در اصل از ملوک سمنان بود که به سبک عرفا پیوست. از مخالفان مکتب ابن عربی بود. در مدت شانزده سال صد و چهل اربعین بجا آورد و در برج احرار صوفی آباد به جوار رحمت حق پیوست. (تلخیص نفحات الانس، ص ۴۴۱)
شیخ ابوالمکارم رکنالدین علاءالدوله احمدبن محمدبن احمد بیابانکی سمنانی، یکی از کبار مشایخ صوفیه و از شاعران و نویسندگان قرن هفتم و هشتم هجری است.
وی از یک خاندان ثروتمند سمنان بود؛ چنانکه به قول خود «صد هزار از ملک پدری و میراث صرف و وقف صوفیان» کرد.
این خاندان ثروتمند که اصل آن از ناحیه «سند بوده»، در بیابانک سمنان و نیز خود آن شهر استقرار داشت و در عهد ایلخانان متصدی امور دیوانی بود و مقدمان آن خاندان را با عنوان «ملک» میخواندند و به همین سبب است که بعضی از صاحبان تراجم مانند جامی، او را «در اصل از ملوک سمنان» دانستهاند و حمدالله مستوفی، پدر او یعنی شرفالدین محمد را با عنوان «ملک شرف الدین» یاد میکند، و ملک شرفالدین همان است که دولتشاه به اشتباه او را عم علاءالدوله دانسته است و حال آنکه عم او «ملکجلالالدین» (مقتول به سال ۶۸۸ به امرارغون خان) نام داشته و او هم مانند برادر از رجال بزرگ دوره ایلخانی و از متصدیان امور دولتی در عهد آن سلسله بوده است.
و اما ملک شرفالدین محمد پدر علاءالدوله همان است که بنابر تصریح فصیحخوافی در سال ۶۸۷ بامر ارغون خان به «ملکی بغداد» انتخاب شد؛ در حالی که امارت آن شهر به «اردوقیا» و شحنگی به «بایدوسکرچی» و مشرفی به «سعدالدوله یهود» داده شده بود. بنابراین میبینیم که «ملک» در این مورد به معنی «شاه» نیست بلکه عنوانی است از عناوین دوره ایلخانی در ردیف امارت و شحنگی و اشراف.
یک سال بعد از انتخاب ملک شرفالدین سمنانی به ملکی بغداد، برادرش ملک جلالالدین با مرارغون قتال کشته شد و ملک شرف الدین در خدمت باقی ماند؛ چنان که بنابر نقل رشیدالدین فضلالله در ابتدای عهد غازانخان، (۶۹۴-۷۰۳هـ.) منصباُلغ بیتکچی یافت؛ زیرا غازان پیش از احراز مقام سلطنت نسبت به شرفالدین عنایت داشت. شرفالدین این شغل را تا سال ۶۹۵ برعهده داشت و در آن سال جمالالدین دستجردانی به جای او منصوب گشت و در همین سال شرفالدین بیچاره نیز به سرنوشت برادر خود دچار شد و بامر غازان خان بقتل رسید.
مادر شیخ علاءالدوله خواهر رکنالدین صاین (م۷۰۰ هجری) از علماء قضات بزرگ عهد ایلخانی بود و علاءالدوله فقه و حدیث را بعد از رهاکردن خدمات دولتی نزد او فراگرفت.
تاریخ ولادت علاءالدوله را ابن حجر عسقلانی و غیاثالدین خواند میر سال ۶۵۹ نوشتهاند و این درست است. زیرا در ماه رجب سال ۷۳۶ که تاریخ وفات اوست، هفتادوهفت سال و دو ماه و چهار روز عمر کرده بود. پس باید ولادتش در اواسط سال ۶۵۹ هجری اتفاق افتاده باشد.
نویسندگان احوال علاءالدوله نوشتهاند که در یکی از سفرهای ارغون، برعلاء الدوله تغییر حالی دست داد؛ چنان که از خدمت دیوانی منصرف شد، شیخ خود در «العروه» این واقعه را به زمان جنگ ارغون و سلطان احمد تگودار در قرب قزوین نسبت داده است و چون میدانیم که آن جنگ در سال ۶۸۳ رخ داده بود، پس تنبه شیخ و تغییر حالش واقعه ای از وقایع همین سال بوده است.
بعد از این تنبه در زندگانی شیخ، تغییرات بزرگ رخ داد؛ چه او به سبب آنکه به خاندانی عمل پیشه و متصدی مشاغل بزرگ انتساب داشت، تا آن هنگام در امور سیاسی روزگار میگذرانید و در شمار مقدمان دربار ایلخانی بود، ولی از این پس اندک اندک میبایست خود را برای حیاتی عالمانه و فقیرانه آماده کند، و همینطور هم بود. شیخ در ذکر احوال خویش، بعد از این واقعه شرح مستوفایی در کیفیت زهد و تهجد و اعراض از امور دنیوی، در حالی که هنوز در اردوی «خان» به سر میبرده است، میدهد ولی میدانیم که تا سال ۶۸۵ که بر اثر بیماری از اردوی ارغون رهسپار سمنان شده بود، هنوز رسماً مشاغل درباری را رها نکرده بود.
فصیح خوافی نیز تاریخ خروج علاءالدوله را از اردو و بازگشت او را به سمنان در ذیل وقایع همین سال نوشته است. علاءالدوله پس از بازگشت به سمنان به جد در کار تکمیل تحصیلات و اطلاعات خود ایستاد و مخصوصاً به فقه و حدیث و علوم ادبی توجه کرد و در همان حال از پیمودن مراحل سلوک غافل نماند. چنان که غلامان و کنیزان خود را آزاد ساخت و حقوقی را که از دیگران بر عهده وی بود، به تمامی ادا کرد و اموال خود را وقف نمود و خانقاه سکاکیه را که منسوب به شیخ حسن سکاک سمنانی از مشایخ قرن پنجم و ششم هجری بود، تعمیر و مرمت کرد و در آن «اربعینات» برآورد.
بعد از این احوال است که علاءالدوله در آرزوی تشرف به خدمت شیخ نورالدین عبدالرحمن اسفراینی، راه بغداد پیش گرفت و در سال ۶۸۷ یعنی در بیست و هشت سالگی، بعد از کسب اجازه از ایلخان، بدان شهر رفت و دست ارادت به مطلوب خود داد و سپس از آنجا برای گزاردن حج به مکه شتافت و این نخستین حج او بود و بعد از آن نیز چند بار دیگر این زیارت را تجدید کرد.
شیخ در بازگشت از سفر حج، باز به خدمت مراد خود عبدالرحمن اسفراینی پیوست و به مجاهدت و ریاضت و کسب فیض در خانقاه او ادامه داد.
نسب خرقه این عارف به دو واسطه به شیخ نجمالدین کبری میرسید و دوره سلوک علاءالدوله در خدمت وی. بنابر تصریح مؤلفان و نویسندگان احوال آن عارف مشهور در سال ۸۶۹ به سر رسید و او دراین سال اجازه ارشاد یافت. در صورتی که در یکی از یادداشتهای وی که در دیوانش آمده چنین میبینیم:
«جری علی لسانی وقت التهجد عند تجدید الوضوفی مدینه السلام من غیر اختیاری ثامن من ربیع الاخرسنة تسع و تسعین و ستمائة هذه المثنویات فعرضتها علی رای مخدومی و شیخی مدالله فی عمره فقال: عجب اگر در این سه خدای چیزی بنهاده باشد! ولیکن با کسی مگو. فکتبتها تذکرة للشاهد ما یظهرو متی یظهر و کیف یظهرو الله المستعان و علیه التکلان»
و چنان که از این یادداشت برمیآید، وی تا سال ۶۹۹ هنوز در خدمت عبدالرحمن اسفراینی به سر میبرد و واردات ضمیر را مانند دیگران بر مراد خویش عرضه میداشت، و قاعدتاً بایست اجازه ارشاد وی مربوط به بعد ازاین تاریخ باشد، و علاوه بر این گویا در همین مدت سلوک و یا شاید بعد از آن چند گاهی در سیر بلاد قدس و شام و امثال آن نواحی میگذرانده است.
به هر حال علاءالدوله خود در مکتوبی که در پاسخ نامهای از کمالالدین عبدالرزاق کاشی نوشته، گفته است که سی و دو سال صحبت نورالدین عبدالرحمن اسفراینی داشته است، و اگر چنین باشد باید مجموعاً دوران «سلوک» و «صحبت» شیخ علاءالدوله در خدمت شیخ عبدالرحمن اسفراینی که از سال ۶۸۷ آغاز شده بود، تا حدود سال ۷۱۹ ادامه یافته منتهی به صورت منقطع نه پیوسته و مداوم، چنان که در سطور آینده خواهیم دید، و البته مانعی نداشت، و چنین نیز بود، که شیخ بعد از دو سال مجاهدت اولیه به نیابت از مراد خود برای ارشاد و تعلیم خلق به موطن خویش بازگشته، ولی با این حال هرچند گاه یک بار برای تجدید مراتب ارادت و کسب فیض به خدمت شیخ خود میرفت و از آنجا به زیارت حج و سیر در وادی قدس و شام و نظایر این اماکن میپرداخت و سپس به مرکز تعلیم و ارشاد خود باز میگشت.
اگرچه نویسندگان احوال علاءالدوله مانند جامی و دولتشاه و خواند میر و قاضی نورالله و دیگران درباره ادامه ارتباط وی با دربار ایلخانی بعد از سال ۶۸۷ کاملاً سکوت کردهاند؛ ولی چنان که از سطور آینده روشن میشود، ارتباط شیخ با دربار ایلخانان در عین سلوک و ارادتش در خدمت عبدالرحمن اسفراینی و نیز در عین تعلیم و ارشاد در موطن خود به وجهی که کاملاً معلوم نیست، ادامه داشت. زیرا در دیوان او به مدایح و یا اشاراتی به نام بعضی از آخرین ایلخانان بزرگ و وزرای آنان بار میخوریم.
فصیح خوافی تصریح دارد بر این که انقطاع کلی علاءالدوله از خدمات درباری در سال ۷۰۵ هجری با اجازه الجایتوخان (۷۰۳ـ۷۱۶هـ) امکان یافت. وی در حوادث این سال مینویسد: «با سر رضا آمدن اولجایتوخان خدابنده محمد با شیخ رکنالمله و الدین علاءالدوله احمدبن محمد البیابانکی و به عزلت و فقر قیام نموده، انقطاع کلی او را میسر شد و اولجایتوخان او را به فقر و درویشی بازگذاشت.»
در نسخه دیگری از مجمل فصیحی که عبارت آن در ذیل صفحه نسخه مطبوع (یعنی در حوادث همان سال ۷۰۵ هجری) نقل شده، مطلب مذکور صریحتر است بدیننحو: «انابت فرمودن و استعفا و عزلت گرفتن شیخ رکنالمله والدین احمدبن محمدبن احمد البیابانکی از اشغال و مهمات سلطانی و غضب فرمودن و مبالغه نمودن سلطان محمد خدابنده، چنانچه قریب دو سال شیخ را میسر نشد که با شیخ نورالدین عبدالرحمن الاسفراینی که شیخ اوست ملاقات نماید تا عاقبت سلطان را با سر رضا آورد». ازاین عبارت به صراحت معلوم میشود که علاءالدوله با آنکه دست ارادت شیخ عبدالرحمن اسفراینی داده و طریقت صوفیان را پذیرفته و شاید مراحلی از سلوک را نیز پیموده بود، لیکن تا سال ۷۰۵ هنوز باز بسته به دیوان ایلخانی و مجبور به اطاعت از اوامر ایلخانان در تقلید اعمال دولتی بوده است و انقطاع کلی او از مشاغل دنیوی در این سال اخیر میسر شد.
با این حال، بنابر قرائن دیگری، شیخ علاءالدوله تا چند سال بعد از ۷۰۵ در عین انقطاع کلی از اعمال دیوانی، هنوز با دربار ایلخانی ارتباط داشته و گاه نیز به دعوت ایلخان در پایتخت میبوده است.
در نسخه دیوان او میبینیم که یکی از اشعار خود را در «رمضان سنة تسع و سبعمائة فیسلطانآباد» سروده و بنابراین در سال ۷۰۹ در پایتخت اولجایتو بسر میبرده و قاعدتاً باید داستان اجتماع او و شیخ صفیالدین اردبیلی و علامه حلی بر سر یک سفره با سلطان محمد خدابنده مربوط به همین اوقات یعنی بعد از تاریخ انقطاع کلی از کارهای دولتی باشد.
و بدین تقدیر، قول جامی که گوید علاءالدوله بعد از سال ۷۲۰ در خانقاه سکاکیه معتکف شد، با آنچه گذشت، سازگار و روشن میگردد. خانقاه سکاکی منسوب بود به شیخ ابوالحسن سکاکی سمنانی که از اصحاب ابوالحسن تبسی شاگرد شیخ ابوعلی فارمدی بوده است.
بعد از انقطاع از عوالم مادی، علاءالدوله در ارشاد شهرت بسیار حاصل کرد و فیض ارشاد او به جایی رسید که جامع جمیع سلاسل متأخرین گردید و گوش زنانه مضمون این رباعی از زبان مبارک او شنید:
هر رند که در مصطبه مسکن دارد
بویی ز من سوخته خرمن دارد
هر جا که سیه گلیم آشفته دلی است
شاگرد من است و خرقه از من دارد
و مورد اعتقاد و احترام پادشاهان و رجال و اکابر زمان گردید، چنان که چون کار اختلاف میان سلطان ابوسعید بهادر و امیر چوپان نویان بالا گرفت و قرار بر جنگ شد، امیر چوپان با هفتاد هزار سوار و با سپرداران خود از خراسان به جانب عراق تاخت و سر راه خود در سمنان به خانقاه معارف پناه شیخ رکنالدین علاءالدوله سمنانی رفته، نوبت دیگر در مجلس شریف شیخ با امرا داعیان عهد و پیمان در میان آورد که از وی روگردان نشوند و از آن حضرت التماس نمود که با پادشاه ملاقات نموده، به زلال موعظت و نصیحت، نایره غضب سلطانی را فرو نشاند تا بار دیگر نسبت به او در مقام عنایت و رعایت آید و جمعی را که در کشتن و مشق خواجه اهتمام نمودهاند، به وی سپارد و شیخ رکنالدین علاءالدوله ملتمس چوپان نویان را به شرف اجابت اقتران داده، متوجه اردوی پادشاه جهانیان گشت و بعد از وصول سلطان عالیمقام به تعظیم و احترام شیخ قیام نموده و او را در پهلوی خویش نشانده، به دو زانوی ادب بنشست و شیخ در باب اصلاح جانبین و انطفاء نایره نزاع و شین سخنان بر زبان آورده، سعی موفور به تقدیم رسانید تا بار دیگر میان سلطان و چوپان صورت موافقت روی نماید.
آخرین سالهای عمر علاءالدوله در صوفیآباد سمنان، در محلی با بنایی که از آن به «برج احرار» تعبیر کردهاند، و به هرحال در خانقاهی که خود بنا کرده بود، سپری شد و در همان جا تا هنگام وفات به تألیف کتب و ارشاد مریدان و سرودن اشعار میگذراند و در خلال این سنین یکبار در سال ۷۳۲ به سفر حج رفت و این آخرین زیارت او از خانه خدا بود.
وفاتش را در برج احرار صوفی آباد نوشتهاند، به تاریخ شب جمعه بیست و دوم ماه رجب سال۷۳۶هجری و چنان که پیش از این دیدهایم، دولتشاه عمر او را در این تاریخ به عدد کامل۷۷ سال و دو ماه و چهار روز نوشته است، و جسد او را در حظیره عمادالدین عبدالوهاب دفن کردند.
قاضی نورُالله شوشتری درباره مذهب شیخ علاءالدّوله بحثی مُستوُفی کرده و رحمت اثبات تشیّع او را مانند بسیاری دیگر از بزرگان نیز بر عهده گرفته و در اینباره به بعضی از آثار شیخ مانند موضوع مقاصد المخلصین و مفضح عقاید المدعین و بیان الاحسان لاهل العرفان و فلاح، استناد جسته و اقوال و ادله ای از او در اثبات امامت علیّ بن ابیطالب علیهالسلام نقل کرده است.
او در تصوّف معتقد به اعتدال و متوجه به اجراء احکام دین و انطباق آنها با اصول و در این راه سختگیر بود و در مخالفت با معتقدان وحدت وجود و خاصه با ابنالعربی مُبالغه داشت و چنین اعتقادی را مفضی به کفر و ضلالت میشمرد و به همین سبب میان او و شیخ کمالالدین عبدالرزاق کاشی مکاتباتی به فارسی در همین زمینه مُبادله شد. زیرا چون شیخ علاءالدّوله از اعتقاد کمالالدین عبدالرزاق به اینکه حق « وجود مطلق» است اطلاع یافت، زبان به تکفیر وی گشود و به همین سبب عبدالرزاق در مکتوبی خواست ضمن اثبات عقیده خود علاءالدوله را به سبب تعصّب و سختگیری او ملامت کند و علاءالدوله در جوابی که بدو داد، فتوحات ابنالعربی چُون بدین تسبیح رسید که:«سُبحان من اظهر الاشیاء و هو عینها» سخت براو تاخته و این سخن را «هذیان» شمُرده و به پندار خود او را به توبت و انابت برای نجات از این ورطه سهمناک که حتی دهریون و طبعیّون نیز از آن استنکاف میورزند، دعوت کرده است.
از میان ارادتمندان متعدد علاءالدّوله، خواجوی کرمانی شاعر معروف، مشهورتر از همه هست که مدتی از دوران سلوک را در خدمت وی در صُوفی آباد گذرانده و در آنجا مُعتکف بوده و بنابراین مشهور، رُباعی ذیل را درباره علاءالدوله سُروده است:
هر کو به ره علی عُمرانی شد
چُون خضر بسر چشمه حیوانی شد
از وسوسه غارت شیطان وارست
مانند علاءالدوله سمنانی شد
قصائد علاءالدوله در پند و تحقیق و عرفان و نعت و حمد و غزلها و رباعیهای او تماماً در بیان مقاصد عارفانه شاعر و بعضی از آنها به مناسبت موقع و مقام سروده و قسمتی از اشعارش تاریخ دارد (چنان که بعضی را در متن چاپی اشعار او میبینید).
همه اشعار علاءالدوله متوسط و گاه پایین تر از این درجه، اهمیت شان بیشتر از باب انتساب به یکی از معروف ترین عارفان قرن هفتم و هشتم هجری است. علاءالدوله در این اشعار،گاه «علاءالدوله» به تمام حروف و گاه «علاءدوله» و گاه «علادوله» و گاه «علا» تخلص میکند. (مقدمه دکتر ذبیح الله صفا در دیوان علاء الدواه سمنانی تصحیح عبدالرفیع حقیقت با تلخیص)
طریقت کبرویه را میتوان اولین طریقت، در میان سلسلههای تصوف دانست که مشایخ آن، علناً تمایلات شیعی خود را ابراز کردهاند. شاخههای آن نیز بعدها، در قالب ذهبیه و نوربخشیه، رسماً تشیع خود را اعلام نمودند. این نکته، در نامه سعدالدین حمویه (م ح ۶۴۹ق)، خطاب به ابنعربی، درباره مسأله ولایت، بروز دارد. در این مرقومه، وی صاحبالزمان را مظهر ختم ولایت و اولیاء دین محمد (صلی الله علیه و آله) را در دوازده کس منحصر میداند که ولی دوازدهم، مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) و ختم اولیاست. (زرینکوب، عبدالحسین، جستوجو در تصوف ایران، ج ۶، تهران: امیرکبیر، ۱۳۸۵، ص۱۱۷)
عزیزالدین نسفی (م ۶۱۷ق)، نیز که خود در مسأله ولایت و نبوت، کاملاً متأثر از تعلیم شیخ سعدالدین به نظر میرسد، در کشفالحقایق، «ظهور طور نبوت را به پیغمبر(صلی الله علیه و آله) و ظهور طور ولایت را به صاحبالزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)، مربوط میداند و بدین گونه توافق تام خود را با آراء شیخ سعدالدین در این خصوص، نشان میدهد». (همان ، ص ۱۶۴)
این گرایشها که در کبرویه با سعدالدین آغاز شد، در علاءالدوله به اوج میرسد. وی در رسالات متعدد خود، همچون: العروة لاهل الخلوة و الجلوة، مالابد منه فی الدین، مناظرالمحاظرللمناظرالحاظر و چهل مجلس آشکارا، اعتقاد خود به امامت و خلافت بلافصل حضرت علی (علیه السلام) بعد از پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) و ارادت خویش نسبت به اهلبیت (علیهم السلام) را اظهار میدارد. (احسان قدرتاللهی ؛ مرضیه درویشی، گرایشهای شیعی در تصوف علاءالدوله سمنانی، فصل نامه علمی پژوهشی شیعه شناسی، مقاله ۷، دوره ۱۴، شماره ۵۵، پاییز ۱۳۹۵، صفحه ۱۵۹-۱۸۶)
منابع :
- یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)
- شیخ علاءالدوله سمنانی - عبدالرفیع حقیقت ، دیوان کامل اشعار فارسی و عربی شیخ علاءالدوله سمنانی، مقدمه دکتر ذبیح الله صفا، کومش، تهران ، 1395
- احسان قدرتاللهی ؛ مرضیه درویشی، گرایشهای شیعی در تصوف علاءالدوله سمنانی، فصل نامه علمی پژوهشی شیعه شناسی، مقاله ۷، دوره ۱۴، شماره ۵۵، پاییز ۱۳۹۵، صفحه ۱۵۹-۱۸۶