در فراز قبل، احکام اطلاقی ذاتی همانند؛ وحدت، بساطت، وجوب، فعلیت، خارجیت که بخشی از معقولات ثانیه فلسفی هستند و همچنین کمالات اطلاقی ذاتی مثل علم و قدرت و حیات و رحمت و سایر صفات و اسماء را در مرحله غیبالغیوبی ذات، ثابت دانستیم، و اساساً همه حقایق مادون آن مقام ـ حتی تعینات و اعیان ـ بر اساس قاعده فطری و عقلیای که میگوید:
«معطی شیء فاقد آن نیست»، میبایست در آن مقام تحقق داشته باشند که مجموعه این حقایق متحقق در مقام غیبالغیوبی ذات، «شئون ذاتیه» نامیده شده و به آن مقام از حیث اشتمال بر همه آنها «حقیقهالحقائق» میگویند.
صدرالدین قونوی در فک ختم فص شعیبی از فکوک میگوید:
أنّها فی التحقیق الأوضح شئون ذاته الکامنه فی إطلاقه وغیب هویته؛
(صدرالدین قونوی، فکوک، تصحیح محمد خواجوی، انتشارات مولی، ص۲۱۴)
همه ممکنات و ماسویالله در تحقیق روشنتر و کشف واضحتر، شئون ذات حقتعالی هستند که در اطلاق حق و غیب هویت او پنهاناند.
صائنالدین ترکه به این نامگذاری تصریح کرده، میگوید:
... إنّ الوجود المطلق... له احوال اولیه یسمّونها بهذا الأعتبار شئوناً ذاتیه...؛
(صائنالدین ترکه اصفهانی، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۱۰)
وجود مطلق... احوال اولیهای دارد که عرفا آنها را به اعتبار آنکه احوال مقام ذاتاند، شئون ذاتیه نام نهادهاند.
محقق قیصری درباره حقیقهالحقائق بودن آن مقام میگوید:
اعلم أنّ الذات إذا اعتبرتْ من حیث هی هی... فهی مسماه عند القوم بالهویه و حقیقه الحقائق؛
(قیصری، رسائل، تصحیح سیدجلالالدین آشتیانی، ص۸)
بدان که ذات وقتی من حیث هیهی اعتبار میشود... نزد عرفا هویت و حقیقهالحقائق نام گرفته است.
صفات اندماجی منافی بساطت ذات نیست.
اکنون این پرسش مطرح میشود که کیفیت تحقق احکام و صفات و کمالات و حقایق در مقام غیبالغیوبی ذات چگونه است؟ آیا موجب تکثر میشود یا نمیشود؟ اگر موجب تکثر نیست، چگونه این همه حقایق و احکام در آنجا هست ولی منشأ تکثر نمیشود؟
پیشتر توضیح داده شد که حیثیات تقییدیه سه دستهاند:
· نفادیه
· شأنیه
· اندماجیه
با استقراء در مباحث عرفانی روشن میشود که هر سه نوع این حیثیات در هستیشناسی عرفانی وجود دارد:
· حیثیت تقییدیه نفادیه میان اسما و مظاهر و اعیان؛
· حیثیت تقییدیه شأنیه میان حقتعالی و همه تجلیات و تعینات و شئون او؛
· حیثیت تقییدیه اندماجیه میان حقتعالی در مقام غیبالغیوبی ذات و حقایق متحقق در او.
این سه گونه حیثیت، همگی تقییدیهاند؛ یعنی هیچیک افزایشی بر متن ایجاب نمیکنند و مصداق بالذات وجود و موجود را پدید نمیآورند. بنابراین در عرفان، تحقق ماسوای خداوند در هر موطن و مقامی باشد، کثرت حقیقی و متنی و وجودی ایجاد نمیکند؛ حتی کثرات شئونی که در عرفان برای توجیه کثرات مشهود در نظام هستی ارائه میشود، کثرت متنی و وجودی در پی ندارد. بلکه تنها با شئون افرازی روبهرو هستیم.
اما در شئون ذاتیه، یعنی همه احکام و کمالات و حقایقی که در موطن ذات غیبالغیوبی تحقق دارند، این نوع از کثرت نیز وجود ندارد و متن وجود در آن موطن از این گونه افرازها و نسب اشراقی نیز مبراست، و همه آنها به نحو اندماجی و اندکاکی در سرتاسر وجود بینهایت حقتعالی و به حیث تقییدیِ او تحقق دارند و پابهپای متن وجود حق در همه متن متحققاند.
به بیان دیگر هر اندازه مرتبه وجودی شیء بالاتر و درجه وجودی آن شدیدتر باشد، به همان اندازه واجد کمالات بالاترو شدیدتری خواهد بود و به همان اندازه نیز کثرت از ساحت آن رخت بر می بنددو تمام این کمالات به نحو اندماجی و متحد با یکدیگر در آن وجود ثابت خواهند بود.نفس ذات نامتناهی حق و متن وجودی اطلاقی او در بالاترین درجه وجودی قابل تصور یعنی اطلاق و عدم تناهی است. به همین دلیل بالاترین درجه کمالات، یعنی یعنی کمالات به نحو اطلاقی و بدون زیادتی بر متن ذات برای او ثابت خواهد بود. بدین معنا که احکام و کمالات اطلاقی به نفس ذات او موجودند و هیچ گونه زیادتی بر نفس ذات ندارند. اساسا اطلاق و صرافت وجود چنین اقتضاء می کند که به نفس همان وجود ، همه صفات و احکام بدون تمیز از یکدیگر موجود باشند. همان یک وجود است که هم وحدت ، هم تشخص، هم اطلاق، هم عدم تناهی و ... را دارد.
برای روشنتر شدن مسئله، دقت در نسبت معقولات ثانیه فلسفی صدرائی با متن وجودی میتواند کارساز باشد؛
در فلسفه اسلامی درباره معقولات ثانیه گفته می شود که هر متن وجودی اصیل به نفس وجود خود ، هم واحد، هم علت، هم بالفعل و ... است. در اینجا نیز تکثر این نسبت ها یعنی معقولات ثانی ، ذهنی و موجب تکثر متن نمی شود. تمام این حقایق در خارج به صورت اندماجی و بدون هیچ کثرتیو به نفس همان وجود اصیل موجودند و هنگامی که به ذهن می آیند متکثر می شوند و به صورت مفاهیم انتزاعی و تحلیلی در می آیند که به آنها معقولات ثانیه گفته میشود.
اصولا هر امر انتزاعی به دو طرف وابسته است : یک طرف در خارج و طرف دیگر در ذهن . به بیان دیگر این امور باید در خارج وجود داشته باشند تا ذهن بتواند آنها را انتزاع و جداسازی کند. بنابراین معقولات ثانیه فلسفی به نفس وجود اصیل موجودند و تکثر آنها به تکثر متن میانجامد.
به عبارت دیگر هر وجودی که محقق میشود ویژگی های وجودی خود همانند فعلیت، معلولیت، وحدت و ... را به نحو اندماجی و بدون نیاز به افزودن امری دیگر داراست. به این ترتیب ، اگر وجودی نامتناهی بود ، ویژگیهای آن نیز نامتناهی است و باید ویژگیهای نامتناهی را در خود دارا باشد.
برای مثال تشخص که لازمه هر وجودی است ، در این وجود باید به صورت بی نهایت باشدکه ازآن به تشخص اطلاقی تعبیر میکنیم. در مورد وحدت نیز چنین است، وجود با وحدت مساوق است یعنی وجود بدون آن که وحدت داشته باشد نمیتواند موجود باشد. اما چون وحدت هر وجودی به حسب خود آن وجود است ، وحدت وجود نامتناهی، نامتناهی است. پس اگر کسی وجود نامتناهی را پذیرفت، باید همه این احکام و صفات را برای او ثابت بداند. از این روی ، این مفاهیم می تواند الگوی خوبی برای درک نوع ارتباطی باشد که حیثیت اندماجی، یعنی صفات و احکام اطلاقی حق با ذات مطلق حق تعالی دارند.
باید توجه داشت که ماهیت گرچه به حیثیت تقییدیه وجود موجود است و تعدد متنی را در پی ندارد، نوعی تغایر روشنتر با متن وجود دارد و نفاد آن است که بین معقولات ثانیه فلسفی همانند وحدت و فعلیت و خارجیت با متن وجودی دیده نمیشود؛ زیرا این دست از معقولات ثانیه فلسفی در سراسر متن وجودی گستردهاند و همپای وجود گسترده شده و هر جا وجود هست، آنها نیز هستند. از این روی، رنگ و بوی متن وجودی در آنها شدیدتر و عینیت بین آنها آشکارتر است. البته با این همه، و در عین عینیت شدید، نوعی مغایرت بسیار ظریف بین متن وجود و احکام اندماجی آن برقرار است که در فلسفه صدرایی به نحو دقیق مورد تحقیق قرار گرفته و از آن به تقدم و تأخر بالحقیقه و المجاز یاد میشود؛ زیرا گرچه معقولات ثانیه فلسفی همپای وجود گسترده شدهاند، به هر روی، صفات متناند و خود متن غیر از صفات متن است و بر آنها تقدم دارد.
همین نسبت بین متن وجودی ذات غیبالغیوبی و شئون ذاتیه و حقایق اندماجی در آن برقرار است: از یک سوی به حیثیت تقییدیه متحقق بوده، مصداق بالذات موجود نیستند و افزایشی بر متن ایجاد نمیکنند، پس کثرت وجودی و متنی در پی ندارند بلکه همان متن واحد، تحمل همه این حقایق را دارد، و از سوی دیگر این حیثیت تقییدیه نه به نحو نفادی یا شأنی بَل به نحو اندماجی و اندکاکی در مقام ذات جریان دارد؛ یعنی حتی کثرت مشهود در حیثیت تقییدیه نفادیه و شأنیه نیز در آن موطن دیده نمیشود و در سراسر متن وجود حقتعالی حضور داشته، همپای آن وجود، گسترده شده است. طبیعی است در این وضعیت، عینیت این شئون ذاتیه با متن وجودی ذات حق بسیار شدید بوده، درجه بسیار بالایی خواهد داشت. اما با این همه، گونهای تغایر بسیار دقیق و ظریف بین متن وجودی ذات حق با آن شئون ذاتیه و حقایق مندمج در آن تحقق دارد؛ همانند تغایری که معقولات ثانیه فلسفی با متن وجودی دارند.
البته ذکر این نکته نیز لازم است که اصطلاحاتی همچون اندماج، اندراج، استجنان و ... که در بحث جاری کاربرد دارند تعبیرهایی هستند که خود عارفان در این مقام به کار برده اند و ملاصدرا نیز در این زمینه وامدار ایشان است.
قاعده فلسفی دیگری که می تواند ما را در این بحث یاری کند قاعده بسیط الحقیقه است، پیش تر اشاره شد که قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها تقریر دارد.به بیان دیگر در دو مقام می توان ازآن بحث کرد: نخست این که حقیقت بسیط در تمام شئون افرازی و ابرازی خود حضور دارد، همان گونه که نفس انسانی به عنوان یک حقیقت بسیط در تمام قوای خود یعنی عقل، حس و خیال به نحو حضور وحدت در کثرت حاضر است . به عبارت دیگر حقیقت بسیط در هر مقامی عین آن است ، نفس در مقام عقل، عقل است و در مقام خیال، خیال و در مقام حس، حس.
این مقام از بحث درباره قاعده پیشین ، تبیین کننده چگونگی حضور وحدت در کثرت در فرآیند تجلی است.
تقریر دوم یا مقام دوم از بحث درباره این قاعده عهده دار تبیین چگونگی حضور کثرت در وحدت یعنی بحث حاضر است. در این تقریر گفته می شود حقیقت بسیط ، تمام حقایق را در خود جای داده است ، مثلا نفس در مقام اطلاقی خود، یعنی در مقامی که هنوز قوای نفسانی از هم تمایز نیافتهاند، حقیقت عقل ، خیال و حس را در خود دارد . در چنین مقامی، از قوای متمایز نمیتوان سخن گفت، زیرا تکثر آنها مستلزم خارج شدن از مقام بساطت اطلاقی نفس خواهد بود. نفس در مقام وحدانی خود به نحو اطلاقی و اندماجی، همه شئون و قوای خود را داراست . بنابراین ، «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس به شیئ منها» در مقام ذات به معنای این است که حقیقت بسیط وجود همه امور و اشیاء را در خود به نحو اندماجی داراست . یک حقیقت بسیط به نفس وجودش، همه چیز را در خود دارد ، بدون این که تکثیر یا امتیازی در متن وجودش پدید آید.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
- امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346