عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۱ ـ هر درجه از درجات سلوک «منزل» است که سالک پس از مدتی مجاهده به آن می‌رسد و به استراحت نسبی می‌پردازد و عازم سیر به منازل بعدی می‌گردد.

۲ ـ هر درجه از درجات سلوک «مقطع» است که سالک آن را پیموده و پشت سر می‌گذارد.

۳ ـ هر درجه از درجات سلوک «مقام» است که سالک در آن اقامت موقت دارد، و این اقامت برای کامل ادا کردن حقّ آن مقام است (شرح منازل السائرین کاشانی، ص۱۴) و سپس به صعود خویش در هرم فیض ادامه می‌دهد. البته اگر اقامت تحقق پیدا نکند و فقط سالک «استطلاع» از آن درجه پیدا کند و به صورت حالی گذرا بدان متحقق گردد و سپس به مقام پایین «تنزّل» کند، مقام نامیده نمی‌شود و همین سرّ «ملکات» نامیدن مقامات سلوکی است. (در گذشته تطبیق ملکه بر مقام مورد نقد قرار گرفت).

۴ ـ هر درجه از درجات سلوک «عالَم» است: البته عوالم کلی منحصر در چند عالم بیش نیست، اما هر درجه از سلوک عالمی جزئی است. قناعت عالمی است، توکل عالمی است، تسلیم عالمی است، رضا عالمی است و ... . سالک با کشف عوالم در سلوک چه بسا دچار وحشت می‌شود که در این صورت باید نترسیده و با خدا انس بگیرد، چنانکه سالار شهیدان حسین ‌بن علی علیهما السلام فرمود:

«أَنْتَ الْمُونِسُ لَهُمْ حَیثُ أَوْحَشَتْهُمُ الْعَوَالِمُ»(مفاتیح الجنان، دعای عرفه)؛

«تو مونس دوست‌دارانِ خویشی، آنگاه که عوالم آنان را به وحشت اندازد».

۵ ـ هر درجه از درجات سلوک «مرتبه‌ای از مراتب نفس» و «شهری از شهرهای عشق» است که سالک در آن سفر می‌کند و به سیاحت می‌پردازد تا به معرفت حقیقت نفس خویش نائل می‌آید و بدان وسیله به معرفت پروردگار می‌رسد که

«مَنْ عَرَفَ نَفْسَهُ فَقَدْ عَرَفَ رَبَّه»(غررالحکم)؛

«هر کس نفس خویش را شناخت، پروردگارش را می‌شناسد»

و از این‌رو علی صلواةالله علیه فرمود:

«أنفَعَ المَعارِف مَعرِفَۀ النَّفس»(غررالحکم)؛

«معرفت نفس از همۀ معرفت‌ها و شناخت‌ها نافع‌تر است».

مراتب هفتگانۀ نفس که گاه بر هفت شهر عشق تطبیق شده(حاج شیخ محمدتقی آملی، درر الفوائد، ، ص۱۳۱) عبارت است از: طبع، نفس، قلب، روح، سرّ، خفی و اخفی.

تفسیر اینها پس از این می‌آید.

۶ ـ هر درجه از درجات سلوک درجه‌ای از درجات «باطنِ شریعت» یعنی طریقت است. شریعتِ انبیا محصول کشف آنان است. شریعت اسلام در کتب اهل معرفت «کشف اتمّ محمدی» نام گرفته است. پیامبر که رفرف‌سوار «معراج» و قافله‌سالار راه خداست، به عنوان بهترین ارمغانِ «معراجِ» خویش، شریعت حنیفیه بیضاء سهلۀ (حنیفیه یعنی حق محور؛ بیضاء، یعنی شفاف و روشن و نورانی؛ سهله، یعنی آسان) محمدی را که بهترین شرع و منهاج رسیدن به حق تعالی است به جامعۀ بشریت ارزانی داشته و بدین وسیله بالاترین منّت را ـ مانند خداوند ـ برگردن آنان گذاشته است.

«لَقَدْ مَنَّ اللَّهُ عَلَی الْمُؤْمِنِینَ إِذْ بَعَثَ فِیهِمْ رَسُولا مِنْ أَنْفُسِهِمْ یتْلُو عَلَیهِمْ آیاتِهِ وَیزَکِّیهِمْ وَیعَلِّمُهُمُ الْکِتَابَ وَالْحِکْمَۀ وَإِنْ کَانُوا مِنْ قَبْلُ لَفِی ضَلالٍ مُبِینٍ»(آل عمران/۱۶۴)؛

«هر آینه خدا بر مؤمنان منت نهاد که در میانشان پیامبری از خودشان برانگیخت که آیاتش را بر آنان بخواند و آنان را تطهیر کرده و کتاب و حکمت را تعلیمشان کند. قطعاً آنان پیش از آن در گمراهی آشکاری به سر می‌بردند».

با این دید، شریعت ارج دیگری می‌یابد و در مقام شایستۀ خویش می‌نشیند. بسیار فرق است میان کسی که بر اساس نگرش فقهی واجبات و محرّمات را با نگرش «تکلیفات الزامیه» لازم الاجراء بداند و مستحبات و مکروهات را با حربۀ «کلّ مستحب یجوز ترکه و کل مکروه یجوز فعله»؛

«هر عمل مستحبی ترکش جایز و هر کار مکروهی انجامش جایز است» از ارزش واقعی بیندازد و میان کسی که سالکانه و عارفانه و عاشقانه حدیث قرب نوافل(حدیث قرب نوافل را پیش از این توضیح دادیم) را نصب العین قرار دهد و از به جا آوردن مستحبات و ترک مکروهات لقای حق تعالی را بجوید.

باری، با عمل به دستورات شرع مقدس همراه با اخلاص است که سالک پیش می‌رود و به حق می‌رسد. علامه طباطبایی در رسالۀ ولایت می‌نویسد:

«اعراض از ریاضات شرعی و پرداختن به ریاضات غیر شرعی در حقیقت رجوع از کار مشکل به کار آسان است»( آغازِ رسالى الولایه).

راستی چه ریاضتی مشکل‌تر و جان‌فرساتر از عمل به دستورات دینی وجود دارد؟!

عارف کم‌نظیر مرحوم حاج ملا حسینقلی همدانی در نامه‌ای می‌نویسد:

«مخفی نماند بر برادران دینی که به جز التزام به شرع شریف در تمام حرکات و سکنات و تکلّمات و لحظات و غیرها راهی به قرب حضرت ملک الملوک جل جلاله نیست و به خرافات ذوقیه راه رفتن لا یوجب الا بُعداً ... بناءً علی هذا باید مقدّم بدارد شرع شریف را و اهتمام نماید هرچه در شرع شریف اهتمام به آن شده است»(تذکرة المتقین، ص۱۹۰).

۷ ـ هر درجه از درجات سلوک«اسمی از اسماء الهی» است که سالک با تحقق به هر یک از آنها آمادگی ارتفاع درجه و تحقق به اسم کلی‌تر را پیدا می‌کند. تا به «اسم اعظم» رسیده و با تحقق بدان از اسم و رسم بگذرد و جان در طبق اخلاص گذاشته به جانان بخشد. در روایت معتبر از رسول خاتم آمده است که:

«إِنَّ لِلَّهِ تَبَارَکَ وَ تَعَالَی تِسْعَۀ وَ تِسْعِینَ اسْماً ـ مِائَۀ إِلَّا وَاحِداً ـ مَنْ أَحْصَاهَا دَخَلَ الْجَنَّۀ»(سیر و سلوک منسوب به علامه بحر العلوم، ص۱۳۰(پاورقی)، به نقل از توحید و خصال شیخ صدوق)؛

«خدای را ۹۹ اسم است که هرکس آنها را شماره کند و بدان‌ها متحقق گردد به بهشت وارد می‌شود». 

مراد از احصا به قرینۀ روایات دیگر که در آنها «من تخلّق بها» وارد شده تحقّق به نام‌های الهی و مظهر آنها شدن است(استاد حسن زاده، هزار و یک نکته، نکته ۱۳۱). این بحث را با یادی از اسماء ‌الهی به پایان بردیم تا «ختامه مسک» باشد.



منابع : 

  • سیر و سلوک (طرحی نو در عرفان عملی شیعی)، آیت‌الله علی رضائی تهرانی، صص 404 تا 408