عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

وی مرید شیخ ابوبکر سله‌باف تبریزی بوده است. و بعضی گفته‌اند مرید شیخ رکن‌الدین سَجاسی بوده است که شیخ اوحدالدین نیز مرید وی است. (نفحات الانس، ص ۴۶۶)

«گویند چون به خطه بغداد رسید شیخ اوحدالدین کرمانی را دریافت پرسید که در چه کاری؟ گفت: ماه را در خشت آب می‌بینم. مولانا شمس‌الدین فرمود: اگر دُمّل نداری چرا بر آسمانش نمی‌بینی؟» (همان، ص ۴۶۶) (یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره))

شیخ شمس الدین محمد بن علی بن ملک داد تبریزی (۵۸۲- ۶۴۵) از بزرگان مشایخ صوفیه در قرن هفتم هجری است. دیدار او با مولوی باعث تحول شدید مولوی شد و باعث شد مولوی عاشق و شیفته او گردد. سخنان وی را که در مجالس مختلف بر زبان آورده و مریدان گردآوری کرده‌اند، به نام «مقالات شمس تبریزی» به چاپ رسیده است.

زندگی شمس تبریزی، در پرده‌ای از ابهام پوشیده است. و این بخاطر متمایز بودن او از دیگران بوده است. چرا که وی با مردم روزگارش‌ از‌ هر‌ جهت‌ اختلاف داشت، «از قبول خلق» می‌گریخت و «شهرت خود را پنهان» می‌داشت. روزگار خود را به ریاضت و جهانگردی می‌گذرانید. گاهی به مکتبداری می‌پرداخت، و زمانی شلواربند می‌بافت‌ و از‌ درآمد آن زندگی می‌کرد. چون به شهری وارد می‌شد مانند‌ بازرگانان‌ در کاروانسراها منزل می‌کرد و قفل بزرگی بر در حجره می‌زد، چنان‌که‌ گویی کالایی گرانبها در آن است و حال آن‌که‌ آنجا‌ حصیر‌ پاره‌ای بیش نبود. در پاسخ‌ افراد که به او می‌گفتند چرا به‌ خانقاه یا مدرسه‌ای وارد نمی‌شوی؟ به طنز می‌گفت: «من خود را مستحق خانقاه نمی‌دانم» و بعلاوه چون اهل مدرسه، اهل لفظند، این نوع بحث نیز‌ کار‌ من نیست، و اگر بخواهم از مقوله‌ی لفظ خارج شوم و «به زبان‌ خود‌ بحث‌ کنم، بخندند و تکفیر کنند» و آنگاه می‌گفت رهایم کنید که «من غریبم و غریب را کاروانسرا لایق است». و نیز‌ می‌گفت « خدا‌ خود، مرا‌ تنها آفرید». مردم را با سخن او آشنایی نبود، «و با آن‌که همه‌ی مردم را‌ دوست» می‌داشت، از‌ این‌که‌ با همه کس تفاهم‌ برقرار کند سرباز می‌زد و می‌گفت «مرا در این علم با این‌ عوام‌ هیچ‌ کار نیست. برای‌ ایشان نیامده‌ام.» وی چون به قونیه، شهری که مولانا جلال الدین در آن‌ می‌زیست، رسید، و از وی‌ می‌پرسیدند‌ در این شهر چه کار داری؟ پاسخ می‌داد: به سراغ‌ یکی از اولیای خدا آمده‌ام. «به خواب‌ دیدم‌ که‌ مرا گفتند ترا با یک ولی هم صحبت‌ کنیم.گفتم:کجاست آن ولی؟...گفتند در روم است.»( جلال متینی، "مقالات شمس تبریزی (شمس الدین محمد تبریزی (بامقدمه تنقیح وتعلیق محمد علی موحد))"، ایران نامه، زمستان ۱۳۶۱، شماره ۲)

درباره پدر و مادر شمس تبریزی آن قدر می‌دانیم که او در مقالات آنها را به نازک‌دلی و مهربانی توصیف می‌کند و اینکه آنها شمس تبریزی را نازپرورده کرده بودند: «این عیب از پدر و مادر بود که مرا چنین به ناز برآوردند.» شمس تبریزی در جایی درباره پدر خود می‌گوید : نیک مرد بود ... الا عاشق نبود مرد نیکو دگر است و عاشق دیگر. (مقالات شمس تبریزی ، ۱۱۹)

پدر از من خبر نداشت . من در شهر خود غریب ، پدر از من بیگانه ، دلم از او می‌رمید . پنداشتمی که بر من خواهد افتاد . به لطف سخن می‌گفت  پنداشتم ، که مرا می زند، از خانه بیرون می‌کند . (همان ص ۷۴۰)

شمس ابتدا مرید شیخ ابوبکر زنبیل باف تبریزی بود و به گفته خود جمله‌ی ولایت ها از او یافته، لیکن به مرحله‌ای رسید که به پیر خود قانع نشد و به سفر پرداخت و در اقطار مختلف عالم سیاحت کرد و به خدمت چند تن از اقطاب و ابدال رسید. بعضی او را از تربیت یافتگان بابا کمال خجندی نوشته اند. او در ضمن سیر و سلوک، گاهی مکتب‌داری می‌کرد و اجرت نمی‌گرفت . چهار ده ماه در شهر حلب در حجره‌ی مدرسه‌ای به ریاضت مشغول بود و پیوسته نمد سیاه می‌پوشید . در اثنای سیاحت به بغداد رسید و شیخ اوحدالدین کرمانی را که شیخ یکی از خانقاه های بغداد بود، دید. (پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص ۱۹۷)

شمس تبریزی عاشق سفر بود و عمر را به سیر و سیاحت می‌گذرانید و در یک جا قرار نمی‌گرفت، آنچنان که به روایت افلاکی «جماعت مسافران صاحبدل او را پرنده گفتندی جهت طی زمینی که داشته است.»( مناقب‌العارفین، ج ۲، ص ۶۱۵)

شمس تبریزی در ۲۶ جمادی‌الثانی ۶۴۲ (معادل ۶ دسامبر ۱۲۴۴ میلادی و ۱۶ آذر ۶۲۳ هجری خورشیدی) به قونیه رسید. با مولوی ملاقات کرد و با شخصیت نیرومند و نفس گرمی که داشت مولانا را دگرگون کرد. تا پیش از دیدار شمس تبریزی، مولوی از عالمان و فقیهان و اهل مدرسه بود. در آن زمان به تدریس علوم دینی مشغول بود، و در چهار مدرسه معتبر تدریس می‌کرد و اکابر علما در رکابش پیاده می‌رفتند. (همان ص ۶۱۸)

با دیدار شمس تبریزی، مولوی لباس عوض کرد، درس و وعظ را یکسو نهاد و اهل وجد و سماع و شاعری شد. برای مردم قونیه مخصوصاً پیروان مولانا تغییر احوال او و رابطه میان او و شمس تبریزی تحمل ناکردنی بود. عوام و خواص به خشم آمدند، مریدان شوریدند، و همگان کمر به کین او بستند. شمس تبریزی بعد از شانزده ماه در ۲۱ شوال ۶۴۳ بی‌خبر قونیه را ترک کرد. اندوه و ملال مولوی در آن ایام بی‌کرانه بود.

سرانجام نامه‌ای از شمس تبریزی رسید و معلوم گشت که او در شام است. مولوی فرزند خود سلطان ولد را با بیست تن از یاران برای بازآوردن او فرستاد. شمس تبریزی در ۶۴۴ با استقبال باشکوه به قونیه بازگشت. محفل مولوی غرق شور و شادی و وجد و سماع شد.

اما شادمانی‌ها دیری نپایید. باز آتش کینه و تعصب بالا گرفت و رنج‌ها و آزارها به شمس تبریزی رسید. او با همه عشق و علاقه‌ای که به صحبت مولانا داشت تصمیم به ترک قونیه گرفت. به مولانا می‌گفت: «سفر کردم آمدم و رنج‌ها به من رسید که اگر قونیه را پر زر کردندی به آن کرا نکردی، الا دوستی تو غالب بود... سفر دشوار می‌آید، اما اگر این بار رفته شود چنان مکن که آن بار کردی» (مقالات شمس، ج ۲ ص ۲۶۷) به سلطان ولد فرزند مولوی که نزدیک‌ترین مرید و همراز او بود بارها می‌گفت:

خواهم این بار آنچنان رفتن 

که نداند کسی کجایم من

همه گردند در طلب عاجز 

ندهد کس نشان ز من هرگز

سال‌ها بگذرد چنین بسیار 

کس نیابد ز گرد من آثار

در سال ۶۴۵ شمس تبریزی بی‌آنکه کسی آگاه شود قونیه را رها کرد و راه سفر در پیش گرفت. مولوی بی‌تاب مدام در جستجوی خبری از شمس تبریزی بود. بارها کسانی به او مژده می‌دادند که شمس تبریزی را در شام دیده‌اند و او مژدگانی‌ها می‌داد. با همین خبرها بود به امید یافتن شمس تبریزی دو بار به شام سفر کرد اما نشانی از او نیافت. شمس تبریزی به سلطان ولد گفته بود و چند بار این سخن را مکرر کرده که این بار بعد از ناپدید شده به جایی خواهد رفت که کسی نشانی از او نیابد.

آثار شمس تبریزی

مقالات ( مجموعه سوال و جوابهایی که میان او و مولانا یا مریدان و منکران رد و بدل شده )

ده فصل از معارف و لطایف اقوال وی که افلاکی در مناقب العارفین نقل کرده است. (پروانه طاهری ، زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین ، ص ۱۹۸)

مقالات شمس تبریزی ، مجموعه‌ای از سخنان و حکایات نغز و دلپذیر است که در دوران اقامت شمس تبریزی (از سال ۶۴۲ تا ۶۴۳ و پس از غیبتی کوتاه از سال ۶۴۴ تا ۶۴۵ قمری) بر زبان وی جاری شده، و پس از او توسط مریدان مولانا به‌صورت یادداشت‌هایی پراکنده جمع‌آوری گردیده‌است. از گسیختگی و بریدگی عبارات و مطالب پیداست که این کتاب را شمس‌الدین خود تألیف نکرده بلکه همان یادداشت‌های روزانه مریدان است که با کمال بی‌ترتیبی فراهم نموده‌اند. (بدیع الزمان فروزانفر ، زندگانی مولانا جلال الدین محمد بلخی ، ص ۸۹)

به نوشته بدیع الزمان فروزانفر میان مقالات شمس با مثنوی مولوی ارتباطی قوی موجود است و مولانا بسیاری از امثال و قصص و مطالب مقالات را در مثنوی خود مندرج ساخته‌است. (همان ص ۹۰)

شمس خود ننوشتن خویش را این گونه توضیح داده‌است: «من عادت نبشتن نداشته‌ام هرگز؛ سخن را چون نمی‌نویسم در من می‌ماند و هر لحظه مرا روی دگر می‌دهد. (مقالات شمس ، پیشگفتار مصحح ، ص ۱۸)

مطالب موجود در مقالات شمس را می‌توان به چند بخش تقسیم نمود:

· شخصیت و زندگی و خانواده شمس

· رابطه شمس با مولانا

· قصه‌ها و حکایات

· یادکرد بزرگان

· آموزه‌ها

در باره مقصد سفر واپسین شمس تبریزی از قونیه در منابع موجود چیزی نیامده است، اما از اینکه در منابع قدیمی مزار او را در شهر خوی ، نشان داده‌اند معلوم می‌شود که مستقیماً یا به‌طور غیر مستقیم به خوی رفته است. قدیم‌ترین جایی که از وجود مدفن شمس تبریزی در خوی ذکری رفته در مجمل فصیحی (تألیف‌شده در ۸۴۵) است که در حوادث سال ۶۷۲ می‌نویسد: «وفات مولانا شمس‌الدین تبریزی مدفوناً به خوی.»

اما گزارش معتبر دیگر در این باره، در منشآت‌السلاطین فریدون بیک است که در گزارش لشکرکشید سلیمان اول سلطان عثمانی به ایران در بازگشت او از تبریز به دیار روم آورده است که در سه روزی که در تابستان ۹۴۲ در خوی گذرانیده سلطان عثمانی «با حضرت سرعسکر سوار شدند و به زیارت مزار شریف حضرت شمس تبریزی مشرف گردیدند . (محمد امین ریاحی، تربت شمس تبریز کجاست ، چهل گفتار در ادب و تاریخ و فرهنگ ایران ، ص ۲۷۶).

با گذشت قرن‌ها آرامگاه شمس تبریزی ویران گردید و از آن منار آجری به نام شمس تبریز بر جای مانده بود.

"مجمل فصیحی" نیز قدیمی ترین منبع معتبری است که به سال ۸۴۵ ه. ق. نگاشته شده و از وجود قبر شمس تبریزی در خوی دو بار صحبت به میان آورده است. "فصیحی خوافی" در کتاب مجمل فصیحی نیز می‌گوید: "شیخ حسن بلغاری، خرقه از دست شمس گرفته. پدر شیخ حسن، پیر عمر نخجوانی از معاصران و آشنایان شمس تبریزی در خوی اقامت داشته و مزارش در حوال همین شهر در پیر کندی است...". شمس تبریزی هم که بصورت درویشی ناشناس سفر می کرده در خوی رحل اقامت افکند و مریدانی یافته و مشهور خاص و عام شد. سرانجام سرشوریده بر بالین آسایش رسیده و در شهر خوی ندای حق را لبیک گفت. مرگ او مرگ درویشی گمنام و مسافری رهگذر نبود بلکه به واسطه طول اقامت در این شهر چنان احترام و اعتبار یافته بود که آرامگاه شایسته‌ای بر سر خاکش افراشته‌اند که تا قرنها بعد هم زیارتگاه بوده است". شاه اسماعیل صفوی نیز که عادت به زیارت قبر عرفاً و بزرگان دینی داشته و هر کجا که مقبره‌ای غیر واقعی و بی اساس می دیده ویران میکرده است؛ ضمن اینکه مدت مدیدی در خوی اقامت می‌کند دستور می‌دهد در کنار آرامگاه شمس تبریزی کاخی و باغی برایش عمارت کنند به طوری که هر موقع از درب کاخ بیرون می آمده چشمش به آرامگاه شمس بیفتد . (محمد امین ریاحی ، مقاله تربت شمس تبریز کجاست ، مجله یغما، سال ۱۳۷۷)

مزار شمس تبریزی در خوی در دهه‌های اخیر مورد توجه قرار گرفت و برای بازسازی آن اقدام شد.

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)

  • جلال متینی، "مقالات شمس تبریزی (شمس الدین محمد تبریزی(بامقدمه تنقیح وتعلیق محمد علی موحد))"، ایران نامه، زمستان ۱۳۶۱، شماره ۲
  • زندگی شاعران و نویسندگان ایران زمین، پروانه طاهری