قالَ اللَهُ الْحَکیمُ فی کِتابِهِ الْکَریم: سَنُرِیهِمْ ءَایَـٰتِنَا فِی الافَاقِ وَ فِیٓ أَنفُسِهِمْ حَتَّی' یَتَبَیَّنَ لَهُمْ أَنـَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنـَّهُ و عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ أَلآ إِنَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِن لِقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ.
(آیۀ پنجاه و سوّم و پنجاه و چهارم، از سورۀ فصّلت: چهل و یکمین سوره از قرآن کریم)
«به زودی ما آیات خودمان را به ایشان در موجودات نواحی جهان و در وجود خودشان نشان خواهیم داد تا برای آنان روشن شود که: نشان داده شده (آیهای که نشان ماست) حقّ است. آیا برای پروردگارت این کفایت نمیکند که او بر هر چیز شاهد و حاضر و ناظر میباشد؟! آگاه باش که ایشان در لقاء و دیدار پروردگارشان در شکّ و تردید بسر میبرند! آگاه باش که تحقیقاً او بر تمام چیزها محیط میباشد!»
این بود ترجمۀ آیتین مبارکتین.
ضمیر «أَنـَّهُ الْحَقُّ» بر میگردد به مقدّر مأخوذ از « سَنُرِیهِمْ ءَایَـٰتِنَا»
و امّا در شرح بالنّسبه تفصیلی آنها باید دید اوّلاً مرجع ضمیر «أ َنـَّهُ الْحَقُّ » چه میباشد؟!
به نظر حقیر، این ضمیر راجع است به مقدّر مستفاد از فعل « نُرِی » و آن عبارتست از مُرَی (آیه از لحاظ آیه و مرآت بودن برای ضمیر «نا»). «مُرَی» چیست؟ آیات حقّ که نشان دهندۀ حقّ هستند. زیرا از جهت بلاغت قرآن و از جهت انسجام تتمّۀ آیه و آیۀ بعد، محملی غیر از این نمیتواند داشته باشد. نمیتواند مرجعش «ءَایَـٰتِنَا» باشد، زیرا «آیات» جمع مونّث مجازی است و ضمیر مفرد مذکّر غائب نمیتواند بر آن برگردد. و نیز نمیتواند مُضافٌ إلیه آن یعنی لفظ «نَ» باشد. زیرا مرجع ضمیر مذکّر غائب باید اسم جنس مذکّر غائب باشد؛ و ضمیر «نَا» ضمیر جمع متکلّم مع الغیر است. و نیز نمیتواند به «قرآن» برگردد، بطوریکه بعضی گفتهاند و دلیل آوردهاند آیۀ قبلی را: قُلْ أَرَءَیْتُمْ إِن کَانَ مِنْ عِنْدِ اللَهِ ثُمَّ کَفَرْتُم بِهِ مَنْ أَضَلُّ مِمَّنْ هُوَ فِی شِقَاقِ بَعِیدٍ. «بگو ای پیغمبر ما: شما به من خبر دهید که اگر این کتاب الهی از ناحیۀ خداوند بوده باشد و در آن صورت شما بدان کفر ورزید، کدام کس گمراهتر میباشد از آنکس که او در شقاق و سرسختیِ مخالفت و گسیختگیِ دور و درازی بسرمیبرد؟!»
زیرا این معنی اگر چه با آیات آفاقیّه ملائم باشد، با آیات انفسیّه نیاز به تأویل و توجیه دارد. علاوه بر این با تتمّۀ آیه و آیۀ بعدی ملائم درنمیآید. و نیز نمیتواند به «رسول الله» برگردد، زیرا رسول الله در کلام نیست مگر به اعتبار توجیه آنکه: چون انکار قرآن مساوق میباشد با انکار رسول الله، لهذا در اینجا رسول الله به عنوان «حقّ»، مساوق با قرآن آمده است؛ و اینگونه توجیه خالی از تکلّف نیست.
و نیز نمیتواند به «الله» و یا «توحید» برگردد که نتیجه و ماحصل انکار مشرکین، رسول خدا و قرآن را، انکار خدا و یا وحدانیّت اوست. زیرا این رجوع نیز باید به معونۀ تأویل تحقّق پذیرد، و اینگونه تأویل، قرآن را از سلاست و عذوبت اسقاط میدهد.
این چند مورد رجوع ضمیری را که ما در اینجا ذکر کردیم، موارد پسندیده و تقریباً پذیرفته شدۀ نزد صاحب تفسیر «مجمع البیان»: شیخ طَبْرِسیّ، و قاضی بیضاویّ، و اُستادنا الاکرم علاّمۀ طباطبائی قدّس الله أسرارهم میباشد. گرچه در نزد حضرت علاّمه وجه دگری هم ذکر شده است که با احتمال حقیر قریب میباشد، ولیکن در تفاسیر دیگر در بسیاری از آنها مطالبی به چشم میخورد که موجب دهشت و اعجاب است. امّا ارجاع ضمیر به لفظ مقدّر «مُرَی» از دو جهت اقرب است:
اوّل آنکه: اینگونه ارجاع در لغت عرب شیوع دارد، و در قرآن مجید هم آمده است: اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَی' . «عدالت را پیشه گیرید که عدالت به تقوی نزدیکتر است.»
در اینجا مشاهده مینمائیم که ضمیر «هُوَ» مرجع لفظی در آیه ندارد، و لهذا حتماً باید به لفظ تقدیری مستفاد از «اعْدِلُوا» که فعل امر جمع مذکّر میباشد ارجاع داد، و آن لفظ «عدل» است.
در اینجا از جهت سیاق و مفهوم بسیار روشن است که باید به کلمۀ «عدل» برگردد. زیرا وقتی گفتیم: عدالت نمائید، و بدون فاصله در همان عبارت گفتیم: آن، به تقوی نزدیکتر است، فوراً به ذهن متبادر میشود که عدالت پیشه ساختن که مصدر « اعْدِلُوا » است به تقوی نزدیکتر میباشد.
دوّم آنکه: در آیۀ مورد بحث که میفرماید: «ما آیاتمان را در آفاق و انفس به آنها نشان میدهیم تا برایشان مبیّن گردد که آن است حقّ.» فوراً به ذهن میآید که: «نشان داده شده» حقّ میباشد. و آن عبارتست از لفظ «مُرَی» اسم مفعول از فعل «نُرِی»؛ یعنی «ءَایَـٰتِنَا».
باید دانست: در اینجا نکتهای است عظیم و شاهدی قویم برای توحید حقّ متعال. و آن این است که: حقّ عبارت میباشد از «ءَایَـٰتِنَا» (آیاتِ اضافه شدۀ به «نَا») یعنی آیات و علائم و نشانههائیکه خداوند در آفاق و نفوس قرار داده است برای توحید مقام خود.
خداوند در آیات آفاقی و انفسی ظهور دارد ولیکن مردم در لقای او شکّ دارند
جمیع موجودات ماسوی الله، آیات خدا هستند؛ خواه در جهان خارج از نفس بنیآدم، و خواه در نفوس بنیآدم. لهذا هیچیک از مخلوقات، وجود استقلالی ندارند؛ بلکه همگی آیات و نشانهها و آئینهها و مرائی جمالنمای ذات اقدس حقّ میباشند. و چون این آیهها و آئینهها ابداً جنبۀ خودنمائی ندارند بلکه همهشان خدا نما هستند، بنابراین در هر یک یک از آنها میتوان خدا را دید. زیرا آیه بِما هیَ آیه فقط جهت ارائۀ صاحب آیه میباشد، و خود را بههیچوجه من الوجوه نشان نمیدهد. آئینۀ صاف بدون رنگ و زنگار و بدون موج، عین صورت انسان را نشان میدهد؛ اگر چیزی را در آن تغییر دهد، آئینه خراب است و عنوان حکایت ندارد و قیمت ندارد.
علیهذا آئینۀ صاف و آب صاف و هوای روشن صاف که عنوان حکایت دارند بقدری آیتیّت در آنها قویّ میباشد که تو گوئی: آئینه و آب و هوائی نیست، هرچه هست موجودات برابر آئینه و داخل آب و مُشاهَد در ماورای نور و هوا هستند. یعنی آیه عین صاحب آیه است. و اگر آیه را به نظر آیتیّت بنگریم، درست خواهیم دید: غیر از ذوالآ یه چیزی نیست.
هرچه هست خود خداست و غیر از حقّ چیزی وجود ندارد. تمام آفاق و انفس آیاتی هستند که در ماورای آنها غیر از وجود «نا» و «الله» و «حقّ» موجودی وجود ندارد.
در عالم وجود غیر از «الله» وجودی نیست. همه آیۀ او هستند، یعنی هیچ. و اوست ذوالآ یه، یعنی همه چیز. و ذوالآ یه که حقّ است در این عبارت، آفاق و انفس است. پس آفاق و انفس، حقّ است.
این آیه میفهماند که حقیقت آفاق و انفس، وجود حقّ متعال است و آنها شیئیّتی مابإزاء خود ندارند؛ چون به عنوان آیه و علامت و نشانه گرفته شدهاند. و بالنّتیجه حقّ متعال عبارتست از واقعیّت و حقیقت آفاق و انفس. در هر چیزی که بنگری خداست. چیزها بسیارند و خدا یکی است. در عوالم وجود غیر از خدا موجودی نیست. تعیّنات و إنّیّات و ماهیّات امور عدمیّه و باطله میباشند، وجود اقدس حقّ واحد است که در آفاق و انفس ظهور نموده و تجلّی پیدا کرده است.
کلمۀ مبارکۀ لا إلَهَ إلاّ اللَهُ که کلمۀ توحید و به معنی وحدت دادن و وحدت بخشیدن است، مرجعش به کلمۀ لا مَوْجودَ سِوَی اللَهِ میباشد که نفی هرگونه تعیّنی را از ذات حقّ تعالی مینماید.
دلیل و شاهد بر این گفتار تتمّۀ آیه است که: أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنـَّهُ و عَلَی کُلِّ شَیْءٍ شَهِیدٌ. «آیا برای پروردگار تو آن بس نیست که او بر هرچیز حاضر و ناظر وشاهد میباشد؟!» یعنی در تمام وجودهای آفاقیّه و انفسیّه و در یکایک از اشیاء که میتوان بدان نام شیء و چیز را نهاد خداوند با وجود خودش حاضر و شاهد است، نه آنکه خود جای دگر و چیز دگر باشد و مجرّد علمش را برای تقدیر و تحکیم موجودات گسیل دارد.
و از این تتمّه، شگفتانگیزتر آیۀ بعد است: أَلآ إِنـَّهُمْ فِی مِرْیَةٍ مِن لِقَآءِ رَبِّهِمْ أَلآ إِنَّهُ و بِکُلِّ شَیْءٍ مُحِیطٌ. «آگاه باش که آنها در دیدار و ملاقات پروردگارشان در شکّ و تردید هستند. آگاه باش که او تحقیقاً و حقیقةً بر هر چیز محیط میباشد.»
چرا این تتمّه اعجابآورتر است؟ برای آنکه میفرماید: مردم در لقای خداوندشان شکّ دارند در حالتیکه او در آفاق و در انفس است، و واقعیّت آفاق و انفس، خودِ خداست که به آیات و علائم مختلف نشان داده شده است. پس با وجود آنکه او در آفاق و انفس مشهود و مورد زیارت و لقاء میباشد، و مردم جهان در هر چیز از نواحی آن و در هر نفسی از نفوسشان اوّل چشمشان به خدا میافتد و او را مینگرند و دیدار مینمایند؛ چرا با این وضوح و بداهت و رویت، در وی شکّ دارند؟!
سپس میفرماید: خدا بر هر چیزی احاطه دارد، نه تنها احاطۀ علمیّۀ حضوریّه یا حصولیّه بلکه احاطۀ وجودیّه و احاطۀ مَعِیّه که با هر آیه و نشانه در آفاق و انفس، اوّل وجود خود خدا هست و احاطۀ بر آن دارد، و سپس آن آیه با تعیّن و تشخّص خود ثانیاً و بالعرض و المجاز خودنمائی میکند.
اوّل خداست و پس از آن موجودات. سابق اوست و مسبوق غیر او. قائم اوست و ما یتقوّمُ به غیر او. ظاهر اوست و ظهور اشیاء به او.
او نور است و غیر او منوّر به نور او. و اگر اشیاء با نور خودشان میتوانستند خدا را نشان بدهند، اشیاء جایشان را با خدا عوض کرده، خدا شده بودند و خدا مخلوق، اشیاء در سلسلۀ اعلی مراتب علل و خدا معلول. خداوند متّکی به غیر نمیتواند بوده باشد، نه در اصل خلقت و نه در ظهور و آیتیّت. پس هوالحقّ یعنی: اوست موجود اصیل در همۀ مراتب وجود، از اصل وجود و از ظهور در مراتب وجود.
منابع :
علامه حسینی طهرانی (ره) – الله شناسی – جلد اول – صص 79 تا 85