وی لسان الغیب و ترجمان الاسرار است. بسا اسرار غیبیه و معانی حقیقیه که در کسوت صورت و لباس مجاز باز نموده است. هر چند معلوم نیست که وی دست ارادت پیری گرفته و در تصوف به یکی از این طایفه نسبت درست کرده اما سخنان وی چنان بر مشرب این طایفه واقع شده است که هیچ کس آن را اتفاق نیفتاده. (نفحات الانس، ص 611) (یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره))
حافظ، شمسالدین محمد، بزرگترین غزلسرای زبان فارسی و یکی از بزرگترین شاعران جهان میباشد.
در منابع معتبر نسبت او شیرازی و تخلصش حافظ آمده است.
وی پس از وفات، به خواجه شیراز و لسان الغیب شهرت یافت.
تاریخ ولادتش معلوم نیست و از جزئیات احوال شخصی او نیز آگاهی ما بسیار اندک است.
در سال وفات او نیز در تذکرهها اختلاف هست.
کسانی که به دوران حیات او نزدیک بودهاند، چون محمد گلندام، دوست حافظ و گردآورنده دیوان وی، در مقدمهای که بر دیوان او نگاشته (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، صقح ـ قی، تهران (۱۳۲۰ ش) و خوافی (احمد بن محمد خوافی، مجمل فصیحی، ج۳، ص۱۳۲، چاپ محمود فرخ، مشهد ۱۳۳۹ـ۱۳۴۱ ش) و جامی (عبدالرحمان بن احمد جامی، نفحاتالانس، ج۱، ص۶۱۲، چاپ محمود عابدی، تهران ۱۳۷۰ ش) و خواندمیر (خواندمیر، روضه الصفا، ج۳، ص۳۱۶) و مؤلف شرح سودی بر حافظ در مقدمه این اثر، و حاجی خلیفه (حاجی خلیفه، سلم الوصول الی طبقات الفحول، ج ۱، ستون ۷۸۳) وفات او را ۷۹۲ نوشتهاند.
تاریخ ولادت حافظ، چنانکه گفته شد، معلوم نیست، ولی چون در اشعارش غالبآ به پیری خود اشاره کرده است، و اگر این دوران را با توجه به تاریخ وفاتش، به تقریب، هفتاد سالگی او بدانیم، وی باید در حدود سالهای ۷۲۰ـ۷۲۵ به دنیا آمده باشد.
عبدالنبی فخرالزمانی، مؤلف تذکره میخانه، (عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی، تذکره میخانه، ج۱، ص۹۰، چاپ احمد گلچین معانی، تهران ۱۳۶۲ ش) وفات خواجه را در ۶۵ سالگی او دانسته و به این حساب ولادت او در ۷۲۷ بوده است، ولی از سوی دیگر در دیوان خواجه قطعهای خطاب به جلالالدین مسعودشاه، پسر شرفالدین محمودشاه و برادر ارشد شیخ ابواسحاق اینجو، مندرج است (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، ص۳۷۴، تهران (۱۳۲۰ ش)) که در آن به سه سال خدمت خود در دربار شاه و دستگاه وزیر اشاره دارد و چون مسعودشاه در ۷۴۳ از بغداد به شیراز رفت و در رمضان همان سال کشته شد، (قاسم غنی، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، ج۱، ص۴۹ـ۵۰، تهران ۱۳۲۱ ش) حافظ در ۷۴۰ به خدمت دربار پیوسته بوده یا به نوعی با آن ارتباط داشته است و در این هنگام بایستی لااقل بیست سالی از عمرش گذشته باشد.
با این حساب، در حدود ۷۲۰ به دنیا آمده و در حدود ۷۲ سالگی درگذشته است.
به گفته عبدالنبی فخرالزمانی، (عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی، تذکره میخانه، ج۱، ص۸۵، چاپ احمد گلچین معانی، تهران ۱۳۶۲ ش) نام پدر حافظ بهاءالدین و اصالتاً از مردم اصفهان بوده و به تجارت اشتغال داشته و جدّ او در زمان اتابکان فارس به شیراز آمده و ساکن آن شهر شده است.
مادرش از کازرون بوده و در شیراز سکونت داشته است.
پس از وفات پدر، محمد با مادر و دو برادر خود زندگی میکرده و روزگار کودکی را به سختی میگذرانده است. (عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی، تذکره میخانه، ج۱، ص۸۵، چاپ احمد گلچین معانی، تهران ۱۳۶۲ ش)
حافظ در اشعارش از مرگ این دو برادر یاد کرده، که یکی در جوانی درگذشته (شمسالدین محمد حافظ، دیوان، ج ۲، ص ۱۰۸۳، چاپ پرویز خانلری، تهران ۱۳۶۲ ش) و دیگری، خواجه خلیل عادل، در ۷۷۵ در ۵۹ سالگی وفات یافته است. (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، ص۳۶۸، تهران (۱۳۲۰ ش))
سخن حافظ بسیار کنایهآمیز و پرابهام است و غالباً وجوه مختلف دارد و به آسانی نمیتوان مضامین شعر او را به احوال و رویدادهای زمانی و مکانی خاص محدود کرد، مگر اینکه اشارت تاریخی صریح در آن باشد.
با اینهمه، در چند مورد از سرودههای او نکاتی دیده میشود که بهروشنی ناظر بر زن و فرزند و اوضاع زندگی اوست.
در غزلی (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، ص۲۲۳، تهران (۱۳۲۰ ش)) که در دوران وزارت قوامالدین حسن (متوفی ۷۵۴) سروده است، خواجه از «سروی» که در خانه دارد سخن گفته و در غزلی دیگر (همان ج1 ص 146) از اینکه اختر بدمهر یار عزیزی را از چنگ او به در برده و آن شادکامی ناپایدار و گذرا بوده شکایت کرده است.
در غزل دیگر (همان ج1 صص 91-92) به درگذشت فرزندی که قرّه العین و میوه دل او بوده و اکنون در لحد جای گرفته اشاره کرده و در غزلی دیگر (همان ج1 صص 38-39) در ماتم فرزند و «رود عزیز» خود زاری کرده است.
از این اشارات میتوان دریافت که او همسری داشته که در نیمههای عمر درگذشته، و فرزندانی داشته که یکی در کودکی (همان ج1 ص 370) و دیگری در جوانی وفات یافته است.
از کودکی و جوانی حافظ نیز آگاهی درستی نداریم.
عبدالنبی فخرالزمانی در تذکره میخانه، که در این مورد منبع اصلی اطلاع ماست، آورده است (عبدالنبی بن خلف فخرالزمانی، تذکره میخانه، ج۱، ص۸۵ـ ۸۶، چاپ احمد گلچین معانی، تهران ۱۳۶۲ ش) که وی در کودکی روزها در دکان خمیرگیری کار میکرد و در اوقات فراغت به مکتبخانهای که نزدیک دکان بود، میرفت و خواندن و نوشتن و مقدمات علوم را در آنجا میآموخت و از همان روزگار در شعر طبعآزمایی مینمود، ولی نکته شایسته توجه در این باره آن است که وی حافظ قرآن بوده و تخلص او نیز حاکی از همین حقیقت است و حفظ قرآن باید از کودکی و سالهای اولیه عمر آغاز شود و مستلزم صرف وقت و ممارست مداوم است؛ از اینرو، شاید بتوان گفت که این بخش از عمر او بیشتر صرف قرائت قرآن و تحصیل مقدمات علوم میشده است تا کسب ضروریات زندگی.
وی در دوران جوانی ظاهرآ یکسره مشغول کسب فضائل و تکمیل مراتب علمی بوده و از عباراتی که گلندام در مقدمه قدیم دیوان (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، صقز، تهران (۱۳۲۰ ش)) آورده است چنین بر میآید که حافظ از شاگردان مولانا قوامالدین عبداللّه، دانشمند مشهور به ابن الفقیه نجم (متوفی ۷۷۲)، بوده است، اما جنید شیرازی، شاگرد مولانا قوامالدین، در کتاب شدّ الازار که به سال ۷۹۱ تألیف شده، از حافظ نامی نیاورده است.
تقیالدین محمد اوحدی بلیانی نیز در عرفات العاشقین (گ ۱۵۵ر) قوامالدین عبداللّه را استاد حافظ دانسته و اینکه هدایت در تذکره ریاض العارفین (رضاقلی بن محمدهادی هدایت، تذکره ریاضالعارفین، ج۱، ص۲۸۶، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ ش)) حافظ را در تحصیل مراتب حکمت در شمار شاگردان شمسالدین عبداللّه شیرازی آورده، ظاهراً مقصودش همین قوامالدین بوده و در نقل نام وی سهوی روی داده است.
حافظ خود بارها در سرودههای خود از اشتغال به کسب علم و تحصیل معارف دینی سخن گفته و از قیل و قال بحث، طاق و رواق مدرسه، علم و فضلی که در چهل سال گرد آورده، رتبت دانشش که به افلاک رسیده، و قرآنی که با چهارده روایت در سینه دارد، یاد کرده است.
در مقدمه قدیم دیوان (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، صقو، تهران (۱۳۲۰ ش)) نیز آمده است که وی به سبب تحصیل و مطالعه مدام، فرصت نداشت سرودههای خود را در یک جا ثبت و مدون سازد.
الکشّاف عن حقیقه التنزیل اثر زمخشری و مفتاح العلومِ سکاکی، که حافظ به بحث و نظر در آنها اشتغال داشته است، هر دو از کتابهای مهم و معتبر آن روزگار بودند و معلوم میشود که حافظ در تمامی علوم شرعی و رسمی و عرفی آن دوران، از تفسیر و کلام و منطق و حکمت تا نحو و معانی و بیان و شعر و ادب، دارای تحصیلات کامل و صاحب نظر بوده است و چنانکه از اشارات خود او بر میآید، هر صبح مجلس درس قرآن داشته است. (همان صص 164 و 183)
در بعضی نسخههای کهنتر مقدمه قدیم (شمسالدین محمد حافظ، دیوان، ج ۲، توضیحات خانلری، ص ۱۱۴۵ـ۱۱۴۶، چاپ پرویز خانلری، تهران ۱۳۶۲ ش) آمده است که حافظ به سبب اشتغالاتی از قبیل «ملازمت شغل تعلیم سلطان» به گردآوری اشعار خود نپرداخت و از این عبارت معلوم میشود که وی در دربار شاهی نیز عهدهدار تعلیم و تدریس بوده است.
وی با اغلب سلاطین عصر خود، جز با امیر مبارزالدین و شاه محمود پسر او و شاه زینالعابدین پسر شاه شجاع، و نیز با بیشتر وزیران مناسبات صمیمانه داشته و مورد عنایت آنان بوده است.
خواجه علاوه بر چند قصیدهای که در مدح شاه شیخ ابواسحاق اینجو، (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، صقکو ـ قلب، تهران (۱۳۲۰ ش)) شاه شجاع (همان، ج۱، صقیو ـ قکا) و قوامالدین صاحب دیوان (صاحب عیار)، وزیر شاه شجاع (همان، ج۱، صقکب ـ قکو) سروده، در غزلیات خود نیز از شاهان و وزیرانی به نیکی یاد کرده است، از جمله، شاه شجاع، (همان ج۱، ص۱۹۱ـ۱۹۳) نصره الدین یحیی بن مظفر، (همان ج۱، ص۱۴۴ و 207 و 270 و 341) شاه منصور نواده امیر مبارزالدین، (همان، ج۱، ص۱۰۴ـ۱۰۵ و ص۱۶۳ـ۱۶۶و ص۲۲۴ـ۲۲۶ و ص۲۶۳ و ص۳۶۵) سلطان غضنفر پسر شاه منصور، (همان ج۱، ص۲۲۶)عمادالدین محمود از وزیران شاه شیخ ابواسحاق، (همان ج۱، ص 148-149) حاجی قوامالدین حسن وزیر دیگر شیخ ابواسحاق، (همان ج۱، ص 109، 210، 223-224) برهانالدین وزیر امیر مبارزالدین، (همان ج۱، ص 249-250 و 324-325) قوامالدین محمد صاحب عیار وزیر شاه شجاع (همان ج۱، ص76-77، 106-107، 366، 373-374) و جلالالدین تورانشاه وزیر دیگر شاه شجاع. (همان ج۱، ص 235-236، 244-245، 248-249، 240-341، 343-344)
از سلاطین دیگر، جز آنان که در فارس و شیراز حکومت داشتند، سلطان اویس ایلکانی، از سلاطین جلایریان و ممدوح سلمان ساوجی، (همان ج۱، ص110و111) و پسر او سلطان احمد بن اویس (همان ج۱، ص333و334)را، که آذربایجان و عراق را در تصرف داشتند، مدح گفته است.
در غزلی (همان ج۱، ص268 و 269) به «بزم اتابک»، «شوکت پورِ پشنگ» و «نشست خسروی» او اشاره کرده، که ظاهرآ مقصود او تهنیت جلوس اتابک پیر احمد بن اتابک پشنگ (در ۷۹۲)، از اتابکان لرستان، است و از اینرو، این غزل را از آخرین سرودههای حافظ باید شمرد.
چند تن از سلاطین معاصر حافظ بیرون از فارس، و حتی بیرون از حدود ایران، خواستار دیدار او بودند و چنین به نظر میرسد که او نیز به سفر کردن و دور شدن از شیراز در مواقعی بیمیل نبوده است.
در غزلی که ظاهرآ برای سلطان احمد بن اویس سروده تمایل خود را به سفر به بغداد و تبریز ابراز داشته است. (همان ج۱، ص30 و 129)
حافظ همچنین در زمان محمودشاه، از سلاطین بهمنی دکن، که شعرشناس و دانشپرور بود، به هندوستان دعوت شد و هزینه سفر او را نیز میر فضلاللّه انجو، وزیر محمودشاه، به شیراز فرستاد.
حافظ دعوت را پذیرفت، از شیراز به لار و از لار به هورمز (هرمز) رفت، ولی هنگامی که به کشتی نشست، دریا طوفانی شد و موجب هراس او گردید.
پس، به بهانه اینکه با بعضی دوستان وداع نکرده است، کشتی را ترک کرد و غزلی را که در همان احوال سروده بود، به دست یکی از آشنایان همسفر، برای میر فضلاللّه فرستاد و خود به شیراز بازگشت. (همان ج۱، ص103) در غزلی دیگر (همان ج۱، ص152-153) از «شوق مجلس سلطان غیاثالدین» و از «قند پارسی که به بنگاله میرود» سخن گفته است که ظاهرآ مقصود، دربار سلطان غیاثالدین بن سکندر، پادشاه بنگال (حک: ۷۶۸ـ۷۷۵)، است (حمدقاسم بن غلامعلی فرشته، تاریخ فرشته (گلشن ابراهیمی)، ج۱، ص۲۹۶ـ۲۹۷، (لکهنو) : مطبع منشی نولکشور، (بیتا)) و مؤید رسیدن شعر و آوازه او به آن نواحی نیز هست.
از ابیاتی از یکی از غزلهای او (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، ص۲۲۴، تهران (۱۳۲۰ ش)) چنین بر میآید که تورانشاه بن قطبالدین تهمتن، پادشاه جزیره هرمز، ملقب به «ملک البحر»، (قاسم غنی، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، ج۱، ص۲۵۴، تهران ۱۳۲۱ ش) نیز خواستار دیدار حافظ بوده و او را بدان ناحیه دعوت کرده بوده است.
با آنکه حافظ به شیراز دلبستگی تمام داشت و دوری از یار و دیار بر او دشوار بود (شمسالدین محمد حافظ، چاپ محمد قزوینی و قاسم غنی، ج۱، ص۷۰ و 189، تهران (۱۳۲۰ ش).)و با آنکه به عمر خویش از وطن سفر نکرده بود، ظاهرآ دوبار از شیراز بیرون رفت: یک بار به عزم سفر هند (که ذکر آن گذشت) و بار دیگر به یزد به قصد پیوستن به دستگاه شاه یحیی (برادرزاده شاه شجاع) و ظاهرآ به سبب آزردگی از شیرازیان یا شاید از شاه شجاع، (همان ج1 ص 97 و 189 و 197) که تاریخ دقیق آن معلوم نیست، ولی ظاهرآ در اواخر عمر او بوده، زیرا در غزل شِکوِهآمیزی که در این احوال سروده به پیری خود اشاره کرده است. (همان ص 259)
آنچه مسلّم است در یزد قدر او را نشناختند و با آنکه پیش از سفر در غزلی آرزوی «دیدار ساکنان شهر یزد» را داشته، (همان ج1 صص 10-11) دوران اقامتش در یزد از سختترین اوقات زندگی او بوده است.
خواجه در چند غزل (همان صص 228-229 و 231 و 247- 248) از غم «غریبی و غربت»، دوری از یار و دیار، و تلخیها و تلخکامیهای خود در این سفر مینالد و از شهر یزد با تعبیراتی چون «زندان سکندر» و «منزل ویران» یاد میکند و سرانجام، ظاهرآ هنگامی که خواجه جلالالدین تورانشاه وزیر از یزد به شیراز باز میگشته، با او همراه شده و به زادگاه خویش بازگشته است. (همان)
از اشاراتی که در یک غزل به زنده رود و باغِ کاران اصفهان کرده است شاید بتوان دریافت که به آن شهر نیز سفر کرده بوده، (همان ج1 ص 71) .
در سرودههای حافظ اشارات و کنایاتی هست که بیشک ناظر به امیر تیمور گورکانی و آثار و نتایج اعمال و لشکرکشیهای اوست.
پریشانیها و نابسامانیهای فارس بعد از مرگ شاه شجاع و در دوران سلطنت سلطان زینالعابدین، و هرج و مرج و ظلم و فسادی که از منازعات و کشمکشهای فرمانروایان محلی به همه جا کشیده شده بود، مردم را آرزومند ظهور مردی توانا و سلطانی مقتدر کرده بود تا بتواند در آن نواحی صلح و آشتی برقرار کند.
این احوال دردناک در شعر حافظ، و پیش از او در آثار کسانی چون عبید زاکانی، به روشنی بازتاب یافته است.
حافظ نیز در این آرزو بود که «فریادرسی» برسد و دردها را درمان کند و عوامل ظلم و فساد و تباهی اخلاقی و دینی و اجتماعی را از ریشه برکند.
ظاهرآ چندی او نیز چون دیگران چشم به فتوحات امیر تیمور دوخته و «خاطر بدان ترک سمرقندی» داده بود.
اما حافظ، که چندی بعد رفتار هولناک «ترک سمرقندی» را از نزدیک دید و پس از رفتن او نیز شاهد خونریزیها و کینهتوزیهای امیران و سلطانان آل مظفر بود، با آمدن شاه منصور، نواده امیر مبارزالدین و داماد شاه شجاع، بار دیگر روزنه امیدی یافت.
شاه منصور مردی کارآزموده و شجاع و باتدبیر بود، و حافظ او را کسی میپنداشت که میتواند نظم و سامان را به فارس بازگرداند.
وی در چند غزل این امیدواری را ابراز داشته و فضائل اخلاقی شاه منصور را ستوده است. (همان ج1 ص 163-164)
از شاهان معاصر حافظ که به او عنایت خاص داشتهاند و او نیز در سرودههای خود از آنان به نیکی یاد کرده، یکی شیخ ابواسحاق اینجو است که علمدوست و هنرشناس بود و خود نیز شعر میگفت و خواجه در رثا و تاریخ مرگ او قطعاتی سروده که نمودار اندوه و تأسف اوست. (همان ج1 ص 363 و 369 و 140-141)
پس از شیخ ابواسحاق، امیر مبارزالدین به سلطنت رسید.
حافظ در سراسر دیوان از امیر مبارزالدین نامی نیاورده، ولی در چند غزل از اوضاع زمان حکومت او به تلخی یاد کرده و در چند مورد نیز تعبیر کنایهآمیز «محتسب» را در مورد اعمال و رفتار او به کار برده (همان ج1 ص 30 و 136-137 و 366 و 367) و در یکی از قطعات (همان ج1 ص 366 و 367) که در بیت آخر آن از کورشدن او به توطئه شاه شجاع سخن گفته، او را «شاه غازی» خوانده و به بیدادگریهای او اشاره نموده است.
اما پادشاهی که دوستانهترین مناسبات را با خواجه حافظ داشت، شاه شجاع (حک: ۷۵۹ـ۷۸۶)، فرزند امیر مبارزالدین، بود که مردی استوار، باتدبیر و آزاده بود و مردم فارس در دوران حکومت نسبتاً طولانی او در امن و آسایش بودند.
شاه شجاع دانشمند و شعرشناس بود و خود نیز به فارسی و تازی شعر میگفت و در انشای فارسی و تازی توانا بود. (قاسم غنی، بحث در آثار و افکار و احوال حافظ، ج۱، ص۳۳۴ـ۳۵۳، تهران ۱۳۲۱ ش)
حافظ بیش از هر کس دیگر در سرودههای خود به شاه شجاع اشاره کرده و به تصریح و تلویح او را مدح گفته است.
از عرفای آن زمان که به نوعی با حافظ ارتباط داشتهاند، یکی شیخ امینالدین بلیانی بوده که حافظ از او با عنوان «بقیه ابدال» یاد کرده (حمد معین، حافظ شیرین سخن، ج۱، ص۲۸۸ـ۲۸۹، بهکوشش مهدخت معین، تهران ۱۳۶۹ ش)و دیگری عارفی به نام کمالالدین ابوالوفا، که ظاهرآ از دوستان وفادار حافظ بوده و خواجه در مقطع غزلی ذکر او را آورده است. (رضاقلی بن محمدهادی هدایت، تذکره ریاضالعارفین، ج۱، ص۲۸۶، چاپ مهرعلی گرکانی، تهران (۱۳۴۴ ش))
گفتهاند که حافظ با شاه نعمتاللّه ولی نیز ملاقات داشته است، لیکن درستی این قول قابل اثبات نیست، هر چند که ظاهراً حافظ در بعضی سرودههای خود به برخی ابیات اشعار شاه نعمتاللّه اشاره و تعریض دارد. (محمد معین، حافظ شیرین سخن، ج۱، ص۲۹۴ـ ۲۹۶، بهکوشش مهدخت معین، تهران ۱۳۶۹ ش)
منابع :
· یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)
· دانشنامه جهان اسلام، بنیاد دائرة المعارف اسلامی، برگرفته از مقاله «حافظ شیرازی»، شماره۵۷۰۴