مقدمه
اما بعد: چنین گوید مؤلف این سخنان [محمد] محسن بن مرتضى- تغمّده اللّه بالغفران- که چون طایفهاى از متقشفه ظاهر محبت بندگان را نسبت با جناب اقدس الهى منکر بودند و دوستان الهى را به کفر و زندقه موسوم ساخته زبان طعن در حق ایشان مىگشودند، بهخاطر رسید که چند کلمه که بدان معانى، حقایق از لباس استعارات مکشوف و اصطلاحات غریبه قوم که در ابیات ایشان مستعمل است معروف تواند شد بنویسد، و از اسرارى که به حقیقت محبت و حقیقت اشعار این طایفه اشعارى داشته باشد پرده بر گیرد، شاید بدین وسیله زبان طعن طاعنان در شأن ذوى الشأن ایشان کوتاه شده و باعث بصیرت سالکان راه گردد، و در مستعدان محبت، انسى و قربى پدید آید و اصحاب ذوق را نشاطى و شوقى بیفزاید، دلهاى مرده را در اهتزاز [در آورد] و ارواح افسرده را در پرواز، پس این کلمات را در فصلى چند فراهم آورده و به مشواق موسوم گردانید و من اللّه التائید.
فصل اول در بیان سبب انشاد اشعار و اشاره بمعانى حقایق و اسرار
بدانکه اهل معرفت و محبت را گاهى در سر شورى و در دل شوق پر زورى مستولى میشود بحدى که اگر بوسیله سخن اظهار مافى الضمیر نکنند وجد و قلق ایشان را رنجه مىدارد و صبر بر آن در دلهاى ایشان تخم غم و اندوه میکارد و چون اظهار اسرار معرفت و افشاى مافى الاستار محبت را رخصت ندادهاند، ناچار گاهى در پرده استعاره و لباس مجازبه انشاد اشعار مشتمله بر اشاره به معانى حقایق که باعث باشد بر اهتزاز، دلى خالى میکنند و ارباب قلوب را به استماع ان در اهتزاز مىآورند و بدین وسیله در دلهاى روشن شوق بر شوق و محبت بر محبت مىافزاید و متعطشان بوادى طلب که رقیقه ارادتى در بواطن ایشان کامن بوده باشد و بواسطه تراکم حجب ظلمانى و غواشى هیولانى در فیافى حرمان سر گردان مانده باشند، بدستیارى آن کلمات شور انگیز و آن اشعار مهر انگیز، کمند شوق در گردن جان انداخته خود را از مهاوى خذلان بیرون مىکشند و از آن «مىها» جرعه مىچشند، ضاعف اللّه اجور اولئک و اضاء بین ایدى هؤلاء و بایمانهم انوار ذلک.
فصل دوم در بیان درجات و مراتب سخن و انواع و اصناف آن
بدانکه سخن به منزله قالب است و معنى به منزله روح و یا سخن بمنزله پیمانه است و معنى بمنزله راج و یا سخن بمنزله نافه مشگ است و معنى را درجات و مراتب است به حسب تفاوت درجات و مراتب سلاست الفاظ و متانت مبانى و به سبب اختلاف درجات و مراتب مقاصد و معانى.
سخن چو نیک نگوئى هزار نیست یکى ولى چو نیک بگوئى یکى هزار بود
و سخن نیک را باز انواع و اصناف است، چه، گاهى که قائل را محبت حقیقیه «یُحِبُّهُمْ وَ یُحِبُّونَهُ (مائده/ ۵۴) وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّهِ» (بقره/ ۱۶۵) غالب گردد یا شوق آن محب مستولى شود، در وصف عشق حقیقى سخن گوید و با وى از چشمه سلسبیل دهد، سلطان عشق به مقتضاى التهاب «نارُ اللَّهِ الْمُوقَدَهُ الَّتِی تَطَّلِعُ عَلَى الْأَفْئِدَهِ» (همزه/ ۵) شررى چند بر جام آن سخن بیزد تا از حرارت آن مزاج، مزاج شراب معنى آن سخن طعم زنجبیل بر دارد و در ذائقه روح مستمع متعشق بحکم:«تحرق فى الدنیا قلوب العاشقین و فى الاخره جلود الفاسقین» حرقت محبّت احداث کند.
«یُسْقَوْنَ فِیها کَأْساً کانَ مِزاجُها زَنْجَبِیلًا عَیْناً فِیها تُسَمَّى سَلْسَبِیلًا» (انسان/ ۱۷- ۱۸) و گاهى که قائل را شوق لقاى محبوب حقیقى غلبه کند، تقرب به او جسته در وصف حقیقت، سخن در پرده راند و بویى از رحیق مختوم به مشام اهل عرفان رساند. ساقى الست به مؤداى الاطال «شوق الابرار الى لقائى و انى الیهم لا شد شوقا» قطرهاى چند از ذروه تسنیم که چشمه مقربان است بر جام آن سخن ریزد تا از لطافت آن مزاج، مزاج شراب معنى آن سخن طعم قرب یابد، و در ذائقه روح مستمع متقرب بمقتضاى «من تقرب الىّ شبرا تقربت الیه ذراعا» (کنز العمال ج ۱ ص ۲۲۵) قربى احداث کند «یُسْقَوْنَ مِنْ رَحِیقٍ مَخْتُومٍ، خِتامُهُ مِسْکٌ وَ فِی ذلِکَ فَلْیَتَنافَسِ الْمُتَنافِسُونَ، وَ مِزاجُهُ مِنْ تَسْنِیمٍ عَیْناً یَشْرَبُ بِهَا الْمُقَرَّبُونَ» (مطففین/ ۲۷- ۲۵).
و گاهى که قائل در مرآت ناسوت، جمال لاهوت، ملاحظه کرد، صنع «خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ» (تین/ ۴) در حسن: «صَوَّرَکُمْ فَأَحْسَنَ صُوَرَکُمْ» (غافر/ ۶۴) در نظرش جلوه آید و از روى مجاز سخن راند که نشانهاى ازشراب طهور دارد والى شهرستان دل به موجب «ان اللّه جمیل و یحب الجمال» (کنز العمال ج ۶ ص ۶۳۹) نمک ملاحتى در جام آن سخن بیزد، و یا شهد حلاوتى بر آن ریزد، تا از شورى و شیرینى آن مزاج، مزاج شراب معنى آن سخن، طعم انس گیرد و در ذائقه روح مستمع مستأنس به حکم «من استأنس باللّه استأنس بکل شیىء ملیح و وجه صبیح» انسى حاصل شود.
«وَ سَقاهُمْ رَبُّهُمْ شَراباً طَهُوراً» ( انسان/ ۲۱).و گاهى که قائل را کمال حقیقى که موجب وصول است به مقصود در نظر آید، و در حکم مواعظ سخن گوید و از شیشه شراب عباد اللّه فیض یابد، خطیب عقل به منبر بلاغت بر آمده به حکم «ان من الشعر لحکمه و ان من البیان لسحرا» (بحار الانوار ج ۷۹ ص ۲۹۰) روح تذکیرى و روان تأثیرى در جان سخن دمد، تا از برودت آن مزاج، مزاج شراب معنى آن سخن، طعم کافور گرفته در ذائقه مستمع سالک بمقتضاى: «أَلا بِذِکْرِ اللَّهِ تَطْمَئِنُّ الْقُلُوبُ» (رعد/ ۲۸) برد الیقینى احداث کند «إِنَّ الْأَبْرارَ یَشْرَبُونَ مِنْ کَأْسٍ کانَ مِزاجُها کافُوراً عَیْناً یَشْرَبُ بِها عِبادُ اللَّهِ یُفَجِّرُونَها تَفْجِیراً» (انسان/ ۶- ۵)و گاهى که قائل را محبت ولى کامل که وسیله قرب است به حق جلّ شأنه به حکم: «وَ ابْتَغُوا إِلَیْهِ الْوَسِیلَهَ» (مائده/ ۳۵) در اعتزاز آورد و در شوق آن سخن راند، ساقى ولایت از عین معین معاینه کأسى درخشان، بىغایله ملامت و با بقاى عقلى به سلامت دایر سازد که از فروغ آن کأس بیضاء و نشأت راح روح افزا شراب معنى سخن بحکم: «ما قال فینا قائل بیت شعر حتى یؤید بروح القدس» (بحار الانوار ج ۷۹ ص ۲۹۱) طعم حیات گیرد و در ذائقه روح مستمع به مقتضاى «فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَباً» (کهف/ ۶۱) کار آب حیات کند، «یُطافُ عَلَیْهِمْ بِکَأْسٍ مِنْ مَعِینٍ، بَیْضاءَ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ، لا فِیها غَوْلٌ وَ لا هُمْ عَنْها یُنْزَفُونَ»( صافات/ ۴۶- ۴۴)
و گاهى در قائل داعیه عرض نیاز به درگاه بىنیاز به درگاه بىنیاز پدید آمده به حکم «إِنَّما أَشْکُوا بَثِّی وَ حُزْنِی إِلَى اللَّهِ» (یوسف/ ۸۶) به عرض پریشانى دل حزین بىچاره، و شکوه از دیو رجیم و نفس اماره، از در دعا و مناجات در آید، و به زبان ابتهال ضراعت سخن گوید و درمان درد خویش از طبیب قلوب جوید و بمقتضاى «فَفِرُّوا إِلَى اللَّهِ» (ذاریات/ ۵۰) خود را در حق، مستهلک و فانى سازد و در این مقام اهل محبت را از شراب فناى در محبوب [- کمال قال مولانا و سیدنا امیر المؤمنین (علیه السلام)- «ان للّه شرابا لاولیائه، اذا شربوا سکروا و اذا سکروا طربوا و اذا طربوا طابوا و اذا طابوا ذابوا و اذا ذابوا طلبوا و اذا طلبوا وجدوا و اذا وجدوا و صلوا و اذا و صلوا «اتصلوا فحینئذ لا فرق بینهم حبیبهم» (جامع الاسرار و منبع الانوار ص ۲۰۵) و قوله علیه السلام «لنا مع اللّه حالات نحن فیها نحن و لکن هو هو و نحن نحن] نصیبى تواند بود و قربى بر قرب تواند افزود.«و من شغله ذکرى مسئلتى اعطیته افضل ما اعطى السائلین»
فصل سوم سبب تعبیر از معانى حقایق به الفاظ متداوله مشهوره
چون اقلیم معارف و حقایق و عالم معانى و دقایق از آن وسیعتر است که صور محصوره الفاظ به وساطت وضع و دلالت متصدى اظهار آن تواند شد، لاجرم بىدستیارى امثال و اشباه پاى مکنت و اقتدار در میدان ابراز آن سیرى نتواند نمود، لا جرم در اظهار مخدرات معانى به صور حرفى هر حقیقتى به رقیقه مناسبتى که با یکى از محسوسات دارد به اسم آن از آن تعبیر مىکنند، تا هم اهل معنى از آن حقایق محظوظ گردند و هم اهل صورت از صورت مجازى آن بىبهره نمانند.
منابع :
- ده رساله، فیض کاشانی، صص 238 تا 273، رسالهی مشواق