فرض کنید گُلی را قبلاً در بالای کوهی دیدهاید و مدتی گذشته و تصویر آن از روی صفحه ذهن شما پاک گشته ولی در خزانۀ حافظه باقی مانده است. اکنون کسی آن گل و کوه را به شما یادآوری میکند. در این حال نفس شما تصویری را که به ظاهر اثری از آن در نفس شما نیست ولی در اعماق حافظه نگهداری میشود بیرون کشیده و دوباره در صفحه نفس حاضر مینماید.
در اینجا گلی که در ذهن حاضر شده است؛ چیزی نیست که از بیرون نفس به آن افزوده شده باشد، بلکه همانست که از قبل در نفس بوده و الآن ظهور یافته و دوباره پس از مدتی در نفس غرق شده و پنهان میگردد.
در اینجا نفس خودش است که در درون خود چیزی را از مرتبهای به مرتبهای سوق میدهد و بالا و پائین میبرد و جالب اینجاست که وقتی که به درون نفس میرود کلاً گم میگردد و باز که به عرصه ظاهر نفس میآید شکل و رنگ و خصوصیاتش را باز مییابد.
در خزانه حافظه دهها چیز رنگارنگ و با صفات گوناگون هست ولی همه به آنجا که میرسند گوئی رنگ و شکلشان را میبازند و تنوع خود را از دست میدهند و انسان در آنجا هیچ کثرتی را حس نمیکند مگر زمانی که آن چیزها را دوباره از خزانه بیرون بیاورد و از کمون به ظهور بکشاند.
مسأله خلقت الهی از این جهت مثل کار حافظه است که چیزی از بیرون افزوده نمیشود و خداوند متعال خودش از عالم خزائن خود آنچه را از قبل دارد پائین فرستاده و در عالم خلق آشکار مینماید، گرچه عالم خلق هم در حیطۀ وجود خود اوست؛ چنانکه میفرماید: وَ إِنْ مِنْ شَیْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ (الحجر/۲۱) أَلا إِنَّهُ بِکُلِّ شَیْءٍ مُحیطٌ (فصّلت/۵۴)
منابع :
- شیخ محمد حسن وکیلی، درسنامه توحید قرآنی، بخش چهارم