عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

یکی دیگر از فروع بحث تمایز احاطی ، مطلبی است که اهل الله با عنوان نفی حلول و اتحاد ازآن یاد می‌کنند.

سبب طرح این بحث آن است که یکی از برداشت‌های نادرست از نظریة عرفانی وحدت شخصیه اتحاد ذات حق‌تعالی با در مخلوقات و حلول است. گروهی که با دقایق بحث‌های عرفانی آشنایی ندارند می‌پندارند در خداشناسی عرفانی، عرفا به حلول حق‌تعالی در موجودات و اتحاد آنها با یکدیگر باور دارند؛ در حالی که با توجه به بحث‌های پیش‌گفته بطلان این پندار کاملاً روشن است؛ زیرا بر اساس داده‌های عرفانی، در همة نظام هستی، بیش از یک وجود نیست و آن هم وجود حق سبحانه و تعالی است، و دیگر موجوداتْ همه شئون و حالات اویند. هرچند عینیت شدیدی بین حق و شئون او هست، غیریت و تمایزی بسیار جدی و شدید نیز بین ایشان برقرار است.

بر این اساس، دیگر جای توهم حلول یا اتحاد باقی نخواهد ماند؛ زیرا حلول در جایی معنا دارد که دو وجود مطرح باشد و یکی در دیگری حلول کند، یا اتحاد در صورتی معنا می‌یابد که دو وجود با یکدیگر یگانه شوند؛ در حالی که عارفان مسلمان معتقدند در کل هستی فقط یک وجود هست و مابقی شئون اویند و هیچ حظّی از اصل وجود ندارند. (فناری، مصباح الانس، ص۳۳۴.)

از همین روست که عارف شبستری می‌گوید:

حلول و اتحاد اینجا محال است                  که در وحدت دویی عین ضلال است

لاهیجی در شرح بیت فوق فرماید:

یعنی حلول که فرود آمدن چیزی است در غیر خود و اتحاد که چیزی بعینه چیز دیگر شدن است اینجا محال است، یعنی در ظهور حق به صور اشیاء به طریقی که معتقد طایفه صوفیه است، زیرا که در حلول و اتحاد اثنینیت و غیریتی می‌باید و معتقد صوفیه آن است که در دار وجود غیر حق دَیّار نیست و در وحدت حقیقی دوئی محض ضلال و گمراهی و محال است.

(لاهیجی، شرح گلشن راز،ص377)

فناری نیز در مصباح الانس در توضیح این مسئله چنین می‌نویسد:

شأن المطلق أن یکون مع کل من مقیداته لکن لا بظرفیه او حلول او مجاوره او مماسه او نحوها، و الا لامتاز عنها فی الاشاره ، و لا بالاتحاد ، و الا لامتاز عنها فی الاشاره و، و لا بالاتحاد و الا لما اختلفت احکامهما کالاشتراک و الاختصاص ، و لا ممازجه و الا لامکن تحقق احدهما بدون الاخر و لا ان یتجزی بحسبها و الا لانقسم الی الاجزاء بل بان یتوقف تحقق المقیدات علیه و تعینه علیها

(فناری، مصباح الانس ، انتشارات مولی، ص 219)

شان مطلق آن است که با هرکدام از مقیدات خود باشد، لیکن نه به ظرفیت و یا حلول و یا مجاورت و یا مماسه و یا امثال آن با آنها معیت داشته باشد، و اگر چنین معیتى با آنها داشته باشد باید از آنها در اشاره ممتاز و جدا باشد، و نیز مطلق در معیت با مقیدات خود متحد آنها نیست و الا احکام آن دو مختلف نمی ‏گردید مثل اشتراک و اختصاص. چنانکه مطلق در معیت با مقیدات ممازج آنها نیست و الا باید یکى از آن دو محقق می‌‏شد و دیگرى محقق نمی ‏گردید. و نیز مطلق در این معیت به‏ حسب مقیدات تجزیه نمی ‏پذیرد و الا باید منقسم به اجزاء می‌‏گردید، بلکه تحقق مقیدات به مطلق است ولى تعین وى متوقف بر مقیدات است‏.

وی ضمن توجه به معیت ذاتی حضرت حق ، قول به اتحاد و حلول را در نقطه افراطی این نظریه می‌پندارد:

ان الحق سبحانه قال و هو معکم اینما کنتم (حدید/4) و اقرب الیه من حبل الورید(ق/16) و نحوه و المفهوم منه المعیه الذاتیه حقیقه لا مجازا المفسره بالنسبه الارتباطیه التی بین الوصف و الموصوف و بین التعین و المتعین و بین الحال و ذیها و بالجمله بین المطلق و قیده. فالقول بالحلول و الاتحاد بین الذاتین افراط و القول بالمباینه و التعدد الوجودی حقیقه تفریط

(فناری، مصباح الانس ، انتشارات مولی، ص 705)

حق سبحانه فرمود : او با شماست هر جائی که باشید و وَ او از رگ گردن به شما نزدیک تر است و امثال آن، از این آیات فهمیده مى‏شود که معیت ذاتیه در اینجا حقیقت است و مجازى نیست، این معیت تفسیر شده به نسبت ارتباطى بین وصف و موصوف و بین تعین و متعین و بین حال و ذى الحال و خلاصه بین مطلق و مقید، بنابراین اگر کسى قائل به حلول و اتحاد بین دو ذات شود افراط است و یا قائل به مباینت و تعدد وجود حقیقى گردد تفریط کرده است.

جامی هم سریان حضرت حق در اشیاء را جدای از حلول و اتحاد می‌داند :

و ذلک لسریانه فی کل شیء بنوره الذاتی المقدس عن التجزی و الانقسام و الحلول فی الارواح و الاجسام

(جامی ، نقد النصوص، ص 68)

و اقتران حق به ممکنات به سبب سریان او در تمام اشیاء ، به واسطه نور ذاتی‌اش است که از تجزیه، انقسام و حلول در ارواح و اجسام منزه است.

منابع :

  • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 241 تا 244
  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، 269 تا 270