عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

بدانکه اسماء لفظى، اسماء اسماء و اظلال آنهایند و عمده خود اسمایند که حقائق نوریه و اعیان کونیه ‏اند و به این ظل و ذى ظل اشاره کرده ‏اند که للحروف صور فى عوالمها چنانکه‏ شیخ محیى الدین عربى در درمکنون و جوهر مصون در علم حروف آورده است و شیخ مؤید جندى هم در شرح فصوص گوید:

اعلم الاسم الاعظم الذى اشتهر ذکره و طاب خبره و وجب طیه و حرم نشره من عالم الحقایق و المعانى حقیقه و معنى، و من عالم الصور و الالفاظ صوره و لفظا الخ (ص 70 ط 1)؛ کیف کان در استرواح از این سر مقنع گوییم: سر هر چیز لطیفه و حقیقت مخفى او است که از آن تعبیر به حصه وجودى آن نیز می ‏کنند و همین سر و حصه وجودى، جدول ارتباط به بحر بیکران متن اعیان است‏

جدولى از بحر وجودى حسن‏                       بیخبر از جدول و دریاستى‏

حال بدانکه الوهت چون ظل حضرت ذات است و امهات اسماء الوهت که حى و عالم و مرید و قادراند به منزلت ظلالات اسماء ذاتند پس اعظم اسماء حقیقت الوهیت، اسم الله است.

و اسم اعظم در مرتبه افعال اسم قادر و قدیر است که ام اند زیرا اسم خالق و بارى و مصور و قابض و باسط و امثال آنها بمنزله سدنه اسم قادرند.

و اعظمیت اسماء را مرتبت دیگر نیز هست که اختصاص بتعریف دارد پس هر اسمى که در تعریف حق سبحانه اتم از دیگرى است اعظم از آنست خواه تعریف در مرتبت لفظ و کتابت باشد و خواه در مرتبت خارج از آن که عین خارجى خواهد بود و این راجع به همان سر و حصه یاد شده است که اسم اعظم اختصاص به انسان کامل می ‏یابد من رآنى فقد رأى الله پس وجود خاتم اعظم اسماء الله است و همچنین دیگر کلمات تامه و اسماى حسنى الهى. تِلْکَ الرُّسُلُ فَضَّلْنا بَعْضَهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ‏ (بقره 254)، وَ لَقَدْ فَضَّلْنا بَعْضَ النَّبِیِّینَ عَلى‏ بَعْضٍ‏ (الاسراء 56). و در کافى باسنادش از معاویه بن عمار از ابى عبد الله‏ علیه السلام روایت کرده است: فى قول الله عز و جل و لله الاسماء الحسنى فادعوه بها، قال: نحن و الله الاسماء الحسنى التى لا یقبل الله من العباد عملا الا بمعرفتنا (ج 1 ص 111 معرب).

اسم اعظم خاتم صلى الله علیه و آله نصیب کسى نمیشود آرى بدان قدر که بآن حضرت تقرب عینى جستى نه أینى، به اسم اعظم حق نزدیک شدى. و چون قرآن بین دفتین، صورت کتیبه خاتم است این اسم کتبى نیز اسم اعظم است چنانکه دانسته شد.

از این بیان تعریفى وجه جمع روایات عدیده در اسم اعظم را بدست آورده ‏اى حال با توجه به اصول مذکور در این چند نقل آتى دقت شود:

الف- در تفسیر اخلاص مجمع روایت شده است: عن امیر المؤمنین علیه السلام انه قال رأیت الخضر فى المنام قبل بدر بلیله فقلت له علمنى شیئا انتصر به على الاعداء فقال قل: یا هو یا من لا هو الا هو، فلما اصبحت قصصت على رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فقال یا على علمت الاسم الاعظم؛ الحدیث.

ب- حجت کافى (ج 1 ص 179 مشکول) باسناده عن ابى جعفر علیه السلام ان اسم الله الاعظم على ثلاثه و سبعین حرفا و انما کان عند آصف منها حرف واحد فتکلم به فخسف بالارض ما بینه و بین سریر بلقیس حتى تناول السریر بیده ثم عادت الارض کما کانت اسرع من طرفه العین، و نحن عندنا من الاسم الاعظم اثنان و سبعون حرفا، و حرف واحد عند الله استاثر به فى علم الغیب عنده و لا حول و لا قوه الا بالله العلى العظیم.

ج- باب نوزدهم مصباح الشریعه: سئل رسول الله صلى- الله علیه و آله و سلم عن اسم الله الاعظم فقال کل اسم من اسماء الله اعظم ففرغ قلبک عن کل ما سواه و ادعه بأى اسم شئت فلیس فى الحقیقه لله اسم دون اسم بل هو الله الواحد القهار.

در حدیث معراجى که رسول الله صلى الله علیه و آله مخاطب به یا احمد یا احمد است امر به عظم اسمائى فرموده است.

کان عارف بسطامى از این کلمه سامى اقتناص کرده است که شخصى از او پرسید اسم اعظم کدام است؟ گفت تو اسم اصغر به من بنماى که من اسم اعظم بتو بنمایم، آنشخص حیران شد، پس گفت همه اسماء حق عظیم‏اند.

د- باقر علوم الاولین و الاخرین علیه السلام در دعاى عظیم الشأن اسحار شهر الله مبارک و غیر آن فرمود: اللهم انى اسألک من اسمائک باکبرها و کل اسمائک کبیره.

ه- در تفسیر ابو الفتوح رازى است که حضرت امام صادق را پرسیدند از مهمترین نام اسم اعظم حضرت فرمود او را در این حوض سردرو، در آن آب رفت و هر چه خواست بیرون آید فرمود منعش کردند تا گفت یا الله اغثنى فرمود این اسم اعظم است. پس اسم اعظم بحالت خود انسان است.

و- فى البحار باسناده الى ابى هاشم الجعفرى قال:

سمعت أبا محمد علیه السلام یقول: بسم الله الرحمن الرحیم أقرب الى اسم الله الاعظم من سواد العین الى بیاضها (ج 19 جزء دوم ص 18 طبع کمپانى).

و قریب بدین حدیث در اول فاتحه تفسیر صافى آمده است: العیاشى عن الرضا علیه السلام انها اقرب الى اسم الله الاعظم من ناظر العین الى بیاضها. و رواه فى التهذیب عن الصادق علیه السلام.

ز- سید اجل علیخان شیرازى مدنى در کتاب کلم طیب نقل فرموده که اسم اعظم خداى تعالى آنست که افتتاح او الله و اختتام او هو است و حروفش نقطه ندارد و لا یتغیر قرائته أعرب أم لم یعرب و این در قرآن مجید در پنج آیه مبارکه از پنج سوره است بقره و آل عمران و نساء و طه و تغابن.

راقم گوید که آن شش آیه در شش سوره است که یکى هم در سوره نمل است:

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ‏ تا آخر آیه الکرسى (بقره 256)

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ نَزَّلَ عَلَیْکَ الْکِتابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقاً لِما بَیْنَ یَدَیْهِ وَ أَنْزَلَ التَّوْراه وَ الْإِنْجِیلَ مِنْ قَبْلُ هُدىً لِلنَّاسِ وَ أَنْزَلَ الْفُرْقانَ‏ (آل عمران 3)

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَیَجْمَعَنَّکُمْ إِلى‏ یَوْمِ الْقِیامَه لا رَیْبَ فِیهِ وَ مَنْ أَصْدَقُ مِنَ اللَّهِ حَدِیثاً (نساء 8).

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ (طه 9).

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ‏ (نمل 27).

اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ وَ عَلَى اللَّهِ فَلْیَتَوَکَّلِ الْمُؤْمِنُونَ‏ (تغابن 14).

بلکه باید گفت که این اسم اعظم در هفت آیه قرآن کریم است که آیه شصت و سه سوره مبارکه غافر که سوره مؤمن است از آن جمله است‏ ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ خالِقُ کُلِّ شَیْ‏ءٍ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ فَأَنَّى تُؤْفَکُونَ.

این آیه کریمه همانست که عالم جلیل محمود دهدار متخلص به عیانى در کنوز الاسماء در تحصیل اسم اعظم فرموده است:

حنه در سوره انجیل بخوان‏                         بدرستیکه همانست همان‏

هست در مصحف ما بعد سه میم‏                   در میان هاى سور در حم‏

زیرا حنه مادر مریم سلام الله علیهما است و آن سج است، و انجیل به بعد ابجدى م است که غافر قرآنست چه مؤمن‏ چهلمین سوره آنست و بیت بعد توضیح قبل است زیرا که سه میم به بعد مذکور که آنرا اعداد اجزاى جفرى و عدد وسط ابجدى نیز گفته‏اند چنانکه ناظم در اول جواهر الاسرار آورده است و از حضرت وصى علیه السلام روایت کرده است، لط است که بعد سه میم غافر است فتدبر

دل داده‏اى درباره همین کریمه گفته است:

دلم در بند دلدارى به دام است‏                     که نامش کعبه هر خاص و عام است‏

نشانت می ‏دهم گر می ‏شناسى‏                      دو میم و چار کاف و هشت لام است‏

ح- در غالب مقامات مقالات بیت وحى که در زبر آل محمد صلوت الله علیهم اجمعین از اسم اعظم سخن رفت در الحى القیوم شرکت دارند.

در جواب سؤال صد و سى و یکم باب هفتاد و سوم فتوحات مکیه گوید: ما رأس اسمائه الذى استوجب منه جمیع الاسماء؟

الجواب: الاسم الاعظم لا مدلول له سوى عین الجمع و فیه الحى القیوم (ص 133 ج 2 طبع بولاق).

شرط هر یک از اسماى ذات و صفات و افعال حیوه است و امهات اسماء و صفات هفت است:

حیوه و علم و اراده و قدرت و سمع و بصر و کلام است که آنها را ائمه سبعه گویند و امام ائمه صفات حیوه است و امام ائمه اسماء حى که دراک فعال است فتبصر

اسم مفرد محلى به الف و لام افاده استغراق و شمول مى‏کند و جمله اسمیه بخصوص خبر محلى به الف و لام و مخصوصا اگر کنایه در بین فاصله باشد، افادت انحصار بوجه أتم نماید فافهم.

قیوم فوق قائم است، چنانکه کثرت مبانى حاکم است که هم قائم بذات خود است و هم نگهدار غیر است یعنى ما سواه قائم به او هستند به این معنى که متن اعیان است و اعیان شئون و اطوار او فهو سبحانه قیوم کل شى‏ء مما فى السموات و الارض، الممسک لهما أن تزولا و لئن زالتا ان أمسکهما من أحد بعده.

و به این معنى لطیف قیصرى در اول مقدمات شرح فصوص نظر دارد که فهو القیوم الثابت بذاته و المثبت لغیره. خواجه طوسى در آخر نمط چهارم شرح اشارات شیخ رئیس در تفسیر آن گوید:

القیوم برى‏ء عن العلائق اى عن جمیع أنحاء التعلق بالغیر، و عن العهداى عن انواع الاحکام و الضعف و الدرک و ما یجرى مجرى ذلک، یقال فى الامر عهده اى لم یحکم بعد، و فى عقل فلان عهده اى ضعف، و عهدته على فلان أى ما ادرک فیه من درک فاصلاحه علیه؛ و عن المواد أى الهیولى الاولى و ما بعدها من المواد الوجودیه؛ و عن المواد العقلیه کالماهیات؛ و عن غیرها مما یجعل الذات بحال زائده اى عن المشخصات و العوارض التى یصیر المعقول بها محسوسا أو مخیلا أو موهوما.

این تفسیر بی ‏دغدغه نیست چه آن بر مبناى توحید متأخرین از مشاء است که تنزیهى است در عین تشبیه سبحان الله عما یصفون فتدبر.

غرض اینکه چون ذات واجبى حى قیوم است و الحى امام الائمه است و القیوم قائم بذات مقیم ما سواه‏ست پس الحى القیوم اسم اعظم است‏ اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ*.

ط- در دو چوب و یک سنگ گوید (ص 54): تقریر مهم، بعضى از بزرگان فرموده ‏اند علم اسم اعظم الهی ‏ست. و شنیدم یکى از اکابر اهل معنى در اطراف اسم اعظم خیال کرد و بعد گفت عقیده دارم یقین اسم اعظم است ولى بشرط یقین‏ و یقین دو قسم است طریقى و موضوعى و نیز فعلى است و انفعالى فلیتدبر.

مرحوم کفعمى در مصباح، یقین را در عداد اسماء حق تعالى آورده است در حرف یا در فصل سى و دو که در خواص اسماء حسنى و شرح آنها است چنین آورده است: الهم انى اسألک باسمک یا یقین یا ید الواثقین یا یقظان لا یسهو الخ پس از بعضى از اکابر که در دو چوب و یک سنگ حکایت شد بر این مبناى رصین است.

آنکه فرمود: ولى بشرط یقین، چون خود یقین بسیار رصین و وزین است در این دو حدیث شریف بدقت تدبر شود:

حدیث اول: فى الکافى عن ابى الحسن الرضا علیه السلام (حدیث سوم باب حدوث العالم و اثبات المحدث از کتاب التوحید ص 61 ج 1 معرب) و ساق الحدیث الى أن قال: فقال- اى رجل من الزنادقه قال- اوجدنى کیف هو و این هو؟ فقال:

ویلک ان الذى ذهبت الیه غلط هو أین الاین بلا أین و کیف الکیف بلا کیف فلا یعرف بالکیفوفیه و لا بأینونیه و لا یدرک بحاسه و لا یقاس بشى‏ء.

فقال الرجل: فاذا انه لا شى‏ء اذا لم یدرک بحاسه من- الحواس؟ فقال ابو الحسن علیه السلام: ویلک لما عجزت حواسک عن ادراکه انکرت ربوبیته و نحن اذا عجزت حواسنا عن ادراکه ایقنا أنه ربنا بخلاف شئى من الاشیاء.

پس بدانکه یقین اسم حق تعالى است باعتبار خروج او از حد تشبیه، و بودن او بخلاف شى‏ءاى از اشیاء فتدبر.

حدیث ثانى: فى الکافى باسناده عن اسحاق بن عمار قال سمعت ابا عبد الله علیه السلام یقول ان رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم صلى بالناس الصبح فنظر الى شاب فى المسجد و هو یخفق و یهوى برأسه مصفرا لونه قد نحف جسمه و غارت عیناه‏ فى رأسه، فقال له رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم: کیف اصبحت یا فلان؟ قال: أصبحت یا رسول الله موقنا، فعجب رسول- الله صلى الله علیه و آله و سلم من قوله و قال: ان لکل یقین حقیقه فما حقیقه یقینک؟ فقال: ان یقینى یا رسول الله هو الذى أحزننى و اسهر لیلى و أظمأ هو اجرى فعزفت نفسى عن الدنیا و ما فیها حتى کأنى انظر الى عرش ربى و قد نصب للحساب و حشر الخلائق لذلک و انا فیهم و کأنى انظر الى اهل النار و هم فیها معذبون مصطرخون و کأنى الان اسمع زفیر النار یدور فى مسامعى، فقال رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم لاصحابه:

هذا عبد نور الله قلبه بالایمان، ثم قال له الزم ما انت علیه، فقال الشاب: ادع الله یا رسول الله أن ارزق الشهاده معک، فدعا له رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم فلم یلبث ان خرج فى بعض غزوات النبى صلى الله علیه و آله و سلم فاستشهد بعد تسعه نفر و کان هو العاشر (باب حقیقه الایمان و الیقین از کتاب الایمان و الکفر ج 2 ص 44 معرب).

از ظاهر حدیث بعد از آن استفاده مى‏شود که شاب مذکور حارثه بن مالک است و در این حدیث به رسول الله صلى الله علیه و آله عرض کرد که: و کانى انظر الى اهل الجنه یتزاورون فى الجنه و کأنى أسمع عواء اهل النار فى النار.

و این واقعه در مثنوى عارف رومى به زید بن حارثه اسناد داده شد آنجا که در اواخر دفتر اول گوید:

گفت پیغمبر صباحى زید را              کیف اصبحت اى رفیق با صفا        الخ.

در علم حروف برخى از آنها را اسم اعظم دانسته‏اند و از علامه شیخ بهائى منقول است که: اى که هستى طالب اسرار و رمز غامضات، اسمى از اسماى اعظم با تو گویم گوش‏دار الخ که ناظر به اوتاد بدوح است چه اجهز ط و ازواج آنرا در جداول اوفاق اسرار پر فتوح و در عداد سر مقنع ‏اند و دروس‏ اوفاقى ما مستوفى در آن وافى و موفى است.

و نیز در ادذرزولا در باب هفتاد و سوم فتوحات مکیه از سؤال صد و سى و یک تا سؤال صد و چهل و سه از صد و پنجاه و پنج سؤال حکیم محمد بن على ترمذى و جواب آنها، از اسم اعظم سخن رفت.

اسماى الهى گاهى به هو منتهى میشود، و گاهى به ذو الجلال و الاکرام، و گاهى به الله و تبارک و تعالى، و گاهى به هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن اولى در حدیث یاد شده خضر، دومى در سوره الرحمن، سوم در اول سوره حدید. و گاهى به ائمه سبعه الحى العالم المرید القادر السمیع البصیر المتکلم. و گاهى به تسعه و تسعین که از فریقین بصور عدیده مأثور است؛ ان لله تسعه و تسعین اسما مائه الا واحدا من احصاها دخل الجنه. و گاهى به هزار و هزار و یک چون جوشن کبیر و غیر آن. و گاهى به چهار هزار کما روى عن النبى صلى الله علیه و آله و سلم انه قال ان الله اربعه آلاف اسم الحدیث (ج 2 بحار ط کمپانى ص 164) و گاهى به‏ وَ ما یَعْلَمُ جُنُودَ رَبِّکَ إِلَّا هُوَ (المدثر 32).

به باب ما اعطى الائمه علیهم السلام من اسم الله الاعظم از کافى (ج 1 ص 179 معرب) و به جزء دوم مجلد نوزدهم بحار (ص 18 ط 1) رجوع شود که روایات صادره از مخزن ولایت در اسم اعظم همه نور است. در مصباح الانس در مقام سوم از فصل دوم تمهید جملى (ص 115- 117) انصافا در اسم اعظم تحقیق دقیق و شریف و عمیق دارد. دفتر دل نگارنده هم در این مقام از لطف بهره ‏اى شاید داشته باشد. و الله سبحانه ولى التوفیق.

منابع :

  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 479، صص 240 تا 248