چون بر آنها سالها و احقابى (سنواتى) گذشت به آتش عادت مىکنند و نعیم رضوان را فراموش مىکنند:
قالُوا لَوْ هَدانَا اللَّهُ لَهَدَیْناکُمْ سَواءٌ عَلَیْنا أَ جَزِعْنا أَمْ صَبَرْنا ما لَنا مِنْ مَحِیصٍ (إبراهیم: 21) پس در این هنگام رحمت به آنها تعلق مىگیرد و عذاب از آنها رفع مىشود. با آن که عذاب نسبت به عارفى که داخل در عذاب شد به سبب اعمالى است که با آن عذاب مناسب است. این عذاب از وجهى عذب است از وجه دیگر عذاب. چنانکه شاعر گوید:
و تعذیبکم عذب و سخطکم رضى و قطعکم وصل و جورکم عدل
زیرا که عارف معذّب را در تعذیبش مىبیند، پس تعذیب سبب شهود حق مىشود و این شهود حق عالىترین نعمتى است که در حق عارف وقوع مىیابد. و با آن که نسبت به محجوبان غافل از لذات حقیقیه باز از جهتى عذب است.
چنانکه در حدیث است که بعضى از اهل آتش در آتش با آتش بازى مىکنند و ملاعبه از تلذذ جدا نمىشود. اگر چه محجوبان از جهتى در عذابند که جنت اعمال را که حور و قصور است واجد نیستند، و با اینکه نسبت به قومى، استعدادشان بعد از حق و قرب به نار را طلب مىکند که همین مقصود از جهنم است نیز عذب است اگر چه در واقع عذاب است. چنانکه در اینجا مشاهده مىشود بعضىها بازوهایشان را قطع مىکنند و خودشان را در قلعهها مىاندازند. چون بعض ملاحده و من مردى را دیدم که در بیخ انگشتان یکى از دو دستش پنج میخ کلفت بود که هر یکى به کلفتى قلم بوده است و میخکوب هر چه کرد که آنها را از دستش خارج کند آن مرد راضى نمىشد و به میخکوب بودن دستش افتخار مىکرد و بدین حال ماند تا مرد.
با اینکه عذاب نسبت به منافقان که آنان را هم استعداد کمال است و هم استعداد نقص اگر چه دردناک است زیرا که ادراک کمال را مىکنند لکن چون استعداد نقصشان غالب است به نقصشان راضى مىشوند و تألم از آنها زایل مىگردد بعد از آن که منتقم از آنها انتقام گرفت به عذاب کردنشان، حال عذاب به عذب منتقل مىشود. چنانکه مشاهده مىکنیم از کسى که در اول به امرخسیسى راضى نیست. پس از آن که در آن افتاد و به آن مبتلا شد و مکرر از او صادر شد با آن الفت مىگیرد و معتاد مىشود. پس به آن افتخار مىکند با آن که آن را پیش از این قبیح مىشمرد.
اما نسبت به مشرکان که غیر خداوند از موجودات را پرستش مىکنند. پس منتقم از آنها انتقام مىگیرد، زیرا که آنان حق را محصور کردهاند در آن چه که او را پرستش کردند و اله مطلق را مقید قرار دادند. اما از آن جهت که معبودشان عین وجود حق است که در این صورت ظاهر شده است، پس پرستش نمىکنند مگر خدا را «فرضی اللّه عنهم من هذا الوجه» پس عذابشان در حق ایشان عذب مىگردد. شیخ شبسترى گوید:
نکو اندیشه کن اى مرد عاقل که بت از روى هستى نیست باطل
بدان کایزد تعالى خالق اوست ز نیکو هر چه صادر گشت نیکوست
وجود آن جا که باشد محض خیر است اگر شرى است در وى او ز غیر است
مسلمان گر بدانستى که بت چیست بدانستى که دین در بت پرستى است
و گر مشرک ز بت آگاه گشتى کجا در دین خود گمراه گشتى
و با اینکه عذاب نسبت به کافران نیز اگر چه عذاب عظیم است. لکن ایشان به عذاب معذب نمىشوند زیرا به آن چه در آنهاست راضىاند. براى اینکه استعدادشان همین را طلب مىکند. مانند گلخن (تون تاب حمام) تاب که به کار خود افتخار مىکند و همانا که عذاب عظیم است، نسبت به کسى که مىداند که وراى مرتبه ایشان مرتبهاى است و اینکه معذبان در آن هستند نسبت به آن مرتبه عذاب است. (یعنى عظیم بودن عذاب کافران به این وجه است).
منابع :
ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، صص: 212 و 213