شیخ اکبر ابو عبد اللّه محمد بن على حاتمى طائى معروف به ابن عربى، در مفتتح باب شصت و سوم فتوحات مکیّه (ط بولّاق مصر، ج ۱، ص ۳۳۹) در معرفت بقاى ناس در برزخ بین دنیا و بعث گوید:
اعلم أنّ البرزخ عباره من أمر فاصل بین أمرین لا یکون متطرّفا أبدا؛ کالحظّ الفاصل بین الظلّ و الشمس، و کقوله (تعالى): مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ* بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (الرحمن، آیه ۲۰ و ۲)، و معنى لا یَبْغِیانِ، أنه لا یختلط أحدهما بالآخر و إن عجز الحسّ عن الفصل بینهما. فالعقل یقتضى أن بینهما حاجزا یفصل بینهما؛ فذلک الحاجز المعقول هو البرزخ. فإن أدرک بالحّس فهو أحد الأمرین ما هو البرزخ، و کلّ أمرین یفتقران إذا تجاورا إلى برزخ لیس هو عین أحدهما و فیه قوّه کل واحد منهما.
و لمّا کان البرزخ أمرا فاصلا بین معلوم و غیر معلوم، و بین معدوم و موجود، و بین منفی و مثبت، و بین معقول و غیر معقول، سمّى برزخا اصطلاحا و هو معقول فی نفسه و لیس إلّا الخیال، فإنّک إذا أدرکته و کنت عاقلا، تعلم أنک أدرکت شیئا وجودیّا وقع بصرک علیه، و تعلم قطعا بدلیل أنه ما ثمّ شیء رأسا فاصل فما هو هذا الذی اثبت له شیئیه وجودیه و نفیتها عنه فی حال اثباتک إیّاها؟
فالخیال لا موجود و لا معدوم، و لا معلوم و لا مجهول، و لا منفى و لا مثبت؛ کما یدرک الإنسان صورته فی المرآه، فیعلم قطعا أنه أدرک صورته بوجه، و یعلم قطعا أنّه ما أدرک صورته بوجه لما یرى فیها من الدقّه إذا کان جرم المرآه صغیرا، و یعلم أن صورته اکبر من التی رأى بما لا یتقارب، و إذا کان جرم المرأه کبیرا فیرى صورته فی غایه الکبر، و یقطع أن صورته أصغر ممّا رأى، و لا یقدر أن ینکر أنّه رأى صورته و یعلم أنه لیس فی المرآه صورته و لا هی بینه و بین المرآه، و لا هو انعکاس شعاع البصر إلى الصوره المرئیه فیها من خارج سواء کانت صورته أو غیرها؛ إذ لو کان کذلک لأدرک الصوره على قدرها و ما هی علیه فی رؤیتها فی السیف من الطول أو العرض. و بهذا یتبیّن لک ما ذکرنا مع علمه أنه رأى صورته بلا شک، فلیس بصادق و لا کاذب فی قوله:
أنه رأى صورته و ما رأى صورته، فما تلک الصوره المرئیه و أین محلّها و ما شأنها؟
فهى منفیه ثابته، موجوده معدومه، معلومه مجهوله، أظهر اللّه تعالى هذه الحقیقه لعبده ضرب مثال لیعلم و یتحقّق أنه إذا عجز و حار فی درک حقیقه هذا و هو من العالم و لم یحصل عنده علم بحقیقته، فهو بخالقها أعجز و أجهل و اشدّ حیره
و نبّه بذلک على أنّ تجلیّات الحق أدق و ألطف معنى من هذا الذی قد حارت العقول فیه و عجزت عن ادراک حقیقته إلى أن بلغ عجزها إلى أن تقول: هل لهذا ماهیه أو لا ماهیه له فانها لا تلحقه بالعدم المحض و قد ادرک البصر شیئا ما، و لا بالوجود المحض و قد علمت أنه ما ثم شیء، و لا بالإمکان المحض ....
ترجمه: بدان که برزخ عبارت است از امرى که فاصل میان دو امر است که هیچگاه طرف قرار نمىگیرد؛ مانند خط فاصل میان سایه و نور خورشید، و مانند قول خداوند متعال: مَرَجَ الْبَحْرَیْنِ یَلْتَقِیانِ* بَیْنَهُما بَرْزَخٌ لا یَبْغِیانِ (الرحمن، آیات ۲۰ و ۲۱) و معنى لا یَبْغِیانِ این است که یکى از آن دو دریا با دیگرى آمیخته نمىشود؛ اگر چه حسّ از فصل میان آن دو عاجز است، و عقل حکم مىکند که بین آن دو حاجزى است که فاصل میان آنهاست. این حاجز معقول برزخ است. پس اگر به حسّ ادراک شود، آن محسوس یکى از دو امر طرفین است، نه برزخ. و هردو امر متجاور که برزخ افتقار دارند، این برزخ عین هیچیک از آن دو نیست و در او قوّه هریک از آن دو هست.
و چون برزخ امر فاصل بین معلوم و غیر معلوم، و بین معدوم و موجود، و بین منفى و مثبت، و بین معقول و غیر معقول است، در اصطلاح برزخ نامیده شده است و آن فی نفسه معقول است و نیست مگر خیال چه این که هرگاه آن را ادراک کردهاى و عاقلى مىدانى که شىاى وجودى را ادراک کردهاى و بصر تو بر آن واقع شده است، و از روى دلیل به طور قطع مىدانى که در آنجا چیزى برأسه فاصل باشد نیست. پس این چیست که براى او شیئیت وجودى اثبات کردهاى، و هم شیئیت وجودى را از او نفى مىنمایى؛ در حالى که آن را براى او اثبات کردهاى؟ پس خیال نه موجود است و نه معدوم، و نه معلوم است و نه مجهول، و نه منفى است و نه مثبت؛ چنان که صورتش را در مرآت مىبیند و قطعا مىداند که صورتش را به وجهى ادراک کرده است، و قطعا مىداند که صورتش را به وجهى ادراک نکرده است؛ چه این که اگر جرم مرآت صغیر باشد، صورتش را دقیق مىبیند و مىداند که بزرگتر از آن است که در مرآت مشاهده مىکند؛ و اگر جرم مرآت بزرگ باشد، صورتش را در غایت بزرگى مىبیند و قطع دارد که صورتش کوچکتر از آن است که دید، و نمىتواند دیدن صورتش را در آن انکار کند و حال اینکه مىداند صورتش در مرآت نیست، و بین او و بین مرآت هم نیست، و انعکاس شعاع بصر به صورت مرئى در مرآت از خارج هم نیست، خواه صورت خودش باشد و خواه صورت دیگرى؛ زیرا اگر این چنین باشد، هر آینه صورت را بر قدر خودش و بر آن خصوصیتى که در شمشیر از طول و عرض آن هست باید ببیند. و با توجّه به این مطلب آنچه را که گفتهایم براى تو روشن مىشود، با این که عالم است که صورت خود را بدون شک دیده است. پس در گفتارش که صورت خود را دید و صورت خود را ندید، نه صادق است و نه کاذب.
این صورت مرئیه چیست؟ و محّل آن کجاست؟ و شأن آن چیست؟
پس این صورت، منفى ثابت موجود معدوم معلوم مجهول است. خداوند این حقیقت را براى بندهاش به مثال زدنى اظهار فرمود، تا بنده بداند و به تحقّق رساند که چون از ادراک چنین حقیقتى که از این عالم است عاجز و حیران است و علم به حقیقت آن را حاصل نکرده است، پس وى به خالق آن عاجزتر و نادانتر و حیرانتر است. و به این مثال تنبیه فرمود که تجلّیات حق به حسب معنى ادقّ و الطف از این صورت مرئى در مرآت است که عقول در آن حیران شده است و از ادراک حقیقت آن عاجز، و عجزش تا به جایى رسیده است که بگوید او را ماهیتى هست یا نیست؟ چه این که نه مىتواند او را به عدم محض ملحق کند؛ زیرا که بصر شىء موجودى را ادراک کرده است، و نه مىتواند او را به وجود محض ملحق گرداند؛ چه این که دانستى در آنجا چیزى نیست، و نه مىتواند او را به امکان محض ملحق گرداند.
این بود سخن فتوحات در این مقام که ما نقل و ترجمه کردهایم. و پس از آن تمثّل اعمال و ملکات را در نوم و یقظه و بعد از موت را به وزان و مثال همین صورت مرئیه در مرآت تنظیر کرده است. و این بحث وى در این باب اگر چه در برزخ صعودى است و سخن ما در برزخ نزولى، و لکن غرض ما از نقل کلام او بحث در پیرامون صور مرآتى است که حرف او را مفید دانستیم و نقل و ترجمه کردهایم.
منابع :
- علامه حسن زاده آملی، هزار و یک کلمه - ج 6 - کلمه 591