قیصرى گوید: بدان که اله هم اسم است براى ذات، از آن جهت که ذات است با قطع نظر از اسماء و صفات، و هم اطلاق مىشود به ذات با جمیع اسماء و صفات که در اینجا اعتبار دوم مراد است (به معناى اول مرتبه احدیت است و به معناى دوم مرتبه واحدیت و بعضى خود احدیت را نیز تعیّن اول گرفتند که ذات لا اسم له و لا رسم، یعنى غیب الغیوب وراى مرتبه احدیت و با قطع نظر از این مرتبه است) و الهیت اسم مرتبه حضرت اسماء و صفات است که همان نسب متکثره به اعتبارات و وجوه است که براى ذات با نظر به اعیان ثابته متکثره فی أنفسها و اختلاف استعدادات آنها حاصل مىشود. زیرا مرتبه همان طور که مستدعى کسى است که به آن مرتبه قائم باشد همچنین مستدعى کسى است که احکام مرتّبه بر او جارى باشد، چون سلطنت و قضا. پس اگر این نسبتها نباشد نمىماند مگر ذات الهیه به معناى اول که به هیچ وجهى از وجوه نمىشود بدان اشاره کرد و به هیچ نعتى از نعوت موصوف نمىشود و آن مقام هویت احدیت است که جمیع نسبتها در آن مستهلک است. پس حق تعالى اله است در مرتبه حضرت اسماء و نسب الهیه به اعتبار اعیان ما چنانکه سلطان، سلطان است نسبت به رعیت و قاضى قاضى است با نظر به اهل مدینه. پس این نسب به حق تعالى مىپیوندد، چنانکه نسبتها به واحد مىپیوندد با نظر به اعداد که واحد مىشود نصف یا ثلث و ربع و مثل خواصى که حاصل مىشود براى واحد به واسطه مراتب لازمه عددیهاش و اگر قطع نظر از این مراتب بشود براى واحد نه این نسب است و نه آن خواص (مراد از مألوهیت در اینجا عبودیت است). (شرح فصوص قیصرى، ص 173)
قال الشیخ الاکبر فی الفصوص : فإنّ بعض الحکماء و أبا حامد ادّعوا أنّه یعرف اللّه من غیر نظر فی العالم و هذا غلط.
(1) بعضى از حکما (مقصود شیخ الرئیس است) و ابو حامد غزالى ادعا کردند که اللّه شناخته مىشود بدون نظر در عالم و این ادعا غلط است.
بحث در الهیت است و اتکاى کلام در اللّه است یعنى ذات با جمیع اسماء و صفات که معنى دوم اللّه بود نه در ذات بارى. توضیح اینکه همان طور که حقیقت خودمان در هر مقامى داراى شأن و عنوان و اتصاف به اسمى است که تعبیر مىکنیم به حقیقت واحده ذات مراتب متکثره و متشأنه به شئون و مراتب تجرد صرف و ماده محض و در عین حال با این همه کثرت عوالم وجودى حقیقت واحده ما یک حقیقت است که مرتبه عالیه این حقیقت، عاقله است و آن گاه متصف به وصف نفس و مسماى به این اسم مىگردد که به بدن تعلق داشته باشد چه در غیر این صورت نفسش نمىنامند، یعنى عقل است و ما دون او نفس، همچنین در دار وجود نیز حقیقیه الحقائق که جز او هیچ نیست و همه اوست به اعتبارات و مقامات و عناوین به مراتب در مىآید و هر مرتبه حکم خاص دارد و فرمود:
هر مرتبه از وجود حکمى دارد گر حفظ مراتب نکنى زندیقى
مرتبهاى از آن حقیقت و شأنى از شئون آن ذات واجب، از آن روى که آفریدگار و نگهدار و رازق و ناظم و مدبر عالم است اله نامیده مىشود که همان اللّه به معنى دوم است لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَه إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا (انبیا: 22) نکته اینکه تمام مقامات دار وجود به استثناى اسماء مستأثره آن، در انسان خویشتن را نموده است. همین که مىبینى یک حقیقت واحده انسان از آن رو که در همه عالم کبیر انسان سارى است، حقیقه الحقائق است و از آن روى که مرتبه شامخ و عالى او واجد جمیع صفات کمالیه اوست مقام احدیت است و از آن رو که در مظاهر عدیده حواس ظاهر و باطن و جوارح مختلفه ظاهر و باطن نیز ظاهر شده است مقام واحدیت است و همچنان که در خارج عقل ما فوق نفس است، در انسان نیز قوه عاقله با قطع نظر از تدبیر بدن عقل است و چون به بدن نظر داشته باشد نفسش گویند. نیز همان طور که عقل فوق نفس است و در تعبیر عرف عقل را مذکر و نفس را مؤنث مىآورند، هر یک از عقل کل و نفس کل که مذکر و مؤنثند چون با یک دیگر به اصطلاح دقیق عرفانى مزاوجت کردند، از ازدواج این دو اسم تکوینی عینى خارجى این همه برکات لا ینقطع و غیر متناهى یکى پس از دیگرى بروز و ظهور مىکند. اگر تمثیل عقل کلى را در خارج پیاده کنیم، مقام شامخ علوى است و اگر نفس کلى را در خارج بجوییم، رتبه عالیه مقام فاطمى است. از مزاوجت این دو اسم که مظهر آن دو اسمند این همه برکات غیر متناهى لا ینقطع و متوالى پیدا شده است. یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ (الرحمن: 22).
منابع :
ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، صص: 145 تا 147