اما در بیان حضرات اگر چه قیصرى در مقدمه شرح فصوص بیان کرده است ولى بهتر آن که رساله وجودیه جناب سید على همدانى را که از أعاظم عرفاى کاملین مکملین و استاد جناب شیخ بهایى مىباشد، در اینجا بیاوریم:
«رساله وجودیه قطب العارفین جناب سید میرزا على همدانى
حمد بىغایت و ثناى بىنهایت فاطر حکیمى و قادر عظیمى را که آثار صبح وجود از شام ظلمت آباد عدم برآورد و به مقتضاى وجد ذاتى به بثّ نفس رحمانى دم برآورد.
بدیعى که از قدرت کامله خود شکوفه نوع انسانى را از اکمام این شجره طیبه پر برآورد.
سمیعى که هویت ذات او به واسطه شموس صفات و نجوم اسماء و سمات از قله قاف بشرى سر بر آورد. حکیمى که کمال حکمتش اعیان ثابته را موجودات عیانى گردانیده، کریمى که سوابغ کرمش طایران همم اهل عرفان را به اوج فلک اسرار و معانى رسانیده، و منزهى که سبحات انوار تنزیهش اجنحه طایران افهام، و اوهام اولى الألباب را سوخته، مقدسى که سطوات کمال تقدیسش بصایر کروبیان را از ملاحظه آثار جمالش بر دوخته و صلات صلوات نامحدود و درود تحیات نامعدود بر مربى شجره ایمان و آفتاب عالم عرفان سید الأنبیاء و سند الأصفیاء محمد مصطفى صلى اللّه علیه و آله و بر اهل بیت أطهار و اصحاب أخیار او که مکاشفان اسرار حقیقت و عارفان منازل طریقتند.
و بعد بدان اى عزیز که وجود نزد اهل کشف و شهود من حیث هو هو یعنى مطلقا اعم از اینکه با تعقل آن اعتبار قیدى نمایند، آن را هویت غیب مطلق گویند و حق و حقیقهالحقائق نامند و از اسماء، مسمّى به اسم اللّه گردانند پس اللّه علم ذات بذاته است و احدیت لازم این ذات که قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، و این وجود را ظهوراتى است که آن را بروزات است گاه در کسوت قیود و گاه مجرد از قیود، و ظهور در کسوت قیود گاه ایجابى باشد که اللَّهُ الصَّمَدُ و گاه سلبی که لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ و گاه مجرد از قیود که وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ چه نفى کفویت از براى این ذات قیدى از قیود نمىشود.
و چون این وجود را مجرد از صفات زائده بر ذاتش اعتبار کنى آن را حضرت احدیت گویند و این حضرت را عالم ذات، بذاته و عالم اعیان ثابته نامند. و چون این ذات را با جمیع صفات زائده بر ذات اعتبار کنى آن را حضرت واحدیت و الوهیت گویند و این حضرت را عالم جبروت خوانند که فوق ملکوت است.
و باز بدان که صفات حق اگر متصف به لطف و رحمت بود آن را صفات جمالى خوانند و اگر متصف به قهر و غضب بود صفات جمالى.
و اگر اسماء و صفات را با جمیع مظاهر خلقیه و مجالى کونیه اعتبار کنى آن را مقام فرق و کثرت و عالم ملک و شهادت گویند و اگر مظاهر خلقیه و مجالى کونیه را در ذات حق مستهلک دانى آن را مقام جمع و وحدت و عالم غیب خوانند.
اى عزیز: بدان که نزد اهل کشف و شهود وجود مطلق یکى بیش نیست و آن وجود حق است تعالى شأنه و وجود جمیع موجودات به آن حضرت منتهى است و موجودات کونیه همگى مظاهر و مرائى وجود مطلقند و این وجود را در هر عالمى از عوالم مختلفه ظهورى است در مظاهر خلقیه و مجالى کونیه پس بدان که حضرات کلیه پنج است که آن را حضرات خمسه گویند و هر حضرتى از آن حضرات را عالمى مىنامند.
حضرت اول، هویت غیب مطلق است که آن را حق و حقیقه الحقائق خوانند و آن حضرت اشاره پذیر نیست و از آن حضرت راه نیست (و در آن حضرت راه نیست- ظ) و این مقدار به نور کشف محقق شده است که در این عالم حق تعالى از ذات خود به ذات خود تجلى فرموده و آن تجلى از حضرت احدیت بوده نه از امر خارج یا فیض زاید بر ذات و از آن تجلىیى در خود نفس رحمانى ظاهر کرد که آن هیولاى کلیه و عالم ذات بذاته است که لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ و هر چه هست در اوست و این طایفه این معنى را «تعین اول» گویند و جمیع اعیان ثابته در این حضرت به صورت عقل هویدا شد که «اول ما خلق اللّه العقل» و جمله معلومات، صورت این عقل آمد.
بیان تنزلات أربع بارى جل شأنه در ظهور و تنزل اول
چون ذات بارى را به این معلومات نسبت دهى، جمله صفات این ذات باشد و ذات متعالیه را چون با هر یکى از این صفات در نسبت اعتبار کنى اسمى از اسماى حق ظاهر گردد پس ظهور اول تنزل است از حضرت احدیت به «حضرت واحدیت» که حضرت دوم است و آن را «حضرت الوهیت» و عالم جبروت خوانند و این حضرت، مبدأ کثرت و حضرت اسماء و صفات است و عالم عقل و اول صفتى که در این حضرت به ظهور پیوست علم بود یعنى جمیع اعیان ثابته در این حضرت حاضر شد به حضور علمى و اسم «العلیم» ظاهر شد. پس اقتضاى حضرت الهى جلّت عظمته ترجیح داد وجود اعیان ثابته را بر عدم و این صفت را اراده نامند و اسم «المرید» اینجا معلوم گشت. پس علم حق سبحانه به استواء و استیلاء قرین شد براى ایجاد اعیان ثابته در حال عدم و این صفت را قدرت گفتند و اسم «القدیر» هویدا شد و به واسطه مشاهده حق اعیان ثابته را قبل از وجود خارجى اسم «البصیر» پیدا شد و به سبب اطلاع حق بر ملتمسات اعیان ثابته به زبان استعداد که ما را به ظهور رساند (و قبول حق آن ملتمسات را سمع خوانند) اسم «السمیع» آشکار شد پس اراده حق با این حال منظم گشت و متعلق به ایجاد اعیان ثابته شد و کاف به نون پیوست تا به امر کُنْ*، فَیَکُونُ* شد و این حال را کلام گفتند و اسم «متکلم» در این محل به ظهور آمد و چون این شش صفت مذکور مترتب بر صفت حیات است اسم «الحی» مقدم اسماء آمد و آخر اسماء متکلم آمد. این اسماء سبعه را ائمه اسماء خوانند که آنها را نیز امامى است. بعضى آن امام را اسم الحی دانند و بعضى اسم العلیم.
چون این اسماء در هیچ حال از ذات حق سبحانه منفک نیستند لهذا اسماء ذاتشان شمرند مگر متکلم که مقتضى اثنینیت است میانه مخاطب و مخاطب و بر جمیع معانى شمول دارد از امر و نهى و وعد و وعید و اخبار و انشا و غیر ذلک و بعضى این را از اسماء صفاتش شمردهاند پس هر چند کثرت افزاید تنزل افزاید و در هر تنزلی فراخور آن به تعینى دیگر ظهور کند و خود را به خود نماید پس از حضرت واحدیت و الوهیت که عالم جبروت بود تنزل فرمود به حضرت لوح محفوظ و عالم امر عبارت از آن است و عالم او را عالم ملکوت گویند و این نفس ناطقه را چون نیک بنگرى همان عقل اول است که به اعتبار ادراک کلیات و تجردى که دارد او را عقل خوانند و به اعتبار ادراک جزئیات وتعلقى که به اجرام سماوى دارد آن را نفس مىگویند تا چنان شود که صورت آن کلیات عقلیه در هویت نفس منطبقه (منطبعه- ظ) به صورت جزئیات ظهور کند و جزئیات بدان کلیات محفوظ گردد و کلیات در عالم شهادت به جزئیات مضبوط ماند.
و نفوس جزئیه منطبعه را چون مجرد از نفس ناطقه اعتبار کنى آن را عالم مثال گویند که در آن عالم هر موجودى از موجودات مجرده و غیر مجرده را مثالى هست که به حواس باطن ادراک آن تواند کرد و کشف ارباب کشوف در آن عالم است.
و وجود حق را تنزلی دیگر است از عالم ملکوت به عالم ملک که آن ظهور هویت اوست در مظاهر مختلفه و ابتداء از عرش و کرسى و اجرام سماوى و اجرام عنصرى و عالم شهادت. پس صور مرکبات است از معادن و نبات و حیوان که انتهاى عالم ملک است.
پس وجود حق را جلت عظمته تنزلی دیگر است از عالم ملک به عالم انسان کامل و آن آخر مراتب تنزلات است و از این واضحتر نمىشاید گفت و غیرت حق کشف غطا را نمىگذارد و أکابر طریقت از این زیاده رخصت گفتن ندادهاند. پس از این مقدمه تو را روشن گشت که حضرات کلیه و عوالم اصلیه پنج است. اول، هویت غیب مطلق است که آن حضرت و عالم احدیت ذات، بذاته و عالم اعیان ثابته است. دوم، حضرت و عالم جبروت. سوم، حضرت لوح محفوظ و نفس ناطقه کلیه و عالم امر و عالم ملکوت.
چهارم، حضرت عالم ملک. پنجم، عالم انسان کامل.
پس تنزلات حق چهار است. یکى: عقل اول و مراتب آن که عقول مجرده باشد. دوم:
نفس ناطقه کلیه و مراتب آن، که نفوس جزئیه است. سوم: عالم ملک از اجرام سماوى بسیطه تا صور مرکبات و مراتب آن از تمامى معادن ذاتیه و مظاهر هویت حق جل شأنه تا آخر حیوانات. چهارم: صور انسانى که آخر تنزلات سبحانى است.
چون این مراتب دانستى بدان که اهل توحید این جمله را که گفته شد همگى را مظاهر هویت حق و وجود ذاتیه مىخوانند اما در بعضى ظهور اسماء غالب است و در بعضى ظهور صفات و در بعضى ظهور ذات، و بدین معانى واقف نگردد مگر انسان کامل؛ چه انسان ناقص نزد عارف در مرتبه حیوانیت مانده بلکه حیوان اشرف از اوست «کما قال اللّه سبحانه: إِنْ هُمْ إِلَّا کَالْأَنْعامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ سَبِیلًا چه حیوان و نبات و جماد تحت شیطان در نمىآید و انسان ناقص در مىآید و انسان کامل مظهر هویت ذاتیه است باجمیع اسماء و صفات که مخبر از این حال کریمه وَ ما رَمَیْتَ إِذْ رَمَیْتَ وَ لکِنَّ اللَّهَ رَمى مىباشد و کریمه إِنَّ الَّذِینَ یُبایِعُونَکَ إِنَّما یُبایِعُونَ اللَّهَ یَدُ اللَّهِ فَوْقَ أَیْدِیهِمْ و کریمه وَ ما تَشاؤُنَ إِلَّا أَنْ یَشاءَ اللَّهُ* و حدیث شریف قدسی که «لا یزال العبد یتقرب إلیّ بالنوافل حتّى أحبه فإذا أحببته کنت سمعه الذی یسمع به و بصره الذی یبصر به و لسانه الذی ینطق به و یده التی یبطش بها ان دعانی أجبته و ان سألنی أعطیته» و این جمله از آیات و احادیث دلیل است این طایفه را که همه از اوست و بدوست بلکه خود همه اوست.
اى آن که حدوث و قدمت اوست همه سرمایه شادى و غمت اوست همه
تو دیده ندارى که به خود در نگرى بینى که ز سر تا قدمت اوست همه
تمت الرساله الوجودیه لقطب العارفین و امام السالکین میرزا سید على همدانى قدس اللّه روحه، استاد شیخ العارفین الشیخ بهاء الدین العاملی عامله اللّه بلطفه الخفی و الجلی.»
منابع :
ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، صص: 185 و 186