عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «تمایز احاطی» ثبت شده است

یکی دیگر از فروع بحث تمایز احاطی ، مطلبی است که اهل الله با عنوان نفی حلول و اتحاد ازآن یاد می‌کنند.

سبب طرح این بحث آن است که یکی از برداشت‌های نادرست از نظریة عرفانی وحدت شخصیه اتحاد ذات حق‌تعالی با در مخلوقات و حلول است. گروهی که با دقایق بحث‌های عرفانی آشنایی ندارند می‌پندارند در خداشناسی عرفانی، عرفا به حلول حق‌تعالی در موجودات و اتحاد آنها با یکدیگر باور دارند؛ در حالی که با توجه به بحث‌های پیش‌گفته بطلان این پندار کاملاً روشن است؛ زیرا بر اساس داده‌های عرفانی، در همة نظام هستی، بیش از یک وجود نیست و آن هم وجود حق سبحانه و تعالی است، و دیگر موجوداتْ همه شئون و حالات اویند. هرچند عینیت شدیدی بین حق و شئون او هست، غیریت و تمایزی بسیار جدی و شدید نیز بین ایشان برقرار است.

بر این اساس، دیگر جای توهم حلول یا اتحاد باقی نخواهد ماند؛ زیرا حلول در جایی معنا دارد که دو وجود مطرح باشد و یکی در دیگری حلول کند، یا اتحاد در صورتی معنا می‌یابد که دو وجود با یکدیگر یگانه شوند؛ در حالی که عارفان مسلمان معتقدند در کل هستی فقط یک وجود هست و مابقی شئون اویند و هیچ حظّی از اصل وجود ندارند. (فناری، مصباح الانس، ص۳۳۴.)

از همین روست که عارف شبستری می‌گوید:

حلول و اتحاد اینجا محال است                  که در وحدت دویی عین ضلال است

لاهیجی در شرح بیت فوق فرماید:

یعنی حلول که فرود آمدن چیزی است در غیر خود و اتحاد که چیزی بعینه چیز دیگر شدن است اینجا محال است، یعنی در ظهور حق به صور اشیاء به طریقی که معتقد طایفه صوفیه است، زیرا که در حلول و اتحاد اثنینیت و غیریتی می‌باید و معتقد صوفیه آن است که در دار وجود غیر حق دَیّار نیست و در وحدت حقیقی دوئی محض ضلال و گمراهی و محال است.

(لاهیجی، شرح گلشن راز،ص377)

فناری نیز در مصباح الانس در توضیح این مسئله چنین می‌نویسد:

شأن المطلق أن یکون مع کل من مقیداته لکن لا بظرفیه او حلول او مجاوره او مماسه او نحوها، و الا لامتاز عنها فی الاشاره ، و لا بالاتحاد ، و الا لامتاز عنها فی الاشاره و، و لا بالاتحاد و الا لما اختلفت احکامهما کالاشتراک و الاختصاص ، و لا ممازجه و الا لامکن تحقق احدهما بدون الاخر و لا ان یتجزی بحسبها و الا لانقسم الی الاجزاء بل بان یتوقف تحقق المقیدات علیه و تعینه علیها

(فناری، مصباح الانس ، انتشارات مولی، ص 219)

شان مطلق آن است که با هرکدام از مقیدات خود باشد، لیکن نه به ظرفیت و یا حلول و یا مجاورت و یا مماسه و یا امثال آن با آنها معیت داشته باشد، و اگر چنین معیتى با آنها داشته باشد باید از آنها در اشاره ممتاز و جدا باشد، و نیز مطلق در معیت با مقیدات خود متحد آنها نیست و الا احکام آن دو مختلف نمی ‏گردید مثل اشتراک و اختصاص. چنانکه مطلق در معیت با مقیدات ممازج آنها نیست و الا باید یکى از آن دو محقق می‌‏شد و دیگرى محقق نمی ‏گردید. و نیز مطلق در این معیت به‏ حسب مقیدات تجزیه نمی ‏پذیرد و الا باید منقسم به اجزاء می‌‏گردید، بلکه تحقق مقیدات به مطلق است ولى تعین وى متوقف بر مقیدات است‏.

وی ضمن توجه به معیت ذاتی حضرت حق ، قول به اتحاد و حلول را در نقطه افراطی این نظریه می‌پندارد:

ان الحق سبحانه قال و هو معکم اینما کنتم (حدید/4) و اقرب الیه من حبل الورید(ق/16) و نحوه و المفهوم منه المعیه الذاتیه حقیقه لا مجازا المفسره بالنسبه الارتباطیه التی بین الوصف و الموصوف و بین التعین و المتعین و بین الحال و ذیها و بالجمله بین المطلق و قیده. فالقول بالحلول و الاتحاد بین الذاتین افراط و القول بالمباینه و التعدد الوجودی حقیقه تفریط

(فناری، مصباح الانس ، انتشارات مولی، ص 705)

حق سبحانه فرمود : او با شماست هر جائی که باشید و وَ او از رگ گردن به شما نزدیک تر است و امثال آن، از این آیات فهمیده مى‏شود که معیت ذاتیه در اینجا حقیقت است و مجازى نیست، این معیت تفسیر شده به نسبت ارتباطى بین وصف و موصوف و بین تعین و متعین و بین حال و ذى الحال و خلاصه بین مطلق و مقید، بنابراین اگر کسى قائل به حلول و اتحاد بین دو ذات شود افراط است و یا قائل به مباینت و تعدد وجود حقیقى گردد تفریط کرده است.

جامی هم سریان حضرت حق در اشیاء را جدای از حلول و اتحاد می‌داند :

و ذلک لسریانه فی کل شیء بنوره الذاتی المقدس عن التجزی و الانقسام و الحلول فی الارواح و الاجسام

(جامی ، نقد النصوص، ص 68)

و اقتران حق به ممکنات به سبب سریان او در تمام اشیاء ، به واسطه نور ذاتی‌اش است که از تجزیه، انقسام و حلول در ارواح و اجسام منزه است.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 241 تا 244
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، 269 تا 270 

سابقه بحث

از مباحث بسیار قدیمی در بحث‌های کلامی و اعتقادی، بحث تشبیه و تنزیه است که پیگیری آن می‌تواند گونه‌های دین‌شناسی را در تاریخ پرفراز و نشیب معرفت اسلامی بازشناساند.

گروهی بر پایة برخی داده‌های معرفتی بر این باور شدند که هیچ صفتی را برای حق‌تعالی نمی‌توان ثابت کرد: نه خداوند شبیه خلق است و صفاتی همچون علم و سمع و بصر و... دارد، و نه منزه از این صفات است. هیچ نمی‌توان گفت و راهی به سوی شناخت خدا نیست. این گروه را «معطِّله» خواندند؛ زیرا نظریات ایشان به تعطیل در معرفت خدا می‌انجامد.

برخی دیگر که به «مشبِّهه» و «مجسِّمه» شهرت یافتند، به تشبیه کامل حق و خلق اعتقاد داشتند؛ به گونه‌ای که حتی برای خداوند اعضا و جوارحی همچون دست و پا و پهلو و سر و چشم و گوش قایل شدند و آیات و روایاتی را که به خدا چنین نسبت‌هایی می‌دهد، بر معنای ظاهری‌شان حمل می‌کردند. این گروه تشبیهیِ محض‌اند.

اما گروهی دیگر در برابر اینان تنزیهی محض شدند. اکثر متکلمان و فلاسفة اسلامی، البته با اختلافاتی چند، همین نظریه را پذیرفتند و بر پایة آیة نورانی لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (شورى/ ۱۱) بر آن شدند که حق‌تعالی هیچ شباهتی با خلق ندارد و از صفات مخلوقین منزه است.

این ایده اگر به صورت افراطی مطرح شود، به قول معطّله برمی‌گردد که به تعطیل معرفت الهی معتقد شده‌اند. در این میان، عارفان مسلمان، با توجه به نظریة وحدت شخصیه و لوازم آن، به جمع بین تشبیه و تنزیه قایل شده‌اند؛ زیرا وقتی حق‌تعالی را به سبب لایتناهی بودن و احاطه و شمولش عین همه اشیاء دانستیم، طبیعتاً احکام و صفات اشیاء را نیز می‌پذیرد و شبیه آنها خواهد بود؛ لکن چنان‌که گذشت، در نگاهی دیگر وجود حق باز به همان جهت احاطه و شمول و بی‌نهایتی‌اش مغایر با همه مخلوقات و متمایز از همه اشیاست و با غیر خود بی‌نهایت متفاوت است. حق از این منظر هیچ‌یک از احکام خلق را ندارد و از صفات مخلوقات منزّه است.

بنابراین با توجه به بحث وحدت شخصیه و با در نظر گرفتن آنچه در فرع اول ذیل عنوان عینیت و غیریت، بین حق و خلق ارائه شد، عرفا به جمع بین تشبیه و تنزیه معتقدند و هر دو را در مواطن خویش درست می‌دانند.

طرح مسئله

این امر یکی از فروع و لوازم بحث تمایز احاطی است یعنی وقتی گفته‌میشود حق تعالی به نفس احاطه و شمول در دل تعینی حاضر است پس احکام آن تعین را در واقع به خود‌میپذیرد، اشاره به تشبیه است و از سوی دیگر وقتی گفته‌میشود چون به نفس همین احاطه و شمول ورای آن تعین خاص نیز هست ، پس احکامش ورای احکام آن موطن خاص است، به تنزیه بر‌میگردد. عارفان با توجه به همین اصل این انتقاد را بر فیلسوفان روا دانسته اند که آنها تنها حق را تنزیه کرده اند و او را از صفات مخلوقات مبرا دانسته اند، ولی در عین حال ناخواسته خداوند را مشابه عقول قرار داده اند. در واقع این کار آنها ایجاد تشابه میان هویت حق تعالی و هویت مجردات عقلی است.، یعنی تنها خداوند را شدیدتر و قویتر از موجودات دیگر در فضای تجربد و تنزیه دانسته اند.

البته برای تبیین فلسفی این مبنای عرفانی می‌توان از قاعدة «بسیط الحقیقه» استفاده کرد. بر اساس این قاعده، حقیقت بسیطْ همه اشیا را پوشش می‌دهد لکن هیچ‌یک از آنها نیست (بسیط الحقیقه کل الاشیاء ولیس بشیءٍ منها). این قاعده که به تمایز احاطی نظر دارد، در قسمت اول، از عینیت حق‌تعالی با خلق، و در قسمت دوم، از مغایرت آنها حکایت می‌کند. بر اساس عینیت، حقْ احکام اشیا‌ را می‌گیرد و تشبیه رخ می‌دهد، و بنابر غیریت و مغایرت، احکام اشیا را به خود نمی‌گیرد و منزه از آنهاست. بنابراین در بسیط‌الحقیقتی مانند حقیقت وجود حق‌تعالی، جمع بین تنزیه و تشبیه روی می‌دهد.

به بیان دیگر این اصل در دو مقام تفسیر‌میپذیرد :

نخست مقام اجمال و اندراج که در آن مقام بسیط الحقیقه تمام کثرات و حقایق را به نحو اندراجی در خود داراست ، در عین حال که هویتش محدود و به هیچ یک ازآنها منحصر نیست (ولیس بشیء منها).

دوم در مقام تفصیل و کثرت که در این مقام بسیط الحقیقه به نفس بساطت در هر موطنی حاضر است و حکم آن موطن را‌میپذیرد، در عین حال که به هیچ کدام از تعینات محدود و مقید نیست(ولیس بشیء منها).

امری که حقیقتش بساطت محض باشد ، دارای اطلاق محض است و هیچ ترکیب و تقییدی در آن راه ندارد و از این رو باید در دل هر ذره موجود باشدواحکام آن را بپذیرد، در عین حال که محدود به آن نباشد زیرا در غیر این صورت دیگر بسیط الحقیقه نیست.

صائن‌الدین ترکه در کتاب التمهید فی شرح قواعد التوحید،‌مینویسد:

التوحید علی عرف التحقیق الذی لابد له من الجمع بین التفرقه و الجمع، و التنزیه عن التنزیه و التشبیه، کما هو مقتضی حقیقه التوحید حسب ما نبه علیه الصادق (علیه السلام) : ان الجمع بلا تفرقه زندقه والتفرقه بلا جمع تعطیل والجمع بینهما توحید.

(صائن‌الدین‌ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفة ایران، ص۱۱۵)

توحید حقیقی در لسان محققان عارف آن است که باید میان تفرقه (تنزیه) و جمع ( تشبیه) جمع کرد و حق را منزه از تنزیه صرف و تشبیه صرف دانست، همانگونه که مقتضای حقیقت توحید است ، برابر تذکر امام صادق علیه السلام، اگر جمع و تشبیه بین حق و خلق بدون تفریق و جداسازی بین آنها صورت پذیرد و تنزیهی در بین نباشد، کفر و زندقه رخ می‌دهد، و اگر تفریق و تنزیه بدون جمع و تشبیه حق به خلق به صورت گیرد، تعطیل معرفت الهی و مسدود شدن شناخت حق در پی خواهد بود، و جمع بین تفرقه و جمع، و تشبیه و تنزیه به شناخت درست خداوند و توحید می‌انجامد.

در این روایت امام صادق علیه السلام تنزیه صرف را مستلزم تعطیل معرفت حق شمرده‌اند؛ زیرا تنزیهی که جای هیچ گونه تشبیهی بین حق و خلق باقی نگذارد به تعطیل می‌انجامد.

مشابه این حدیث را کلینی رحمه الله علیه در کتاب شریف کافی از امام صادق و امام باقر علیهما السلام نقل کرده است. امام خمینی رحمه الله علیه در کتاب مصباح‌ الهدایه این دو حدیث را روایت کرده است. در روایت امام باقر علیه السلام وقتی از آن حضرت پرسیدند: آیا می‌توان خداوند را شیء خواند؟ می‌فرمایند: آری، می‌توان خداوند را شیء خواند، اما باید مراقب بود که به تشبیه و تعطیل نینجامد:

نَعَم تُخرِجه من الحدین: حدِّ التعطیل وحدّ التشبیه.

اما در حدیث امام صادق علیه السلام به جای واژة تعطیل از دو واژة درخور تأمل بطلان و نفی استفاده شده است. ایشان می‌فرمایند:

فَاعْلَمْ رَحِمَکَ اللَّهُ، أَنَّ الْمَذْهَبَ الصَّحِیحَ فِی التَّوْحِیدِ مَا نَزَلَ بِهِ الْقُرْآنُ مِنْ صِفَاتِ اللَّهِ جَلَّ وَعَزَّ فَانْفِ عَنِ اللَّهِ تَعَالَى الْبُطْلاَنَ وَالتَّشْبِیهَ فَلاَ نَفْیَ وَلاَ تَشْبِیهَ.

( امام خمینی رحمه الله علیه، مصباح الهدایه، ص۱۵، ۱۶)

از جمله بحث‌هایی که محی‌الدین‌بن‌عربی بارها در آثار خود مطرح کرده، همین مقولة جمع بین تشبیه و تنزیه است. وی در فصوص الحکم می‌گوید:

فان قلت بالتنزیه کُنْتَ مقیِّداً وان قلت بالتشبیه کنت محدِّداً وان قلت بالأمرین کنت مسدِّداً وکنت إماماً فی المعارف سیّداً

(قیصری، شرح فصوص الحکم، چاپ سنگی، ص۱۳۴)

اگر فقط معتقد به تنزیه حق شوی او را مقید (و از اطلاق خارج) کرده‌ای، و اگر صرفاً از تشبیه سخن بر زبان آوری، (باز هم) خدا را محدود کرده (و او را از اطلاق انداخته‌ای)، و اگر قایل به تشبیه و تنزیه، هر دو، شوی، سخن را استحکام بخشیده‌ای و در معارف، پیشوا و آقا خواهی بود.

وی همچنین می‌گوید:

فلا تنظر الی الحق فتُعَرّیه عن الخلق ولا تنظر الی الخلق وتکسوه سوی الحق ونزّهه و شبّهه وقم فی مقعد الصدق

(قیصری، شرح فصوص الحکم، چاپ سنگی، ص210)

حق را نظاره نکن به گونه‌ای که او را از خلق جدا ساخته باشی، و خلق را منگر در چهره‌ای که غیر از لباس حق پوشیده باشد، و (بلکه) خدا را تنزیه کن و تشبیه کن و در جایگاه صدق و راستی بنشین.

ابن عربی در بیتی دیگرچنین سروده:

فما انت هو بل انت هو و تراه                 فی عین الامور مسرّحا و مقیّدا

پس تو ، او یعنی حق تعالی ، نیستی (اشاره به مقام تنزیه، بلکه تو او هستی(اشاره به مقام تشبیه) . به همین ترتیب او را در دل اشیاء آشکار‌میبینی.

قیصری در شرح عبارت محی الدین به مبانی بحث تشبیه و تنزیه چنین اشاره‌میکند:

(فما انت هو) أی، فلست أنت هو، لتقیدک الظاهره و إمکانک و احتیاجک إلیه، باعتبار أنک غیره، (بل أنت هو)، لأنک فی الحقیقه عینه و هویته الظاهره بصفه من صفاته فی مرتبه من مراتب وجوده. فترجع ذاتک و صفاتک کلها إلیه. قوله: (و تراه فی عین الأمور) (أی، و ترى الحق فی عین الأشیاء مسرَّحا و مقیَّداً، ...، أی، تراه مطلقاً بحسب ذاته، و مقیداً بحسب ظهوره فی صفه من صفاته.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 70)

(تو او نیستی) یعنی تو او نیستی به دلیل مقید و ممکن بودن و احتیاجت به او، به این اعتبار که تو غیر او هستی، (بلکه تو او هستی) بدین سبب که تو در حقیقت عین حق و هویت او هستی که به صفتی از صفات در مرتبه ای از مراتب وجودش ظاهر شده است. پس به این اعتبار ذات تو و تمامی صفاتت همگی به او باز‌میگردد و این بیان شیخ اکبر که او را در عین امور‌میبینی یعنی این که حق را در عین و ذات اشیاء به صورت مسرح و به نحو اطلاق و مقید و محدود‌میبینی ...

به عبارت دیگر حق را به حسب ذاتش مطلق و به حسب ظهورش در صفتی از صفات مقید‌میبینی. بنا بر آنچه گذشت، در عرفان اسلامی در برابر تعطیل و تشبیه و تنزیه، جمع بین تشبیه و تنزیه مطرح است؛ لکن باید دانست که از نظر عرفان اسلامی در مقام ذات حق‌تعالی حتی جمع بین تشبیه و تنزیه نیز راه ندارد که از آن با عنوان «فوق جمع بین تشبیه و تنزیه» یاد می‌شود.

با استفاده از اصل تشبیه و تنزیه‌میتوان مقصود بسیاری از آیات و روایات را به خوبی درک کرد. این که قرآن‌میفرماید : لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْءٌ (شورى/ ۱۱)و در عین حال حق تعالی چنین وصف‌میشود که هو السمیع البصیر (شوری/11) ، تنها با مبنای جمع میان تشبیه و تنزیه سازگار است. با توسل به این اصل‌میتوان دریافت که چرا به پیامبر صلی الله علیه و آله خطاب‌میشود که و مارمیت اذ رمیت و لکن الله رمی (انقال/17) . یعنی در واقع این خداوند است که در موطن رسول اکرم صلی الله علیه و آله رمی کرده است و خداوند به واقع این حکم را در موطن رسول الله صلی الله علیه و آله‌میپذیرد، در عین حال که از محدود بودن در ساحت ماده منزه است. این نکته‌میتواند معضل میان جمع بین اراده الهی و اراده بشری در افعال انسان را حل کند. بنابر بیان بالا موطن مشیت انسان موطن مشیت حق نیز هست و از همین رو خداوند‌میفرماید و ماتشاؤون الا ان یشاء الله (انسان/30) .

صدرالمتالهین نیز در بحث توحید افعالی اذعان‌میکند که حل این مسئله جز از طریق نظریه وحدت شخصیه وجود امکان پذیر نیست.

علامه طباطبائی در همین راستا در تفسیر گرانسنگ خویش تسبیحات اربعه را در پرتو بحث ارزشمند تشبیه و تنزیه و جمع میان آن ها چنین تفسیر کرده اند که ذکر سبحان الله به مقام تنزیه اشاره دارد، ذکر الحمدلله به مقام تشبیه اشاره‌میکندو این که هر نعمتی در هر موطنی مشاهده شود از آن خداست.اما ذکر لااله الاالله به جمع میان تشبیه و تنزیه ناظر است ، زیرا وجود اله بدون بودن مألوه تحقق نمی یابد . در عین حال که اله و مألوه دو حقیقت مغایرند . ذکر الله اکبر نیز به مقام فوق تشبیه و تنزیه اشاره دارد ، در این مقام عارف نمی گوید حق هم این است و هم آن ، یا نه این است و نه آن بلکه‌میگوید حق سبحانه و عالی فوق تمام این اوصاف و فوق تشبیه و تنزیه است.

(علامه طباطبائی، المیزان ، ج 8 ، ص 169)

علامه حسن زاده در این موضوع آورده اند : حق سبحانه بدان معنى که بر وحدت شخصیه ذات مظاهر منزه از حدین تعطیل و تشبیه محقق است، موضوع بحث صحف عرفانیه است، و ان شئت قلت آن حقیقت واحده مطلق وجود است اما مطلقى به اطلاق احدى صمدى عینى از حیث ارتباط او به عالم و انتشاء عالم از او، لذا عارف در عین حال که گوید:

ندیم و مطرب و ساقى همه اوست             خیال آب و گل در ره بهانه‏

نیز گوید:

برو این دام بر مرغ دگر نه                        که عنقا را بلند است آشیانه‏

و یا گوید:

عنقا شکار کس نشود دام باز چین             کاینجا همیشه باد به دست است دام را

 این توحیدى است منزه از تنزیه و تشبیه که حق توحید و توحید حق است نه چنانکه در کتب رائج حکیمان مشاء آمده است که تنزیهى عین تشبیه است این کلام کامل مروى از صادق آل محمد (علیهم السلام) است که:

الجمع بلا تفرقه زندقه، والتفرقه بدون الجمع تعطیل و الجمع بینهما توحید

حکیم متاله مولى على نورى در تعلیقاتش بر شرح صدرالمتالهین بر توحید اصولکافى افاده فرموده است که:

اعلم ان توحید لا اله الا الله عامى و هم اهل العباره، و التوحید بلا اله الا هو هو مقام اهل الاشاره، و التوحید بلا هو الا هو فهو توحید ارباب اللطائف من الاولیاء و اما التوحید بلا هو بلا هو الا هو فهو توحید ارباب الحقائق من الانبیاء والاولیا البالغین حد الکمال و لیس وراء عبادان قریه‏.

حق سبحانه به وحدت حقه حقیقیه ذاتیه مجرد از مظاهر و اوصاف و نسب لاحقه و منضافه به او از حیث مظاهر و ظهورش در آنها مدرک و موصوف نمى گردد، زیرا آنچه را که انسان در اعیان و اکوان به عقل یا خیال یا حس ادراک‌می‏کند تجلیات ذات در اوعیه و اودیه مظاهر مقیده ‏اند نه حقایق مطلقه مرسله که از قیود حدود مظاهر مجرداند.

(حسن زاده آملی، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، صص: 49 و 50)

علامه حسن زاده در حکمت تسبیح فرشتگان نیز چنین آورده اند : 

ملائکه باقتضاى خلقتشان گفته ‏اند نحن نسبح بحمدک و نقدس لک، آدم کون جامع است که گوید: الجمع بلا تفرقه، زندقه و التفرقه بدون الجمع تعطیل، و الجمع بینهما توحید؛ چه داند که رب مطلق بی ‏مظاهر نشاید فافهم، مرحوم آخوند مولى صدرا را در رساله رد جبر و تفویض (ص 7) کلامى در این مقام محققانه است که قاطبه عرفا را نیز همین مبناى قویم است که:

التنزیه و التقدیس یرجع الى مقام الاحدیه التى یستهلک فیه کل شى‏ء و هو الواحد القهار الذى لیس أحد غیره فى الدار و التشبیه راجع الى مقامات الکثره و المعلولیه، و المحامد کلها راجعه الى وجهه الاحدى و له عواقب الثناء و التقادیس و ذلک لان شأنه افاضه الوجود على الکل و الوجود کله خیر محض و هو المجعول و الشرور اعدام و الاعدام غیر مجعوله و کذا الماهیات ما شمت رائحه الوجود.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 237 تا 241173
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، 255 تا 261 
  • حسن زاده آملی حسن ، رساله وحدت از دیدگاه عارف و حکیم، ص: 50
  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 482، ص 249

    ضرورت بحث

    بسیاری از اشتباهات در فهم وحدت شخصیه خداوند، همچون حلول، اتحاد یا همه‌خدایی و امثال آن، ناتوانی در تمییز میان حق و خلق و وحدت و کثرت است.  ما در اینجا با بیان انحای مغایرت و تمایز در صدد تبیین درست نسبت و رابطه بین حق و خلق هستیم. اما به هر حال تمییز حق و خلق و تبیین درست نسبت و ارتباط آن دو با یکدیگر از محورهای حساس و پرمخاطرة مبحث وحدت شخصیه، است و بیشتر رهزنی‌ها و کج‌فهمی‌ها از همین گردنه برمی‌خیزد.

    ناشناختن مرز حق و خلق، خاستگاه توهماتی همچون حلول، اتحاد یا همه‌خدایی و امثال آن می‌شود.

    اساسا مسئله تمایز احاطی برای حل این مسئله مطرح می‌شود که اگر بنابردیدگاه وحدت وجود ، ذات مطلق در دل هر تعینی وجود دارد و بلکه عین آن است، یعنی مطلق مقید می‌شود و خود را در تعینی خاص جلوه گر می‌سازد، مقصود دقیق از این عینیت حق و خلق چیست؟

    وقتی گفته می‌شود که حق تعالی عین همه اشیاء و در عین حال غیر آنهاست، مفهوم عینیت در اینجا به چه معناست؟

    به بیان دیگر اگر عینیت میان حق و خلق برقرار است ، چگونه می‌توان در عین حال به تمایز آنها قائل بود؟

    این پرسش از آنجا پیش می‌آید که می‌دانیم مقصود عارفان از تاکید بر عینیت حق و خلق آن نیست که بگویند هویت حق تنها همین ممکنات است و چیزی در ورای آنها نیست و نیز نمی خواهند ممکنات را به مقام ذات واجبی ارتقاء دهند. هرچند در بحث حیثیت تقییدیه و تبیین نوع تحقق عالم در کنار وحدت شخصیة وجود به صورتی فنی و کاملاً فلسفی، چگونگی مغایرت خلق از حق را ارائه کردیم، به منظور تأکید و ارائة طرحی دیگر در این مسئله، از منظر دیگری بدان می‌پردازیم.

    انحای مغایرت و تمایز

    مغایرت و تمایز بین دو شی‌ء به دو صورت قابل فرض و تحقق است:

    مغایرت و تمایز تقابلی

    گاهی دو چیز با یکدیگر مغایرت تقابلی دارند، بدین صورت که هرگاه با هم مقایسه شوند، ملاحظه می‌شود. شی‌ء اول اموری را دارد که شی‌ء دوم ندارد، و بالعکس، حقایق و کمالات یا نقایصی در دومی هست که در اولی یافت نمی‌شود. این نوع تقابل خودبه‌خود موجب تمایز و مغایرت آن دو می‌شود، که در اصطلاح با تمایز تقابلی از آن یاد می‌کنند.

    بیشتر موارد ویژگی یا ویژگی‌هائی که به تمایز می‌انجامند ، اموری عارضی و زاید بر ذات هستند. همة موجوداتی که در عرض یکدیگرند چنین مغایرت و تمایزی دارند.

    مثلاً مغایرت بدن ما باکتابی که در دست داریم، مغایرت و تمایز تقابلی است؛ زیرا بدن ما بهره‌ای از وجود و کمالات دارد که این کتاب آنها را ندارد. همچنین آن کتاب حیطه‌ای از وجود را پر کرده که بدن ما با آن ارتباطی ندارد. بنابراین بدن و کتاب دو چیز مقابل‌اند و تمایز آنها از گونة تقابلی است.

    تمایز و مغایرت احاطی

    این قسم تمایز با مباحثی که عرفا مطرح کرده‌اند پدید آمده است. همان‌گونه‌که از اصطلاح تمایز احاطی برمی‌آید، این نوع مغایرت بین محیط و محاط وجودی برقرار دارد. در این نوع تمایز با دو امر روبرو هستیم که یکی بر دیگری احاطه دارد و آن را در بر می‌گیرد. ذات محیط به نفس احاطه از ذات محاط جدا می‌شود. به بیان دیگر ذات محیط به دلیل همین ویژگی احاطه در دل محاط حضوری وجودی داردو عین آن است و محاط نیز به نفس تحقق محیط تحقق دارد.

    بی گمان در موطن محاط، محیط از نظر وجودی حاضر است و محقِق اوست، اما از سوی دیگر هر چند محیط دربردارنده محاط است، اما در ورای محاط نیز هویتی دارد و از این رو غیر آن است. بنابراین در این نوع تمایز، تمایز به نفس احاطه است، یعنی به نفس احاطه محیط عین محاط و به نفس احاطه محیط غیر محاط است.

    این نوع تمایز در حقایقی می‌تواند مطرح شود که هویتشان هویتی فراگیر و اطلاقی باشد. در اینجا مناسب است مثالی را که عرفا در تبیین تمایز احاطی ارائه می‌کنند کانون دقت و تأمل قرار دهیم. عرفا برای تقریب به ذهن، از مثال عام و خاص استفاده می‌کنند. هر عامی نسبت به افراد خود چگونه است؟ اگر عام جنسی را با انواع آن در نظر آوریم چه نسبتی بین ایشان برقرار است؟

    با اندکی دقت درمی‌یابیم، عام جنسی مانند حیوان، از آن جهت که عام است و همة انواع خود را پوشش می‌دهد، عین انواع خود است. در مثال یادشده، حیوان به صورتی کامل در نوع انسان، با وی یکی است، همچنان‌که با نوع بقر یا غنم و یا حیوانات دیگر اتحاد کامل دارد و عین آنهاست. اما وقتی از منظری دیگر، همین عام جنسی مثل حیوان از آن جهت که عام است و عمومیت دارد در نظر می‌گیریم مغایر تک‌تک انواع خود نیز هست؛ یعنی هرچند حیوان به جهت عمومیتش انسان را پوشش داده و عین اوست، از همان جهت عمومیتش غیر از انسان است و در دیگر انواع نیز حضور دارد.

    هرچند این مثال ناظر به عالم ذهن است، از جهات بسیاری شبیه بحث عرفا در باب نسبت حق و خلق است؛ زیرا بنابر گزاره‌های عرفانی که در وحدت شخصیه تبیین شده است باید گفت، هنگامی که یک وجود بی‌نهایت و نامحدود را با وجودهای متناهی و محدود مقایسه می‌کنیم درمی‌یابیم وجود نامحدود، از آن جهت که نامتناهی و نامحدود است و بر همه چیز احاطة وجودی دارد، عین همة اشیاست و تمام تار و پود موجودات محدود را فرامی‌گیرد؛ به نحوی که هیچ مکان و موطن و مرتبه‌ای از آن خالی نیست.

    اما در نگاهی دیگر، از همان جهتی که محیط بر کل، و مطلق و بی‌نهایت است، غیر همة اشیاست. بنابراین اگر وجود نامتناهی حق‌تعالی را با مثلاً وجود این کتاب در نظر آوریم، وجود حق از آن جهت که بی‌نهایت است عین این کتاب است و از همان جهت که بی‌نهایت است مغایر کتاب و متمایز از آن است. لذا از منظر عرفانی، حق هم عین خلق است و هم غیر آن؛ و این از عجایب معارف عرفانی است که در عین اثبات عینیّتی شدید میان حق و خلق که نباید هیچ فاصله‌ای بین آنها گذاشت، مغایرت و تمایزی چشم‌گیر بین آنها ایجاد می‌کند.

    عرفا بر این باورند که حق و خلق از یکدیگر ممتاز و متغایرند، اما نه به نحو تمایز تقابلی، تا در نتیجه خداوند جدای از خلق در تصور آید؛ بلکه حق‌تعالی به نحو تمایز احاطی از خلق امتیاز و تغایر دارد؛ به این بیان که چون ذات حق مطلق به اطلاق مقسمی است، تمام حقیقت او همین اطلاق وجودی و نامتناهی بودنش است. پس به نفس همین اطلاق، عین همة اشیاست؛ اما از آنجا که هیچ محدودی، مطلق نمی‌شود، حق‌تعالی به نفس همین اطلاق غیر از همة اشیاست.

    به بیان دیگر، چون حق سبحانه مطلق است، و مطلق در دل هر مقیدی هست، عین همة آنهاست؛ اما نه به این معنا که تنها یکی از آن محدودها یا حتی همة آن محدودها باشد و بس؛ بلکه چون مطلق به اطلاق مقسمی است، به نفس همین اطلاق و احاطه که عین اشیاء شد، مغایر با تک‌تک آنها و مغایر با همة آنها نیز هست.

    بر این اساس روشن می‌شود که مراد عرفا از عینیت حق‌تعالی با اشیا، غیر از تصور عوامانه از عینیت، و حتی مغایر با انواع مختلف عینیتِ مطرح در فلسفه است. در فلسفه، گونه‌های متعددی از عینیت مطرح است که خود می‌تواند موضوع مناسبی برای بحث و تحقیق باشد، و در هر موردی نیز عینیت معنای خاصی دارد که خلط آنها با یکدیگر، و نیز برداشت عوامانه از عینیت موجب مشکلات و مغالطاتی شده است. در فلسفه، عینیت، در بحث حرکت، وجود ذهنی، تشکیک، و علیت مطرح است، اما عینیت اهل معرفت که بین حق و خلق طرح می‌شود با همة آنها متفاوت است؛ زیرا این عینیت در عین غیریت مطرح است، و چنان‌که گفته شد، عرفا با وجود عقیده به کمالِ عینیت، کمال مغایرت را بین حق و خلق قایل‌اند.

    در این دیدگاه از خدا‌شناسی، در عین قبول خدای مغایر با خلق، خداوند همراه با خلق، و نه جدای از آن است. نظامی گنجوی، عارف و شاعر بزرگ ایرانی (م بعد از ۵۹۰)، ارتباط حق و خلق را این گونه تبیین می‌کند:

    ای محرم عالم تحیّر                 عالم ز تو هم تهی و هم پُر

    (نظامی، کلیات خمسه، لیلی و مجنون، با مقدمه دکتر حسین وحیدی، ‌انتشارات صفی علیشاه، ج۱، ص۴۰۳)

    در عرفان، خدای جدا و بریده از خلق معنا ندارد، بلکه خدا در دل هر ذره‌ای حاضر است و هیچ موجودی از خدا جدا نیست و خداوند نیز از هیچ موجودی جدا نیست؛ اما در عین حال خدا غیر از اشیا‌ست. در حالت دعا و مناجات، بنده هرگز خدا را از خود دور نمی‌یابد، بلکه او را در دل خود حاضر می‌بیند، و به حقیقت، کلام خدا را می‌یابد که اعْلَمُواْ أَنَّ اللّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَقَلْبِهِ. (انفال/۲۴)

    در احادیث و روایات این بحث با عنوان بینونت عُزْلی و بینونت وصفی مطرح شده است. علامه مجلسی (ره) در بحارالانوار روایتی را از امیرالمؤمنین علیه السلام نقل می‌کند که حضرت می‌فرماید: توحیده تمییزه من خلقه وحکم التمییز بینونه صفه لا بینونه عُزْله. (محمد‌باقر مجلسی، بحارالانوار، ج۴، ص۲۵۳.)

    در این سخن عمیق و رسا، که در مدخل وحدت وجود در کتاب و سنت به منزلة شاهدی بر وحدت شخصیه مطرح شد، حضرتْ نخستْ اساس توحید را تمییز بین حق و خلق معرفی می‌کند، به نحوی که اگر کسی بین حق و خلق تمییز ننهد و میان آنها مغایرت قایل نشود، موحد نبوده، مشرک است؛ و گویا سخن برخی از جاهلان صوفیه نیز همین معنا را تداعی می‌کند که ایشان بین حق و خلق تمایز قایل نبوده‌اند و انتقاد بسیاری از مخالفان عرفان نیز بر همین برداشت از معارف عرفانی مبتنی است.

    اما حضرت علیه السلام ، بلافاصله پس از آنکه تمایز حق از خلق را واجب می‌شمارند، نوع تمییز و تغایر را نیز مشخص می‌کنند، و محور حساس بحث نیز همین‌جاست که تمایز حق و خلق، تمایز عُزْلی نیست، به نحوی که وجود حق و وجود خلق از یکدیگر جدا، و هر یک به طرفی باشد؛ بلکه این تمایز فقط در حیطة اوصاف است، و هرچند بحث در معنای تمایز وصفی و چگونگی آن قابل تأمل و پی‌گیری است، نقطة روشن سخن امیر مؤمنان علیه السلام نفی بینونت عُزلی است.

    علامه مجلسی(ره) پس از نقل این حدیث، در مقام شرح و توضیح آن می‌گوید: بینونت وصفی بدان معناست که خدای متعالی، به واسطة مباینت در صفاتْ از خلق تمایز و تغایر دارد، نه آنکه در مکان از ایشان جدا باشد.

    این که در برخی روایات حق را چنین وصف کرده اند که : داخل فی الاشیاء لا بالممازجه (حق داخل اشیاء است اما نه به صورت امری ممازج) به همین معنا اشاره دارد که تمایز حق از خلق ، از نوع تمایز تقابلی نیست بلکه در عین حال که حق غیر اشیاء است، داخل در آنها نیز هست، از این رو : خارجٌ عن الاشیاء لا بالمباینه ( خارج از اشیاء است اما نه به صورت مباینت) . بنابراین تمایز او از خلق و عینیت او با خلق از نوع تمایز و عینیت احاطی است.

    لازم به ذکر است که از نظر تاریخی هر چند عارفان به طور ضمنی در آثارشان سخنانی دارند که به بحث تمایز احاطی ناظر است ، اما نخستین عارفی که توانست این بحث را با زبان فلسفی و اصطلاحات مناسب تبیین کند صائن الدین ترکه بود. او در چند جای کتاب تمهید القواعد این بحث را مورد اشاره قرار می‌دهد:

    الامتیاز تاره تکون بحسب التقابل و التضاد و تاره به حسب الاحاطه و الشمول

    (صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات حکمت و فلسفه ایران، ص125)

    امتیاز گاهی به حسب تقابل و تضاد و گاهی نیز به حسب احاطه و شمول است.

    در جای دیگر همان کتاب می‌فرماید:

    ان التعیُّن انّما یتصور على وجهین، اما على سبیل التقابل له أو على سبیل الاحاطه، لا یخلو امر الامتیاز عنهما أصلًا، و ذلک لأن ما به یمتاز الشی‏ء عمّا یغایره، اما ان یکون ثبوت صفه للمتمیِّز و ثبوت مقابلها لما یمتاز عنه، کالمقابلات، و امّا ان یکون ثبوت صفه للمتمیّز و عدم ثبوتها للآخر، کتمیُّز الکل من حیث انّه کلٌّ، و العام من حیث انّه عامٌّ، بالنسبة إلى اجزائه و جزئیّاته. و امارات التمیز فی القسم الأول منه لا بُدَّ و ان یکون خارجاً عن المتعین ضروره انّها نسب أو مبادى نسب بین الأمور المتقابلة، و فی الثانی لا یمکن ان یکون امراً زایداً على المتعیَّن ضرورة انّه بعدمه ینتفی الحقیقه المتعیَّنه و به صارت الحقیقة هی هی، إذ حقیقه الکلِّ انّما تحقَّقت کلّیَّته باعتبار إحاطته الاجزاء و بها یمتاز عن اجزائه،- و کذلک العام انما یتحقّق عمومه باعتبار إحاطته الخصوصیات و الجزئیات و جمعها تلک الخصوصیات- و بها یمتاز عن خواصه.

    (صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات حکمت و فلسفه ایران، صص 91 و 92)

    تعین تنها به دو صورت قابل تصوراست ، یا به طریق تقابل و یا به طریق احاطه، تمایز به هیچ وجه نمی تواند از این دو صورت خارج باشد زیرا آن چیزی که به واسطه آن از غیرش تمایز می‌یابد، یا ثبوت صفتی برای یکی و صفت مقابل آن برای امر ممتاز دیگر است که از آن امتیاز حاصل شده است، مانند اموری متقابل. یا این که صفتی مانند احاطه برای امر متمایز یعنی محیط ثابت باشدکه برای امری که از آن امتیاز حاصل می‌شود ثابت نیست، همانند تمایز کل از اجزاء از آن جهت که کل است و عام از جزئیات از آن جهت که عام است. زیرا حقیقت کل بودن کل به اعتبار احاطه اش بر اجزاء تحقق می‌یابد. با همین اعتبار است که از اجزایش ممتاز می‌شود. همچنین عمومیت امر عام به اعتبار احاطه اش بر ویژگی‌ها و جزئیات و جمع کردن آن ویژگی‌ها تحقق می‌یابد و به همین اعتبار از آن ویژگی‌ها ممتاز می‌شود.

    توضیح مثال اولی در متن فوق که برای نزدیک کردن بحث تمایز احاطی به ذهن به کار رفته است، قبلا گذشت، فقط باید توجه داشت که این‌گونه مثال‌ها به این معنا نیست که صائن الدین حق تعالی را همچون یک کل مرکب از اجزاء می‌داند ، تاکید بر بساطت ذات حق از بدیهی ترین اصول عرفان است. همچنین بکار بردن مثال عام و خاص هرگز به معنای آن نیست که اصل بحث تمایز احاطی در نظر صائن الدین بحثی ذهنی بوده است در واقع نقص زبان فلسفه مشاء است که وی را مجبور می‌سازد چنین تعابیر و مثال‌هائی را بکار ببرد. هرچند با قرینه‌های فراوان داخلی و خارجی متن می‌توان به یقین دانست که اصل این بحث در چه موطنی مطرح است و چه احکام و ویژگی‌هائی دارد. به عبارت دیگر صائن الدین با جستجو در زبان فنی فلسفی آن دوره هیچ مفهومی را برای تقریب به ذهن مسئله تمایز احاطی نزدیک تر از این دو نمی یابد. هر چند بایستی اذعان کرد که مثال‌های یاد شده نمی‌توانند حق مطلب را ادا کرده و از جهاتی گمراه کننده نیز هستند.

    بطور خلاصه می‌توان دستاورد این فرع وحدت شخصیه را در یک جمله خلاصه کرد: هرچند بر اساس وحدت شخصیه، حق عین خلق است، «تمایز احاطی» که از شدیدترین انواع تمایز و تغایر است بین حق و خلق برقرار است؛ زیرا این نوع تمایز، تمایز بی‌نهایت از متناهی، نامحدود از محدود است و فاصله محدود تا نامحدود، خود نامحدود و بی‌نهایت است. پس بین حق و خلق بی‌نهایت مغایرت وجود دارد.

    منابع :

    • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 229 تا 235
    • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، 255 تا 261