عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

افراد پرشمارى از مباحث ملاصدرا آگاه‌اند، اما هنگام تحلیلِ بحثِ وى به بیراهه رفته‌اند. عده‌اى بر آن‌اند که ملاصدرا فلسفه را به عرفان تبدیل کرد؛ یعنى آن دو را خلط کرد و در نتیجه گفت عرفان، قرآن و فلسفه با هم سازگارند. برخى نیز در عین پذیرش فلسفه صدرایى، همدلى عقل با عرفان را چندان جدى نمى‌گیرند. اما براى اینکه تفسیر ملاصدرا از این قضیه و منظور وى روشن شود باید به روش و برداشت خود او توجه کرد. وى بر آنست که درعین کار فلسفى توانسته است اکثر ادعاهاى عرفا را در اسفارْ عقلانى و برهانى سازد؛ یعنى آنچه را ایشان با شهود و عرفان نظرى و هستى‌شناسى شهودى یافته‌اند، عقلانى کرده است. ملاصدرا در جلد هشتم اسفار (صفحه 1422) مى‌گوید:

الحمد لله الذى أوضح لنا بالبرهان الکاشف لکل حجاب و لکل شبهة سبیل ما اجمع علیه أذواق اهل اللّه بالوجدان و اکثر مباحث هذا الکتاب مما یعین فى تحقیق هذا المطلب الشریف الغامض، و غیره من المقاصد العظیمة الالهیة التى قصرت عنها افکار اولى الانظار الا النادر القلیل من الجامعین لعلوم المتفکرین مع علوم المکاشفین، و نحن جمعنا فیه بفضل اللّه بین الذوق و الوجدان، و بین البحث و البرهان.

اکثر مسائل این کتاب، حل و فصل معارف عرفاست اما «بالبرهان الکاشف لکل حجاب»؛ یعنى از راه برهان و عقل. همچنین فرموده است اگر عرفا مسئله‌اى را مطرح کنند که به ظاهر خلاف عقل است، در واقع چنین نیست؛ زیرا اصلاً معنا ندارد کشف با برهان حقیقى نسازد.

در جلد دوم اسفار (ص 315) اشاره مى‌کند:

ایاک و ان تظن بفطانتک البتراء ان مقاصد هؤلاء القوم من اکابر العرفاء و اصطلاحاتهم و کلماتهم المرموزة خالیة عن البرهان من قبیل المجازفات التخمینیة او التخیلات الشعریة حاشاهم عن ذلک، و عدم تطبیق کلامهم على القوانین الصحیحة البرهانیة، و المقدمات الحقة الحکمیة ناش عن قصور الناظرین و قلة شعورهم بها و ضعف احاطتهم بتلک القوانین، و الا فمرتبة مکاشفاتهم فوق مرتبة البراهین فى افادة الیقین، بل البرهان هو سبیل المشاهدة فى الاشیاء التى یکون له سبب، اذ السبب برهان على ذى السبب، و قد تقرر عندهم ان علم الیقینى بذوات الاسباب لایحصل الا من جهة العلم باسبابها، فاذا کان هذا هکذا فکیف یسوغ کون مقتضى البرهان مخالفاً لموجب المشاهدة.

برخى مى‌گفتند اینها خطابات شعرى است. اما ملاصدرا بر آن است که اگر کسى بگوید عرفان با عقل نمى‌سازد، این نشانِ ضعف فکریِ خودِ اوست، وگرنه شهود در افاده یقین برتر است. وى پس از اینکه برهان حقیقى و شهود کشفى را مخالف یکدیگر ندانست، توضیحاتى دارد که تعاضد عرفان و برهان را به زیبایى بیان مى‌کند.

یکى از کارهاى ملاصدرا گشودگى عقلانى در قبال عرفان است. او مبانى عقلانى‌اى را مطرح مى‌کند تا بگوید چرا عرفان این قدر اهمیت دارد، و توانسته است بسیارى از مسائل فلسفى را به مدد آموزه‌هاى عرفان نظریِ شکل گرفته در قرن هفتم تا نهم گسترش دهد و به عمق برسد و نتایج خوبى بگیرد. ملاصدرا با این تلاش عقلانى مى‌تواند به راحتى مسائلى چون طور وراى طور و وحدت شخصیه را براى خود حل کند. او مى‌گوید با این کار بسیارى از حرف‌هاى عرفا تثبیت شد. از طرفى نیز مى‌گوید با اثبات وحدت شخصیه فلسفه را تتمیم کرده است. بنابراین او از طریق عقل به ناب‌ترین و برجسته‌ترین آموزه عرفانى، یعنى وحدت شخصیه رسیده است؛ آموزه‌اى که موجب تحول در فهم حقایق مى‌شود. اگر با تحلیل عقلى چنین تلقى و برداشتى ایجاد شد، بین عقل و عرفان زمینه همدلى و پشتیبانى فراهم مى‌شود. ملاصدرا در دستگاه فلسفى خود به خوبى توانسته است بحث‌هاى فلسفى، مانند بحث اصالت وجود، علیت، امکان فقرى و وحدت شخصیه را با عرفان ارتباط دهد. در این دستگاه فلسفى همه مباحث فلسفى‌اند؛ ولى نتیجه همان شد که در عرفان است، یا آنچه عارفان در بحث شعور موجودات گفتند، ایشان تثبیت کرد.

ملاصدرا با این کار احساس همدلى شدیدى با عرفان مى‌کند، بلکه به لحاظ مرتبه، عرفان را برتر از فلسفه قرار مى‌دهد و در صدر مى‌نشاند، و در افاده یقین، مکاشفات عارفان را برتر از عقل‌ورزى فیلسوفان مى‌شمارد. او از این جهت، با عرفا همدلى و همراهى مى‌کند.

شریعت نیز با فلسفه چنین نسبتى دارد. بلکه باید گفت شریعت و دین براى فیلسوف منبع هستى‌شناسى قدسى است؛ یعنى هیچ خطایى در این هستى‌شناسى راه ندارد، و چنانچه بخواهیم با فهم منضبط و درستِ گزاره‌هاى دینى به حقایق هستى دست یابیم، گزارش‌هاى وحیانى از حقایق، دقیقاً مطابق با واقع است. ملاصدرا تعبیرى در این زمینه دارد: حاشا از شریعتى که با معارف عقلى ضرورى نسازد و مرگ بر عقلى که با شریعت نسازد (اسفار، ج8، ص303). ایشان مى‌گوید:

و حاشى الشریعة الحقة الالهیة البیضاء ان تکون احکامها مصادمة للمعارف الیقینیة الضروریة، و تباً لفلسفة تکون قوانینها غیر مطابقة للکتاب و السنة؛

معنا ندارد که شریعت با معانى حقیقى و ضرورى تصادم داشته باشد. مرگ بر آن فلسفه‌اى که قوانین آن با کتاب و سنت مطابق نباشد.

این بیان ملاصدرا در باب شریعت نشان مى‌دهد که وى چنین گشودگى‌اى در قبال آموزه‌هاى دینى دارد. فیلسوف مسلمان از راه عقل به اینجا رسیده است، و باید پذیرفت که معارف شریعت، هستى‌شناسى قدسى است. فیلسوف مسلمان مانند ملاصدرا  با شریعت چنین همدلى‌اى دارد و تلاش مى‌کند تا آموزه‌هاى معرفتى شریعت که متن واقع را تبیین مى‌کند، اثبات نماید. ابن‌عربى مى‌گفت: «نحن زدنا مع الایمان بالاخبار کشفا»، و ایشان نیز در پیِ ابن‌عربى مى‌گوید: «نحن زدنا مع الایمان بالاخبار برهاناً»؛ یعنى ما برهان آوردیم و نه‌تنها ایمان داریم بلکه با دلیل هم به آموزه شریعت رسیدیم.

باید گفت کار فیلسوف، کشف حقیقت است، و کشف حقیقت در عرفان نیز صورت مى‌گیرد. اما کشف حقیقتى که در عرفان صورت مى‌گیرد، در افاده قوى‌تر است؛ یعنى فیلسوف مى‌خواهد به واقع برسد، و عارف نیز به همین واقع دست مى‌یابد. عارف، به آن واقعى که فیلسوف در پیِ آن است به گونه‌اى قوى‌تر دست یافته است.

ملاصدرا، نه ‌تنها عرفان را نیز راه رسیدن به واقع مى‌داند، بلکه آن را در دستیابى به واقع بهتر مى‌شمارد. دغدغه اصلى فیلسوف نیز رسیدن به واقع است، نه صرف استدلال کردن. استدلال براى او موضوعیت ندارد. از طرفى نیز مى‌داند آنچه وحى گفته، متن واقع است؛ بدون هیچ گونه خطا و هیچ گونه عنصر نقص بشری. این باعث شده است ملاصدرا در قبال این دو، یعنى دین وعرفان، گشودگى نشان دهد؛ هرچند اکثر فیلسوفان برجسته مسلمان ما نیز چنین‌اند. لیکن با یک دسته مبانى اختصاصى که ملاصدرا بنیان نهاده است، اکنون این بستر به قدرى روشن است که در فضاى صدرایى، آهسته آهسته، به این دیدگاه مى‌رسیم که شریعت واقع را مى‌گوید، عرفا نیز در پى واقع‌اند. فلسفه نیز مى‌خواهد به واقع دست یابد، و واقع نیز یکى بیش نیست. به تعبیر دیگر، این اندیشه با یافتن بسترها و مبانى لازم خود و نیز همدلى در محتوا، عملى شده و به نتیجه کامل رسیده است. این اندیشه در همه فیلسوفان برجسته مسلمان، مانند بوعلى، شیخ اشراق و ملاصدرا به چشم مى‌خورَد، اما در ملاصدرا به کمال مى‌رسد؛ یعنى همه صدراییان عملاً معتقدند شریعت و عرفان و فلسفه با هم تطابق دارند؛ به ویژه با گشودگى‌اى که ملاصدرا بیش از پیش در قبال عرفان و شریعت داشت. نکته دیگر، افزون بر مبناى کشف حقیقت، هم‌افق بودن این سه حوزه است؛ یعنى آموزه‌هاى این سه، قلمروى مشترک دارند؛ ولى دیگر علوم، همچون علم تجربى، با آموزه‌هاى شریعت هم‌افق نیستند. به بیان دیگر، علم تجربى نمى‌تواند به افق‌هاى ماورایى مطرح شده در آموزه‌هاى عرفان و شریعت سَر بکشد.

اینجا بحث‌هاى دیگرى مطرح است که مى‌توان از شیخ اشراق آغاز کرد؛ گرچه از جهتى مى‌توان از بوعلى‌سینا نیز آغاز کرد. همین مسئله و مانند آن موجب مى‌شود کل فلسفه اسلامى را به منزله یک سیر فلسفى بنگریم. ملاصدرا به تبع شیخ اشراق معتقد است فیلسوفِ حقیقى اگر بخواهد کار فلسفى دقیق انجام دهد، باید کار شهودى‌اش نیز بسیار قوى باشد تا به او مدد رساند؛ بلکه باید گفت علم و فهم متون دینى هم باید باشد. وى در ابتداى اسفار تذکر مى‌دهد که من خود صاحب شهود بودم، و در شهودم بیشتر و بهتر از آنچه به صورت استدلالى و فلسفى به دست آوردم، یافتم. فیلسوفى مانند ملاصدرا عملاً به این حقایق رسیده و برخى راه‌ها را نیز رفته است، و چون عالم دینى و صاحب شهود بوده، با قوت بیشترى نیز عمل کرده است. اما مسئله این است که بر ملاصدرا چه گذشت که ملاصدرا شد. چرا پیش از او این حرف‌ها مطرح نیست؟ پیش از ملاصدرا، شیخ اشراق به شهود قایل بود، ولى در محتوا به عرفان نزدیک نشد؛ اما ملاصدرا چنین کرد. علل این امر مهم است. 

یکى از این علل، آن است که پیش از شیخ اشراق ما با عرفان نظرى دوره نخست روبه‌رو بودیم؛ عرفانى که هنوز انسجام لازم را براى استقلال علمى نداشت؛ ولى ملاصدرا عرفان نظرى دوره دوم (قرن هفتم تا نهم) را پیش روى داشت که از انسجام علمى و حیات مستقل برخوردار بود، و از سویى، فلسفه صدرایى مبانى لازم را براى رسیدن به محتواى عرفانى در خود داشت؛ لیکن شیخ اشراق با همه تلاش‌هایش هنوز این مبانى را فراهم نساخته بود. همچنین ملاصدرا فلسفه اشراق و حرکات رو به جلوِ آن را به سمت عرفان نیز پیش روى داشت. علل دیگرى نیز براى این امر مى‌توان برشمرد.

منابع :

  • یزدان پناه، یدالله - دوفصلنامه معارف عقلی- مرکز پژوهشی دائرة ‌المعارف علوم عقلی اسلامی – پیش شماره سوم (عرفان اسلامی)