و عقاب نمودند. و این حمل نسبت به مطلق لقاء و بعض آیات و اخبار گرچه خیلی بعید نیست، ولی نسبت به بعض ادعیه معتبره و روایات در کتب معتبره و بعض روایات مشهوره، که علمای بزرگ به آنها استشهاد کردند، بسیار حمل بارد بعیدی است.‏

‏و بباید دانست که مقصود آنان که راهی برای لقاء الله و مشاهده جمال و جلال حق باز گذاشته اند این نیست که اکتناه ذات مقدس جایز است، یا در علم حضوری و مشاهده عینی روحانی احاطه بر آن ذات محیط علی الاطلاق ممکن است، بلکه ‏‏امتناع اکتناه در علم کلی و به قدم تفکر، و احاطه در عرفان شهودی و قدم بصیرت، از امور برهانیه و مورد اتفاق جمیع عقلا و ارباب معارف و قلوب است. لکن آنها که مدعی این مقام هستند گویند پس از تقوای تامّ تمام و اعراض کلی قلب از جمیع عوالم و رفض نشأتین و قدم بر فرق انّیّت و انانیت گذاشتن و توجه تامّ و اقبال کلی به حق و اسماء و صفات آن ذات مقدس کردن و مستغرق عشق و حبّ ذات مقدس شدن و ارتیاضات قلبیه کشیدن، یک صفای قلبی از برای سالک پیدا شود که مورد تجلیات اسمائیه و صفاتیه گردد، و حجابهای غلیظی که بین عبد و اسماء و صفات بود خرق شود، و فانی در اسماء و صفات گردد، و متعلق به عز قدس و جلال شود و تدلّی تامّ ذاتی پیدا کند، و در این حال، بین روح مقدس سالک و حق حجابی جز اسماء و صفات نیست.‏

‏و از برای بعضی از ارباب سلوک ممکن است حجاب نوری اسمائی و صفاتی نیز خرق گردد، و به تجلیات ذاتی غیبی نایل شود و خود را متعلق و متدلّی به ذات مقدس ببیند، و در این مشاهده، احاطه قیّومی حق و فنای ذاتی خود را شهود کند، و بالعیان وجود خود و جمیع موجودات را ظل حق ببیند، و چنانچه برهانا بین حق و مخلوق اوّل، که مجرد از جمیع موارد و علایق است، حجابی نیست، بلکه [برای ] مجردات مطلقا حجاب نیست برهانا، همین طور این قلبی که در سعه و احاطه هم افق با موجودات مجرده شده، بلکه قدم بر فرق آنها گذاشته، حجابی نخواهد داشت. چنانچه در حدیث شریف کافی و توحید است: إنّ روح المؤمن لأشدّ اتّصالا بروح الله من اتّصال شعاع الشّمس بها‏ و در مناجات «شعبانیه»، که مقبول پیش علما و خود شهادت دهد که از کلمات آن بزرگواران است، عرض می کند: إلهی، هب لی کمال الإنقطاع إلیک، و أنر أبصار قلوبنا بضیاء نظرها إلیک حتّی تخرق أبصار القلوب حجب النّور، فتصل إلی معدن العظمه، و تصیر أرواحنا معلّقه بعزّ قدسک. إلهی، و اجعلنی ممّن نادیته فأجابک و لاحظته فصعق لجلالک فناجیته سرّا و عمل لک جهرا.‏ و در کتاب شریف الهی، در حکایات معراج رسول اکرم، صلّی الله علیه و آله، چنین می فرماید: ثمّ دنی فتدلّی، فکان قاب قوسین أو أدنی.‏‏ و این مشاهده حضوریه فنائیه منافات با برهان بر عدم اکتناه و احاطه و اخبار و آیات منزّه ندارد،‏ ‏بلکه مؤید و مؤکد آنهاست.‏

‏اکنون ببین آیا این حملهای بعید بارد چه لزومی دارد؟ آیا فرمایش حضرت امیر، علیه السلام، را که می فرماید: فهبنی صبرت علی عذابک، فکیف أصبر علی فراقک. ‏ و آن سوز و گدازهای اولیا را می توان حمل کرد به حور و قصور؟! آیا کسانی که می فرمودند که ما عبادت حق نمی کنیم برای خوف از جهنم و نه برای شوق بهشت، بلکه عبادت احرار می کنیم و خالص برای حق عبادت می کنیم.‏ از ناله های فراق آنها را می توان حمل کرد به فراق از بهشت و مأکولات و مشتهیات آن؟! هیهات! که این حرفی است بس ناهنجار و حملی است بسیار ناپسند. آیا آن تجلیات جمال حق که در شب معارج و آن محفلی که احدی از موجودات را در آن راه نبود و جبرئیل امین وحی محرم آن اسرار نبود، می توان گفت ارائه بهشت و قصرهای مشید آن بوده، و آن انوار عظمت و جلال ارائه نعم حق بوده؟ آیا آن تجلیاتی که در ادعیه معتبره وارد است برای انبیاء علیهم السلام، شده، از قبیل نعم و مأکول و مشروب یا باغات و قصرها بوده؟! افسوس! که ما بیچاره های گرفتار حجاب ظلمانی طبیعت و بسته های زنجیرهای آمال و امانی جز مطعومات و مشروبات و منکوحات و امثال این ها چیزی نمی فهمیم، و اگر صاحب نظری یا صاحب دلی بخواهد پرده از این حجب را بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نکنیم. و تا در چاه ظلمانی عالم ملک مسجونیم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چیزی ادراک ننماییم. ولی ای عزیز، اولیا را به خود قیاس مکن و قلوب انبیا و اهل معارف را گمان مکن مثل قلوب ماست. دل های ما غبار توجه به دنیا و مشتهیات آن را دارد، و آلودگی انغمار در شهوات نمی گذارد مرآت تجلیات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با این خودبینی و خودخواهی و خود پرستی باید از تجلیات حق تعالی و جمال و جلال او چیزی نفهمیم، بلکه کلمات اولیا و اهل معرفت را تکذیب کنیم. و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلوب تکذیب آنها نماییم. و اگر راهی برای تکذیب نداشته باشیم. مثل آنکه قائل به پیغمبر یا ائمه معصومین، علیهم السلام، باشیم، باب تأویل و توجیه را مفتوح می کنیم، و بالجمله، سدّ باب معرفت الله را می کنیم. ما رأیت شیئا إلّا و رأیت الله معه و قبله و فیه‏‏ را حمل بر رؤیت آثار می کنیم. لم أعبد ربّا لم أره را به علم به مفاهیم کلیه مثل علوم خود حمل می نماییم! آیات لقاء الله را به لقاء روز جزا محمول می داریم.‏

‏لی مع الله حاله را به حالت رقّت قلب مثلا حمل می کنیم. و ارزقنی النّظر إلی ‏‏وجهک الکریم‏‏ و آن همه سوز و گدازهای اولیا را از درد فراق، به فراق حور العین و طیور بهشتی حمل می کنیم! و این نیست جز اینکه چون ما مرد این میدان نیستیم و جز حظ حیوانی و جسمانی چیز دیگر نمی فهمیم، همه معارف را منکر می شویم. و از همه بدبختیها بدتر این انکار است که باب جمیع معارف را بر ما منسد می کند و ما را از طلب باز می دارد و به حدّ حیوانیت و بهیمیت قانع می کند، و از عوالم غیب و انوار الهیه ما را محروم می کند. ما بیچاره ها که از مشاهدات و تجلیات بکلی محرومیم از ایمان به این معانی هم، که خود یک درجه از کمال نفسانی است و ممکن است ما را به جایی برساند، دوریم. از مرتبه علم، که شاید بذر مشاهدات شود، نیز فرار می کنیم، و چشم و گوش خود را بکلی می بندیم و پنبه غفلت در گوشها می گذاریم که مبادا حرف حق در آن وارد شود. اگر یکی از حقایق را از لسان عارف شوریده یا سالک دلسوخته یا حکیم متألهی بشنویم، چون سامعه ما تاب شنیدن آن ندارد و حبّ نفس مانع شود که به قصور خود حمل کنیم، فورا او را مورد همه طور لعن و طعن و تکفیر و تفسیقی قرار می دهیم و از هیچ غیبت و تهمتی نسبت به او فرو گذار نمی کنیم. کتاب وقف می کنیم و شرط استفاده از آن را قرار می دهیم [که ] روزی صد مرتبه لعن به مرحوم ملا محسن فیض کنند‏‏! جناب صدر المتألهین را، که سرآمد اهل توحید است، زندیق می خوانیم و از هیچ گونه توهینی درباره او دریغ نمی کنیم. از تمام کتابهای آن بزرگوار مختصر میلی به مسلک تصوف ظاهر نشود- بلکه کتاب کسر اصنام الجاهلیة فی الردّ علی الصوفیه‏‏ نوشته- [با این حال ] او را صوفی بحت می خوانیم. کسانی که معلوم الحال هستند و به لسان خدا و رسول، صلّی الله علیه و آله، ملعون اند می گذاریم، کسی [را]‏ ‏که با صدای رسا داد ایمان به خدا و رسول و ائمه هدی، علیهم السلام، می زند لعن می کنیم! من خود می دانم که این لعن و توهینها به مقامات آنها ضرری نمی زند، بلکه شاید به حسنات آنها افزاید و موجب ارتفاع درجات آنها گردد، ولی این ها برای خود ماها ضرر دارد و چه بسا باشد که باعث سلب توفیق و خذلان ما گردد. شیخ عارف ما، روحی فداه، می فرمود هیچوقت لعن شخصی نکنید، گرچه به کافری که ندانید از این عالم [چگونه ] منتقل شده مگر آنکه ولیّ معصومی از حال بعد از مردن او اطلاع دهد، زیرا که ممکن است در وقت مردن مؤمن شده باشد. پس لعن به عنوان کلی بکنید. یکی دارای چنین نفس قدسیه ای است که راضی نمی شود به کسی که در ظاهر کافر مرده توهین شود به احتمال آنکه شاید مؤمن شده باشد در دم مردن، یکی ‏‏هم مثل ما است! و إلی الله المشتکی‏‏ که واعظ شهر با آنکه اهل علم و فضل است در بالای منبر در محضر علما و فضلا می گفت: فلان با آنکه حکیم بود قرآن هم می خواند‏‏! این به آن ماند که گوییم: فلان با آنکه پیغمبر بود اعتقاد به مبدأ و معاد داشت! من نیز چندان عقیده به علم فقط ندارم و علمی که ایمان نیاورد حجاب اکبر می دانم، ولی تا ورود در حجاب نباشد خرق آن نشود. علوم بذر مشاهدات است.‏

‏گو که ممکن است گاهی بی حجاب اصطلاحات و علوم به مقاماتی رسید، ولی این از غیر طریق عادی و خلاف سنت طبیعی است، و نادر اتفاق می افتد، پس طریقه خدا خواهی و خدا جویی به آن است که انسان در ابتدای امر وقتش را [صرف ] مذاکره حق کند، و علم بالله و اسماء و صفات آن ذات مقدس را از راه معمولی آن در خدمت مشایخ آن علم تحصیل کند، و پس از آن، به ریاضات علمی و عملی معارف را وارد قلب کند که البته نتیجه از آن حاصل خواهد شد. و اگر اهل اصطلاحات نیست، نتیجه حاصل تواند کرد از تذکر محبوب و اشتغال قلب و حال به آن ذات مقدس. البته این اشتغال قلبی و توجه باطنی اسباب هدایت او شود و حق تعالی از او دستگیری فرماید، و پرده ای از حجاب ها برای او بالا رود و از این انکارهای عامیانه قدری تنزل کند، و شاید با عنایات خاصه حقّ تعالی راهی به معارف پیدا کند. إنّه ولیّ النّعم.‏

منبع :  امام خمینی - چهل حدیث ، شرح حدیث 28 صص 452 و 456


گمان نشود که آیات «توحید» را- چه در سوره مبارکه «توحید» و چه در این آیات شریفه و چه در آیات دیگر قرآن و همین طور اخبار شریفه و خطب و ادعیه و مناجات های ائمه، علیهم السلام، که تمام مشحون از معارف است، انسان می تواند به فکر خود و ظهور عرفی آنها بفهمد. این خیالی است بس خام و وسواسی است شیطانی که این قطاع الطریق راه انسانیت دامی گشوده که انسان را از معارف باز دارد و سد ابواب حکمت و معرفت را بر انسان بنماید و آدمی را در وادی حیرت و ضلالت سرنگون کند. خدا شاهد است- و کفی به شهیدا- که مقصود من از این کلام ترویج بازار فلسفه رسمیه یا عرفان رسمی نیست، بلکه مقصود آن است که برادران ایمانی من، خصوصاً اهل علم، قدری به معارف اهل بیت، علیهم السلام، و قرآن توجه کنند آن را نسیان نکنند، که عمده بعثت رسل و انزال کتب برای مقصد شریف معرفه الله بوده، که تمام سعادات دنیاویه و اخراویه در سایه آن حاصل آید. ولی افسوس که انسان تا در این عالم است در حجاب های گوناگونی واقع است که نمی تواند طریق سعادت خود را تشخیص دهد، و اولیا و انبیا و علما نیز هرچه نصیحت می کنند و دعوت می نمایند، انسان از خواب بیدار نمی شود و پنبه غفلت را از گوش بیرون نمی کند و آن گاه از نومه غفلت متنبه شود که سرمایه تحصیل سعادت از دستش رفته و جز حسرت و ندامت باقی نمانده است.

منبع :  امام خمینی - چهل حدیث ، ص 555


گمان نشود که مقصود ما از این بیانات از حدیث شریف به طریق مسلک اهل عرفان قصر کردن مفاد حدیث است به آن، تا از قبیل رجم به غیب و تفسیر به رأی باشد، بلکه دفع توهم قصر معانی احادیث وارده در باب معارف است به معانی مبذوله عرفیه. و عارف به اسلوب کلمات ائمه، علیهم السلام، می داند که اخبار در باب معارف و عقاید با فهم عرفی عامیانه درست نیاید، بلکه ادق معانی فلسفیه و غایت معارف اهل معرفت را در آنها گنجانیده اند و اگر کسی رجوع کند به اصول کافی و توحید شیخ صدوق، علیه الرحمه، تصدیق می کند این مطلب را. و منافات ندارد این معنا با آنکه آن ائمه اهل معرفت و علمای بالله کلام شریف خود را طوری جامع ادا کنند که هر طایفه ای به حسب مسلک خود خوشه ای از آن خرمن بچیند و هیچیک از آنها حق ندارد منحصر کنند معنای آن را به آنچه فهمیدند. مثلا از این حدیث شریف می توان یک معنای عرفی عامیانه کرد که موافق با ظهور لفظ و استظهار عرف است، مثل آنکه معنای اعرفوا الله بالله آن است که خداوند را به آثار صنع و اتقان آن، که آثار الوهیت است بشناسید، چنانچه پیغمبر را به رسالت او و آثار متقنه دعوت او، و اولوالامر را به کیفیت اعمال او، از قبیل امر به معروف و عدالت باید شناخت، پس، از آثار هر یک پی باید برد به خود آنها. و این منافات ندارد با آنکه معنای لطیف تری داشته باشد که آن به منزله بطن آن باشد، و از آن نیز معنای لطیف تری [داشته] باشد که بطن بطن باشد. و بالجمله، قیاس کلام اولیا را به کلام امثال خود مکن، چنانچه قیاس خود آنها را به خود کردن امری است باطل و ناروا. و تفصیل این اجمال را و نکته آن را نتوانم اکنون شرح داد. 
و از غرایب امور آن است که بعضی در مقام طعن و اشکال گویند که ائمه هدی (
علیهم السلام)، فرمایشاتی را که می فرمایند برای ارشاد مردم باید مطابق با فهم عرفی باشد، و غیر از آن از معانی دقیقه فلسفیه یا عرفانیه از آنها صادر نباید شود. و این افترایی است بس فجیع و تهمتی است بسیار فظیع که از قلت تدبر در اخبار اهل بیت(علیه السلام) و عدم فحص در آن، با ضمیمه بعض امور دیگر، ناشی شده است. 
فوا عجبا اگر دقایق توحید و معارف را انبیا و اولیا، علیهم السلام، تعلیم مردم نکنند، پس کی تعلیم آنها کند؟ آیا توحید و دیگر معارف دقایقی ندارد و همه مردم در معارف یکسان هستند؟ معارف جناب امیرالمؤمنین(علیه السلام)، با ما یکسان است و همین معانی عامیانه است، یا آنکه فرق دارد؟ و تعلیم آن لازم نیست، سهل است، حتی رجحان هم ندارد یا هیچیک نیست و ائمه(
علیهم السلام)، اهمیت به آن ندادند؟ کسانی که آداب مستحبه خواب و خوراک و بیت التخلیه را فرو گذار ننمودند از معارف الهیه که غایت آمال اولیاست غفلت کردند؟ عجبتر آنکه بعضی از همین اشخاصی که منکر این معانی هستند در اخباری که راجع به فقه است و مسلم است که فهم آن موکول به عرف است یک مباحثه دقیقه ای تشکیل می دهند که عقل از فهم آن عاجز است فضلا از عرف و آن را به ارتکاز عرف نسبت دهند هر کس منکر است، به مباحثی که در باب «علی الید»، و امثال آن از قواعد کلیه، خصوصاً در باب «معاملات»، است رجوع کند.

منبع :  امام خمینی - چهل حدیث ، ص 662


اگر صاحب نظری یا صاحبدلی بخواهد پرده از این حجب را بردارد، جز حمل بر غلط و خطا نکنیم. و تا در چاه ظلمانی عالم ملک مسجونیم، از معارف و مشاهدات اصحاب آن چیزی ادراک ننماییم. ولی ای عزیز، اولیا را به خود قیاس مکن و قلوب انبیاء و اهل معارف را گمان مکن مثل قلوب ماست. دل های ما غبار توجه به دنیا و مشتهیات آن را دارد، و آلودگی انغمار در شهوات نمی گذارد مرآت تجلیات حق شود و مورد جلوه محبوب گردد. البته با این خودبینی و خودخواهی و خودپرستی باید از تجلیات حق تعالی و جمال و جلال او چیزی نفهمیم، بلکه کلمات اولیا و اهل معرفت را تکذیب کنیم.

و اگر در ظاهر نیز تکذیب نکنیم، در قلوب تکذیب آنها نماییم. و اگر راهی برای تکذیب نداشته باشیم. مثل آنکه قائل به پیغمبر یا ائمه معصومین، علیهم السلام، باشیم، باب تأویل و توجیه را مفتوح می کنیم، و بالجمله،سد باب معرفت الله را می کنیم.

منبع :  امام خمینی - چهل حدیث ، ص 545


ولعمر الحبیب [قسم به دوست]، این سوره شریفه [سوره توحید] از اماناتی است که سموات ارواح و اراضی اشباح و جبال انیات از حمل آن عاجز و درمانده اند، و لایق حمل آن جز انسان کامل نیست که از حدود امکانی تجاوز نموده و از خود بی خود شده باشد. ولی باز مژده و بشارتی در کار است که چشم آخر زمانی ها را روشن کند و دل اهل معرفت را اطمینان بخشد. و آن حدیثی است که در کافی شریف است. و آن این است که سؤال شد از علی بن الحسین سلام الله علیهما از توحید. آن حضرت فرمود: «همانا خدای عز و جل دانا بود که در آخرالزمان اقوامی هستند که نظرهای عمیق دارند، پس، نازل فرمود قل هوالله احد و آیات از سوره (حدید) را تا قول او علیم بذات الصدور. پس، کسی که غیر از آن را قصد کند هلاک شود.» و از این حدیث شریف معلوم شود که فهم این آیات شریفه و این سوره مبارکه، حق متعمقان و صاحبان انظار دقیقه است، و دقایق و سرایر توحید و معرفت در این ها مطوی است، و لطایف علوم الهی را حق تعالی برای ا هلش فرو فرستاده و کسانی که حظی از سرایر توحید و معارف الهیه ندارند، حق نظر در این آیات ندارند، و حق ندارند این آیات را به معانی عامیه سوقیه [کوچه بازاری] که خود می فهمند حمل و قصر نمایند.

منبع :  امام خمینی - آداب الصلوه، ص  302


این که قرآن شریف معروف به فصاحت شد و این اعجاز در بین سایر معجزات مشهور آفاق شد، برای این بود که در صدر اول اعراب را این تخصص بود و فقط این جهت از اعجاز را ادراک می کردند، و جهات مهمتری که در آن موجود بود و جهت اعجازش بالاتر وپایه ادراکش عالی تر بود اعراب آن زمان ادراک نکردند. الان نیز آنهایی که هم افق آنها هستند، جز ترکیبات لفظیه و محسنات بدیعیه و بیانیه چیزی از این لطیفه الهیه ادارک نکنند. و اما آنهایی که به اسرار و دقایق معارف آشنا و از لطائف توحید و تجرید باخبرند، وجهه نظرشان در این کتاب الهی و قبله آمالشان در این وحی سماوی همان معارف آن است و به جهات دیگر چندان توجهی ندارند. و هرکس نظری به عرفان قرآن و عرفای اسلام که کسب معارف از قرآن نمودند کند و مقایسه ما بین آنها با علماء سایر ادیان و تصنیفات و معارف آنها کند، پایه معارف اسلام و قرآن را، که اس اساس دین و دیانت و غایه القصوای بعث رسل و انزال کتب است، می فهمد، و تصدیق به این که این کتاب وحی الهی و این معارف معارف الهیه است برای او مؤونه ندارد.

منبع :  امام خمینی - آداب الصلوه، ص  264


این ربط ما بین حق و خلق از مسائلى است که تصورش از تصدیقش مشکلتر است؛ تصدیقش مى‌شود کرد، اگر آدم تصور کند. ما چطور تصور بکنیم که یک موجودى در هیچ جا غایب نباشد، یک جا نباشد؟ باطن اشیاء هست، ظاهر اشیاء هست و همه معلولش هستند؛ اما تعبیر نمى‌توانیم بکنیم از آن. از چنین مؤثرى [که‌] در باطن اشیاء هست، در ظاهر اشیاء هست: لا یَخْلُو مِنْهُ شَىْ‌ءٌ؛ هیچ جا نیست که خالى باشد از او، چطور تعبیر کنند که بتوانند آن مطلب را افاده کنند؟ و هر چه تعبیر کنند نمى‌شود، جز اینکه آنهایى که اهلش هستند دعا کنند، این طور دعایى که در مناجات شعبانیه است.

بنا بر این، اختلافى نیست که یک دسته، یک دسته‌اى را تکفیر کند، یک‌ دسته، دسته‌اى را تجهیل کند، چرا اختلاف؟ شما هم اگر بخواهید این معنا را تعبیر کنید چطور تعبیر مى‌کنید؟ بفهمید آنها چه مى‌گویند! بفهمید درد دل این آدمى که اظهار نمى‌تواند بکند الّا به اینکه یک چنین تعبیراتى بکند [چیست!] یک وقت هم که در قلبش آن طور نور واقع مى‌شود مى‌گوید که همه چیز اوست، همه اوست. شما هم در دعایتان هست که عَلِىٌّ عَیْنُ اللَّهِ، أُذُنُ اللَّهِ، یَدُ اللَّهِ که معروف هم هست، اینها به چه معناست؟ این همان تعبیرى است که آنها مى‌گویند. در روایات شما هم هست که صدقه که مى‌دهید به دست فقیر، به دست خدا مى‌رسد.

در قرآنتان هم دارید که: وَ مَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمَى‌ این یعنى چه؟ یعنى خدا آمد این طور کرد. این همان معناى واحدى است که همه شما مى‌گویید.

آن بیچاره‌اى که مطلب دستش است، مى‌بیند نمى‌تواند این طورى بگوید، مى‌بیند این طور خلاف است، وقتى این طور نتوانست بگوید، آن طور تعبیر مى‌کند و آن طور تعبیرات [مى‌آورد]. قرآن و دعا پر از این حرفهایى است که آنها مى‌گویند، چرا باید ما سوء ظن پیدا بکنیم به اشخاصى که چنین تعبیراتى کردند. بفهمید او که این طور تعبیر کرده، چه غرضى از این تعبیر داشته، چه مرضى داشته است که این طور تعبیر بکند؟ درد این آدم‌ چه بوده است که دست برداشته از آن تعبیراتِ عامه مردم. خوب این آدم هم مطلع هست که چه مى‌شود، مع ذلک از آن حرفش دست برنداشته، براى اینکه حقیقت را فدا نکرده براى خودش، خودش را فداى حقیقت کرده [است].

اگر هم ما بفهمیم حرف او را، ما هم همان طور تعبیر مى‌کنیم؛ چنانچه قرآن هم همان طور تعبیر کرده؛ ائمه هم همان طور تعبیر کرده‌اند؛ و مطلب هم این نیست که آنها اگر بگویند «این حق است»، بخواهند بگویند واقعاً این خداست. هیچ آدم عاقلى این را نمى‌گوید، اما مى‌بیند که ظهورى است که هیچ نحو تعبیرى ندارد که بشود به آن یک طور جدا [یى فهماند]. در یکى از ادعیه هم راجع به اولیا مى‌فرماید: لا فَرْقَ بَیْنَکَ وَ بَیْنَها إلَّا أَنَّهُمْ عِبادُکَ وَ خَلْقُکَ فَتْقُها وَ رَتْقُها بِیَدِکَ. این از باب ضیق تعبیر است که نمى‌توانند تعبیر بکنند. از این جهت با این طور تعبیراتى که به کتاب و سنت نزدیکتر است، از این تعبیراتى که دیگران مى‌کنند، [افاده مى‌کنند] اما نه اینکه شما خیال کنید که یک نفر آدم پیدا بشود، آن هم چه اشخاصى! خوب، ما معاصر بودیم با اشخاصى که مى‌شناختیمشان از نزدیک، مى‌دیدیم چه جور اشخاصى هستند، اینها مى‌آمدند این طور باشند. آن اشخاصى که در همه علمها به آن دقت نظر و به آن کمال بودند، این طور تعبیر مى‌کردند، «جلوه» تعبیر مى‌کردند. در دعاى سمات «طَلَعْتَ» تعبیر کرده [است‌] جلوه، طلعت، نور تعبیر شده است. صلح بکنید! عرض کردم من نمى‌خواهم بگویم همه [درست گفته‌اند]، من مى‌خواهم بگویم این طور نیست که همه [غلط گفته باشند.]».

منبع :  امام خمینی - تفسیر سوره حمد،  ص: ۱۸۲ و ۱۸۳


قرآن کریم و احادیث شریفه مشحون از علم به ذات و کمالات و اسماء و صفات ذات مقدس است، و ملحدین اسماء را حق تعالى تعییر فرموده. و هیچ کتابى از کتب حکما و متکلمین بیشتر از کتاب کریم الهى و کتب معتبره اخبار، مثل اصول کافى و توحید شیخ صدوق، غور در اثبات ذات و اسماء و صفات ننمودند. و فرق بین مأثورات از انبیا و کتب حکما فقط در اصطلاحات و اجمال و تفصیل است، نه چنانچه فرق بین فقه و اخبار راجعه به فقه در اصطلاحات و اجمال و تفصیل است، نه در معنى. لیکن مصیبت در آن است که در لباس اهل علم بعضى از جاهلان پیدا شده در قرون اخیر که ندیده و نسنجیده و از کتاب و سنّت عارى و برى بوده، مجرد جهل خود را دلیل بطلان علم به مبدأ و معاد دانسته، براى رواج بازار خود نظر در معارف را، که غایت مقصد انبیا و اولیا، سلام اللّه علیهم، است و سر تا پاى کتاب خدا و اخبار اهل بیت، سلام اللّه علیهم، مشحون از آن است، حرام شمرده و هر ناسزایى و تهمتى را از اهل آن دریغ ندانسته و قلوب بندگان خدا را از علم به مبدأ و معاد منصرف کرده و اسباب تفرقه کلمه و شتاب جمعیت مسلمین گردیده، و از او اگر سؤال شود که این همه تکفیر و تفسیق براى چیست، متشبّث شود به حدیث لا تتفکّروا فی ذات اللّه. این بیچاره جاهل از دو جهت در اشتباه و جهالت است: یکى آنکه گمان کرده حکماء تفکر در ذات می ‏کنند، با آنکه آنها تفکر در ذات را و اکتناه آن را ممتنع می ‏دانند، و این خود یکى از مسائل مبرهنه آن علم است. و دیگر آنکه معنى حدیث را ندانسته، گمان کرده مطلقا راجع به ذات مقدس نباید اسمى برده شود.

منبع :  امام خمینی - چهل حدیث ، حدیث دوازدهم