عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

هنگامی که می گوئیم موضوعی به واسطه حیثیت تقییدی به وصف متصف می شود یا محمولی بر آن حمل می گردد، برخلاف حیثیت تعلیلی آنچه در حقیقت و بالذات به آن وصف یا محمول متصف می شود، خود موضوع نیست بلکه موضوع همواره ثانیا و بالعرض به آن وصف متصف خواهد بود.

به بیان دیگر ، امری در نسبت دادن وصف به موضوع مورد نظر نقش واسطه را دارد و در حقیقت این واسطه است که به وصف متصف می شود و به واسطه این اتصاف و حقیقی و نیز ارتباطی که موضوع با واسطه دارد ، موضوع به نحو ثانیا و بالعرض به وصف مورد نظر متصف می گردد.

برای مثال هنگامی که می گوئیم: سفیدی سفید است ، حکم سفید بودن اولا و به ذات به موضوع قضیه تعلق می گیرد، ولی در گزاره این جسم سفید است، موضوع قضیه یعنی این جسم، در حقیقت و به ذات به سفیدی متصف نمی شود. آنچه به طور حقیقی به سفید بودن متصف است، همان گونه که در گزاره اول داشتیم، نفس سفیدی است اما این جسم به واسطه ارتباط و اتحادی که به عنوان محل با قید یعنی سفیدی، به عنوان حالّ یافته است، ثانیا و بالعرض به این حکم متصف می گردد. بنابراین بیان درست گزاره دوم چنین است: این جسم به واسطه سفیدی، سفید است. در اینجا واسطه، از نوع حیثیت تقییدی است. ارتباط و اتحادی که میان قید و موضوع قضیه وجود دارد (هر چند ارتباط یا اتحادی اعتباری باشد)، مصحح نسبت دادن محمول به موضوع به واسطه آن حیثیت تقییدی است.

در مثال پیشین اگر واسطه را به معنای حیثیت تعلیلی بگیریم، معنای گزاره این می شود که جسم به واقع و به طور حقیقی به سفیدی متصف است و خود ، این حکم را به ذات پذیرفته است. در حالی که اگر حیثیت تقییدی در میان باشد هیچگاه موضوع در حقیقت به سفیدی متصف نمی شود و تنها به سبب اتحادی که با سفیدی از باب اتحاد حالّ و محل دارد می تواند به نحو مجازی و ثانوی، به وصف سفیدی متصف گردد.

استاد مطهری در این زمینه مثال جالبی دارند: گاهی راننده ای متوجه پنچر بودن یکی از چرخ های اتومبیل اش می شود و به ناگاه می گوید: پنچر شدم. در اینجا نسبت دادن حکم پنچری به خود شخص، به واسطه حیثیت تقییدی چرخ اتومبیل است. آنچه در حقیقت و به ذات به پنچری متصف می شود همان چرخ اتومبیل است، ولی راننده اتومبیل به واسطه اتحادی هرچند اعتباری که با اتومبیل خود احساس می کند، این حکم را به خود نسبت می دهد.

مثال فنی دیگری که ملاصدرا در همین باره مطرح می سازد، بحث انتساب ماهیات به حکم وجود است. از نظر صدر المتالهین در گزاره ماهیت موجود است، حکم موجودیت نه در حقیقت و بالذات ، بلکه به واسطه حیثیت تقییدیه وجود به ماهیت نسبت داده می شود. در واقع آنچه در حقیقت به موجودیت متصف است همان حقیقت عینی وجود است پس می توان گفت که وجود بدون حیثیت تقییدی موجود است اما ماهیت به واسطه وجود موجود است. معنای این واسطه بودن وجود در این اتصاف را نباید به نحو حیثیت تعلیلی تفسیر کرد، زیرا در این صورت ماهیت نیز به طور حقیقی به وجود متصف است و از این رو ماهیت نیز از حالت اعتباری بودن خارج شده و اصالت می یابد، در حالی که این تنها وجود است که اصالت دارد. در مثال فوق ماهیت به واسطه اتحادی که با وجود دارد حکم موجودیت را که اولا و به ذات به وجود اختصاص دارد، ثانیا و بالعرض به خود می گیرد.

استاد آشتیانی درباره حیثیت تقییدیه چنین می نگارند:

حیثیت تقییدیه، عبارت از حیثیتى است که مکثّر ذات موضوع باشد. ... مثل اینکه بنا بر اصالت وجود، ماهیت که امر اعتبارى و بتبع وجود موجود است، وجود حیثیت تقییدیه از براى انتزاع موجودیت از ماهیت است؛ یعنى ماهیت بالذات موجود نیست، و بتبع وجود موجود است. در این مقام، وصف "موجود است" از براى ماهیت، وصف بحال متعلق ماهیت است که وجود باشد. حیثیت تقییدیه مکثر ذات موضوع و امرى داخل در ذات موضوعست و موضوع که عبارت از ماهیت است، فردى بالذات غیر از وجود ندارد.

پس انتزاع موجودیت از ماهیت، احتیاج بضم ضمیمه و تقیید ماهیت بامرى غیر ذات خودش دارد، (و لو بحسب اعتبار عقلى). و اگر آن غیر در مقابل ماهیت خارجیت داشته باشد، که بدو وجود موجود باشند، حیثیت تقییدیه و واسطه، درعروض نمی ‏باشد یا واسطه نیست یا آنکه واسطه در ثبوتست.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 170تا 17
  • آشتیانی  سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص  165 تا  166