خلافت مرتبه اى است جامع جمیع مراتب عالم لاجرم آدم را آینه مرتبه الهیه گردانیده تا قابل ظهور جمیع اسما باشد و این مرتبه انسان کامل را بالفعل بود و غیر کامل را بالقوه این کامل قطب است و همه گرد او دور میزنند و بر حول او حرکت دوریه دارند شیخ اکبر را در این مقام در اواخر فص نوحى کتاب شریف فصوص بیانى بلند است آنجا که گوید: فالحائر له الدور و الحرکه الدوریه حول القطب فلا یبرح منه الخ، و قطب در هر عصر و زمان بیش از یک شخص نیست و آن مقام در این زمان قائم آل محمد (ص) مهدى موعود منتظر روحى له الفداء را است.
و چنین در خاطر دارم که سید جزائرى در انوار نعمانیه از جناب امیر المؤمنین على علیه السلام روایت کرده است که همیشه در زمین یک قطب و چهار اوتاد و چهل ابدال و هفتاد نجباء و سیصد و شصت صلحا می باشند.
در ماده قطب سفینه البحار گوید: ثم اعلم انه قال الکفعمى فى حاشیه مصباحه قیل ان الارض لا تخلو من القطب و اربعه اوتاد و اربعین بدلا و سبعین نجیبا و ثلاثمائه و ستین صالحا.
غرضم این است که کفعمى به قیل تعبیر کرده است و سید جزائرى از امیر المؤمنین (ع) روایت کرده است و بدانکه فضیلت و مقام این اعاظم سلام الله و صلوته علیهم آنکه أقل است اجل است اعنى افضل از همه قطب است تا به صلحاء منتهى میشود قیصرى در شرح فص نوحى فصوص شیخ گوید: و القطب الحقیقى لکونه مظهرا للاسم الاعظم الالهى مظهر للذات مع جمیع الصفات و غیره لیس کذلک، سپس درباره قطب و ابدال اشاراتى دارد فراجع (ص 147 چاپ سنگى ایران) و خود شیخ محیى الدین در چندین جاى فتوحات از ابدال و اوتاد و قطب اشارات و مطالبى دارد که از نقل آنها خوددارى کردهایم چه حرف حرف میآورد.
بدانکه قطب خلیفه الله است و فرد است و امام همه است که بگرد او دور می زنند شیخ اکبر در باب هفتم فتوحات گوید:
ثم انه سبحانه ما سمى نفسه باسم من الاسماء الا و جعل للانسان من التخلق بذلک الاسم حظا منه یظهر به فى العالم على قدر ما یلیق به و لذلک تاول بعضهم قوله صلى الله علیه و آله و سلم ان الله خلق آدم على صورته على هذا المعنى و انزله خلیفه عنه فى ارضه اذ کانت الارض من عالم التغیر و الاستحالات بخلاف العالم الاعلى فیحدث فیهم من الاحکام بحسب ما یحدث فى العالم الارضى من التغیر فیظهر لاجل ذلک حکم جمیع الاسماء الالهیه فذلک کان خلیفه فى الارض دون السماء و الجنه. صدر المتالهین در فصل دوم موقف هفتم مجلد سوم اسفار (ص 100 رحلى) چنین آورده است ان الانسان الکامل لکونه خلیفه الله مخلوقا على صوره الرحمن و هو على بینه من ربه الخ.
و در اول همین مجلد در آخر خطبه آن فرماید: و ورد فى بعض الصحف المنزله من الکتب السماویه انه قال سبحانه یا ابن آدم خلقتک للبقاء و انا حى لا اموت اطعنى فیما امرتک و انته عما نهیتک اجعلک مثلى حیا لا تموت.
و چون قطب که خلیفه الله است فرد است و مثل مستخلف خود جل و على است پس بدانکه هیچ انسانى مثل این مثل نیست و از این بیان به سر کریمه لیس کمثله شى توجه داشته باش.
قیصرى در شرح فصوص الحکم در فص الیاسى در آنجا که شیخ گوید قال الله تعالى لیس کمثله شئى فنزه و شبه، گوید:
لیس ذلک المثل الا الانسان المخلوق على صورته المتصف بکمالاته الا الوجوب الذاتى الفارق بینها. ثم قال: قال (رض) فى کتاب الاسرار و الصلوه على اول مبدع کان و لا موجود ظهر هنالک و لا نجم فسماه مثلا و قد أوجده فردا لا ینقسم فى قوله لیس کمثله شئى و هو العالم الفرد العلیم و هو السمیع البصیر (ص 415).
و نیز بدانکه در این مطلب که همه حرکت دوریه حول قطب دارند در آخر جلد دوم اسفار که در جواهر و اعراض است (174 ج 2 رحلى) از شیخ یونانى افلوطین نقل کرده است:
النفس جوهر شریف کریم تشبه دائره قد دارت على مرکزها غیر أنها دائره لا بعد لها و مرکزها العقل، و کذلک العقل دائره استدارت على مرکزها و هو الخیر الاول المحض الى آخر ما افاد فراجع.
در اینکه همه حرکات طبیعیه دورى است در حرکت فکریه نیز تامل کن که این نیز دورى است چه در آغاز بحسب نزول از مطلوب اجمالى بسوى مبادى و مقدمات و از آنها دوباره بحسب صعود به همان مطلوب ارتقاء مییابد ولى مطلوب اجمالى مطلوب بتفصیل مىگردد و مبین و واضح میشود.
و بدانکه بر همین مبناى متین در تحقیق قطب و دور زدن دیگران در حول وى، صدر قونوى در اواخر نصوص در نص معنون به این عنوان: نص شریف من أشرف النصوص و أجلها و اجمعها لکلیات اصول المعرفه الالهیه و الکونیه، در ضمن فصل فى وصل گوید: (ص 204 چاپ سنگى).
ان تعینات ارواح الاناسى من العوالم الروحانیه و تفاوت درجاتها فى الشرف و علو المنزله من حیث قله الوسائط و کثرتها و تضاعف وجوه الامکان و قوتها بسبب کثره الوسائط و قلتها و ضعفها انما موجبه بعد قضاء الله و قدره، المزاج المستلزم لتعین- الروح بحسبه فالاقرب نسبه الى الاعتدال الحقیقى الذى تعین نفوس الکمل فى نقطه دائرته یستلزم قبول روح اشرف و أعلى نسبه من العقول و النفوس العالیه، و الا بعد عن النقطه الاعتدالیه المشار الیها بالعکس من الخسه و نزول الدجه.
و همین فصل را ابن فنارى در مصباح الانس نقل کرده است (ص 106 رحلى) و اصل همین معنى را ابن ترکه در بند شصتم تمهید القواعد (ص 168 چاپ سنگى) آورده است که: ان الصوره حیثما اعتبرت الهیه کانت أو کونیه تقتضى أن تکون دوریه و ان المرکز منها هو المظهر للحقیقه الحقه الموجوده بالذات اولا، و ان سائر النقط الباقیه انما هى مظاهر النسب الاسمائیه و الاعیان الاعتباریه. ثم ان کل ما کان من تلک النقط أقرب الى المرکز کانت آثار الوحده و الوجوب فیها اکثر و احکامها تکون أشمل، و کلما کان ابعد کانت آثار الکثره و الامکان فیها اکثر و احکامها تکون اقل شمولا و اقصر نسبه.
از تلفیق این کلمات سامیه دانسته می شود که انسان کامل قطب عالم امکان است و همه ممکنات بگرد او مىگردند و او مظهر اسم اعظم الهى است و هیچگاه عالم خالى از چنین مظهر نیست و فوائد دیگر نیز از آن مستفاد است.
و دیگر اینکه قول قونوى در نصوص در حکم نص صریح است که روح اعنى نفس ناطقه انسانى جسمانیه الحدوث است فتبصر.
منابع :
- حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 26، صص 57 تا 60