عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

قیصرى گوید:  بدان که اله هم اسم است براى ذات، از آن جهت که ذات است با قطع نظر از اسماء و صفات، و هم اطلاق مى‏شود به ذات با جمیع اسماء و صفات که در اینجا اعتبار دوم مراد است (به معناى اول مرتبه احدیت است و به معناى دوم مرتبه واحدیت و بعضى خود احدیت را نیز تعیّن اول گرفتند که ذات لا اسم له و لا رسم، یعنى غیب الغیوب وراى مرتبه احدیت و با قطع نظر از این مرتبه است) و الهیت اسم مرتبه حضرت اسماء و صفات است که همان نسب متکثره به اعتبارات و وجوه است که براى ذات با نظر به اعیان ثابته متکثره فی أنفسها و اختلاف استعدادات آنها حاصل مى‌‏شود. زیرا مرتبه همان طور که مستدعى کسى است که به آن مرتبه قائم باشد همچنین مستدعى کسى است که احکام مرتّبه بر او جارى باشد، چون سلطنت و قضا. پس اگر این نسبتها نباشد نمى‌‏ماند مگر ذات الهیه به معناى اول که به هیچ وجهى از وجوه نمى‌‏شود بدان اشاره کرد و به هیچ نعتى از نعوت موصوف نمى‏‌شود و آن مقام هویت احدیت است که جمیع نسبتها در آن مستهلک است. پس حق تعالى اله است در مرتبه حضرت اسماء و نسب الهیه به اعتبار اعیان ما چنانکه سلطان، سلطان است نسبت به رعیت و قاضى قاضى است با نظر به اهل مدینه. پس این نسب به حق تعالى مى‌‏پیوندد، چنانکه نسبتها به واحد مى‌‏پیوندد با نظر به اعداد که واحد مى‏‌شود نصف یا ثلث و ربع و مثل خواصى که حاصل مى‌‏شود براى واحد به واسطه مراتب لازمه عددیه‏‌اش و اگر قطع نظر از این مراتب بشود براى واحد نه این نسب است و نه آن خواص (مراد از مألوهیت در اینجا عبودیت است). (شرح فصوص قیصرى، ص 173)

قال الشیخ الاکبر فی الفصوص : فإنّ بعض الحکماء و أبا حامد ادّعوا أنّه یعرف اللّه من غیر نظر فی العالم و هذا غلط.

(1) بعضى از حکما (مقصود شیخ الرئیس است) و ابو حامد غزالى ادعا کردند که اللّه شناخته مى‌‏شود بدون نظر در عالم و این ادعا غلط است.

بحث در الهیت است و اتکاى کلام در اللّه است یعنى ذات با جمیع اسماء و صفات که معنى دوم اللّه بود نه در ذات بارى. توضیح اینکه همان طور که حقیقت خودمان در هر مقامى داراى شأن و عنوان و اتصاف به اسمى است که تعبیر مى‌‏کنیم به حقیقت واحده ذات مراتب متکثره و متشأنه به شئون و مراتب تجرد صرف و ماده محض و در عین حال با این همه کثرت عوالم وجودى حقیقت واحده ما یک حقیقت است که مرتبه عالیه این حقیقت، عاقله است و آن گاه متصف به وصف نفس و مسماى به این اسم مى‌‏گردد که به بدن تعلق داشته باشد چه در غیر این صورت نفسش نمى‏نامند، یعنى عقل است و ما دون او نفس، همچنین در دار وجود نیز حقیقیه الحقائق که جز او هیچ نیست و همه اوست به اعتبارات و مقامات و عناوین به مراتب در مى‌‏آید و هر مرتبه حکم خاص دارد و فرمود:

هر مرتبه از وجود حکمى دارد           گر حفظ مراتب نکنى زندیقى‏

مرتبه‌‏اى از آن حقیقت و شأنى از شئون آن ذات واجب، از آن روى که آفریدگار و نگهدار و رازق و ناظم و مدبر عالم است اله نامیده مى‎‏شود که همان اللّه به معنى دوم است‏ لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَه إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا (انبیا: 22) نکته اینکه تمام مقامات دار وجود به استثناى اسماء مستأثره آن، در انسان خویشتن را نموده است. همین که مى‌‏بینى یک حقیقت واحده انسان از آن رو که در همه عالم کبیر انسان سارى است، حقیقه الحقائق است و از آن روى که مرتبه شامخ و عالى او واجد جمیع صفات کمالیه اوست مقام احدیت است و از آن رو که در مظاهر عدیده حواس ظاهر و باطن و جوارح مختلفه ظاهر و باطن نیز ظاهر شده است مقام واحدیت است و همچنان که در خارج عقل ما فوق نفس است، در انسان نیز قوه عاقله با قطع نظر از تدبیر بدن عقل است و چون به بدن نظر داشته باشد نفسش گویند. نیز همان طور که عقل فوق نفس است و در تعبیر عرف عقل را مذکر و نفس را مؤنث مى‌‏آورند، هر یک از عقل کل و نفس کل که مذکر و مؤنثند چون با یک دیگر به اصطلاح دقیق عرفانى مزاوجت کردند، از ازدواج این دو اسم تکوینی عینى خارجى این همه برکات لا ینقطع و غیر متناهى یکى پس از دیگرى بروز و ظهور مى‌‏کند. اگر تمثیل عقل کلى را در خارج پیاده کنیم، مقام شامخ علوى است و اگر نفس کلى را در خارج بجوییم، رتبه عالیه مقام فاطمى است. از مزاوجت این دو اسم که مظهر آن دو اسمند این همه برکات غیر متناهى لا ینقطع و متوالى پیدا شده است. یَخْرُجُ مِنْهُمَا اللُّؤْلُؤُ وَ الْمَرْجانُ‏ (الرحمن: 22).

منابع : 

  • ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، صص: 145 تا 147