اسم در لغت یعنی نام، اسم یک شیء یعنی نامی که برای او وضع شده و بر او دلالت میکند، ولی در عرفان اسمِ به این معنا «اسم الاسم» نامیده میشود و خود مسمّی «اسم» نامیده میشود. به تعبیر کاشانی:
«الاسم باصطلاحهم لیس هو اللفظ بل هو ذات المسمّی باعتبار صفۀ وجودیۀ کالعلیم و القدیر او عدمیۀ کالقدّوس و السّلام» (اصطلاحات الصوفیة کاشانی، ص۲۸)؛
«اسم در اصطلاح عرفا لفظ نیست، بلکه ذات مسما است همراه با اعتبار صفتی وجودی مانند علیم و قدیر، یا عدمی مانند قدوس و سلام».
مراد از صفت، کمال وجودی است، اگرچه صفت عدمی باشد، زیرا عدم و سلب در مورد خداوند سلبِ سلب است. مثلاً مرکب نبودن، یعنی بسیط بودن و مرئی نبودن، یعنی مجرّد بودن.
بر این اساس، همۀ موجودات اسامی حق تعالی هستند، زیرا ذات مطلق است که به همراه وصفی از اوصاف در هر موجودی ظهور خاصی دارد. البته همانگونه که موجودات همسان نیستند، اسامی حق نیز یکسان نمیباشند، بلکه برخی ذاتیاند و برخی فعلی، بعضی جمالیاند و بعضی جلالی، پارهای کلیاند و پارهای دیگر جزئی و همینطور ...
تفسیر دیگری دربارۀ اسم از ابن عربی نقل شده که به ظاهر با تفسیر فوق فرق دارد و آن این است:
«الاسم، الحاکمُ علی حال العبد فی الوقت من الاسماء الالهیۀ»(معجم المصطلحات الصوفیة، ص۴۲)؛
«اسم همان نام الهی حاکم بر حال عبد در زمان است».
ولی با دقّت روشن میشود که میان این دو تفسیر فرقی نیست، زیرا سالک در هر درجه از سلوک با اسمی از اسماء الهی متّحد و به آن متحقق میگردد و قهراً در تحت سیطرۀ حکم آن اسم واقع میشود تا در پایان سلوک در ام أئمۀ الاسماء یعنی الله فانی شود و بدان متحقق گردد.
منابع :
- سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیتالله علی رضائی تهرانی، صص 396 تا 397