آنها عبارتند از: 1- طبع 2- نفس 3- قلب 4- روح 5- سرّ 6- خفىّ 7- اخفى.
(1) طبع: عبارت است از قواى طبیعى که مرحله نازله حقیقت انسانى است یعنى قواى نباتى و آثار و افعال آن، چون اکل و شرب و امثال آنها که خلاصه در این مرتبه طبیعت، بدن در مقام حیات نباتى است.
(2) نفس: بالاتر از مرتبه طبع است که عبارت است از قواى حیوانى و إدراکات حس و خیال و وهم، خلاصه مقام و مرتبه حیات حیوانى.
(3) قلب: که توجه به عالم غیب است و لیکن آمیخته است با نظر به عالم شهادت و این مقام به مراتب از مقام نفس عالىتر و برتر است.
(4) روح: که آن مرتبه و مقام نفس ناطقه است که از چنگ قواى بدن و آثار طبع و نفس به کلّى مستخلص شده و به روحانیون عالم قدس پیوسته است.
(5)
سرّ: در این مقام است که عارف به معرفت حق و جمال الهى آشنا و بینا مىشود و سرّ
الهى را در همه موجودات مشاهده مىکند و به زبان ذات مىگوید: «ما رأیت شیئا الّا
و رأیت اللّه فیه» و به قول عارف عریان:
به صحرا بنگرم صحرا تُ وینم به دریا بنگرم دریا تُ وینم
به هر جا بنگرم کوه و در و دشت نشان از قامت رعنا تُ وینم
که در این مقام سرّ، این و آن، دریا و صحرا هنوز مشاهدند و گفتار حلاج از شعر فوق مربوط به این مقام است.
(6) خفیّ: که در این مرتبه تنها خدا را مشاهده مىکند نه چون مقام سرّ که خدا را در دریا و صحرا مشاهده مىکرد.
(7) اخفى: که در این مقام فناى در حق است. منتها التفات به فنا هم در این مقام نیست چنانکه در مقام خفى بود. عارف رومى در این دو مقام خفى و اخفى بسیار بلند فرمود که:
در خدا گم شو کمال این است و بس (یعنی مقام خفی و فناء فی اللّه)
گم شدن گم کن وصال این است و بس(یعنی فناء از فنا)
در مصراع اول که مقام خفى است اگر چه در مرتبه فناست ولى هنوز عارف به وصال نرسید اگر چه کمالى تحصیل کرد و وصال در مقام اخفى است و هر یک از این مراتب سبعه به ترتیب از مرتبه دانى به مقام عالى مىرسد و از شهر کوچکى به شهر بزرگى، تا در مقام اخفى به کشور پهناور هستى مطلق قدم مىگذارد.
منابع :
ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، صص: 55 و 56