چرا بعضی از امور وصفناپذیرند؟
توصیفناپذیری معمولاً از چند امر نشأت میگیرد:
1 - بلندمرتبه بودن و در دسترس نبودن مطلب
مثلاً حقیقت توحید افعالی، صفاتی و ذاتی را (به اصطلاح عرفان نه کلام) چگونه میتوان وصف کرد؟!
2 - ضعف شنونده
امیرالمؤمنین علیه السلام به سینهاش اشاره میکرد و میفرمود:
إِنَّ هَاهُنَا لَعِلْماً جَمّاً لو أَصَبْتُ لَهُ حَمَلَۀ
(نهجالبلاغه، بخش حکمت، حکمت۱۴۷)،
«در اینجا دانش انبوهی است، اگر برایش حاملانی مییافتم»
و امام سجّاد علیه السلام فرمود(بعضی به دیگران نسبت دادهاند):
أنّی لَأکتُم من علمی جواهرَه
کی لا یرَی الحق ذُو جهلٍ فَیفتَتِنا
و رُبَّ جَوهرِ علمٍ لو أُبوحُ به
لقیلَ لی أنتَ مِمَّن یعبُد الوَثَنا
(الغدیر، ج۷، ص۳۵؛ مقدمه تفسیر صافی، تفسیر جواهر المعانی آلوسی، ج۶، ص۱۹۰؛ استاد در روح مجرد، ص۳۷۶ (پاورقی) توضیحی درباره این شعر دارند)
«من گوهرهای دانشم را پنهان میدارم که مبادا جاهلی آنها را ببیند و به فتنه بیفتد و چه گوهرهایی از دانش که اگر آنها را آشکار میساختم، به من گفته میشد تو بتپرستی».
و در روایت است که:
«لَوْ عَلِمَ أَبُوذَرٍّ مَا فِی قَلْبِ سَلْمَانَ لَقَتَلَهُ»(کافی، ج۱، ص۴۰۱. باب فی ما جاء أن حدیثهم صعب مستصعب)،
«اگر ابوذر میدانست چه در قلب سلمان میگذرد، او را میکشت یا تکفیر میکرد».
مرحوم سید هاشم حداد این جمله را چنین معنا میکردهاند:
«آن علم اگر به سینۀ ابوذر میآمد، چون تحمّلش را نداشت، مایۀ کافر شدن ابوذر یا مرگ زود هنگام او میشد.
بیجهت نیست که همّام در برابر سخنان از دل برخاسته و بر جان نشستۀ علی مرتضی روحی له الفداء، طاقت نیاورد:
«فَصَعِقَ هَمَّامٌ صَعْقَۀ کَانَتْ نَفْسُهُ فِیهَا»
( نهجالبلاغه، خطبة۱۹۳ «و من خطبة له علیه السلام یصف فیها المتقی»)،
«نعرهای مستانه زد و جان سپرد».
حکیم فرزانه آیتالله جوادی آملی میگفت:
علی صلواه الله علیه فرموده بود:
«ینْحَدِرُ عَنِّی السَّیلُ»
(نهجالبلاغه، خطبة۳ «و من خطبة له علیه السلام و هی المعروفة بالشقشقیة»)،
«من همانند کوهی هستم که سیل از من روان است».
یعنی کسی نباید در برابر سیل بایستد، همّام ایستاد، تاب نیاورد و آب شد.
بیحکمت نیست که انبیا و اولیا فرمودهاند:
ما مأموریم به قدر عقول مردم با ایشان سخن بگوییم
( کافی، ج۱، ص۲۳، کتاب العقل و الجهل)
و بیعلّت نیست که علی علیه السلام شبانگاه با چاه و زمین درد دل میکرد.
3 - ضعف گوینده
همۀ عارفان در قدرتِ تبیین مشهود خود یکسان نیستند. خطبههای توحیدی امیر بیان علی بن ابیطالب صلواه الله علیه و یا سخنان توحیدی سرور شیعیان علی بن موسی الرضا علیه السلام را ببینید (به نهجالبلاغه، توحید صدوق، عیون اخبار الرضا و احتجاج طبرسی مراجعه شود) و با سخنان دیگران بسنجید تا بفهمید دیگران در تبیین معارف شهودی چه ضعیف جلوه میکنند.
شیخ صدوق در باب رؤیت کتاب توحید میگوید:
روایات فراوانی در بحث رؤیت (دیدار با خدا) در دستم بود که ننوشتم، زیرا برای بعضی ممکن است مایۀ گمراهی گردد.
این به همان ضعف خواننده و شنونده اشاره دارد.
البته این عملکرد مرحوم صدوق بخشودنی نیست، زیرا اگر نقل اینگونه روایات مشکلی میداشت، ائمه، نمیفرمودند. محدث در مقام حدیثگویی و روایتنویسی حق حذف ندارد، زیرا در روایات آمده است:
«رُبَّ حَامِلِ فِقْهٍ إِلَی مَنْ هُوَ أَفْقَهُ مِنْهُ»
(کافی، ج۱، ص۴۰۳، باب ما أمر النبی صلی الله علیه و آله بالنصیحة لأئمة المسلمین)،
«چه بسا کسی مطلبی را به فردی که از او بیشتر میفهمد، منتقل مینماید».
پس بر فرض نفهمیدن، وظیفه این است که بر دیده بگذاریم و فهم آن را به اهلش که خاندان عصمتاند، بازگردانیم، نه اینکه نگوییم و ننویسیم.
همانگونه که گفته شد، حقیقت عرفان سفر است و حقیقت این سفر بازگو شدنی نیست. آن را که خبر شد، خبری باز نیامد، ولی ظاهری از آن را میتوان تبیین کرد.
منابع :
- سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیتالله علی رضائی تهرانی، صص92 تا 102