عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

در نظریه تشکیک،  حقیقت وجود با مراتب حقیقتی که دارد همه جا هست، مانند نور مراتبی از شدیدترین درجه تا ضعیف ترین درجه دارد، اما همه این مراتب در حقیقت نور مشترک اند و هیچ برتری فاقد حقیقت نور نیست.

آنچه سالکان شاهد می بینند و عارفان می گویند غیر از تشکیک در اصل هستی و حقیقت است، اهل معرفت تفاوت حقیقت را تفاوت ظاهر و مظهر می‌دانند،  نه تفاوت درجه شدید و ضعیف حقیقت وجود. زیرا حقیقت وجود هیچ عدمی و کمبود و نقصانی در هویت خود ندارد و هر چیزی که کمبود و نقص در کمالات این حقیقت داشته باشد، اساسا واجد این حقیقت نیست.

بر پایه نظریه وحدت شخصی، وجود مساوق با وجوب است و در خارج تنها یک وجود موجود است. اما طبق تشکیک، وجود به ممکن و واجب تقسیم می‌شود و تفاوت این دو به شدت و ضعف است یعنی یک مرتبه از وجود شدیدی برخوردار است و یک مرتبه از وجود ضعیفی.

از منظر حکیم و در نظام واره ی تشکیک، خدا سرسلسله و منتهی درجه هستی است و همه ممکنات افعال او مراحل میانی و نازل هستی اند. پس در این نظام ئاره خدا در درجه اعلی است و دیگر موجودات متوسط یا دانی اند، اما در نظام واره عرفانی،  هستی واجب تعالی به دلیل نامتناهی بودن جایی برای موجود دانی و میانی و ... نمی‌گذارد و هر آنچه هست تنها اوست . همچنان که در صحیفه سجادیه آمده است: و انت الله لا اله الا انت الدانی فی علوه و العالی فی دنوه (صحیفه سجادیه دعای چهل و هفت) و نیز فخرالدین عراقی می گوید:

 غیرتش غیر در جهان نگذاشت    لاجرم عین جمله اشیا شد

(کلیات عراقی ترجیع بند ۲)

استدلال علامه طباطبایی (رحمه الله علیه) برنفی تشکیک این است که اگر فرض کنیم این شخص موجود مرتبه از حقیقت وجود باشد، پس باید خود این حقیقت را داشته باشد در حالی که دانستیم این فرض منجر به خلف یا انقلاب می‌شود و محال است.

ولی ما که تشکیک را نمی‌پذیریم، می‌گوییم: این شخص به گونه ای است که اگر حقیقت وجود در کنارش فرض شود، شخصیت و تشخص و  هوهویتش محفوظ است، اما با قطع نظر از آن حقیقت این شخص چیزی نیست، زیرا جزء یک قید عدمی چیزی برایش باقی نمی ماند.

در نتیجه با لحاظ این حقیقت هر شخصی خودش است و بدون لحاظ این حقیقت خودش نیست، مثل اینکه اگر کسی رو به روی آینه ایستاده باشد آن صورت منعکس در آینه تا زمانی صورت مرآتی است که صاحب صورت رو به روی آن باشد و چون صاحب صورت نباشد دیگر صورتی در کار نیست مانند صفر در کنار رقم عدد که اگر در جوار عدد باشد از معین را نشان می دهد و گرنه صفر خالی هیچ معنایی ندارد.

از این رو ارباب معرفت صورت های علمیه و اعیان ثابته را موجود به وجود خدا می‌دانند نه به ایجاد او و باقی به بقاء حق می‌دانند نه به ابقاء او . زیرا اگر چیزی در خارج ایجاد شود باید حقیقت وجود را داشته باشد و گرنه ایجاد درباره آن صدق نمی کند، بر خلاف صورت مرآتی که به وجود و بقاء صاحب صورت موجود و باقی است نه به ایجاد و ابقاء او.

به همین جهت حکما انعدام موجود را محال می‌دانند و معتقدند تحول و صیرورت شیء امکان دارد، اما ممکن نیست چیزی معدوم شود و اصل حقیقت وجودش از بین برود، در حالی که عرفا اشیاء امکانی را دارای وجود و حقیقت نمی دانند تا معدوم شدنشان محال و موجب تناقض یا انقلاب شود، بلکه به تاسی از منطقه بی‌بدیل امام العارفین و قطب الموحدین (علیه السلام) پهنه گیتی و جهان خلقت را چیزی جز تجلی و ظهور حق تعالی نمی‌دانند : الحمدالله متجلی لخلقه به خلقه.

بنابراین با اینکه اشخاص و اشیاء این حقیقت وجود نیستند اما چیزی جز حقیقت وجود ندارند و تشخص و تعیین شان امری عدمی و وهمی و اعتباری است. این همان معنایی است که اصطلاحا در عرفان به آن ظهور می گویند و با اصطلاح فلسفی ایجاد بسیار متفاوت است ، زیرا صورتی که در آینه افتاده ظهور صاحب صورت است وجود خود صورت زیرا چیزی در آینه نیست.

وهمی و اعتباری بودن اشخاص و تشخصات و تعیناتشان نیز تنها در سایه فهم رابطه صاحب صورت با صورت مرآتی قابل ادراک است.

از این رو قرآن کریم در حمل و پرتاب سنگ ریزه را در عین اینکه به پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) نسبت می‌دهد از او  نفی می کند: وَمَا رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَلَکِنَّ اللَّـهَ رَمَى.

حکیم متأله استاد الهی قمشه ای علیه السلام جریان شهادت سیدالشهدا (علیه السلام) و افتادن آن حضرت از اسب را اینگونه وصف می کند:

آینه بشکست و رخ یار دید

حکیم ابوسعید ابوالخیر می‌گوید:

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من

وین حرف معما نه تو خوانی و نه من

هست از پس پرده گفتگوی من و تو

چون پرده به در افتاد نه تو مانی و نه من

(دیوان ابوسعید ابوالخیر رباعیات قسمت پنجم)

و باری می گوید:

ای دل اگر آن عارضه دلجو بینی

ذرات جهان را همه نیکو بینی

در آینه بنگر که خود بین نشوید

خود آینه شو تا همگی بینی

(همان قسمت ششم)


منابع:

        جوادی آملی آیت الله، تحریر رساله الولایه، ج2، صص 59 تا 62