پس انسان مر عالم را چون نگین انگشتر است به انگشتر که آن نگین محل نقش و علامتى است که به آن نقش و علامت پادشاه بر خزاینش مهر مىزند، تا دیگرى در آن تصرف نکند. از این رو کون جامع را خلیفه نامید.
زیرا حافظ خلقش مىباشد چنانکه خزاین به ختم یعنى مهر حفظ مىشود که تا مهر ملک بر آن خزاین است کسى جرأت و جسارت گشودن خزینهها را ندارد مگر به اذن ملک پس حق جلّ و علا انسان را خلیفه خود گردانید در این جهت یعنى در حفظ عالم. پس همواره، عالم تا این انسان کامل در او وجود دارد، محفوظ است.
عزیز نسفى در کتاب شریف انسان کامل گوید:
چندین گاه است که مىشنوى که در دریاى محیط آیینه گیتى نماى نهادهاند تا هر چیز که در آن دریا روانه شود، پیش از آن که به ایشان برسد عکس آن چیز در آیینه گیتى نماى پیدا آید و نمىدانى که آن آیینه چیست و آن دریا کدام است. آن دریا عالم غیب غیب است و آن آیینه، دل انسان کامل است هر چیز که از دریاى عالم غیب غیب روانه مىشود تا به ساحل وجود رسد، عکس آن بر دل انسان کامل پیدا مىآید و انسان کامل را از آن حال خبر مىشود ( انسان کامل، رساله هیجدهم، فصل سوم، در بیان دل انسان کامل، ص 237- 238) ألا تراه إذا زال و فکّ من خزانه الدّنیا لم یبق فیها ما اختزنه الحقّ فیها و خرج ما کان فیها و التحق بعضه ببعض، و انتقل الأمر إلى الآخره فکان ختما على خزانه الآخره ختما أبدیّا.
نمىبینى هنگامى که انسان کامل از دنیا منتقل شد و کسى نباشد که به کمال او متصف باشد و قائم مقام او بود، خزاین الهیه با او به آخرت منتقل میشود.
زیرا جمیع کمالات قائم به او و مجموع و منحصر و محفوظ به او بود، چون او رفت چیزى در خزانه دنیا نمیماند تا حق آن را در خزینه نهد.
منابع :
ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، صص: 22 و 23