قضا حکم کلى و علم عنایى (علم فعلى) حق تعالى است و علم عنایى حق در حقیقت خدایى نمودن اوست. در آن مرتبه قضا اعطا به اعیان موجودات به حسب استعداد و سؤال ذاتى آنهاست که مقام اقتضاى اسماء و صفات است و اسماء گوناگون را به یک معنى در بعضى از عوالم مثلا عالم شهادت مطلق تخاصم و تنازع است. عبد راضى به مقام قضا مىداند که خدایى نمودن و رسیدن مظاهر اسماء به خواهششان مستلزم امورى است که چون به نسبت درآید ناگوار نماید. به تعبیر خواجه حافظ:
در کارخانه عشق از کفر ناگزیر است آتش که را بسوزد گر بو لهب نباشد
در رضا به قضا، عبد راضى مىداند که هم گل باید و هم خار. هم ابلیس باید و هم آدم، هم هادى و هم مضل، و هر یک به اقتضاى عین ثابت خود از مبدأ فیاض، عطا خواستند و به اقتضاى ذاتى خود در کارند. اسم مضل، هادى نمىگردد. «گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد». این معنا و مطلب قضاى الهى چنان است که کسى مثلا به اقتضاى مقام سلطان، عارف است که وى را سپاه و سیاست و انتقام و زندان و وعد و وعید باید، و خداوند که باید خدایى کند علم عنایى او نظام احسن عالم را با همه اختلاف مظاهر اسماء چنین اقتضا مىکند. در این مرحله عدم رضا به قضا کفر است. که «من لم یصبر على بلائی و لم یرض بقضائی و لم یشکر على نعمائی فلیخرج من تحت سمائی و لیأخذ ربّا سوائی». در این مقام قضا بینشى این چنین دارد. امّا منافات ندارد که با مقضى یعنى حکم شده موافق نباشد. مثلا هر چند در مقام قضا مقر و معترف است که ابلیس در نظام تکلیف باید بوده باشد ولى نمىخواهد ابلیس باشد که نافرمانى کند و در مقام مقضى، کافر را ناخوش دارد. با اینکه مىداند در قضاى الهى کفر نیز وجود دارد. لذا شیخ گوید ما مخاطب نشدیم که رضا به مقضى داشته باشیم. یعنى ما مخاطب شده ایم که رضاى به قضا داشته باشیم.
ملاى رومى در این مقام یعنى در بیان رضاى به قضا و عدم منافات آن با عدم رضا به مقضى در دفتر سوم مثنوى در توفیق میان این دو حدیث: «الرضا بالکفر کفر» و «من لم یرض بقضائی ...» گوید:
دى سؤالى کرد سائل مر مرا ز ان که عاشق بود او بر ماجرا
گفت نکته الرضا بالکفر کفر این پیمبر گفت و گفت اوست مهر
باز فرمود او که اندر هر قضا مر مسلمان را رضا باید رضا
نى قضاى حق بود آن هم زیان پس چه چاره باشدم اندر میان
گفتمش این کفر مقضى نى قضاست هست آثار قضا این کفر راست
(رضاى به کفر مقضى کفر است و این کفرِ مقضى از آثار قضاست)
پس قضا را خواجه از مقضى بدان تا شکالت حل شود اندر جهان
راضىام بر کفر زان رو که قضاست نى از آن رو که نزاع و کفر ماست
کفر از روى قضا خود کفر نیست حق را کافر مخوان اینجا مایست
کفر جهل است و قضاى کفر علم هر دو یک کى باشد آخر حلم و خلم
صدر المتألهین در بیان این مطلب در فصل دوازدهم، موقف چهارم الهیات اسفار پس از نقل قول مذکور در رضا به قضاى الهى و عدم رضا به کفر از غزالى و فخر رازى و جماعتى از صوفیه مانند سهروردى صاحب عوارف المعارف (پیر شیخ سعدى) و مولاى رومى گوید:
گروهى از بارعان در علم از آن جمله محقق طوسى این جواب را تزییف کردند.
سپس جوابى از خواجه و جوابى از استادش میر داماد نقل کرده است، آن گاه تحقیقی از خود دارد که انصاف این است اجوبه آنها مأول و مرجوع به همان جواب نخستین مىگردد که شیخ در فص ایوبى عنوان کرده است.
منابع :
ممد الهمم در شرح فصوص الحکم، علامه حسن زاده آملی، ص: 138