عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۶ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «وحدت حقیقیه» ثبت شده است

توحید، اصل اساسی اسلام است که همه آموزه های دین بر محور آن معنا و مفهوم درست خود را باز می یابند. بسیاری از ایات قرآنی و روایات، به توضیح این اصل اساسی پرداخته اند.

در این میان، شمار بسیاری از این آیات و روایات ، با شکافتن عمق معنای توحید، آن را چنان تبیین می کنند که جز با اعتقاد به اینکه وحدت حق از سنخ "وحدت حقه حقیقی" و ساری در کثرت و بلکه هاضم آن است سازگار نمی افتند. در همین زمینه، مناسب است به تفسیر سوره توحید  با تأکید بر وصف وحدت وی  بپردازیم که به تعبیر برخی روایت ها (شیخ صدوق، علل شرایع، ج 2، ص 315) ، سوره ای است که غرض اصلی آن، معرفی حق تعالی است.

در تفسیر نخستین ایه از این سوره یعنی "قُل هُوَ اللهُ أحَدٌ" در روایات مأثوره میان "احد" و "واحد" تفاوتی معنادار بیان شده است، به این بیان که "واحد" به معنای وحدت عددی است، اما "احد" به معنای واحدی است که اساساً هیچ دومی برای او قابل تصور نیست.

البته در برخی روایت های دیگر، به این نکته اشاره شده که وحدت حق، از سنخ وحدت عددی نیست "واحدٌ بِعَدَدٍ" (نهج البلاغه، خطبه 185 ، ص 197) از همین رو، واحد بودن حق تعالی به معنای عددی آن یعنی دومی نداشتن وی نیست.

به هر حال مفسران دو تفسیر متفاوت از "أحدیت" حق تعالی ارائه داده اند.

برخی گفته اند دوم نداشتن ذات حق بدان معناست که او در وصف "وجوب" دومی ندارد، نه این که در وصف "وجود" یگانه باشد و وجودی غیر او نداشته باشیم.

اما توجه به برخی دیگر از آیات قرآن مارا بدین سوی رهنمون می شود که "أحدیت" حق را أحدیت در وجود و نه أحدیت در وجوب تلقی کنیم.

در بسیاری از آیات قرآنی ، اشاره به وحدت حق، با اشاره به صفت "قهاریت" حق قرین شده است. (زمر:4)

از نظر مفسرانی مانند علامه طباطبایی (المیزان، ج 6 ص 86-91)، این همراهی میان دو وصف اتفاقی نیست و گویای این مطلب است که اساسا وحدت حق، وحدتی قهارگونه است، به بیان دیگر، ترکیب "واحد قهار" در مجموع بیانگر مفادی واحد است که همان نحوه أحدیت حق باشد، بدین معنا که وحدت حق آن گونه است که وجودی در مقابل آن معنا ندارد. این قهر، قهر وجودی است که هر غیری را کنار می زند. قهاریت در وحدت، جز این نمی تواند معنا شود که وحدت حق تعالی به گونه ای است که فرض هر غیری را که به نحوی مشابهت و مماثلت با حق داشته باشد (حتی مماثلت در وجود)، طرد و نفی می کند. علامه در این باره می فرماید:

و لذلک تری أن الایات التی تنعته تعالی بالقهاریه تبدأ اولا بنعت الوحده ثم نصفه بالقهاریة لتدل علی ان وحدته لاتدع لفارض مجال أن یفرض له ثانیا مماثلا بوجه . (المیزان، ج 6 ص 91)

از همین رو، ایاتی که حق تعالی را به صفت قهاریت متصف می سازند، نخست با وصف وحدت آغاز می کنند و سپس او را به صفت قهاریت متصف میسازند تا بر این امر دلالت داشته باشند که وحدت او، برای هیچ فرض کننده ای مجال این فرض را باقی نمی گذارد که برای حق تعالی دومی مشابه و همانندی، به هر نحوی تصور کند.

اما اگر بگوییم مراد از "أحدیت" حق، همان احدیت در وجوب است، دیگر نمی توان مضمون واحد قهار را به خوبی معنا کرد؛ زیرا در چنین فرضی هم "واجب" و هم معلول های آن، درحقیقت وصف وجود را دارا هستند.

در آیه دیگری نیز بر همین مضمون تاکید می شود:

"مَا یَکُونُ مِن نَّجْوَى ثَلَاثَةٍ إِلَّا هُوَ رَابِعُهُمْ وَلَا خَمْسَةٍ إِلَّا هُوَ سَادِسُهُمْ وَلَا أَدْنَى مِن ذَلِکَ وَلَا أَکْثَرَ إِلَّا هُوَ مَعَهُمْ أَیْنَ مَا کَانُوا ؛

(هیچ نجوایی میان سه تن نیست مگر آنکه او چهارمی آنان است و نه میان پنج تن، مگر اینکه او ششمی آنان است و نه بیش از این و نه کمتر از آن، مگر آنکه هر کجا باشند خداوند همراه آنان است)". (مجادله: 7)

مقصود این آیه از اینکه خداوند چهارمی سه تا و ششمی پنج تا است، در مقابل آیه ای دیگر از قرآن مشخص می شود که در آن فرمود :

"لَقَدْ کَفَرَ الَّذِینَ قَالُوا إِنَّ اللَّـهَ ثَالِثُ ثَلَاثَةٍ 

همانا کسانی که گفتند خداوند سومی سه تاست کفر ورزیدند" (مائده :73).

با مقایسه این دو آیه می توان نتیجه گرفت اگر بگوییم خداوند سومی سه تاست، این عین کفر است، اما اگر بگوییم چهارمی سه تاست، عین توحید ناب است. این بدان معناست که خداوند را نباید در ردیف کثرات خلقی که وحدت و کثرت آنها از نوع وحدت و کثرت عددی است قرار داد. بنابراین، نباید او را سومی از سه چیز یا چهارمی از چهار چیز دانست، بلکه حق تعالی چهارمی از سه چیز است؛ یعنی در عین حال که سه چیز داریم، خداوند چهارمی همین سه تاست. به بیان دیگر، در عین حال که خداوند وجودی در عرض کثرات عددی نیست که بر تعداد آنها بیفزاید، اما چون از سویی در آنها سریان دارد و از سوی دیگر، به تمایز احاطی از آنها متمایز است، باید او را چهارمی از سه تا دانست.

همین راز آیه ای دیگر از قرآن را می گشاید که می فرماید:

وَهُوَ مَعَکُمْ أَیْنَ مَا کُنتُمْ" (حدید: 4)

این همان وحدت قهری است که محتوای آن از سویی، نفی وحدت عددی حق است؛ آن گونه که دوم و سوم و ... درمقابلش قابل تصور باشد و از سوی دیگر تثبیت سریان وجودی حق در دل همه کثرات ومعیت آن ذات با تمام تعینات، در عین جدایی و تعالی او از همه آنهاست.

بنابراین، وصف "احد" در آیه "قل هو الله احد" به معنای أحدیت در وجود خواهد بود، نه أحدیت در وجوب.

گفتنی است در همین آیه، اهل الله به لفظ "هو" نیز توجه ویژه ای دارند. آنها می گویند نباید این لفظ را تنها به عنوان یک ضمیر تلقی کرد، بلکه "هو" در آیه یاد شده به مقام ذات اشاره دارد که مطلق به اطلاق مقسمی است.

گواه درستی این تفسیر آن است که در قرآن پس از لفظ "هو" در برخی آیات "صفت" آمده است و از نظر ادبی، هیچ گاه ضمیر موصوف یک صفت قرار داده نمی شود. مثلا در پایان آیه شریقه:

"شَهِدَ اللَّهُ أَنَّهُ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ وَالْمَلَائِکَةُ وَأُولُو الْعِلْمِ قَائِمًا بِالْقِسْطِ لَا إِلَهَ إِلَّا هُوَ الْعَزِیزُ الْحَکِیمُ  " (آل عمران : 18)

واژه "هو" با دو صفت عزیز و حکیم آمده است که نشان آن است که این واژه در اینجا نقش ضمیر را بازی نمی کند.

از سوی دیگر، در ادبیات عرب تأکید می شود که ضمیر به عنوان منادی نیز نخواهد آمد و این نشان می دهد که این لفظ درتعبیرهایی همچون "یا من لا هو إلا هو" که در برخی روایت ها وارد شده است، (علامه مجلسی، بحار الانوار ، ج 3، ص 222)  باز هم در نقش ضمیر نیست. بنابراین، واژه "هو" در آیات فوق باید به ذات حق یا یکی از اسمای او مانند اسم جامع الله اشاره داشته باشد.

اما مفسران در تفسیر آیه شریفه "الله الصمد"، پیرو احادیث تفسیری امامان معصوم (علیهم السلام) یکی از معانی وصف "صمد" و  "الذی لا جوف له" گفته اند (علامه طباطبایی، المیزان ج 2، ص 391)؛ کسی، یا چیزی که درون و میان ندارد؛ یعنی میان تهی نیست. عارفان می گویند معنای دقیق این کلمه آن است که هیچ موطنی نباید از او خالی باشد؛ زیرا در غیر این صورت او اجوف خواهد بود. بنابراین، در سوره توحید، "احد" به وحدت حقه و "صمد" به اطلاق مقسمی حق اشاره دارد که برخی آن را به توحید صمدی نیز تعبیر می کنند؛ "هو" نیز به مقام ذات حق اشاره دارد.

با توجه به این نمونه از تفسیر قرآنی، در می یابیم که چرا برخی بزرگان صاحب نظر در معارف دین، معتقدند باید "توحید عرفانی" عارفان را، همان "توحید قرآنی" نامید؛ زیرا خدایی که قرآن کریم معرفی می کند، همان خدایی است که ویژگی های اطلاق مقسمی و وحدت حقه حقیقی را داراست. از همین رو، عارفان تأکید می کنند نباید ظاهر متون آیات و روایات ، به ویژه در بحث توحید که بحث اصلی آنهاست، دست برد و آنها را تأویل خلاف ظاهر کرد، بلکه صرف ظهورگیری دقیق و فنی از آیات مشخص خواهد کرد که توحید معرفی شده در قرآن همان توحید عرفانی است.  در اینجاست که آنها فیلسوفان و متکلمان و اهل حدیث را به سبب دست بردن در ظاهر آیات و تأویل خلاف ظاهر آنها، به دلیل ناتوانی از درک معنای ظاهری آنها، محکوم می کنند:

و قالو نحن إذا قابلنا و طَبَّقنا عقائدَنا علی میزانِ القرآن و الحدیث، وَجَدنا منطبقةً علی ظواهرِ مدلولاتهما من غیر تأویلٍ فعَلِمنا أنَّها الحقُّ بلاشبهةٍ و ریبٍ. و لما کانت تأویلاتُ المتکلمین و الظاهریین من العلماء فی القرآن و الحدیث مخالفةً لمکاشفاتنا المتکررّة الحقّة، طرحناها و حملنا الآیاتِ و الأحادیثَ علی مدلولاتها الظاهرة و مفهومها الأوّل کما هو المعتبر عند أئمّة الحدیث و علماء الاُصول و الفقه، لا علی وجه یستلزم التشبیه و التجسیم فی حقّه تعالی و صفاتِه الإلهیّة. (ملاصدرا، اسفار، ج 2 ، ص 342-343)

اهل معرفت می گویند هنگامی که ما باورهای خویش را مقابل میزان قرآن و حدیث می نهیم و مطابقت می دهیم، آنها را بر ظواهر مدلول های آنها منطبق می یابیم؛ بدون آنکه تأویلی در آنها روا داریم. از این رو، می فهمیم که عقایدمان بدون هیچ تردید حق اند، و از آنجا که تأویلات متکلمان و عالمان اهل ظاهر در آیات قرآن و احادیث، با مکاشفه های فراوان و درست ما مخالف است، آنها را به کناری می نهیم و آیات و روایات را بر مدلول های ظاهری و مفهوم نخست آنها حمل می کنیم؛ همچنان که این روش نزد امامان حدیث و عالمان اصول و فقه نیز معتبر است ؛ البته این معنا یابی از مدلول ظاهری آیات نه بدان سان که مستلزم تشبیه و تجسیم در حق خداوند متعال و صفات الهی اش  شود.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 154 تا 156

گفتیم که حقیقت انسانی، همان حقیقت صلی الله علیه و آله و سلم است و حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم نیز، حقیقتی ازلی و ابدی است که مظهر اسم جامع الله و از نظری عین ثابت آن اسم است، بلکه حتی بنا بر تقریر برخی محققان، می توان برزخیت اولی در تعین اول را حقیقت ختمی دانست:

و عبّر عنه‏، أی‏ عن‏ التعیّن الأوّل، بعض الأکابر من حیث البرزخیه المذکوره ب «حقیقه الحقائق»... و سمّاه بعضهم «البرزخ الأکبر» الجامع لجمیع البرازخ و أصلها الساری فیها.

و کنى عنه الشرع بمقام‏ «أَوْ أَدْنى‏»؛ فانّه باطن مقام‏ «قابَ قَوْسَیْنِ»، أی قرب قوسى الوحده و الکثره- أو قل: الفاعلیه و القابلیه؛ أو قل: قوسى الوجوب و الإمکان- و جمعهما و جعلهما دائره واحده متّصله، لکن مع أثر ما خفى من‏ التمیّز و التکثّر بینهما. و باطن هذا المقام- و هو مقام‏ «أَوْ أَدْنى‏» من قرب القوسین المذکورین- لم یدع أثر التمیّز و التکثّر فی دائره الجمعیه بین حکم الأحدیه و الواحدیه أصلا. و کنى عنه بعضهم ب «الحقیقه المحمدیه».

الثابته فی حاقّ الوسطیه و البرزخیه و العداله بحیث لم یغلب علیه حکم اسم أو صفه أصلا.

(جامی، نقد النصوص، ص 36-37)

برخی از بزرگان، از تعین اول، از جهت برزخیت مذکور (یعنی اینکه جامع بین احد و واحدیت اندراجی است)، به حقیقه الحقایق یاد کرده اند .. برخی دیگر، آن را برزخ اکبر جامع تمام برزخ ها نامیده اند که چونان اصلی در تمام آنها ساری است و در شرع از آن مقام، با تعبیر أو أدنی یاد شده است؛ زیرا آن باطن مقام قاب قوسین است... و این مقام، نزدیک تر از قرب دو قوسی است که از آن سخن رفت و هرگز اثری از تمایز و تکثر در دایره جمعیت میان حکم أحدیت و واحدیت باقی نمی گذارد. نیز برخی از آنان، از آن مقام با عنوان حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم یاد کرده اند که در حاق وسطیت و برزخیت و عدالت ثابت است؛ آن گونه که حکم هیچ اسم و صفتی در آن، هرگز بر حکم دیگر اسما و صفات غلبه نداشته باشد. (اشاره به تعین اول)

و علمت ان الحقیقه المحمدیه صوره الاسم الجامع‏ الالهى‏، و هو ربها، و منه الفیض و الاستمداد على جمیع الاسماء، فاعلم: ان تلک الحقیقه هی التى ترب صور العالم کلها بالرب الظاهر فیها الذى هو رب الارباب، لأنها هی الظاهره فی تلک المظاهر کما مرّ.

فبصورتها الخارجیه، المناسبه لصور العالم التى هی مظهر الاسم الظاهر، ترب صور العالم، و بباطنها ترب باطن العالم، لأنه صاحب الاسم الاعظم، و له الربوبیه المطلقه

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 127)

دانستی که حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم صورت اسم جامع الهی است و آن اسم رب اوست و فیض و استمداد بر تمام اسما از اوست. پس بدان که آن حقیقت، حقیقتی است که تمام صورت های عالم را به واسطه ربی که در آن ظاهر است، یعنی همان رب الارباب (یا اسم جامع الله)، ربوبیت می کند؛ زیرا آن حقیقت است که در این مظاهر ظاهر می باشد. نیز آن حقیقت، صاحب اسم اعظم است و ربوبیت مطلق دارد.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 639 تا 640 

همان گونه که بحث وحدت حقیقی در مقام ذات، همچون حلقه واسطی، ما را به تعین اول رساند ، مبحث کمال ذاتی، کمال اسمائی و شعور به کمال ذاتی و اسمائی نیز، همچون حلقه ای واسط میان تعین اول و ثانی عمل می کند، تا دریابیم چگونه تعین ثانی از تعین اول ناشی می شود .

به عبارت دیگر همان ‌گونه که بحث وحدت حقیقی درمقام ذات ، عامل انتقال و گذر به تعین اول بود، حلقة واسطه که منشأ گذر از تعین اول و موجب شکل‌گیری تعین ثانی می‌شود، کمال ذاتی و کمال اسمایی و شعور به این دو کمال، به‌ویژه شعور به کمال اسمایی است.

کمالات حق‌تعالی به دو دسته کمال ذاتی و کمال اسمایی تقسیم می‌شود. کمال ذاتی عبارت است از شئون ذاتیه در مقام ذات و تعین اول و کمال اسمایی عبارت است از اسمای حقیقی عرفانی که در تعین اول و تعینات پس از آن شکل می‌گیرد.

شعور به کمال ذاتی در تعین اول متضمن شعور به کمال اسمایی است که در پی خود رقیقه عشقیه و حرکت حبی به سوی ظهور کمال اسمایی را دارد و این همه در نهایت منجر به تحقق تعین ثانی و دیگر تعینات خلقی می‌گردد.

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 396 و 407
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 387 تا 392

     

     

     

     

     

    این یکی دیگر از عناوینی که درباره تعین اول به ‌کار می‌رود، جامع تعینات بودن آن است. با توجه به بحث‌های پست گذشته درباره تعین اول، از جهات متعدد این مطلب ثابت است:

    از سویی تعین اول چیزی جز علم به ذات از حیث وحدت حقیقیه نیست که واحدیت اندراجی را به همراه دارد. این معنا جامعیت تعین اول را در اشتمال بر همه کثرات عالم تبیین می‌کند.

    از سوی دیگر، تعین اول منشأ همه تعینات بعدی است. این نکته نیز اقتضا می‌کند که تعین اول در درون خود همه آن تعین‌ها را به نحو مندمج داشته باشد تا در مراحل بعد، همه آنها از تعین اول بروز و ظهور یابند؛

    و از سوی سوم ـ چنان‌که در پست پیشین گفته شد ـ تعین اول، همان نفس رحمانیِ مندمج است و چون نفس رحمانی همه تعینات، از عرش تا فرش نظام هستی را در خود دارد، تعین اول نیز به منزله تعینی در مقابل تعینات دیگر، جامع همه تعینات به شمار خواهد آمد.

    سعیدالدین فرغانی در مشارق الدراری می‌گوید:

    محققان مر این تعین مذکور را تعین اول جامع تعینات خوانده‌اند.

    (سعیدالدین فرغانی، مشارق الدراری، ص۱۲۵)

    در لایحه ۲۳ از لوایح می‌گوید:

    ... مرتبه ثانیه (پس از مقام و مرتبه ذات) تعین اوست به تعین جامع مر جمیع تعینات فعلیه وجوبیه الهیه (اسما) را و جمیع تعینات انفعالیه امکانیه کونیه (مظاهر از اعیان و ماهیات) را، و این مرتبه مسماست به تعین اول؛ زیرا که اول تعینات حقیقت وجود اوست و فوق او مرتبه لاتعین است لاغیر.

    (عبدالرحمن جامی، سه رساله در تصوف، ص۲۵)

    در این عبارت متظور از تعینات الهی ، اسمیا الهی و مراد از تعینات کونی اعیان و ماهیات هستند.

    در عبارت دیگری این گونه می آرود:

    حقیقت حق سبحانه عبارت از تعینی است کلی، که جامع تعینات کلیه و جزویه و ازلیه و ابدیه است که آن را تعین اول گویند.

    قونوی نیز چنین آورده است:

    أن اول المراتب المعلوم هو المسماه المنعوته مرتبه الجمع و الوجود و قدیعبر عنهابعض المحققین بحقیقه الحقایق و حضره احدیه الجمع و مقام الجمع

    (قونوی، مفتاح الغیب، چاپ شده به همراه مصباح الانس، انتشارات مولی، ص35)

    نخستین مرتبه معلوم و مورد وصف و نام گذاری شده ، همان مرتبه جمع  و وجوداست که برخی محققان ازآن به مرتبه حقیقه الحقایق ، حضرت احدیت جمع و مقام جمع تعبیر می کنند.

    توضیح این که تمام تعینات از یک لحاظ به دو قسم تقسیم می شوند:

    نخست تعیناتی که جهت الهی دارند(اسماء) ، دوم تعیناتی که جنبه کونی و خلقی دارند (اعیان و ماهیات)، ازآنجا که لازمه علم ذات به ذات ، علم به تمام کثرات (چه اسمائی و چه کونی) است در تعین اول باید همه آنها البته به نحو اندماجی و اندراجی- موجود باشند.به همین دلیل این تعین را جامع تعینات الهی و کونی می خوانند:

    محققان مر این تعین مذکوره را ، تعین اول جامع تعینات خوانده اند

    (فرغانی، مشارق الدراری، ص 125)

    خلاصه آن که در سیر از مقام ذات به سوی کثرات حلقه واسطه علم ذات به ذات است و لازمه چنین علمی ، علم به کثرات است.  پس اولا باید علم ذات به ذات به عنوان مقامی از مقامات و تنزلی از تنزلات موجود باشد که همان تعین اول است، ثانیا لازمه این علم ، علم به همه کثرات به نحو تفصیلی است که به عنوان مقامی متمایز یعنی تعین ثانی شناخته می شود.

    پس کثرت به نحو بالفعل از تعین ثانی آغاز می شود و خود تعین ثانی و مادون آن از تعین اول ناشی می شوند، از همین رو گفته می شودتعین اول باید یه نحو اندماجی تمام این کثرات را در خود داشته باشد:

    عبدالرحمن جامی در اشعه اللمعات می‌گوید:

    حقیقت وجود را من حیث هو بی‌ملاحظه نسب و اعتبارات... وجود مطلق و ذات بحت و هستی صرف و غیب هویت و احدیت مطلقه و احدیت ذاتیه (مقام ذات) گویند... و اول مراتب تنزلات وی علماً، تنزل وی است به شأنی کلی (تعین اول)، جامع مر جمیع شئون الهیه (اسما) و کونیه (مظاهر اسما از اعیان و ماهیات) ازلیه و ابدیه را به آن طریقه که خود را به این شأن کلی، جامع بداند و صورت علمیه ذات متلبس به آن مر او را حاصل شود اما بر وجه کلی جملی بی‌امتیاز شئون از یکدیگر.

    ( عبدالرحمن جامی، اشعه اللمعات، ص۳۳، ۳۴)

    ناگفته نماند که واژه احدیت جمع بر تعین ثانی نیز اطلاق می گردد، زیرا این مقام نیز کثرات را به صورت جمعی در خود دارد. پس این عنوان مشترک لفظی است . تعبیر مقام جمع نیز گاهی بر تعین ثانی اطلاق می شود. در چنین مواردی ، تعین اول را مقام جمع الجمع می خوانند.

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 398
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 382 تا 383 

        این از جمله اوصاف تعین اول، اقرب‌المراتب، اقرب‌النعوت یا اقرب‌ تعینات است. از منظری سطحی‌تر، مراد از این واژه‌های متقارب آن است که نزدیک‌ترین تعین به مقام ذات، تعین اول است و هیچ تعین دیگری میان آن و مقام ذات نیست.

        اما در تحلیلی عمیق‌تر، روشن می‌شود که عرفا با این تعبیرها درصددند شباهت بسیار زیاد تعین اول از میان همه تعینات با مقام ذات را بیان کنند؛ زیرا ذاتْ همه حقایق را به نحو اطلاقی و اندماجی داراست و هیچ‌یک از آنها در آن حالت افرازی ندارد؛ یعنی مقام ذات حقیقتی بی‌تعین است. در میان همه تعینات، آن تعینی که به مقام ذات بسیار شبیه است، تعین اول است؛ زیرا در آن همه حقایق و کمالات و اسما به نحو اطلاقی و اندماجی تحقق داشته، هیچ‌یک حالت افرازی و غالب بر دیگر حقایق ندارد، جز اسم «اَحَدیت جمعیه» یا همان «وحدت حقیقیه»، که گرچه همین معنا نیز میان مقام ذات و تعین اول مشترک است، وحدت حقیقیه یا اَحَدیت جمعیه در تعین اول ـ برخلاف مقام ذات ـ نسبت و تعینی افرازی است و به ‌دلیل همین مورد است که میان مقام ذات و تعین اول تفاوت حاصل می‌شود. بنابراین شبیه‌ترین تعین به مقام ذات تعین اول است.

        به بیان دیگر همان گونه که در مقام ذات تمام تعینات مستهلک و مندرجند ، در تعین نخست نیز جز یک تعین ، که همان جهت احدیت جمعی است ، همه تعینات دیگر مستهلک و مندکند. بنابراین تعین اول به لحاظ شباهتی که با اطلاق ذاتی دارد ، نسبت به دیگر تعینات به مقام ذات نزدیک تر است.

        محقق قونوی در تفسیر فاتحه می‌گوید:

        ... الوحدانیه التی هی اقرب النعوت نسبه الی ‌الغیب الالهی؛

        ( صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۳)

        ... وحدانیت (در تعین اول)، که در مقایسه با مقام غیب الهی، اقرب نعوت و نزدیک‌ترین آنها شمرده می‌شود.

        وی همچنین در چند عبارت بعدی، گرچه اقرب مراتب به مقام ذات را نفس رحمانی می‌شمارد سرِّ آن را احدیت در تعین اول می‌داند که سرسلسله و رأس نفس رحمانی است:

        أقرب المراتب نسبه الی هذا الغیب، العماء الذی هو نفس الرحمانی والیه تستند الأحدیّه التی هی اوّل احکام التعیّن الاوّل واقربها نسبه الی اطلاقه؛

        ( صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰4)

        نزدیک‌ترین مراتب در مقایسه با غیب ذات، عمایی است که همان نفس رحمانی است، و به همین نفس رحمانی، احدیتی که اول احکام تعین اول و اقرب آنها در مقایسه با اطلاق غیب ذات است، نسبت داده می‌شود.

        (بنابر‌این سرّ اقرب‌المراتب بودن نفس رحمانی، احدیت در تعین اول است).

        منابع :

        • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، ص 398
        • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 382 تا 383 

         

          چنان‌که گذشت، وحدت حقیقیه، قدر مشترک مقام ذات و تعین اول است؛ بدین معنا که وحدت مقام ذات و وحدت تعین اول، هر دو به یک گونه‌اند. به عبارت دیگر حقیقیت تعین اول همان وحدت حقیقی است و در مقام ذات نیز وحدت حقیقی به عنوان حلقه واسط میان آن مقام و تعین اول مطرح است.

           اما دو تفاوت شگرف میان آنها وجود دارد.

          تفاوت اول

          نخست آنکه وحدت حقیقیه در مقام ذات، اندماجی است؛ یعنی این وحدت هیچ‌ گونه امتیاز و نسبت و تعینی پدید نمی‌آورد، و به تبع آن، حضور وحدت حقیقیه در مقام ذات، اسم حقیقی عرفانی در پی ندارد؛ مانند همه احکام و کمالات و حقایق اطلاقی مندمج و مندرج در مقام ذات. بر این اساس فقط می‌توان آن را تعین فرضیِ غیر واقعی دانست و از آن اسم عرفی غیر عرفانی تشکیل داد.

          به عبارت دیگر در برابر، وحدت حقیقیه در تعین اول، یک نسبت و صفت و تعین حقیقیِ افرازی است که به تبع خود اسم حقیقی عرفانی را در پی دارد و موجب شکل‌گیری و به فعلیت رسیدن اسم اَحَد می‌گردد. توضیح اینکه، اَحَد در این مقام، جمعی است نه اَحَد در مقابل واحد.

          أن التعین الاول الاسمی الاحدی ،.... هو اول ممتاز من الغیب الالهی المطلق

          (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱20)

          همانا تعین اول که اسم احد است... نخستین مرتبه متمایز از غیب مطلق الهی یعنی مقام ذات است.

          صدرالدین قونوی در تفسیر فاتحه در مقایسه مقام ذات با تعین اول، تنها تفاوت میان آن دو را تعینی بودن وحدت حقیقیه و شکل‌گیری اسم عرفانی اَحَدی در تعین اول می‌شمارد:

          ... لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه وبین هذا التعین الإسمی الأحَدی فرقٌ غیر نفس التعیّن؛

          (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

          ... بین غیب مطلق که همان هویت ذات حق‌تعالی است و این تعین اسمی احدی (تعین اول) هیچ فرقی نیست جز نفس همین تعینِ (واقعیِ) اسم احدی.

          این اسم عنوان وحدت حقیقی در تعین اول است. در مقام ذات،  تمام حقایق به نحو شئون ذاتی برای ذات ثابتند، به گونه ای که او را از مقام بی تعینی و اطلاقی خارج نمی سازند، تنها هنگامی از مقام اطلاق تنزل حاصل می شود که قیدی از قیود بر اطلاق غلبه کند که این ، بنابرتعریف، به آن معناست که دیگر در مقام ذات نیستیم.زیرا تا زمانی که از مقام ذات سخن می گوئیم، همه حقایق به نحو حیثیات اندماجی در نظر گرفته می شوند، به گونه ای که هیچ گونه افزایشی را  برمتن موجب نمی شوند. وجود حق، یک متن وجودی شمرده می شود که برای انتزاع حیثیات متعدد از دل آن کفایت می کند. آن مقام مقام بی اسمی و بی رسمی است. در آنجا هیچ اسمی شکل نمی گیرد، زیرا گفته شد، اسم، به معنای عرفانی آن ، همان ذات با صفتی خاص است. این صفت خاص ، اضافه ای اشراقی می باشدکه مستلزم نوعی تنزل از مقام ذات است:

          لا شک ان کل تعین یتعقل للحق هو اسم له فان الاسماء لیست عند المحقق الا تعینات الحق

          (قونوی،  رساله النصوص،  ص51)

          بی تردید هر تعینی که برای حق تصور شود ، اسمی برای اوست ، زیرا نزد محقق اسماء جزتعینات حق نیستند.

          این درحالی است که وحدت حقیقی در مقام ذات ، به نحو اندماجی در نظر گرفته می شودو نه حیثیت شأنی که به صورت اضافه اشراقیه ای ممتاز از دیگر اضافه ها درآید.

          ویژگی اضافه های اشراقی آن است که اولا ممتاز از یکدیگرند و ثانیا هر کدام در موطن ود بر دیگر اضافه ها غلبه دارند. از این رو اسم عرفانی ازآن مقام نفی می شود، اما اطلاق اسماء به معنای عرفی یا فرضی و نه عرفانی ، مستلزم مشکل فوق نیست و در آثار عرفانی نیز بدان مقام با چنین اسمائی اشاره شده است.

          تعبیرهایی همچون واحد حقیقی، واجب، متشخص و ...در مورد آن مقام و در معنای عرفی و فرضی اسم به کار برده می شوند.اما اسم احد در تعین اول که بیانگر غلبه وحدت حقیقی در آن مقام است ، اسم عرفانی به معنای دقیق کلمه است و نشانِ ایجاد یک اضافه اشراقی و تنزل از مقام اطلاقی و نوعی تقید است.

          فکان الدال علی الحق من حیث التعین الاول، الاسم الاحدی الجمعی

          (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

          پس آنچه بر حق ، از جهت تعین اول دلالت می کند ، همان اسم احدی جمعی است.

          صدرالدین قونوی در نص هجدهم از نصوص با اشاره به آنکه احدیت ـ‌ که البته مراد احدیت جمعیه است‌ـ در تعین اول وصف است ولی در مقام ذات وصف و نسبت نیست می‌گوید:

          الأحدیه وصف التعیّن لا وصف المطلق المعیَّن إذ لا إسم للمطلق ولا وصف؛

          (صدرالدین قونوی، رساله النصوص، ص۵۶)

          احدیت جمعیّه وصف تعین اول است نه وصف ذات مطلق معیَّن؛ چراکه مطلق نه اسمی دارد و نه وصفی.

          محقق فناری در مصباح الأنس به فعلی و واقعی بودن تعین احدی در تعین اول و فرضی بودن آن در مقام ذات اشاره می‌کند و می‌گوید:

          ثمّ أوّل المراتب المعلومه... وهو مقام التعین الأول المنعوته بالأحدیه الذاتیه التی لا فرق بینه وبین ما قبله الاّ بالتعین الفعلی لا الفرضی...؛

          (فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص۹۹، ۱۰۰)

          سپس اولین مرتبه معلوم ... که همان مقام تعین اولی است که به احدیت ذاتیه وصف می‌شود، مقامی که هیچ فرقی میان آن و مقام پیش از آن، یعنی مقام ذات نیست مگر به تعین فعلی نه تعین فرضی (در تعین اول و تعین فرضی نه فعلی در مقام ذات)...؛

          در واقع تمامی شئون اندماجی و کثرات اندراجی در مقام ذات همه و همه از نوع تعین فرضی هستند، یعنی هیچ کدام تعین واقعی و نفس الامری برای آن مقام به حساب نمی آیند. اما وحدت حقیقی در تعین اول یک تعین واقعی و نفس الامری است و همین موجب امتیاز آن از مقام ذات شده است.

          در عبارتی از قونوی به وحدت حقیقی در تعین اول به عنوان تنها وجه امتیاز آن از مقام ذات تصریح شده است:

          أن للواحد حکمین: احدهما کونه واحدا لنفسه فحسب من غیر تعقل أن الوحد‌ه صفه له أو اسم أو نعت أو حکم ثابت أو عارض ألازم بل بمعنی کونه لنفسه هو لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه و بین هذا التعین الاسمی الاحدی فرق غیر نفس التعین.

          (صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص122)

          واحد دو حکم دارد : یکی این که تنها برای خود واحد است (اشاره به وحدت موجود در تعین اول) بدون تعقل این که وحدت برای او صفت یا اسم یا نعت یا حکم ثابت یا عارض یا لازمی باشد. بلکه به معنای آن که او او باشد برای خود. میان غیب مطلقی که همان هویت و مقام ذات است و این تعین اسمی احدی ، جز خود این تعین تفاوتی نیست.

          به عبارت دیگر خودِ همین تعبیر که می گوئیم فقط ذات یا تنها ذات ، همان تعین احدی است و چنین نیست که وحدت حقیقی در تعین اول غیر از ذات در نظر گرفته شود ، به گونه ای که این وحدت حقیقی، صفتی مغایر یا حکمی عارض یا لازم (اما مغایر) باشد.

          بنابراین ، تعین اول با قید احدیت همراه است ، ولی ذات کمال اطلاق را داراست و از همه قیدها حتی قید احدیت مبراست ، همان گونه که از قید عدم احدیت هم مبراست. در نتیجه وحدت حقیقی در مقام ذات را نباید چونان اسم و تعین و قید عرفانی دانست.

          اما الأول فهو صوره علمه بنفسه ... و هذا انما یلحقه فی مرتبه التعین الأول الذی هو الحد الفاصل بین کمال الإطلاق حتى قید الاحدیه و بین ما اندرج تحت الشهاده، إذ قبله لا حکم علیه و لا وصف له- لا بالاحدیه و لا بعدمها

          (فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص 158)

          اما نخستین مقام تعینی همان صورت علم او به خودش برای خودش است... و این صورت فقط به ذات در مرتبه تعین اول لاحق می شود. مرتبه ای که عبارت است از حد فاصل میان کمال اطلاق حتی از تعین احدی است و میان آنچه مندرج است در مراتب شهادت، زیرا مقام ذات که ژیش از تعین اول هیچ حکمی ندارد و هیچ وصفی چه احدیت و چه غیر آن نمی پذیرد.

          یعنی مقام ذات نسبت به قید احدیت و عدم احدیت مطلق است ، ولی تعین اول به قید احدیت مقید است.

          تفاوت دوم

          تفاوت مهم دوم میان وحدت حقیقیه در مقام ذات و در تعین اول نیز آن است که این وحدت در مقام ذات، حقیقتی وجودی و مندمج در متن وجود حقیقی حق‌تعالی است، اما همین وحدت در تعین اول، صرفاً هویت علمی دارد. به بیان دیگر، در مقام ذات خود وحدت حقیقیه هست ولی در تعین اول علم به معلوم دارای وحدت حقیقیه تحقق دارد؛ زیرا تعین اول، علم خداوند به ذات احدی خود است، و روشن است که بین شی‌ء و علم به آن با وجود عینیت لازم در باب علم و معلوم، چقدر تفاوت وجود دارد.

          منابع :

          • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 369 تا 371 
          • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 384 تا 388