عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

چون مفهوم و معنایى را در نظر بگیریم اگر در خارج جز بر یک شخص بیشتر صدق نکند آن معنى را جزئى گویند. چون مفهوم زید، بر زید و اگر مفهوم و معنایى باشد که بر اشخاص متعدده کثیره از نوع خود صادق باشد آن را کلى گویند. چون مفهوم انسانیت بر افراد زید و عمرو و بکر و غیرهم. حال اگر طبیعتى از طبایع چون طبیعت انسان و طبیعت بقر و غنم و دیگر حیوانات و غیرها را مطلقا با مفهوم به معنى دوم که کلى بود در نظر بگیریم، یعنى آن طبیعت متصف به آن مفهوم کلى شود مثلا گوییم «الإنسان الکلیّ» این معنى را «کلى عقلى» گویند زیرا موطن انسان کلى، جز در صقع نفس ناطقه و عند قوه عاقله نیست و امور کلیه‌‏اى که از آن به حقایق لازمه طبایع موجوده در خارج تعبیر مى‌‏شود چون حیات و علم و قدرت و اراده و غیرها از این قبیل است، که آنها را امور عقلیه دانستیم.

اگر خود مفهوم کلى، با قطع نظر از طبیعت در قوه عاقله تعقل شود آن را «کلى منطقى» گویند.

اگر طبیعت، بدون وصف کلى اعتبار شود، کلى طبیعى گویند پس به طور خلاصه:

(1) مفهوم کلى که بر کثیرین صادق است کلى منطقى است.

(2) طبیعت متصف به کلى منطقى کلى عقلى است.

(3) طبیعت خالص، به عبارت اخرى نفس طبیعت، کلى طبیعى است.

تنبیه: کلمه کلى در میان این سه معنا مشترک لفظى است. در کلى طبیعى عنوان فقط صدق لفظ کلى است بر طبیعت نه مفهوم کلى مقابل جزئى.

بحث در وجود خارجى کلى طبیعى‏

چون این معنى در اقسام کلى دانسته شد حال گوییم: هیچ اختلافى نیست که کلى منطقى و عقلى در خارج وجود ندارند، زیرا موطن آنها ذهن و عقل است. اما در نحوه وجود کلى طبیعى اختلاف کردند. بعضى گفتند اصلا در خارج وجود ندارد. بعضى گفتند در خارج وجود دارد به این معنى که افرادش وجود دارند نه خودش. مثل اینکه بگوییم زید غلامش دلاور است گوییم این دو قول صحیح نیست. حق این است که کلى طبیعى موجود است به عین وجود اشخاصش یعنى معنى انسانیت هر چه هست بتمامه در زید پیاده شده و در عمرو نیز و هکذا در سایر افراد.

طبیعت شجر یعنى معناى این حقیقت در افراد خارجى اشجار پیاده است. هر چه از معنى شجرى بخواهیم، مثلا جوهر جسم نامى مورق، مثمر و هکذا، همه در این فرد شجر و در آن فرد شجر پیاده است. پس کلى طبیعى به عین وجود اشخاصش موجود است بدون اینکه آن طبیعت واحده به کثرت افراد متجزى شود و به تعدد اشخاص متعدد گردد.

این امور کلیه (یعنى حقایق لازمه طبایع موجود در خارج که گفته شد بر مصادیق و موارد و مواطنشان چون صدق معنى انسانیت است بر اشخاصش، که تمام معناى حیات در این فرد و در آن فرد پیاده است، تفاوت به اضافه به موطن است که در موطنى قدیم است و در موطنى حادث) هیچ گاه به حسب ذاتشان از معقوله بودن یعنى عقلى و ذهنى بودن به در نمى‌‏روند و به تکثر موضوعاتشان که حقایق موجوده در خارجند متکثر نمى‌‏شوند.

این بیان براى تنبیه و اشاره به یک نکته دقیق بلکه سرّى است که ذات واجبى که حقیقت جمیع حقایق است در آن حقایق طارى و سارى و جارى و ظاهر و باهر است، بدون عروض و طریان تجزى و تکثر بر ذات واجبى در این مراتب. یعنى جریان یک حقیقت واحده ذات واجبى در مظاهر متکثره، قادح وحدت آن ذات نیست. چنانکه تکثر مصادیق غیر متناهیه انسانیه قادح وحدت معنى و طبیعت واحده انسانیه نبوده است. از این پاکیزه‌‏تر نبود کلامی.


منابع : 

  • ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، صص: 36 و 37