آدمیان روزی زاده میشوند و روزی میمیرند. نه تولّدشان در این دنیا به خواست آنهاست و نه مرگشان، ولی شیوۀ زندگی آنها بسیار متفاوت است. این تفاوت معلول عواملی اختیاری و غیراختیاری است. از عوامل ژنتیکی و محیطی تا انتخابهای کاملاً آگاهانه.
انسانها در طول مدت زندگی، به دو گروه کلّی تقسیم میشوند:
معتقدان به خدا و منکران خدا .
منکران خدا پایان زندگی را مرگ میدانند و در نتیجه انسان را ابتر یعنی غیر ابدی میانگارند. در مورد منکران خدا، پرداختن به سیر الی الله بیمعناست، گرچه اعتقاد به بعضی معنویات و نیز پارهای گرایشهای اخلاقی ارزشی ممکن است.
و اما معتقدان به الله خود به دو گروه تقسیم میشوند، معتقدان به شریعتی از شرایع و دینی از ادیان الهی و نامعتقدان. فراوانند کسانی که به نیرویی ازلی و ابدی که خدای جهان است، معتقدند، ولی به دینی گردن ننهادهاند. اهل عرفان برای این گروه هم سیر الی الله را ممکن نمیدانند، زیرا گام زدن در طریقت که باطن شریعت است بدون اعتقاد به شریعت بیمعناست. سیر به سوی خدا جز با محبّت او ممکن نیست و دوستدارِ خدا باید از فرستادگان بر حقّش پیروی کند:
قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونی»( آلعمران/۳۱):
بگو اگر خدا را دوست میدارید، بایسته است که مرا پیروی کنید.
معتقدان به شریعت خود دو گروهند:
افراد پایبند و افراد غیرمقید.
بسیارند کسانی که به ظاهر مسیحی یا یهودی یا مسلمانند، ولی به هیچ یک از دستورات این ادیان پایبند نیستند. اینان یهودی، مسیحی یا مسلمان شناسنامهایاند.
افراد پایبند به شرایع نیز دو دستهاند:
گروهی به ظاهرِ شریعت اکتفا کردهاند و تنها برای رفع تکلیف، احکام دینی را عملی میسازند که اینان اکثریتاند و گروهی که به نسبت بسیار اندکاند، به دنبال رسیدن به جادّه طریقت، از طریق شریعتاند و سپس سیر در این جادّه تا رسیدن به حقیقت که همان قرب خداوند است، این گروه را سالک مینامیم .
البته سالکان نیز به چند گروه تقسیم میشوند:
گروهی در همین نشأه به کمال میرسند و گروهی پس از مرگ به کمال میرسند و گروهی از راه میمانند و اینها یا به استدراج (استدراج در اصطلاح عرفان یعنی عقبگرد و تنزل تدریجی و مستمر که فهمیده نمیشود.) و عقبگرد دچار میشوند و یا در مقامی که هستند متوقف میگردند.
عواملی که آدمی را به سوی اعتقاد به خدا و سپس شریعت و آنگاه التزام به دین و بعد به سلوک کشانده و در نهایت به کمال میرساند، فراوان است که در اینجا مورد بحث ما نیست. فقط همین قدر میگوییم که اگر فطرت و قلب آدمی نمرده باشد، حتی اگر خفته باشد و خدا، دین، سلوک و قرب الهی درست عرضه شود و نه همراه با خرافه و گزافه، آن قدر جذّاب است که همچون آهنربا، آهن سرد وجود آدمی را میرباید و همچون کیمیا طلایش میسازد .
ابن فارض عارف مصری در خمریه (خمریّه که در فارسی ساقینامه نام دارد، شعری است که عارفان شاعر در وصف می محبّت میسرایند؛ استاد علامه حسینی تهرانی بهترین خمریّه را سروده ابنفارض مصری و بهترین ساقینامه را سروده حاج ملاهادی سبزواری میدانستند.) مشهورش گوید:
وَ إن خَطِرَت یوماً عَلی خاطِرِ امریءٍ
أقامَت به الأفراح وَ ارتَحل الهَمُّ
اگر روزی تصوّر شراب محبت بر خاطر کسی بگذرد، غم از وجودش رخت برمیبندد و شادیها به جایش خوش مینشیند.
وَ لو نَضَحوا مِنها ثَری قَبرِ مَیتٍ
لَعادَت اِلیهِ الرُّوحُ وَ انتَعَشَ الجسمُ (دیوان ابن فارض، ص۱۷۹)
اگر قدری از آن را بر خاک قبر مردهای بپاشند، بیشک روح به او برمیگردد و تنش دست افشان و پایکوبان از گور بر میخیزد .
از آنچه گفته شد این تقسیم به دست آمد:
بنابراین سالک الی الله کسی است که به خدا و شریعت معتقد و پایبند است و میخواهد با عمل به شریعت، پای در راه طریقت بگذارد تا به حقیقت که همان خداوند است برسد.
سالک سوخته مرحوم حاج محمدحسن بیاتی همدانی برای حقیر نقل کردند که عارف سوخته مرحوم آیتالله حاج شیخ محمدجواد انصاری همدانی میفرمود:
«خداوند آن دسته از بندگانش را که دوست داشته باشد به سوی شریعت هدایت مینماید و سپس از این دسته، آن عدّهای را که خیلی دوست داشته باشد، به سمت طریقت هدایت میفرماید و آنگاه از این دسته کسانی را که بیش از همه دوست دارد، به حقیقت واصل میسازد»
از آنچه گفته شد، روشن گردید که دم زدن ملتزمان به شریعت، از عرفان و سیر و سلوک بدون پایبندی به آداب سلوک و طریقت، غلط است. چه رسد به دم زدن غیرملتزمان و نامعتقدان به شریعت و چه رسد به کسانی که به مبدأ هستی اعتقادی ندارند.
نیز باید دانست که اعتقاد به شرایع تحریف شده همانند مسیحیت و یهودیتِ امروز گرچه همراه با التزام و رعایت پارهای آداب و ریاضات باشد، دستی از آدمی نمیگیرد و دری بر روی او نمیگشاید؛ مگر صاحب چنین دینی مستضعف باشد که در این صورت، رشد میکند، ولی در مرحلهای خاص دین و مذهب حق از باطن برایش منکشف میگردد. اگر پذیرفت، بالا میرود وگرنه از راه میماند.
منابع :
- سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیتالله علی رضائی تهرانی، صص 90 تا 93