عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

کنیت وی ابو نصر احمد بن ابی الحسن است و وی از فرزندان جریر بن عبدالله الجبلی است.

وی امّی بوده است که در سن بیست و دو سالگی توفیق توبه یافته و به کوه رفته و بعد از هجده سال ریاضت در چهل سالگی وی را به میان خلق فرستاده‌اند و ابواب علم لدنی بر وی گشاده. (نفحات الانس، ص ۳۶۳)

کتاب سراج السائرین از او می‌باشد.(یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره))

شیخ الاسلام ابو نصر احمد بن ابى الحسن بن احمد بن محمد النامقى الجامى ملقب و مشهور به ژنده ‏پیل (زنده‌‏پیل) احمد جام صوفى بزرگى است که حیات و آثارش تاکنون چندان مورد اعتنا قرار نگرفته و نوشته‌‏هایش که تماما بزبان فارسى است و علاوه بر ارزشى که از نظر شناختن عقاید متصوفه دارد از جهت زبان و لغت نیز در خور توجه و به علت قدمت ۸۵۰ تا ۹۰۰ ساله خود سند و یادگارى گرانبها از نخستین روزگاران ادبیات فارسى است هنوز از کنج فراموشى بیرون نیامده و روى طبع به خود ندیده است.

احمد به سال ۴۴۱ هجرى در ده نامق نزدیک ترشیز خراسان در خاندانى که از نژاد عرب بود به جهان آمد. جدّ اعلاى او جریر بن عبد اللّه بجلى از صحابه پیغمبر بود و گویند در تیراندازى در میان عرب مانند نداشت (قاضى نور اللّه شوشترى ، مجالس المؤمنین ص ۱۰۲ چاپ سنگى طهران ۱۲۶۸٫). احمد بلند قامت و نیرومند و دلیر بود و در ده بر همه همسالان برترى داشت. موى سرش سرخ و محاسنش میگون و چشمانش شهلا بود و روى‏ هم‏ رفته‏ رنگ و روى ظاهر وى به عربان شباهتى نداشت. لقب ژنده‏ پیل گویا مناسب با همین اندام کشیده و زورمند و موافق با رفتار تند و خشم ‏آلود وى بود و ناچار باید در زمان زندگانى شیخ توسط کسانى که وى را مى‏ دیده و می‌‏شناخته ‏اند وضع شده باشد.

راجع به دوران کودکى و زندگانى خانواده احمد اطلاعى در دست نیست. والدین و خویشان او مردمى ساده و زراعت پیشه بودند و شیخ احمد مدعى است که حتى خواندن و نوشتن را هم بدو نیاموخته‌اند. پدر شیخ تا دم مرگ به فرزند خود اعتقادى نداشت، ولى در بستر مرگ توبه کرد و بدو ایمان آورد. (تاریخ گزیده، چاپ عکسى، لیدن ۱۹۱۰، ص ۷۹۲٫ نزهة القلوب چاپ لیدن ۱۹۱۵، ص ۱۵۴)

جوانى احمد تا هنگام توبه به می‌‏خوارى و عیش و طرب گذشت. وى با گروهى از همسالان فاسد و تبهکار خود حلقه‏‌اى داشت که به‏ نوبت گرد هم می‌آمدند و باده‌گسارى می‌کردند، و این یاران در سال‌هاى پس از توبه نیز گاه مزاحم شیخ بودند و وى را منغّص عیش خود مى‌‏دانستند. (سدید الدین محمد غزنوى، مقامات ژنده پیل، داستان شماره ۷۴، ص ۱۲۶٫)

توبه احمد و توجه او به عبادت و ریاضت و ترک میگسارى و هوسرانى هنگامى آغاز شد که کرامتى مشاهده کرد و شبى در حلقه یاران شراب مبدل‏ به شربت گردید. شیخ بیدار و هشیار شد و از گروه دوستان گذشته کنار گرفت و زهد و خلوت پیشه کرد و روى به دین‏دارى و عبادت نهاد. وى بیست و دوساله بود که به گوشه ‏نشینى و تزکیه نفس پرداخت و به کوه‌‏ها رفت. ابتدا دوازده سال در کوه نامق و سپس شش سال در کوه بیزدجام‏ یعنى روى هم ‏رفته هجده سال در خلوت و انزوا بسر برد (همان، ص ۴۳ و ۴۴ و ۴۷٫). پس از آن ترک عزلت گفت و براى ارشاد مردم و توبه دادن می ‏خواران و گناهکاران به میان خلق بازگشت. نخستین میدان او سرخس بود که در آن مرضى شیوع داشت. نخست قدر او بر مردم معلوم نبود ولى پس از ابراز کراماتى چند و شفا دادن بیماران تدریجا شهرت یافت و پیروانى بهم زد. (همان، حکایت ‏هاى ۱۳ و ۱۴ و ۱۵، ص ۴۷ تا ۵۵)

از سرخس به استاد و زورآباد و سپس به ده معدآباد که ظاهرا همان تربت شیخ جام کنونى است‏ رفت و در آنجا مقیم شد و به تعلیم شاگردان و تألیف کتب و دعوت مردم پرداخت و یک مسجد جمعه و یک خانقاه بنا نمود. احمد به هرات و نیشابور و بوزجان و مرو و باخرز و بسطام سفر کرد و یک بار هم به مکه رفت، ولى جز در همین یک سفر دیگر از حدود خراسان بیرون نرفت و سراسر عمر طولانى خود را در همان محیط خویش گذرانید.

وى باتفاق همه روایات نود و شش سال بزیست و در ۵۳۶ هجرى درگذشت و در موضعى بیرون دروازه معدآباد که معین کرده بود به خاک سپرده شد. باید دانست که همه منابع آرامگاه احمد را در جام ذکر می‌‏کنند ولى قدیم‌‏ترین منابع یعنى مقامات غزنوى بتفصیل حکایتى نقل نموده که چگونه یکى از شاگردان شیخ موضع قبر وى را در خواب دید و خواب خویش بدو باز گفت و شیخ همان نقطه را براى قبر خویش برگزید و همان‏جا نیز مدفون گشت(همان، فصل الحاقى ، ص ۲۹۵٫).

معدآباد در روزگار احمد دهى بوده است در نزدیکى جام که ذکر آن در هیچ منبعى نیست ولى بعدها بر اثر وجود آرامگاه شیخ و نفوذ خاندان و بازماندگانش و تردد زوار و ارادتمندان هر روز بر اهمیت آن افزوده گشت و تدریجا جاى جام را گرفت و باسم جام که در اصل در کنار آن واقع بود شهرت یافت.

درباره عقاید و افکار و رفتار احمد جام چندان سخنى نمی ‏توان گفت زیرا آثار او یا مفقود است یا هنوز بطبع نرسیده و در دسترس نیست. مقامات محمد غزنوى هرچند ارزش بسیار دارد و نمودارى از هیبت و نفوذ و پاره‏‌اى از حالات شیخ بدست می ‏دهد ولى چون بیشتر جنبه افسانه‌‏اى دارد منبع صحیحى براى تحقیق در عقاید احمد نیست. محمد غزنوى در شخص استاد خویش مظهر و نمونه ‏اى از یک صوفى مرشد که داراى کرامات و قادر بخرق عادات است می ‏دیده و چون شخصا گویا مردى ساده و کم ‏مایه بوده نتوانسته نظرش را از حدود تصورات عوام تجاوز دهد و بتحقیق افکار و شخصیت خاص شیخ احمد بپردازد. لهذا داستان‌هائى که وى نقل نموده هرچند معرف پایه و مرتبه شیخ است و ابهت او را در انظار شاگردان و مردم شهر و دیارى که در آن می ‏زیسته نشان می ‏دهد ولى پرده از حقیقت عقاید و اندیشه ‏ها و مسلک او برنمی‌‏دارد و نسبتش را به مکتب ‏هاى عارفان بزرگ ماضى و معاصر وى روشن نمى‏‌سازد.

شیخ احمد ظاهرا در آغاز کار مرید شیخ ابو طاهر کرد، که خود عارفى گمنام است، بوده، ولى بجز او استاد و مکتب دیگرى ندیده، زیرا گرد جهان بر نیامده و در بلاد اسلامى به دیداربزرگان تصوف و استفاده از مدارس علمیه نائل نگشته است.

محمد غزنوى مى‌کوشد که او را جانشین ابو سعید ابو الخیر معرفى کند و مدعى است که ابو سعید آمدن او را بیاران خود وعده داده و خرقه خویش را براى او به یادگار گذاشته است (همان، حکایت شماره ۱۶۶، ص ۱۹۳). ولى شک نیست که داستان خرقه و نسبت احمد با بو سعید ساختگى است و ارزش تاریخى ندارد و در اسرار التوحید هم ابدا اشاره‌‏اى بدو نیست .

بنا بر روایت مقامات، شیخ احمد در مسافرت هرات مورد ستایش و تکریم بی ‏اندازه مردم شهر و اعقاب خواجه عبد اللّه انصارى واقع گردید. خواجه مودود چشتى که در آن هنگام بسیار جوان بود نخست با احمد سر ستیز و دشمنى داشت و کوشید تا او را از هرات براند، ولى سرانجام به بزرگى و برترى او پى برد و دست از کینه ‏جوئى برداشت‏.(همان، شماره ۲۴، ص ۷۶ و شماره ۲۷ ص، ۸۳)

از دیگر از مردانى که به شهادت کتاب مقامات با احمد جام برخورد یافته‌‏اند مفتى شرق امام محمد منصور سرخسى عالم مشهور است که سنائى بارها او را در آثار خویش ستوده و بالاخص قسمتى‏ بزرگ از مثنوى سیر العباد الى المعاد را در ذکر او پرداخته است‏. (سیر العباد الى المعاد ص ۷۵ تا ۱۰۹، چاپ کوهى کرمانى، طهران ۱۳۱۶)

شیخ احمد با این دانشمند در سرخس روبرو شد و میان آنها مخالفت و منازعت شدید در گرفت و سرانجام احمد که قادر باظهار کرامات بود امام و دسته پیروانش را مغلوب ساخت. این حکایت مقامات از شخصیت و مقام علمى امام محمد سخنى نمى ‏گوید و پایه او را کوچک مى ‏کند. (همان، شماره ۱۵ ص ۴۹٫)

از مردان نامدارى که با شیخ رابطه داشته‏ اند یکى سلطان سنجر بن ملکشاه سلجوقى است. حفظ جان سنجر بقول مقامات به دست احمد سپرده شده بود و احمد چندین بار وى را از خطر کشته شدن نجات داد. یک‏بار قراجه ساقى که از سرداران بود به همدستى زنش زهر در جام شربت سنجر ریخت و بر بالین وى نهاد. احمد بالهام الهى از این تمهید با خبر شد و به خوابگاه سلطان رفت و جام زهر را خالى کرد و وارونه نهاد و جان سلطان را برهانید. فرداى آن روز قراجه ساقى از بیم گرفتار شدن از نزد سنجر بگریخت و طغیان نمود و لشکر کشید ولى مغلوب گردید. این خلاصه حکایتى است که محمد غزنوى آن را بشرح آورده ولى در تواریخ معتبر ذکرى و اشاره‌‏اى که دلالت بر آن نماید نیست. در تاریخ ابن اثیر دو بار از قراجه ساقى یاد می‌شود: دفعه اول در شمار سرداران محمود برادرزاده سنجر در جنگ میان این دو تن در ساوه به سال ۵۱۳ هجرى، و دفعه دوم در جنگ سنجر در نزدیکى همدان به سال ۵۲۶ هجرى، و این هر دو جنگ با پیروزى سنجر خاتمه می ‏یابد. در جنگ اخیر بنا بقول ابن اثیر سلطان سنجر قراجه ساقى را که اسیر شده بود به نزد خود می‌خواند. عبارت ابن اثیر در این موضع چنین است: «فلما حضر قراجه‏ سبه و قال له: یا مفسد، أى شى‏ء کنت ترجو بقتالى؟ قال : کنت ارجو أن اقتلک و اقیم سلطانا احکم علیه».( ابن اثیر، الکامل فى التاریخ ج ۱۰ ص ۴۷۷، همچنین ص ۳۸۷ و ۴۷۵ چاپ قاهره، ۱۳۰۳ قمرى) این روایت ابن اثیر اندکى شباهت دارد با قول صاحب مقامات در پایان این حکایت که مى‏ گوید: « سلطان … قراجه را طلب کرد و گفت: تو چرا عصیان آوردى؟ گفت: در خدمت شما خلاف نتوانم گفت: مرا سنجرى آرزو کند و زن مرا ترکان خاتونى، من داروى بوى دادم تا بر شربت انداخت، ندانم تا ترا که خبر کرد. (مقامات، شماره ۶، ص ۳۵)

حکایت دیگر داستان تهدید اسماعیلیان است که کاردى در زیر بالش سنجر نهادند و او را ترسانیدند. سنجر به شدت خائف شد و اسماعیلیان را در خراسان آزاد گذاشت که بی ‏هیچ مانعى به تبلیغات خویش بپردازند. شرح این واقعه تا این حد در تواریخ مهم؛ جهانگشاى جوینى‏ (ج ۳ ص ۲۱۴) و حبیب السیر (ج ۲ ص ۴۸۶) نیز مندرج است. ولى صاحب مقامات که خرد معاصر سنجر بوده مدعى اطلاع از جزئیات بیشترى است. وى کیفیت کارد نهادن زیر بالش سنجر را با ذکر اسامى اشخاص مفصل شرح می ‏دهد و می‌‏نویسد که شیخ احمد از همه این دسایس باخبر بود و چون کار اسماعیلیان در خراسان بالا گرفت شیخ دیگر تاب سکوت نیاورد، روى بمرو نهاد و حقیقت داستان کارد و غدر و حیله اسماعیلیان و خیانت جامه ‏دار سلطان را بر سنجر آشکار ساخت و طرد و دفع آنان را خواستار و باعث شد که سنجر گروه اسماعیلیان را در مرو دستگیر کرد و هجده تن از آنان را که توبه ننمودند بکشت‏. (همان، شماره ۲۲، ص ۷۰٫)

دیگر داستان مردى است طغرل تکین نام مقطع ایالت جام که مى‏‌خواست در قصبه صاغو نزدیک جام براى خود بارگاهى بسازد و چون چوب مناسب نیافت چند کس را فرستاد تا بزور چند تیر چوب را، که شیخ احمد براى ساختن خانقاه فراهم کرده بود، بردند. شیخ برآشفت و او را به کیفر مرگ تهدید کرد. هنوز بناى بارگاه پایان نیافته بود که چند سوار از بیابان درآمدند و طغرل را کمند بر گردن افکنده از خیمه بیرون کشیدند و اسب بتاخته دور شدند. سواران طغرل به جستجوى وى بدنبال آنان شتافتند و تن بی ‏سرش را در بیابان یافتند. چون خبر این واقعه بسلطان سنجر رسید خشمگین شد و مردم جام را تهدید بکشتن کرد. اهالى جام پناه بشیخ احمد بردند و چاره از او جستند. احمد نامه‌‏اى در اثبات بی ‏گناهى مردم جام و توضیح جرم و جسارت طغرل تکین بسلطان نوشت و شرح داد که طغرل را خداوند بسزاى بى‌‏ادبى خویش رسانیده است. سنجر چون از حقیقت واقعه آگاه شد از رأى سابق برگشت و اهالى جام را بنواخت. عین نامه شیخ احمد به سنجر که لحنى تند و عارى از تملق دارد و مؤاخذه ‏آمیز است در کتاب مقامات نقل شده است‏( مقامات، شماره ۱۷، ص ۵۶٫). شرح این داستان را گردآورنده کتاب فرائد غیاثى، که مجموعه‏ ایست از مکاتیب و منشآت، نیز نقل کرده و متن نامه شیخ را در آغاز کتاب قرار داده است‏. (فرائد غیاثى، نسخه ایاصوفیا شماره ۴۱۵۵)

ملاقات سنجر احمد را مؤلف مقامات مدعى است که سنجر یک‏بار نیز براى دیدار شیخ احمد به قریه معدآباد آمده است (مقامات، شماره ۱۶، ص ۵۵٫). روى هم ‏رفته بعید نیست بلکه قویا محتمل است که سنجر نسبت بشیخ احمد ارادت می ‏ورزیده و او را احترام می ‏نهاده و رابطه ‏اى نیز با او داشته است. بهترین گواه این امر حکایت مزبور که آلوده به مبالغه می ‏باشد نیست بلکه متن نامه ‏ایست که شیخ احمد در جواب سلطان سنجر راجع بنشان دوستان حق نگاشته و این سؤال و جواب ضمیمه نسخه حاضر مقاماتست و بچاپ می ‏رسد.

اما درباره رفتار و زندگانى یومیه شیخ احمد مع الاسف در مقامات ذکرى نیست. محمد غزنوى با آنکه سالیان متوالى با احمد بسر برده و شاهد زندگانى روزمره او بوده، در این خصوص ذکرى به میان نیاورده است. از حکایات کتاب چنین برمی ‏آید که شیخ احمد مردى بسیار مقتدر و پرنفوذ، چنانچه از لقب ژنده ‏پیل برمی‌‏آید، دمان و خروشان بوده و از قدرت معنوى خود براى پیشرفت مقاصدش استفاده کامل می ‏کرده است.

احمد زاهدى گوشه‌‏نشین و تارک لذّات دنیوى و گرفتار اندوه و رنج و باصطلاح دچار «قبض» نبود بلکه از همه خوشی ‏هاى زندگى ظاهرى بهره مى‏‌گرفت و دیگران را نیز در حدود شریعت‏ در تمتع از نعمت‌‏هاى این جهان آزاد می‌‏گذاشت. وى هشت زن داشت که یکى از آنها را در هشتاد سالگى گرفت‏. (مقامات، شماره ۱۷۹، ص ۲۰۲٫)

یکى از خصائص شیخ احمد دشمنى سخت او با مى و می ‏خوارى است و در تمام عمر کوشیده است که میگساران را توبه دهد و خم ‏هاى شراب را بشکند. مقامات پر از حکایاتى است که این صفت او را مى‏ رساند و نظر بهمین صفت شیخ است که حافظ مى‏ گوید:

حافظ غلام جام مى است اى صبا برو 

وز بنده بندگى برسان شیخ جام را

و بابا فغانى شیرازى گفته است:

مستان اگر کنند فغانى به توبه میل‏ پیرى باعتقاد به از شیخ جام نیست‏

(دیوان بابا فغانى ص ۵۶ چاپ آقاى سهیلى، طهران ۱۳۱۶٫)

دیگر از مشخصات شیخ احمد سخت‏‌دلى و قساوت اوست.

براى رسیدن بهدف خویش که ترویج شریعت و توبه دادن گناهکاران است از هیچ وسیله و هیچ‏گونه مجازات که اجراى آن در قدرت اوست رو گردان نمی ‏باشد. عفو و گذشت به‏ ویژه نسبت به جوانان، که باقتضاى سن بیشتر گرفتار لغزش‏ اند و گرد گناه می ‏گردند و سزاوار مهر و رأفت و عفو و عطوفت پدرانه ‏اند، در بساط او بسیار نایاب است و بقول مقامات گاه جوانى را تنها باین گناه که اندیشه توبه‏ شکنى و کام‏جوئى از بهار زندگى را بدل خویش راه داده‏ محکوم به بیمارى و خانه ‏نشینى و حتى مرگ می ‏کرده است.

ولى در مورد فرزندان خود پدرى عطابخش و خطاپوش بوده و چندان صبر می‌کرده تا دست از معاصى بردارند و براه پدر بازگردند. چنانکه کتاب مفتاح النجاة را بمناسبت توبه یکى از پسرانش نجم الدین ابو بکر، که سالیان دراز بعیش و نوش و باده ‏پرستى گذرانده بود، نوشت.

وقتى یکى از پسرانش بنام برهان الدین زیر بار قرض رفته و نیازمند دستگیرى پدر بود. شیخ احمد به طرزى که دور از آئین بزرگى و بلند نظرى و غناى طبع است هزار دینار از یاران خویش براى تأدیه قروض و دو هزار دینار دیگر جهت معاش وى تهیه کرد. (مقامات، حکایت شماره ۲۸)

نسبت به زنانش سختگیر و بسیار خشن بود یکى از آنها را بجرم آنکه یک‏بار بی ‏اجازت شیخ با خویشى به تاکستان رفته بود مفلوج و دو دیگر را چون به گاه خلوت شیخ از شکاف در بدرون اطاق نگریسته بودند کور کرد. (مقامات، ح شماره ۶۰ و ۶۱ و ۶۲٫)

شیخ احمد با پیروان ادیان دیگر تند و نامهربان بود و همه آنها را، و لو آنکه از اولیاى دین خویش و صاحب کرامات باشند و زندگانى را در کمال خداپرستى و نوع‏دوستى سپرى نموده باشند، محکوم به آتش دوزخ می‌‏دانست و در رفتار خویش با آنها بجاى محبت و احترام زور و تعصب بکار می‌‏برد ومی‌‏کوشید که آنان را بدین اسلام درآورد. (مقامات، ح شماره ۸ و ۶۵٫)

دیگر از خصائص شیخ بنا بر روایات مقامات غرور و خودپسندى بى‏ حساب اوست. خود را قطب اولیاء مى‌‏شمرد و داراى همه کرامات و آیاتى که مشایخ پیشین هرکدام جزئى از آن را داشته ‏اند می‌‏داند. یکى از شاگردانش در خواب می ‏بیند که رسول اکرم پشت سر شیخ نماز می‌‏گزارد. دیگرى در خواب می‌بیند که احمد با پیغمبر در گفتگوست و ناگهان متوجه می‌شود که بجاى پیغمبر شیخ احمد نشسته است. دچار حیرت می‌گردد، ناگهان آوازى می‌رسد که «او ماست و ما اوئیم چندین تعجب چیست (مقامات، ح شماره ۵۰ و ۶۴ و ۶۹( آخر حکایت) و ۱۴۲ و ۱۷۰ و ۱۴۳٫)

البته باید تأکید نمائیم که این قضاوت درباره شیخ احمد مبنى بر روایات کتاب مقامات و تماما مأخوذ از آنست. این تصویریست که محمد غزنوى طرح کرده، ولى گمان نمى‌‏رود که تماما با حقیقت وفق دهد. صوفى بلند آوازه‏اى که این همه نفوذ ظاهرى و شهرت داشته و هنوز هم در شهر خود دارد، بعید است که در رفتارش تا این پایه بدوى و کوته ‏بین و عوام‏‌پسند باشد. این حکایات دلیل بر کم ‏مایگى و سادگى محمد غزنوى است که معتقدات و تصورات خود را قالب خاطراتى ساخته که از روزگار استادش داشته و آنچه مناسب با این قالب تنگ بوده در آن گنجانده است و مطالب اساسى را که امروز براى تحقیق علم لازمست بکلى از قلم انداخته. بحث صحیح نهائى درباره شخصیت روحانى و عقاید شیخ روزى میسر خواهد بود که نوشته ‏هاى خود او پیدا شود.

شیخ احمد جام داراى خانقاهى بوده که خرابه‏ هاى آن هنوز باقى است. ولى از فعالیت او و شاگردانش در این خانقاه و نحوه تعلیم و تدریس یا گذران وى و آمد و شد صوفیان اطلاعى نداریم. چیزى که مسلّم می‌‏باشد اینست که شیخ احمد مخالف باسماع بوده و آن را به شدت‏ انتقاد و رد کرده است‏ . (رساله سمرقندیه که بضمیمه همین کتاب مقامات چاپ شده است.) خانقاه بیشتر گویا جنبه مذهبى صرف داشته و مرکز موعظه و تدریس بوده است.

توبه در نظر احمد بزرگترین و مهم‏‌ترین شرط وصول بحق است زیرا همه مردمان گناهکارند و تا قلبا توبه نکنند و در عمل دست از گناه نشویند به بهشت رضاى الهى نخواهند رسید. و این توبه حقیقى نصیب کمتر کسى می ‏شود و در واقع حاصل کوشش انسان نیست بلکه ناشى از فضل و عنایت پروردگار است.

شاهد فضل و موهبت حق زنبور عسل است که با وجود خردى و ناچیزى خداوند وى را بالهام خویش مخصص فرمود (قرآن، سوره نحل، ۶۸) نه مرغان مغرور و خوش ‏آواز یا زیبا چون بلبل و شاه‏باز و طاوس را. زنبور از بیان این فضل و درک علت آن عاجز است ولى شهد او که داروى رنج‌‏ها و شیرینى کام هاست بهترین گواه و فصیح‏‌ترین برهان این فضل است.

شیخ احمد پیرو شریعت است و اجازه نمی ‏دهد که مرد صوفى بگمان خود احکام دین را چون قشر زائد بشمرد و بدور افکند.

اعتقاد و تعلق خاطر احمد برسول اکرم بى‏ نهایت قویست. در یک مورد می‌‏گوید که همه پیامبران روی ‏هم‌‏رفته یک‏صد و هفده صفت دارند و پیغمبر اسلام به تنهائى جامع و داراى همه آن صفات است.

رسول اللّه باین پایه از آن رسید که ترک منى نمود و با فقر محض و انکار هستى خویش به بندگى خداوند یکتا پرداخت.

عشق الهى نظیر عشق ظاهرى است. همچنان‏‌که عاشق با توجه به سرگرمى‏‌هاى روزانه زندگى تدریجا سرد می‌شود و معشوق را از یاد می ‏برد، غفلت از خداوند و اشتغال بامور دنیا هم ممکن است عارف عاشق را از یاد خدا دور کند و او را به زندگانى فانى این جهان دلخوش سازد.

نشان دوست حقیقى در نظر شیخ احمد پنج است: نخست آنکه لذت او در طاعت و خدمت خداوند است نه در رضاى نفس. دوم آنکه شادمانى او در تسبیح و تهلیل می‌‏باشد نه در تملق‏ گوئى و بندگى دیگران کردن. سیم آنکه ثروت و غناى او در مشاهده جمال حق است نه در نعمت این دنیا. چهارم آنکه زندگانى او در جدائى از خلق است نه در آمیزش با ایشان.

پنجم آنکه خوردن و آشامیدن و جامه پوشیدن با آنکه لازمه زندگانی ‏اند رنج و محنت او می‌‏باشند.

راجع بفقر حقیقى و مقصود از آن شیخ احمد مى‏‌گوید که نشانه آن خواستن و درد طلب داشتن است. اگر فقر نبود رسول اکرم هرگز بمعراج نائل نمی‌‏شد. فقر همه صفات زشت و اندیشه‏ هاى پلید را نابود مى ‏سازد. فقر آدمى را از هرگونه غرور و توهم می‌رهاند. مرد فقیر چون گوى است که هیچ حرکتى را به اراده خود نمی‌کند. هر ضربتى را که با چوگان بر او مى‌‏زنند تحمّل می ‏نماید و بهر سوى که بخواهند می‌‏چرخد بی ‏آنکه بداند یا بپرسد که چرا می ‏زنند و چقدر می‌‏زنند و کى می‌‏زنند و کیان مى‌‏زنند.

آدمى نیز باید چنین باشد همه هوسها و تمایلات نفسانى را دور بریزد و فقیر محض گردد و سربه‏ سر احتیاج و طلب شود.

این مختصر که درباره عقاید شیخ نوشته شد جنبه کلى دارد و مطلب تازه ‏اى که نمودار افکار و عقاید مخصوصه بشیخ احمد باشد ندارد و کم ‏وبیش مشابه گفته‏ هاى دیگران و مشترک میان جمله صوفیان است باید بکتب او دست یافت.

در کتاب مقامات محمد غزنوى و خلاصه المقامات و مقاله ذیل که بقلم فرزند احمد یعنى شهاب الدین اسماعیل نوشته شده سیزده کتاب و رساله باحمد نسبت داده‌‏اند.

۱ - انیس التائبین، یک جلد داراى چهل و پنج فصل. از این کتاب یک نسخه در کتابخانه انجمن آسیائى بنگال موجود است. حاجى معصوم نایب الصدر آن را دیده و می ‏نویسد: «انیس مونس خوبى است. (طرائق الحقائق چاپ ۱۳۱۸ قمرى، جلد دوم ص ۲۶۱٫)

۲ - سراج السائرین در سه جلد و هفتاد و پنج فصل که در ۵۱۳ هجرى قمرى تألیف یافته و گویا بزرگترین و مهم‏ترین تألیف شیخ احمد جام می ‏باشد.

نسخه‏‌هاى این کتاب در میان درویشان فراوان بوده و شاید هنوز هم هست. حاجى میرزا معصوم خود آن را دردست داشته است. صاحب خلاصه المقامات عبارات زیر را از این کتاب نقل می کند: «از انواع علوم هیچ‏ چیز نمی‎‏دانستم، و بیست و دوساله شده بودم الحمد راست بر نمی توانستم خواند. خداى تعالى از خزانه فضل و جود و کرم خویش این جافى را چندان علوم روزى کرد که در عصر خویش هیچ امام چیزى بر من نتوانستند گرفت و هیچ علم نپرسیدندى که مرا در آن اشکال افتادى. و اگر کسى در مسأله‏ اى با من خلاف کردى همه حق آن بودى که من گفته بودمى. و سیصد تا کاغذ تصنیف کرده‌‏ام در علوم ظاهرى و باطنى. و هرگز بر هیچ استادى ورقى نخوانده‌‏ام از آن، بلکه همه بالهام حق بود. و هرکس کتابى کند آن را از کتاب هاى دیگر برگیرد، ما این کتابها از دل بی ‏غش و بی ‏غل و بی ‏حسد و تعصب به کاغذ آورده‌‏ایم نه از کاغذ بدل برده‌‏ایم. و هر کتاب که چنین باشد آن را رنگ و بوى دیگر باشد که کتاب هاى دیگر را نباشد. (خلاصه المقامات، ص ۱۵، مندرج در مجله انجمن همایونى آسیائى انگلستان، سال ۱۹۱۷٫)

۳ - مفتاح النجاة، یک جلد داراى هفت فصل که در ۵۲۲ هجرى نوشته شده. علت تألیف این کتاب توبه پسرش نجم الدین ابو بکر بود که در این سال دست از فساد برداشته و در حلقه «عزیزان درگاه» درآمده است. عبارات زیر نقل از این کتاب است: «این کتاب در بیان اعتقاد نوشته‌‏ام و این طریقه را و اعتقاد را در خواب بر حضرت رسالت صلى اللّه علیه و آله و سلم عرض کردم، اگر از لفظ دربار او نشنودم که گفت سه بار: هذا مذهبى، خداى را مسلمانى نکرده‏ باشم.»( خلاصه المقامات، ص ۱۶ )از این کتاب یک نسخه در کتابخانه سلطنتى وین هست ‏( فهرست نسخه‏ هاى خطى فارسى تألیف گوستاوفلوگل، ج ۳، ص ۱۲۱، شماره ۱۶۷۹٫)، و یکى نیز در کتابخانه اسد در استانبول‏. (کتابخانه اسد شماره ۱۷۲۸( نقل از مقاله استاد مایر ص ۶۴))

۴ - روضه المذنبین، یک جلد در ۳۱ باب که شیخ احمد آن را در ۵۲۶ هجرى براى سلطان سنجر تألیف نموده است. شاه قاسم انوار این کتاب را در ابیات ذیل ستوده است:

روضه المذنبین احمد جام‏ آن نهنگ محیط بحرآشام‏

آسمانیست پرمه و پروین‏ بوستانیست پرگل و نسرین

‏(کلیات قاسم انوار، چاپ استاد نفیسى، ص ۳۵۱٫)

5 - بحار الحقیقه، یک جلد داراى هفت باب که در ۵۲۷ هجرى نوشته شده است. این عبارات از آن کتاب است: «نگر تا از سر دانشمندى و [نه‏] از سر ناشناختگى در این سخنان نگرى که دین خویش و آن دیگران بر باد دهى.

بسیار خواجه و امامان هستند که در این سخنان در اندیشند و ازین هیچ ندانند، آنکه گویند: این هیچ نیست که این سخنان در هیچ کتاب ندیده‏ ایم و نشنوده‏ ایم.

چون بشنیده باشد؟ و دل ایشان این شرح ندارد که این سخنان را برگیرند.

چه کنند، سخن هست در این کتب که هرگز بر خاطر دل هیچ مدعى گذر نکرده است و بر زبان ایشان نرفته است. اما تو هرچه می ‏دانى می خوان و نصیب خویش برمی ‏گیر و هرچه ندانى از سر آن فرا می ‏گذر تا در رنج و گفتگوى نیفتى. و اگر کسى باول که این کتاب بر خواند سخنى بود که او را معلوم نشود بهتر فرا گیرد تا آنکه معلوم شود.» و نیز گفت: «در کتب ما چندان سخنان بکر پر معنى هست که در عالم بگردى نیابى، و هرجا که بگوئى دست و زبان همه فروبندى. اما نیکو بر باید خواند، آنگه آن سخنان او را در کار کشید و کحل دیده معرفت او شود او را از سمک بر فلک کشد (کشف الظنون حاجى خلیفه ج ۱/ ۱۸۲ چاپ مصر ۱۳۱۱ قمرى.)

۶ - کنوز الحکمة یک جلد داراى بیست باب‏ (خلاصه المقامات، ص ۱۴٫)

این شش کتاب و دیوان در قرن نهم همگى موجود و در دست مردم بوده، ولى باقى آثار شیخ بقول مؤلف خلاصه المقامات در حمله چنگیز از میان رفته است.

۷ - فتوح الروح.

۸ - اعتقادنامه در یک جلد. اسم این کتاب در فهرستى که شهاب الدین اسماعیل فرزند شیخ احمد بدست داده، مذکور نیست.

۹ - تذکیرات در یک جلد.

۱۰ - فتوح القلوب نیز در یک جلد.

۱۱ - زهدیات در یک جلد.

اسم دو کتاب اخیر در خلاصه المقامات مذکور نیست ولى در مقامات (ص ۱۷) و رساله ذیل مقامات (ص ۸- ۳۲۷) ذکر شده است.

۱۲ - رساله سمرقندیه که شامل جواب به پرسش‏هاى گروهى از مردم است.

یک نسخه از این رساله ضمیمه مجموعه خطى حاضر پیش از متن مقامات قرار دارد.

۱۳ - دیوان اشعار که بلحاظ مشکوک بودن اصالت آن محتاج به بحثى دقیق و مفصل است که در این مقدمه کاملا نمى‏‌گنجد، ولى اصول مطالب را باید نگاشت.

کلیه منابع دیوانى بشیخ احمد نسبت داده ‏اند و نسخه ‏هائى از دیوان منسوب بدو در کتابخانه ‏هاى مختلف موجود است. این دیوان تاکنون چندین بار نیز در هندوستان چاپ شده است.

ولادیمیر ایوانف در مقاله اى که بعنوان مقدمه بر خلاصه المقامات در ۱۹۱۷ میلادى در مجله انجمن همایونى آسیائى در انگلستان درج کرده، نخستین کسى است که در اصالت این دیوان اظهار شک نموده است‏( رجوع شود به مقاله مزبور، ص ۳۰۵٫).

دو استاد بزرگ هلموت ریتر و فریتز مایر ظن مجعول بودن دیوان حاضر را اظهار کرده‏اند. ( ص ۴۸۲ و ۴۸۹، مایر در مقاله احمد جام در چاپ دوم دائره- المعارف اسلام)

براى صدور حکم نهائى قطعى درباره اصالت یا مجعول بودن دیوان منسوب باحمد جام باید نخست چاپى منقح و انتقادى براساس مخطوطات موجود فراهم گردد. سپس باید دید آیا شاعر دیگرى مثلا در میان اعقاب شیخ احمد وجود نداشته که تخلص احمد جام یا احمدى را بکار برده باشد، زیرا بعید نیست که کسى از اخلاف یا شاگردان او این تخلص را از جهت ارادت و اعتقاد بکار برده و در حقیقت دیوانش را خواسته باشد بنام احمد تبرک و تیمن بخشد.

سپس باید دیوان مزبور را با آثار شاعران دیگر بدقت مقایسه کرد و اقتباسات و تأثرات او را معین نمود. مثلا اگر بیت یا غزلى چند از حافظ و سعدى و عطار در دیوان منسوب باحمد تقلید شده باشد و پیوستگى میان آنها مسلم بنظر رسد به عقیده نگارنده باید اصل را از حافظ و سعدى و عطار دانست و گوینده اشعار دیوان مورد گفتگو را کسى دانست که پس از این شاعران می ‏زیسته است. البته‏ اقتباس گویندگان بزرگ از اشعار احمد جام امرى محال نیست، ولى نکته اینجاست که اگر احمد در شاعرى چنان ماهر و نامور بود که حافظ و عطار را از خود متأثر می ‏ساخت لا بد تذکره‏ نویسان و مورخین قدیم مانند حمد اللّه مستوفى و دولتشاه سمرقندى و دیگران نیز او را در زمره شاعران بزرگ یاد می ‏کردند و اشعارش در دیوان ها و فرهنگ ها و کتب تاریخ و ادب راه می ‏یافت، و حال آنکه چنین نیست و شهرت احمد از جهت صوفى بودن اوست و کسى از متقدمین او را به صفت شاعرى نستوده است.

و اما علت بروز تردید در اصالت این دیوان نخست آن بود که یک نوع از اشعار آن حاوى افکار وحدت وجودى و شطحیات است آنهم با عباراتى پردمدمه و همهمه مانند:

ما خدائیم و خدا را رهنما منم در جمله موجودات پیدا

جمال لایزالى طلعت ماست چشم خدابین نداشت هرکه یکى را دو دید

از روز ازل شراب وحدت‏ در طینت ما شده مخمر

یک جرعه و صد هزار ساغر یک قطره و صد هزار کوثر

ما آیت نص کردگاریم‏ بر تخت شهود شهریاریم‏

من خدا را آشکارا دیده ‏ام‏ ما جمله بصورت خدائیم‏

ما آینه جهان نمائیم‏ ما ذات ذو الجلال خداوند اکبریم

و صدها مانند اینکه دیوان موجود پر است. و این با تصویرى که کتاب مقامات و نیز اخبار منابع دیگر از احمد بدست می ‏دهند جور نیست!

نوع دیگر اشعاریست در وصف عشق و مى و بهار مانند:

حدیث باده مکن پیش شاهد مغرور که ذوق باده چه داند اسیر باد غرور

بیار جام صراحى بنوش باده مدام‏ که نیست بی‏مى و مطرب کمال ذوق حضور

به نیم‏‌جرعه میخانه گرد هم ارزانست‏ نعیم روضه رضوان حظوظ حور و قصور

یا: (ص ۸۴)

ساقیا جام قربتم در ده‏ جام قربت به مست عاشق ده‏

دامن باغ گیر و باده بنوش‏ نقل کن نار و سیب و پسته و به‏

روى بر روى دلبرى می ‏دار لعل بر لعل مهوشى مى نه‏

(ص ۱۵۵)

و نظائر این‏ها که ایضا توافقى با مسلک خشک و دشمنى شدید مشهور شیخ احمد با باده‌‏خواران ندارد.

دلیل دیگرى که این تردید را تأیید و اعتقاد به اصالت دیوان را سخت سست مى‏کند اینست که در دیوان چاپى موجود حتى یک بیت از همه اشعار نمونه‏اى که کتب تذکره و تاریخ ‏نویسان از احمد نقل کرده‏‌اند دیده نمی ‏شود. منابع مذکور همه از قرن دهم ببعد است. البته نمى‌‏توان فرض کرد که نخست یک نفر از احمد اشعارى نقل کرده و نویسندگان بعد همه از آن رونویس کرده ‏اند، زیرا در کتب متأخر گاه ابیاتى هست که در کتب متقدّم نیامده، مانند مجمع الفصحاء و ریاض العارفین که دو رباعى و یک بیت و یک قطعه دو بیتى نقل نموده‏اند که در نوشته‏ هاى پیشتر مانند مجالس العشاق و مجالس المؤمنین و هفت اقلیم و آتشکده آذر نیست. پس معلوم می ‏شود که مؤلفان این کتب همگى به دیوانى دسترس داشته ‏اند غیر از آنکه چاپ شده و در اختیار ماست.

دلیل دیگر در اثبات آنکه دیوان حاضر یا لا اقل قسمتى از آن اثر طبع‏ شاعرى متأخر است وجود شباهت هاى زیاد میان مقدارى از غزل هاى این دیوان با غزل هاى کسانى است که در قرون پس از احمد مى‏ زیسته‏ اند به‏ طوری ‏که اقتباس و یا استقبال از این شاعران در آنها هویداست و قطعا رابطه ‏اى میان آنها وجود دارد.

یک دلیل بارز دیگر براى اثبات این نظر وجود ابیاتى در ستایش و تعظیم و تکریم شیخ احمد جام است با القابى که البته خود شیخ براى خویشتن بکار نمی ‏برد و شبهه نیست که این اشعار نیز اثر طبع شاعرى دیگر است. تخلص «احمد» در آخر این اشعار نظر ما را، مبنى بر اینکه شاعرى دیگر این غزلیات را پرداخته و از جهت ارادت بشیخ جام تخلص «احمد» و «احمدى» را بکار برده،تأیید مى‏ کند. (دیوان چاپى ص ۵۹)

شیخ دین مرشد پناه خلق احمد جرم‏پوش‏ آنکه جاهش بر سر گردون مصلا افکند

مقتداى خلق عالم رهنماى طالبان‏ آنکه گردون سر به زیر پاش دروا افکند

آنکه از انفاس پاکش زنده گردد مرده‏دل‏ در میان خلق عالم رسم احیا افکند

پاره‏اى از جبه پاکش رداى عرشیان‏ خاک درگاهش بسر بر چرخ خضرا افکند

طالب از خاک درش کحل بصر سازد همى‏ واصل از نور جمالش چشم بالا افکند

حاصل مجموع این بحث البته این نیست که شیخ جام اصلا دیوانى نداشته و شعرى نسروده است. در کتاب مقامات گاه اشعارى نقل شده که روی هم ‏رفته ۸- ۹ بیت آن بدون تردید از خود احمد است و در منابع مختلفه هم روی ‏هم ‏رفته دو غزل و چندین رباعى و قطعه و یک تک‏بیت که جمعا ۵۲ بیت می ‏شود از احمد نقل کرده‏اند. از میان این اشعار غزل هشت بیتى مندرج در مجالس المؤمنین و روضات الجنات و رباعى مندرج در کتاب اخیر ساخته و پرداخته مؤلفان این دو کتاب و براى اثبات شیعى بودن شیخ احمد است. غزل نه بیتى مندرج در مجالس العشاق را هم با آنکه داراى تخلص احمد است مانند همه مطالب و داستا نهاى آن کتاب باید با احتیاط تلقى کرد. امید که روزى نسخه صحیحى از دیوان اصلى شیخ بدست آید. اینک براى مزید فایده چند نمونه از اشعاراحمد را که نشانه حسن ذوق و لطف خیال ویست بنقل از منابع تاریخى در اینجا می ‏آوریم :

چون تیشه مباش جمله بر خود متراش‏ چون رنده ز کار خویش بی ‏بهره مباش‏

تعلیم ز اره گیر در عقل معاش‏ چیزى سوى خود می ‏کش و چیزى می ‏پاش‏

(نقل از کتاب هفت اقلیم، نسخه خطى کتابخانه دیوان هند، ص ۲۶۰)

عشق آینه ‏ایست کش درو زنگى نیست‏ با بی ‏خبران در آن سخن جنگى نیست‏

دانى که کرا عشق مسلم باشد؟ آن را که ز بدنام شدن ننگى نیست‏

(همان)

با درد بساز چون دواى تو منم‏ در کس منگر چو آشناى تو منم‏

گر بر سر کوى عشق ما کشته شوى‏ شکرانه بده که خون‏بهاى تو منم‏

(همان)

حال باید سخنى نیز درباره خاندان و اعقاب شیخ گفته شود زیرا نسلى چنین برومند و دامنه‏دار بهره کمتر کسى از صوفیان بوده است و سهم این بازماندگان را در ابقاى شهرت و آوازه ژنده ‏پیل نباید خرد و اندک گرفت.

مؤلف خلاصه المقامات درباره یکى از پسران احمد می نویسد که امروز، یعنى در سال ۸۴۰ هجرى شمار اعقاب او در نیشابور و باخرز و هرات و جام و دو سه آبادى دیگر روی ‏هم ‏رفته به یک هزار تن می ‏رسد. خانیکف در کتاب خود همین‏ خبر را نقل نموده و می ‏نویسد که امروز هم دودمان شیخ احمد متنفذترین خانواده ‏هاى بخش جام را تشکیل می ‏دهد.

احمد هشت زن گرفت و از آنها سى و نه پسر و سه دختر بهم رسانید.

پس از مرگ او ۱۴ پسر زنده بودند که نام هایشان در مقاله ذیل مقامات و خلاصه المقامات آمده است: یکى از آنها ظهیر الدین عیسى در ۵۷۷ هجرى کتابى موسوم به سرّ البدائع تألیف و بسلطان غیاث الدین تقدیم کرد. بنا به روایتى که در خلاصه المقامات آمده این ظهیر الدین عیسى با امام فخر رازى رابطه داشت و مورد نهایت احترام و اکرام وى بود. کوچک‏ترین این چهارده پسر شهاب الدین اسماعیل است که رساله کوچکى در اثبات بزرگى و دانشمندى پدرش نگاشته و نسخه ‏اى از آن ضمیمه نسخه حاضر مقامات است.

نفوذ شیخ احمد بوسیله بازماندگانش بهندوستان هم رسیده و در آن سرزمین نیز قرن ها وى را اعتبارى کامل بخشیده است. از جهت تاریخى هنوز درست روشن نیست که کى و از چه راه رابطه خاندان احمد با هندوستان آغاز گردیده. تنها روایت قدیم دراین‏ باره همان شرح خواندنى و جالب توجهى است که ابن بطوطه در خصوص شهاب الدین نوشته که در بالا یاد شد. ولى خویشاوندى شاهان مغولى هند با دودمان احمد از نظر تاریخى بستگى باین شهاب الدین ندارد، از محتویات کتاب همایون ‏نامه تألیف گلبدن بگم خواهر شاه ناصر الدین همایون و پاره ‏اى از اشارات مورخینى مانند ابو الفضل‏ علّامى در اکبرنامه و میر معصوم بهکرى در تاریخ سند چنین بر می ‏آید که ماهم- بگم زن به ابرو و مادر همایون و همچنین حمیده بانو ملقب بمریم مکانى که زن همایون و مادر اکبر بوده، هر دو از نسل شیخ احمد بوده‏‌اند و باین ترتیب نسبت هر دو پادشاه نامدار تیمورى هند یعنى همایون و اکبر از سوى مادر بوى می ‏رسد.

همایون در سال ۹۵۰ هجرى در جنگى با شیرشاه افغانى شکست یافت و به ایران گریخت و چندى آواره شهرها بود. در خراسان به زیارت تربت شیخ جام شتافت و دو بیتى زیر را بر روى مرمر دور مزار شیخ نگاشت:

اى رحمت تو عذرپذیر همه کس ظاهر بجناب تو ضمیر همه کس

درگاه تو قبله‏ گاه همه خلق لطفت به کرشمه دستگیر همه کس

سرگشته بادیه بى‏ سرانجامى محمد همایون ۱۴ شوال سنه ۹۵۱

دیگر از مشاهیرى که از پشت شیخ احمد در هندوستان برخاسته ‏اند شاهزاده محمد دارا شکوه برادر اورنگ زیب و مؤلف سفینه الاولیاء و مجمع البحرین و حسنات العارفین و نادر الکائنات است که در ۱۰۶۹ هجرى کشته شد.

کتاب مقامات‏

نسخه کامل منحصر بفرد این کتاب را استاد هلموت ریتر در مجموعه نافذ پاشا در استانبول کشف نمود. این نسخه داراى ۱۵۶ ورق است و در ماه رجب ۸۲۵ هجرى کتابت یافته است.

در آغاز نسخه رساله سمرقندیه از تألیفات شیخ احمد قرار دارد، سپس مقامات تألیف محمد غزنوى قرار دارد و بیست و چهار ورق اخیر آن نیز مشتمل بر دو رساله مختلف از یکى از فرزندان و یکى از اعقاب شیخ و مجددا جزئى از رساله سمرقندیه مى ‏باشد.

مؤلف مقامات خواجه سدید الدین محمد بن موسى بن یعقوب غزنوى از امامان غزنه بوده و مکتبى و شاگردانى داشته است. تولد وى باید در اوائل سده ششم هجرى بوده باشد. وى شرح نخستین برخورد خویش را با ژنده ‏پیل در مقدمه کتاب مقامات آورده است. او با گروهى از یاران خویش براى‏ زیارت حج به مکه می ‏رفت. چون بجام رسیدند غزنوى با خود اندیشید که بروم و شیخ احمد را که این‏قدر آوازه او در همه سوى پیچیده است دیدن کنم. چون داخل خانقاه شد یکى از پسران احمد وعظ می ‏گفت. در این مجلس غزنوى کراماتى مشاهده کرد و وجود شیخ چندان در او نفوذ کرد که دست از سفر مکه بداشت و مقیم خانقاه شد و شاگردى احمد برگزید. پس از آن هفت بار به غزنه رفت ولى هربار به نزد شیخ بازگشت چون در هیچ جاى آرام نمی ‏یافت. اطلاعات ما از حیات محمد غزنوى بسیار اندک است. از روایات کتاب مقامات برمی ی‏آید که وى یک‏بار سخت مریض شد و به دعاى شیخ شفا یافت (حکایت ۳۲). وقتى قصد رفتن به غزنه را داشت، ولى شیخ به او رخصت نداد. محمد غزنوى دچار چشم دردى سخت شد که دو سال ادامه یافت و سرانجام به دعاى احمد بهبود یافت (حکایت ۳۵).

وى برادرى داشت که یک‏بار بدست افغانان اسیر گردید (حکایت ۱۲۳). تاریخ تولد و وفات وى معلوم نیست وى از بحثى که درباره تاریخ تألیف کتاب مقامات ذیلا می ‏آید این نتیجه حاصل مى‏شود که وى باید عمرى دراز یافته و شاید نزدیک بصد سال زیسته باشد.


منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

  • غ‍زن‍وی‌، م‍ح‍م‍دب‍ن‌ م‍وس‍ی‌، مقامات ژنده پیل، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، ۱۳۸۴