عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۱۲ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مقام غیب الغیوبی ذات» ثبت شده است

از مباحث پیشین، دو تفاوت مهم میان این دو علم به ‌دست می‌آید:

تفاوت به لحاظ معلوم

تفاوت اول از حیث معلوم و متعلَّق علم در این دو علم است. معلوم در علم ذات به ذات در مقام ذات، نفس مقام اطلاقی ذات بدون هیچ ‌گونه تعینی است، اما متعلق علم و معلوم در علم ذات به ذات در تعین اول، ذات با حیث وحدت حقیقیه است. در واقع در تعین اول، «اسم احدی جمعی» که مشتمل بر ذات به اضافه صفت و نسبت وحدت حقیقیه است، معلوم قرار می‌گیرد.

به عبارت دیگر در تفاوت به لحاظ معلوم ، در مقام ذات، خودِ ذات، باویژگی اطلاق مقسمی معلوم است، اما در تعین اول ذات با لحاظ قید احدیت معلوم است.

اعلم ان تعلق علم الحق بذاته على نحوین و کذلک تعلقه بالمعلومات-: فان للحق تعیّنا فى عرصه تعقّله نفسه، و لهذا تعیّن الاطلاق بالنسبه الى تعین کل شى‏ء فى علم کل عالم، بل و بالنسبه الى تعیّن الحق فى تعقل کل متعقل، و یتعلق علمه تعالى من حیث تعیّنه فى نفسه و من حیث تعیّنه فى تعقّل کل متعقّل، فعلمه سبحانه یتعلق به ایضا بذاته على نحو آخر و هو: معرفته بذاته من حیث اطلاقها و عدم انحصارها فى تعیّنها فى نفسه،

(قونوی ، فکوک، ص 253)

علم حضرت حق به ذات خود و نیز به دیگر معلومات ، به دو صورت قابل تصور است ، زیرا حضرت حق در ساحت علم به خود تعینی دارد و البته این تعین نسبت به دیگر تعیناتی که قابل تصور برای هر عالمی باشد اطلاق دارد...

علم حق تعالی به ذات خود به گونه ای دیگر نیز تعلق می گیرد و آن علم حق به ذات خود به لحاظ اطلاق ذات و عدم انحصار آن در تعینات است.

تفاوت به لحاظ علم

تفاوت دوم میان این دو علم، به خود علم بازمی‌گردد؛ زیرا علم در مقام ذات به شکل اطلاقی و اندماجی است و هیچ ‌گونه نسبت و تعینی را ایجاب نمی‌کند، ولی همین علم در تعین اول، از حالت اطلاقی و اندماجی خارج شده، به شکل یک نسبت و صفت افرازی درمی‌آید، و به همین دلیل از تعین اول به نسبت علمیه تعبیر می‌شود.

صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

... وهو الظهور والتجلّی الاول المعبر بالنسبه العلمیّه؛

(صائن‌الدین ترکه، تمهید ‌القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص ۱۲۵)

... تجلی ذات برای ذات همان ظهور و تجلی اولی است که از آن به نسبت علمیه تعبیر می‌شود.

فتلزمها بهذا الاعتبار النسبه العلمیه بحصول نفسها فی نفسها

(صائن‌الدین ترکه، تمهید ‌القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص ۱۲3)

پس به لحاظ وحدت حقیقی ، برای ذات به واسطه حصول خود برای خود نسبتی علمی لازم می آید.

به بیان دیگر تعین اول که آن را یک نسبت علمی با اضافه اشراقی علمی می خوانند . هویتی تعینی آن هم از سنخ علمی دارد و حقیقت علم درآن چیزی جز یک اضافه اشراقی و تجلی نمی باشد.

اما در مقام ذات این علم یک نسبت ممتاز و یا یک اضافه اشراقی نیست، بلکه هویتی وجودی و اطلاقی دارد:

و لا أیضا بمعنى‏ أنّ العلم عین الذات، فإنه لا یتعقّل من حیث ذلک الاعتبار للحق نسبه ممتازه عن ذاته یعبّر عنها بأنها علم أو غیره من الأسماء و الصفات و النسب و الإضافات‏

(قونوی، المراسلات، ص 145)

همچنین نباید علم را (در تعین ثانی) عین ذات دانست، زیرا از جهت آن اعتبار (یعنی اعتبار اطلاق ذات) برای حق نسبتی که از ذاتش ممتاز باشدبه گونه ای که ازآن به علم یا غیر علم از اسماء و صفات و نسب و اضافه های دیگر تعبیر شود قابل تصور نیست.

منظور از وجودی بودن علم به ذات در مقام ذات، این واقعیت است که در آن مقام در عین حال که تمام حقایق به نحو اندماجی و شئون ذاتی موجودند ، اما هیچ کدام بر دیگری غلبه ندارد . بنابراین برای علم ذات به ذات، نفسِ وجود اطلاقی حق کافیست.

یعنی نفس این وجود، ویژگی حضور برای خود دارد، نحوه وجود او، خودیاب و خوددان است. خودپیدائی و به تعبیر فیلسوفان مشائی عدم الغیبه و به تعبیر شیخ اشراق ظهور نحوه وجود حق تعالی در مقام ذات است، به گونه ای که در این مقام نسبت و تعین علمی پیدا نمی شود ، بلکه از حیثیات اندماجی چنین ذات مطلق ، حضور وجودی برای خود است، برخلاف تعین اول که که حضور علمی دارد.

به تعبیر دیگر ویژگی این وجود حضور برای خود است، علم ذات به ذات تعبیر دیگری از حقیقیت سراسر حضور حق برای خود است.

درتمام این تعبیرها ، جهت وجودی حفظ می شود. به عبارت دیگر همه این تعبیرها در موطن وجودی بیان می شود، یعنی در ساحتی که هنوز از تنزل و اضافه های اشراقی خبری نیست. اما در تعین اول ، حقیقت و هویت علم ذات به ذات ، علمی است نه وجودی . بنابراین حقیقت تعین اول نسبتی علمی و یک تنزل است:

اعلم ان لاوّلیه علم الحق الذاتی سرّین‏: حکم‏ أحدهما علمه بنفسه باعتبار وحدته و إطلاقه معا، و انّما قلت معا من أجل انه لیس فی محض الإطلاق علم و لا یتعلق به حکم و لا یتعین له اسم، و یتعقل تعین‏ الوحده له‏

(قونوی، النفحات الالهیه، ص 141)

برای اولیت ذاتی علم حق در تعین اول دو سر است که حکم یکی ازآنها ، علم به خودش به اعتبار وحدت و اطلاقش به طور همزمان است. قید هم زمان را از آنجا افزودم که در ساحت اطلاق محض یعنی مقام ذات چیزی به نام علم نیست و نسبت علمی شکل نمی گیرد، یعنی حکمی بدان ساحت تعلق نمی گیرد و اسمی برایش تعین نمی یابدو تعقل تعین وحدت برای او با چنین اعتباری است.

این تفاوت دوم را می‌توان به صورت «بالقوه و بالفعل» نیز تحلیل کرد؛ زیرا ـ چنان‌که گذشت‌ـ عرفا همه صفات‌ اندماجیه را به نحو بالقوه‌ موجود می‌دانند. بنابراین علم ذات به ذات در مقام ذات، بالقوه است و در تعین اول به فعلیت می‌رسد.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 371 تا 372 
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 388 تا 391

چنان‌که گذشت، وحدت حقیقیه، قدر مشترک مقام ذات و تعین اول است؛ بدین معنا که وحدت مقام ذات و وحدت تعین اول، هر دو به یک گونه‌اند. به عبارت دیگر حقیقیت تعین اول همان وحدت حقیقی است و در مقام ذات نیز وحدت حقیقی به عنوان حلقه واسط میان آن مقام و تعین اول مطرح است.

 اما دو تفاوت شگرف میان آنها وجود دارد.

تفاوت اول

نخست آنکه وحدت حقیقیه در مقام ذات، اندماجی است؛ یعنی این وحدت هیچ‌ گونه امتیاز و نسبت و تعینی پدید نمی‌آورد، و به تبع آن، حضور وحدت حقیقیه در مقام ذات، اسم حقیقی عرفانی در پی ندارد؛ مانند همه احکام و کمالات و حقایق اطلاقی مندمج و مندرج در مقام ذات. بر این اساس فقط می‌توان آن را تعین فرضیِ غیر واقعی دانست و از آن اسم عرفی غیر عرفانی تشکیل داد.

به عبارت دیگر در برابر، وحدت حقیقیه در تعین اول، یک نسبت و صفت و تعین حقیقیِ افرازی است که به تبع خود اسم حقیقی عرفانی را در پی دارد و موجب شکل‌گیری و به فعلیت رسیدن اسم اَحَد می‌گردد. توضیح اینکه، اَحَد در این مقام، جمعی است نه اَحَد در مقابل واحد.

أن التعین الاول الاسمی الاحدی ،.... هو اول ممتاز من الغیب الالهی المطلق

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱20)

همانا تعین اول که اسم احد است... نخستین مرتبه متمایز از غیب مطلق الهی یعنی مقام ذات است.

صدرالدین قونوی در تفسیر فاتحه در مقایسه مقام ذات با تعین اول، تنها تفاوت میان آن دو را تعینی بودن وحدت حقیقیه و شکل‌گیری اسم عرفانی اَحَدی در تعین اول می‌شمارد:

... لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه وبین هذا التعین الإسمی الأحَدی فرقٌ غیر نفس التعیّن؛

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

... بین غیب مطلق که همان هویت ذات حق‌تعالی است و این تعین اسمی احدی (تعین اول) هیچ فرقی نیست جز نفس همین تعینِ (واقعیِ) اسم احدی.

این اسم عنوان وحدت حقیقی در تعین اول است. در مقام ذات،  تمام حقایق به نحو شئون ذاتی برای ذات ثابتند، به گونه ای که او را از مقام بی تعینی و اطلاقی خارج نمی سازند، تنها هنگامی از مقام اطلاق تنزل حاصل می شود که قیدی از قیود بر اطلاق غلبه کند که این ، بنابرتعریف، به آن معناست که دیگر در مقام ذات نیستیم.زیرا تا زمانی که از مقام ذات سخن می گوئیم، همه حقایق به نحو حیثیات اندماجی در نظر گرفته می شوند، به گونه ای که هیچ گونه افزایشی را  برمتن موجب نمی شوند. وجود حق، یک متن وجودی شمرده می شود که برای انتزاع حیثیات متعدد از دل آن کفایت می کند. آن مقام مقام بی اسمی و بی رسمی است. در آنجا هیچ اسمی شکل نمی گیرد، زیرا گفته شد، اسم، به معنای عرفانی آن ، همان ذات با صفتی خاص است. این صفت خاص ، اضافه ای اشراقی می باشدکه مستلزم نوعی تنزل از مقام ذات است:

لا شک ان کل تعین یتعقل للحق هو اسم له فان الاسماء لیست عند المحقق الا تعینات الحق

(قونوی،  رساله النصوص،  ص51)

بی تردید هر تعینی که برای حق تصور شود ، اسمی برای اوست ، زیرا نزد محقق اسماء جزتعینات حق نیستند.

این درحالی است که وحدت حقیقی در مقام ذات ، به نحو اندماجی در نظر گرفته می شودو نه حیثیت شأنی که به صورت اضافه اشراقیه ای ممتاز از دیگر اضافه ها درآید.

ویژگی اضافه های اشراقی آن است که اولا ممتاز از یکدیگرند و ثانیا هر کدام در موطن ود بر دیگر اضافه ها غلبه دارند. از این رو اسم عرفانی ازآن مقام نفی می شود، اما اطلاق اسماء به معنای عرفی یا فرضی و نه عرفانی ، مستلزم مشکل فوق نیست و در آثار عرفانی نیز بدان مقام با چنین اسمائی اشاره شده است.

تعبیرهایی همچون واحد حقیقی، واجب، متشخص و ...در مورد آن مقام و در معنای عرفی و فرضی اسم به کار برده می شوند.اما اسم احد در تعین اول که بیانگر غلبه وحدت حقیقی در آن مقام است ، اسم عرفانی به معنای دقیق کلمه است و نشانِ ایجاد یک اضافه اشراقی و تنزل از مقام اطلاقی و نوعی تقید است.

فکان الدال علی الحق من حیث التعین الاول، الاسم الاحدی الجمعی

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص۱۰۵)

پس آنچه بر حق ، از جهت تعین اول دلالت می کند ، همان اسم احدی جمعی است.

صدرالدین قونوی در نص هجدهم از نصوص با اشاره به آنکه احدیت ـ‌ که البته مراد احدیت جمعیه است‌ـ در تعین اول وصف است ولی در مقام ذات وصف و نسبت نیست می‌گوید:

الأحدیه وصف التعیّن لا وصف المطلق المعیَّن إذ لا إسم للمطلق ولا وصف؛

(صدرالدین قونوی، رساله النصوص، ص۵۶)

احدیت جمعیّه وصف تعین اول است نه وصف ذات مطلق معیَّن؛ چراکه مطلق نه اسمی دارد و نه وصفی.

محقق فناری در مصباح الأنس به فعلی و واقعی بودن تعین احدی در تعین اول و فرضی بودن آن در مقام ذات اشاره می‌کند و می‌گوید:

ثمّ أوّل المراتب المعلومه... وهو مقام التعین الأول المنعوته بالأحدیه الذاتیه التی لا فرق بینه وبین ما قبله الاّ بالتعین الفعلی لا الفرضی...؛

(فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص۹۹، ۱۰۰)

سپس اولین مرتبه معلوم ... که همان مقام تعین اولی است که به احدیت ذاتیه وصف می‌شود، مقامی که هیچ فرقی میان آن و مقام پیش از آن، یعنی مقام ذات نیست مگر به تعین فعلی نه تعین فرضی (در تعین اول و تعین فرضی نه فعلی در مقام ذات)...؛

در واقع تمامی شئون اندماجی و کثرات اندراجی در مقام ذات همه و همه از نوع تعین فرضی هستند، یعنی هیچ کدام تعین واقعی و نفس الامری برای آن مقام به حساب نمی آیند. اما وحدت حقیقی در تعین اول یک تعین واقعی و نفس الامری است و همین موجب امتیاز آن از مقام ذات شده است.

در عبارتی از قونوی به وحدت حقیقی در تعین اول به عنوان تنها وجه امتیاز آن از مقام ذات تصریح شده است:

أن للواحد حکمین: احدهما کونه واحدا لنفسه فحسب من غیر تعقل أن الوحد‌ه صفه له أو اسم أو نعت أو حکم ثابت أو عارض ألازم بل بمعنی کونه لنفسه هو لیس بین الغیب المطلق الذی هو الهویه و بین هذا التعین الاسمی الاحدی فرق غیر نفس التعین.

(صدرالدین قونوی، تفسیر فاتحه، ص122)

واحد دو حکم دارد : یکی این که تنها برای خود واحد است (اشاره به وحدت موجود در تعین اول) بدون تعقل این که وحدت برای او صفت یا اسم یا نعت یا حکم ثابت یا عارض یا لازمی باشد. بلکه به معنای آن که او او باشد برای خود. میان غیب مطلقی که همان هویت و مقام ذات است و این تعین اسمی احدی ، جز خود این تعین تفاوتی نیست.

به عبارت دیگر خودِ همین تعبیر که می گوئیم فقط ذات یا تنها ذات ، همان تعین احدی است و چنین نیست که وحدت حقیقی در تعین اول غیر از ذات در نظر گرفته شود ، به گونه ای که این وحدت حقیقی، صفتی مغایر یا حکمی عارض یا لازم (اما مغایر) باشد.

بنابراین ، تعین اول با قید احدیت همراه است ، ولی ذات کمال اطلاق را داراست و از همه قیدها حتی قید احدیت مبراست ، همان گونه که از قید عدم احدیت هم مبراست. در نتیجه وحدت حقیقی در مقام ذات را نباید چونان اسم و تعین و قید عرفانی دانست.

اما الأول فهو صوره علمه بنفسه ... و هذا انما یلحقه فی مرتبه التعین الأول الذی هو الحد الفاصل بین کمال الإطلاق حتى قید الاحدیه و بین ما اندرج تحت الشهاده، إذ قبله لا حکم علیه و لا وصف له- لا بالاحدیه و لا بعدمها

(فناری، مصباح الأنس، انتشارات مولی، ص 158)

اما نخستین مقام تعینی همان صورت علم او به خودش برای خودش است... و این صورت فقط به ذات در مرتبه تعین اول لاحق می شود. مرتبه ای که عبارت است از حد فاصل میان کمال اطلاق حتی از تعین احدی است و میان آنچه مندرج است در مراتب شهادت، زیرا مقام ذات که ژیش از تعین اول هیچ حکمی ندارد و هیچ وصفی چه احدیت و چه غیر آن نمی پذیرد.

یعنی مقام ذات نسبت به قید احدیت و عدم احدیت مطلق است ، ولی تعین اول به قید احدیت مقید است.

تفاوت دوم

تفاوت مهم دوم میان وحدت حقیقیه در مقام ذات و در تعین اول نیز آن است که این وحدت در مقام ذات، حقیقتی وجودی و مندمج در متن وجود حقیقی حق‌تعالی است، اما همین وحدت در تعین اول، صرفاً هویت علمی دارد. به بیان دیگر، در مقام ذات خود وحدت حقیقیه هست ولی در تعین اول علم به معلوم دارای وحدت حقیقیه تحقق دارد؛ زیرا تعین اول، علم خداوند به ذات احدی خود است، و روشن است که بین شی‌ء و علم به آن با وجود عینیت لازم در باب علم و معلوم، چقدر تفاوت وجود دارد.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، 369 تا 371 
  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 384 تا 388

بنابر حق‌تعالی آن‌گاه که در مقام ذات است‌ و ظهور و بروز نیافته،‌ برای احدی ظاهر نیست؛ (شمس‌الدین محمد لاهیجی، مفاتیح الاعجاز فی شرح گلشن راز، انتشارات زوار،ص۵۲۵) زیرا کسی را به آن مقام راهی نیست. از همین روی، خداوند تجلی می‌کند تا ظهور یابد و آشکار و عیان شود، اما از عجایب اسرار عرفانی آن است که در عین تجلی و ظهور، نوعی خفا یافته، پوشیده می‌شود؛ زیرا نفسِ تعین ‌گونه‌ای از حجاب وجود حق خواهد شد، و هرچه تعین‌ها افزوده شود گرچه تجلیات و ظهورات حق فزونی یافته و از یک منظر، حق آشکارتر می‌شود، از منظر دیگر خدای متعالی با هر تعینی از مقام اطلاقی دورتر گشته، همه این تعینات پرده‌ها و حجاب‌های حق می‌شوند، و از همین نظرگاه سلوک الی الحق و دریدن حجاب‌ها و قرب به خداوند معنا می‌یابد.

امام خمینی رحمه الله علیه به مسئله خفا در عین ظهور اشاره کرده، می‌گویند:

ای خوب‌روی که پرده‌نشینی و بی‌حجاب      ای صدهزار جلوه‌گر و باز در نقاب

(دیوان امام خمینی رحمه الله علیه،‌ ص ۴۷)

حق‌تعالی بی‌حجاب است؛ زیرا صدهزار جلوه‌ و ظهور کرده و در همه‌جا خود را آشکار ساخته است:

فَأَیْنَمَا تُوَلُّواْ فَثَمَّ وَجْهُ اللّهِ.

اما در عین حال هیچ‌گاه از پرده‌نشینی خارج نشده و همیشه در نقاب است؛ زیرا هر ظهورش، خود، پرده‌ و نقابی است بر چهره واقعی و اطلاقی او.

منابع :

  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 295 تا 296

    در پست های پیشین مقام غیب الغیوبی ذات را بررسی کردیم و گفتیم که حق تعالی به دلیل داشتن هویت مطلق به اطلاق مقسمی ، هویتی دارد که به هیچ قید و تعینی مقید نمی‌گردد، به گونه‌ای که حتی اطلاق نیز نمی‌تواند قید او باشد. از همین رو  مقام ذات حق را باید مقام بی‌تعینی و بی‌حدی دانست، یعنی مقامی که هیچ تعین و حدی در آن راه ندارد.

    حال این پرسش رخ می نماید که چگونه این کثرات متعین و تعینات محدود از آن ذات مطلق و یی تعین سربر می آورند؟

    به بیان دیگر رابطه میان آن ذات مطلق به اطلاق مقسمی و تعینات و کثرات محدود و مقید چیست؟

    در پست‌های پیش‌تر اشاره شد که مقصود عرفا از این که ذات حق مطلق از تعینات است ، به این معنا است که در آن مقام این گونه نیست که تعینی به طور ممتاز از تعینی دیگر موجود باشد، به گونه‌ای که ذات به آن مقید شود و هنگام اشاره به ذات به آن تعین اشاره کنیم.

    البته این بدان معنا نیست که که هیچ کدام از این تعینات در آن مقام موجود نیستند، بلکه موجودیت آنها د رآن مقام به نحو تعینات ممتاز از یکدیگر نیست و این نافی وجود این تعینات به نحو اندماجی و بالقوه در آن مقام نخواهد بود. این حکم تنها در غیر ذات حق جاریست که هر موجودی هویت ویژه ای دارد، بگونه ای که تعین خاصی در مقابل دیگر تعینات بر آن هویت غلبه دارد. مثلا در شیطان اسم مضل حق و تعین اضلالی غلبه دارد و در رسول الله صلی الله علیه و آله تعین هدایتی و اسم هادی غلبه دارد.

    هرگز مقام ذات ، امتیاز، ترجیح یا غلبه تعینی بر تعین دیگر نمی پذیرد و در عین حال، تمام تعینات را به نحو اطلاقی و اندماجی داراست.

    بنابراین وجود تعینات در مقام ذات به واسطه حیثیت اندماجی وجود حق سبحانه خواهد بود. یعنی رابطه حق با تعینات و به تعبیر دیگر صفات الهی ، در مقام ذات، رابطه حقایق اندماجی با ذات است که این حقایق اندماجی به نفس وجود ذات موجودند. و این حقایق به نحو حیثیت تقییدی ، اندماجی ذات تحقق خواهند داشت.

    به بیان دیگر با اینکه حقیقت حق تعالی اطلاق مقسمی دارد و به همین سبب وجود نامتناهی او در پهنه گیتی گسترده است و تنها وجود حقیقی است، اما همین وجود که از آن به وجود من حیث هو هو تعبیر می شود، در همان اطلاق ذاتی، تمام کمالات وجودی را نیز البته به نحو اطلاقی و اندماجی دارد، به نحوی که هیچکدام از این کمالات بردیگری ترجیح ندارند.

    خلاصه آنکه تمام صفات و نسب در آن مقام ، به نحو کامل و مندمج موجودند.

    اینچنین هویتی همان گونه که پیشتر اشاره شد به صورت ظلی در هویت نفس انسانی نیز بازتابانده شده است. هنگامی که می گوییم حقیقت و هویت نفس در تمام قوای آن سریان دارد، به دین معنا نیست که نفس در مقام ذات خود این قوا را به نحو متمایز دارد. از سوی دیگر بدین معنا هم نیست که نفس در مقام ذات خود فاقد کمالات این قوا است بلکه به این معناست که آنها را به نحو اندماجی و اطلاقی داراست به گونه ای که هیچ یک از آنها بر دیگری در مقام ذات نفس ترجیح ندارند.

    در همین زمینه همان گونه که در بیان حکیم سبزواری درباره النفس فی وحدتها کل القوی آورده ایم ایشان این اصل را در دو مقام یا به بیان دیگر از دو لحاظ تبیین کرده اند: یکی مقام کثرت در وحدت و دیگری مقام وحدت در کثرت، به همین حضور کثرات و شئون نفس به صورت اندماجی در مقام اطلاقی ذات نفس اشاره دارد در حالی که مقام وحدت در کثرت به وجود کثرات و شئون به حیثیت تقییدی شأنی وجود نفس اشاره دارند. با استفاده از همین مثال و تفکیک این دو مقام، درباره ذات حق تعالی نیز می تواند چنین گفت که آن ذات مقدس تمام حقایق را به نحو اندماجی در خود داراست .

    نکته اصلی این است که هر گاه آن صفات اندماجی در ذات حق ظاهر شود کثراتی پدید می آیند که وجود آنها به حیثت شأنی وجود حق است. صفات و تعینات که در مقام ذات حق به نحو غیر ممتاز ، غیر مفصل، اندماجی و مطلق موجود بودند، در هنگام ظهور، مفصل و ممتاز خواهند بود. 

    مراد از ظهور این نیست که که چیزی از ذات حق منفصل می گرددو سبب ایجاد وجودهایی می گردد که در عرض وجود حق معنا می یابند. بلکه همان صفات و حالت هائی که به نحو اندماجی در ذات اطلاقی حق حضور داشتند، حال به نحو تفصیلی و ممتاز ظاهر می گردند. و اینها همه حالت ها و ظهورهای خود او هستند. در این مرحله است که اسمای حسنای حق مانند علیم و قدیر و ... به صورت ممتاز و متفاوت از هم ظاهر می گردند.

    بحث ظهور و تجلی هنگامی معنا می یابد که حالات و نسب اندماجی به صورت مفصل و ممتاز درآیندو به تبع این تفصیل هر کدام احکام ویژه خود را بپذیرندو آثار ممتاز خود را ظاهر سازند.

    صفات و حالات و نسب در مقام ذات موجب تعین نیستند، اما در مقام ظهور تفصیلی موجب تعین می شوند. برای نمونه حیثیت اندماجی علم در مقام ذات به صورت حیثیت ممتاز و تفصیل یافته علم در مقام ظهور ظاهر می شودو اسم علیم را به گونه ای که از اسم قدیر و دیگر اسماء ممتاز باشد، تشکیل می دهد.

    در اینجا چنین تعبیر می شود که آن حقیقت مطلق خود را در تعینات و کثرات جلوه گر می سازد.

    عارف رومی در مثنوی معنوی از مقام ذات به عدم یاد می کنداما عدمی که کارگاه هستی است و هر چه هست از آنجا ظهور می کند و سربرمی آورد:

    هر وجودی کز عدم بنمود سَر                        بر یکی زهرست و، بر دیگر شِکر

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر پنجم، بیت 4236)

    کاربرد واژه عدم در مقام ذات به همان معنای اندماج و اندکاک حقایق در آنهاست زیرا با آن که همه چیز در آن مقام موجود است ، میتوان گفت هیچ چیزی در آنجا موجود نیست و آنجا عدم محض و نیستی صرف است:

    چون شنیدی شرح بحر نیستی                   کوش دایم، تا بر این بحر ایستی

    چون که اصل کارگاه، آن نیستی است          که خلاء و بی نشان است و تهی است

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیوت 1466تا1467)

    در دفتر سوم نیز گوید:

    نیست را چه جای بالا است و زیر             نیست را نه زود و نه دورست و دیر

    کارگاه گنج حق در نیستی است               غرّه هستی، چیه دانی نیست چیست

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر سوم، بیت 4515تا4516)

    در دفتر ششم هم گفته است :

    زان که کان و مخزن صنع خدا                  نیست غیر نیستی در انجلاء

    (جلال الدین محمد بلخی، مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 1367)

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 216 تا 218
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 282 تا 283

    در عرفان اسلامی، وجود اصطلاحات و اسامی فراوان در هر مقام و هر موطن از جهتی مثبت و از جهتی دیگر منفی تلقی می‌شود است. از سویی وجود این نام‌های متعدد که هر یک به بعدی از مسئله اشاره دارد می‌تواند دریچه‌هایی برای کشف ابعاد مختلف واقعیت باشد، اما از سوی دیگر، این اصطلاحات فراوان به لحاظ‌های دیگر در مراحل و مقامات دیگر نیز به‌کار رفته‌اند که گرچه هر کدام در جای خود و با لحاظ اعتبارات ویژه خود درست است، موجب اشتراکات لفظی فراوان و گسترده شده، مغالطاتی را ایجاب کرده و مسیر آنها را هموار می‌سازد.

    بنابراین لازم است در هر مقامی، اصطلاحات به‌کار رفته احصا شود تا در آثار و عبارات، با لحاظ قراین موجود، مراد اصلی روشن، و راه کج‌فهمی‌ها و مغالطات بسته شود.

    برای مقام ذات، ده‌ها اسم به‌کار رفته است که به هشت دسته از آنها اشاره می‌شود:

    اسماء ناظر به غیب بودن مقام ذات

    گروهی از اصطلاحات به غیب بودن آن مقام اشاره دارند که سرّ آن یا از طرف مدرَک است و یا از سوی مدرِک. گاهی غیبش می‌خوانند، به جهت آنکه در پس همه تعینات قرار دارد و أبطن‌الاشیاست، و گاه نیز بدو غیب می‌گویند، چراکه از دسترس ادراک همگان بیرون است، که البته وجه اول از غیب علت وجه دوم است.

    در این دو عبارت از اصطلاحات الصوفیه دقت کنید:

    ·        غیب الهویه وغیب المطلق هو ذات ‌الحق باعتبار اللاتعیّن.

    ·        الغیب المکنون والغیب المصون هو سرّ الذات وکنهها الذی لا یعرفه الاّ هو ولهذا کان مصوناً عن الأغیار، مکنوناً عن العقول والأبصار.

    (اصطلاحات الصوفیه، تصحیح مجید هادی‌زاده، انتشارات حکمت، ص ۱۳۸)

    در عبارت اول به جهت اول و در عبارت دوم به جهت دوم اشاره شده است.

    به بیان دیگر غیب بودن مقام ذات از دو جهت مورد نظر عارفان است ، گاه با لحاظ مدرِک (مخلوق) گفته می شود که حق تعالی معلوم احدی نیست و آن مقام از همه مخلوقات غایب است . این لحاظ آشکارا بیانگر امری معرفت شناختی است . گاه نیز با لحاظ خود معلوم که ذات حق است آن را غیب می دانند . در این لحاظ با معنایی هستی شناسانه سروکار داریم .

    چنانچه گفتیم لحاظ اول برخواسته از لحاظ دوم است ، زیرا این واقعیت که احدی را یارای علم تفصیلیبه مقام ذات نیست ، ناشی ازآن است که آن مقام ، مقامی پیش از تعین و ظهور است و انسان تنها میتواند به تعینات محدود و مقید ، علم و احاطه داشته باشد و در پناه این تعینات است که  میتواند ذات حق را نیز به اجمال بیاببد.

    نکته دیگر در مورد این اسماء آن است که غیب در اینجا در مقابل ظهور نیست ، زیرا چنین بطونی در مقابل ظهور به حق تعالی در مرحله تعینی مربوط است در حالی که مقام اطلاقی حق از همه تقید ها همچون ظهور ، بطون و غیره مطلق است . او هم باطن است هم ظاهر ( نه باطن در مقابل ظاهر) و نه ظاهر است و نه باطن.

    مراد از غیب بودن مقام ذات آن است که آن مقام مقام پیش از کثرت و مقام پیش از ظهور و تجلی است به قبلیت رتبی (نه زمانی) .

    حق تعالی در مقام ذات غیب است به این معنا مه در آن مقام هنوز تجلیو ظهور کثرات را نداریم . بطون و ظهور ، خود دو تجلی از تجلیات حقند. هنگامی که گفته می شود عالم عقل ، باطن و عالم ماده ظاهر است ، منظور این است که در عالم ماده اسم ظاهر و در عالم عقل اسم باطن حاکم است.حال اگر دانستیم که اسم ظاهرو اسم باطن هر دو تجلیو دو اسم از اسمای حق در مرحله تعینی و تنزل از اطلاق ذاتی هستند، معنای غیب بودن مقام ذات این می شود که آن مقام در خفای پیش از مقام تعین ، تجلی و ظهور است.

    خود این ظهور یا تجلی بر دو نوع ظاهرو باطن است ، اینجا ظاهر در مقابل باطن قرار می گیرد و به این ترتیب در مرتبه تجلی و ظهور دو اسمند ، در حالی که ذات حق تعالی پیش از تجلی است و به این معنا غیب است. بی گمان چنین معنایی از غیب دارای مفاد اطلاق و عدم تعین است.بنابراین انتساب آن به مقام ذات سبب مقید شدن آن مقام نخواهد بود ، بلکه تنها از جهتی از وجود مطلق خبر می دهد که هما خفای پیش از ظهور است.

    محقق قونوی درباره غیب باتصار چنین اشاره می کند:

    متى ذکرت الغیب المطلق فی هذا الکتاب، فهو إشاره الى ذات الحق سبحانه و تعالى و هویّته من حیث بطونه و إطلاقه و عدم الاحاطه بکنهه و تقدّمه على الأشیاء و احاطته بها، و هو بعینه النّور المحض و الوجود البحث و المنعوت بمقام العزّه و الغناء

    (قونوی، اعجاز البیان، ص 48)

    هر گاه در این کتاب (تفسیر سوره فاتحه) از غیب مطلق یادکنیم ، به ذات حق تعالی و هویتش از جهت بطون و اطلاق و عدم امکان احاطه به کنه ذاتش و تقدمش بر اشیاء و احاطه اش بر آنان اشاره دارد و خود آن (ذات) به خودی خود نور محض و وجود بحت و متصف به مقام عزت و غنا است.

    بنابراین غیب مطلق به ذات حق تعالی و و هویت او به لحلاظ بطون و اطلاق اشاره می کند. لحاظ بطون ذات یعنی مرحله پیش از تجلی که همان ذات مطلق به اطلاق مقسمی است. در این لحاظ به کنه او احاطه ای نمی توان یافت و او بر همه چیز تقدم و احاطه دارد.

    البته این که در ذیل عبارت حضرت حق را متصف به غنا و عزت می کند ، منظور وصف عرفانی نیست ، بلکه مراد وصف اطلاقی می باشد.

    در همین زمینه صائن الدین معتقد است چون وحدت حقیقی ، لازم مقام ذات است و این وحدت از اعتبار تعین و ظهور برکنار است به ناچار باید به مقام ذات ، تنها خفا (نه خفای مقابل ظهور، بلکه به معای عدم لحاظ هر گونه اعتبار ) را نسبت داد.

    انّ الهویه المطلقه، لما یلزمها من الوحده الحقیقیه الصرفه التى تابى اعتبار النسب و الاضافات، تنافى انتساب معنى الظهور و ما یجرى مجراه الیها، لما عرفت من اقتضائه التکثر، حتى لو فرض ان تکون معروضه لاحد المتقابلین، و ذلک بعد ملاحظه نسبه التقابل، فانّما ینسب الیها الخفاء لیس الّا، کما عبّر عنه لسان الشریعه بقوله «کنت کنزا مخفیا» و ذلک لما فى معناه من اعتبار عدم الظهور الذى هو عباره عن عدم الکثره

    (صائن الدین ترکه، تمهید القواعد، انتشارات بوستان کتاب، ص 304)

    بدان که چون لازمه هویت مطلقه وحدت حقیقی صرف است که از اعتبار و لحاظ نسبت ها ابا دارد ، این هویت با انتساب معنای ظهور و آنچه هم معنا با آن باشد منافات دارد ، زیرا دانستی که ظهور مقتضی تکثر است ، هرچند فرض شود که معروض یکی از دو امر متقابل قرار گیرد ، به هرحال ظهور پس از لحاظ کردن نسبت تقابل رخ می دهد . بنابراین به ان هویت مطلقه فقط نسبت خفاء داده می شود. همانطور که در زبان شرع نیز از آن چنین یاد شده است که من گنجی مخفی بودم ... کاربرد این تعبیر به آن دلیل است که در معنای آن اعتبار عدم ظهور شده است که همان عدم کثرت است.

    حضرت امام خمینی (ره) نیز در توضیح مفاد بطون و غیبتی که به این حقیقت نسبت داده می شود ، آن را بطونی می داند که در مقابل ظهور نیست، بطونی که در مقابل ظهور است نوعی تجلی است که از بطون اطلاقی حق تاخر رتبی دارد:

    البطون و الغیب اللّذان نسبنا هما إلى هذه الحقیقه الغیبیّه لیسا مقابلین للظهور الّذی من الصفات فی مقام «الواحدیّه» و الحضره الجمعیّه؛ و لا «الباطن» هو الّذی کان من الأسماء الإلهیّه الّذی هو من أمّهات الأسماء الحقیقیّه. فإنّ البطون الّذی من الأوصاف القدسیّه و «الباطن» الّذی من الأسماء الربوبیّه، کلّ واحد منها التجلّی بذلک المقام؛ و هما متأخّران عن تلک الحضره. بل التعبیر بمثل هذه الأوصاف و الأسماء لضیق المجال فی المقال.

    (امام خمینی ، مصباح الهدایه، ص 14)

    بطون و غیبی که به این حقیقت غیبی (مقام ذات) نسبت دادیم ، دو عنوان مقابل برای ظهور که از صفات مقام واحدیت و حضرت جمعیت است ، نیستو نیز چنین باطنی اسمی از اسمای الهی محسوب می شود و از مهم ترین اسمای حقیقی است ، نمی باشد، زیرا هم بطون (از اوصاف قدسی) و هم باطن( از اسمای ربوبی) هر دو از تجلیات آن مقام (مقام ذات و مقام غیب حقیقی) هستند و از آن حضرت متارند . بلکه باید گفت تعبیر از آن حقیقت غیبی به این اوصاف و اسماء تنها به دلیل تنگی مجال به هنگام سخن گفتن از آن حضرت است.

    بر مقام ذات از حیث غیب بودن، نام‌های متعددی مثل غیب‌ مطلق، ذات غیب‌الغیوبی، «هو» به معنای او برای اشاره به غایب، غیب‌الهویه، کنز مخفی، الحقیقه الغیبیه، عنقای مُغرب، الغیب‌المکنون، الغیب‌المصون، غیب‌الغیب،‌ الغیب‌الحقیقی، الغیب‌الذاتی و حضره غیبیه و مقام‌العزه والغنی و المقام الغیبی و الهویه الغیبیه اطلاق شده است؛

    اسماء دربردارنده اصطلاح ذات

    دسته دیگر از اسامی این مقام، به ذات بودن آن اشاره دارند؛ زیرا هرچه ماسوای اوست بر او تکیه دارد و به گونه‌های مختلف احوال و حالات و اوصاف او به شمار می‌آید. پس ورای این احوال، ذاتی قرار دارد که مقوم همه این امور است.

    جامی سخن قونوی در اعجاز البیان را چنین نقل می کند:

    تسمیته ذاتا هو باعتبار ظهوره فی حاله من احواله التی تستلزم تبعیه الاحوال الباقیه لها

    (جامی ، نقد النصوص، ص 74)

    ذات نامیدن او، به اعتبار ظهورش در حالتی از احوال اوست که احوال دیگری را در پی می آورد.

    به بیان دیگر اسم عرفانی همان ذات با صفتی خاص است . بنابراین تعریف در هر اسمی ، ذات که همان مطلق به اطلاق مقسمی است در نظر گرفته می شود. در این میان ، صفت امری عدمی است و متن هستی همان ذات مطلق است:

    فوجود الکثره فی الاسماء و هی النسب و هی امور عدمیه و لیس الا العین الذی هو الذات

    (ابن عربی، فصوص الحکم، ص76)

    پس کثرت در اسماست که همان نسب هستند و این نسب اموری عدمیند و آنچه در خارج هست فقط ذات حق است.

    این نام گاهی تنها به صورت «ذات» یا «حضره ذات‌الحق» یا «ذات‌الحق» و عمدتاً به‌صورت مرکب با جهات دیگر به‌ کار می‌رود؛ مثل «الذات‌الاحدیه»، «الذات‌المطلقه» و «الذات‌الالهیه»؛

    اسماء ناظر اطلاق

     در دسته سوم، به بعد اطلاقی و احاطی ذات اشاره شده است؛ مثل «الهویه‌المطلقه»، «حضره‌الإطلاق‌الذاتی»، «وجود من حیث هوهو»، «الحقیقه‌المطلقه» و «الوجود‌المطلق»؛

    البته تعبیر هویت مطلقه درباره تعین اول نیز بکار رفته است.

    اسم دیگری که با یک لحاظ به همین دسته از اسماء ذات ملحق می شود، ه (ضمیر متصل غایب) است. این اسم جزء اسمای احاطی حق است . عرفا اطلاق و احاطه این اسم را چنین توضیح می دهندکه تلفظ ه از میان سینه آغاز می شودو همه مخارج حروف تا لب را فرا می گیرد . افزون بر این در نحوه نگارش نیز شکل آن دایره وار است که خود دربرگیرندگی را می رساند.چنین احاطه ای دست مایه ی تصور نوعی تشابه میان این ضمیر و مقام اطلاقی و احاطی حق شده است که سرانجام آن را به عنوان یکی از اسماء آن مقام در آثار عرفای نظری تثبیت کرده است.

    اسماء ناظر به بی‌تعینی مقام ذات

     در گروه چهارم از اسامی مقام ذات، به بی‌تعینی آن مقام اشاره می‌شود؛ مانند «مقام لا تعین»، «الحضره‌الغیبیه الغیر المتعینه» و «الهویه اللاتعینیه»؛

    سبب نام گذاری مقام ذات به الف را عارفان چنین بیان کرده اند که الف از نظر تلفظ و کتابت ، بسیط و بی تعین است و می تواند به شکل تمام تعینات (حروف) در آید . این بی تعینی سبب همسانی آن با بی تعینی مقام ذات و مناسبت برای اشاره بدان مقام است.

    اسماء ناظر به تحقق مقام ذات

    در طایفه پنجم، اسامی مقام ذات، به اصل وقوع و تحقق آن اشاره دارند؛ مانند‌ «هویت»،‌ «وجود»،‌ «حق»،‌ «حقیقت» و «الهویه‌ العینیه»؛

    وجود من حیث هوهو نیز در این دسته می گنجد و حق در اینجا به معنای متحقق و ثابت و محقق در خارج است.

    اسماء ناظر به وحدت مقام ذات

    در گروه ششم‌ به وحدت ذات اشاره می‌شود؛‌ مثل «وحدت»، «الهویه‌الأحدیه» و‌ «المرتبه‌الأحدیه»؛

    در عین حال در آثار عرفانی گاه تعبیر وحدت در مقابل واحد و احد برای مقام ذات بکار برده شده است به این صورت که گفته می شود اسم واحد به تعین ثانی و احد به تعین اول و وحدت به مقام ذات ناظر است.

    اسماء ناظر به اشتمال بر حقایق مادون

    گاه نیز به اشتمال آن مقام بر همه حقایق مادون اشاره می‌شود؛ مانند «حقیقه‌الحقائق»؛

    اسماء ناظر به صرافت مقام ذات

    جمله‌ای از اسامی نیز به صرافت آن اشاره می‌کند؛‌ مثل «محض‌الوجود‌البَحت»، «وجود بَحت»، «الوجود المحض»،‌ «ذات بَحت» و «هستی صرف».

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 345 تا 353
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 250 تا 252

    ویژگی های نسب اندماجی در مقام ذات را می توان چنین فهرست کرد:

    ·  این نسب اطلاقی اند ، همان گونه که در پست قبل بیان شد ، ذات بی نهایت و مطلق (به اطلاق مقسمی) احکام وجودی و صفات کمالی بی نهایت و مطلق (به اطلاق مقسمی) خواهد داشت ، این احکام اطلاقی ، ضروری ذات و لازمه وجودی آن هستند و او را از حد اطلاق خارج نمی‌سازند.

    ·    این نسب از نسب و حیثیت های اندماجی ذات اند ، بدین معنا که در خود ذات مندرج و کامن هستند.

    ·    این نسب مندمج در این مرتبه اظهار نشده و به صورت اشراقی در نیامده اند و به اصطلاح فنی ، اسم حقیقی عرفانی نیستند. به بیان دیگر این احکام و صفات ، نسب اندماجی هستند، ولی نسب اشراقی نیستند، بی اسم و بی رسم بودن مقام ذات به همین معنا اشاره دارد.

    ·   این نسب به نحو تقدم بالحقیقه و المجاز موخر از ذاتند. از این ویژگی نتیجه می شود:

    o       تمام این نسب به طور مجاز و ثانیا و بالعرض موجودند، در حال که ذات مقدس حق تعالی اولا و بالذات وجوددارد. همین ثانوی بودن وجود آنهاست که سبب می‌شود حضور آنها در ذات ، ذات را متکثر نسازد.

    o       هر چند گفته شد این نسب بطور مجازی موجودند ، ولی این بدان معنا نیست که هیچ واقعیتی نداشته باشند. پیش‌تر گفتیم که امور مجازی نفس الامری به حسب خود دارند.

    ·     همان گونه که علم مخلوقات به ذات حق تنها از گونه علم اجمالی است ، علم به این نسب نیز اجمالی خواهد بود.یعنی ما به درک کنه و حقیقت این احکام و صفات راهی نداریم، اما به اجمال میتوان وجود و تحقق آنها را در ذات حق دریافت. در واقع چون این نسب به تبع ذات ثانیا و بالعرض موجودند ، علم اجمالی به وجود و تحقق ذات ، مستلزم علم اجمالی به آنها نیز خواهد بود.یعنی وقتی ما حضور و تحقق حقیقتی همچون ذات مقدس حق تعالی را به علم اجمالی دریافتیم، این علم نتایج و لوازمی را در بر دارد ، مانند این که این حقیقت حقیقتی وحدانی است و و حدت او نیز از سنخ اطلاقی است و ... .

    ·   این نسب و احکام با یکدیگر متحدند ، یعنی چون همه به متن ذات موجودند و هیچ کثرت و تعددی هم در آن ذات وجود ندارد ، بنابراین همه با این متن و به نفس وحدت متن متحد هستند . عارفان از این نکته با اصطلاح تلاحق صفات اطلاقی حق در مقام ذات یاد می کنند:

    کان حیاته و قدرته اذا اعتبرنا فی ذاته من حیث هو علی کمال اطلاقها و ... ان المطلقات التامه اذا تلاحقت اتحدت فیکونان عین علمه

    (فناری ، مصباح اانس، انتشارات مولی، ص 217)

    چون حیات و قدرت حق تعالی ، در خود ذات در نظر گرفته شوند ، در کمال اطلاقی اند.... و هنگامی که امور مطلق تام به یکدیگر بپیوندند و لاحق ذات شوند، متحد می گردند و در نتیجه هر دو (حیات و قدرت) عین علم او می شوند.

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 242 تا 245

    در فراز قبل، احکام اطلاقی ذاتی همانند؛ وحدت،‌ بساطت، وجوب،‌ فعلیت، خارجیت که بخشی از معقولات ثانیه فلسفی هستند و همچنین کمالات اطلاقی ذاتی مثل علم و قدرت و حیات و رحمت و سایر صفات و اسماء را در مرحله‌ غیب‌الغیوبی ذات،‌ ثابت دانستیم، و اساساً همه حقایق مادون آن مقام ـ حتی تعینات و اعیان ـ بر اساس قاعده فطری و عقلی‌ای که می‌گوید:

    «معطی‌ شیء فاقد آن نیست»، می‌بایست در آن مقام تحقق داشته باشند که مجموعه این حقایق متحقق در مقام غیب‌الغیوبی ذات، «شئون ذاتیه» نامیده شده و به آن مقام از حیث اشتمال بر همه آنها «حقیقه‌الحقائق» می‌گویند.

    صدرالدین قونوی در فک ختم فص شعیبی از فکوک می‌گوید:

    أنّها فی ‌التحقیق الأوضح شئون ذاته الکامنه فی إطلاقه وغیب هویته؛

    (صدرالدین قونوی، فکوک، تصحیح محمد خواجوی،‌ انتشارات مولی، ‌ص۲۱۴)

    همه ممکنات و ماسوی‌الله در تحقیق روشن‌تر و کشف واضح‌تر،‌ شئون ذات حق‌تعالی هستند که در اطلاق حق و غیب هویت او پنهان‌اند.

    صائن‌الدین ترکه به این نام‌گذاری تصریح کرده، می‌گوید:

    ... إنّ الوجود المطلق... له احوال اولیه یسمّونها بهذا الأعتبار شئوناً ذاتیه...؛

    (صائن‌الدین ترکه اصفهانی، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۱۰)

    وجود مطلق... احوال اولیه‌ای دارد که عرفا آنها را به اعتبار آنکه احوال مقام ذات‌اند، شئون ذاتیه نام نهاده‌اند.

    محقق قیصری درباره‌ حقیقه‌الحقائق بودن آن مقام می‌گوید:

    اعلم ‌أنّ الذات إذا اعتبرتْ من حیث هی هی... فهی مسماه عند القوم بالهویه و حقیقه الحقائق؛

    (قیصری، رسائل، تصحیح سیدجلال‌الدین آشتیانی،  ص۸)

    بدان‌ که ذات وقتی من حیث هی‌هی اعتبار می‌شود... نزد عرفا هویت و حقیقه‌الحقائق نام گرفته است.

    صفات اندماجی منافی بساطت ذات نیست.

    اکنون این پرسش مطرح می‌شود که کیفیت تحقق احکام و صفات و کمالات و حقایق در مقام غیب‌الغیوبی ذات چگونه است؟ آیا موجب تکثر می‌شود یا نمی‌شود؟ اگر موجب تکثر نیست، چگونه این همه حقایق و احکام در آنجا هست ولی منشأ تکثر نمی‌شود؟

    پیش‌تر توضیح داده شد که حیثیات تقییدیه سه دسته‌اند:

    ·        نفادیه

    ·        شأنیه

    ·        اندماجیه

    با استقراء در مباحث عرفانی روشن می‌شود که هر سه نوع این حیثیات در هستی‌شناسی عرفانی وجود دارد‌:

    ·        حیثیت تقییدیه نفادیه میان اسما ‌و مظاهر و اعیان؛

    ·        حیثیت تقییدیه شأنیه میان حق‌تعالی و همه تجلیات و تعینات و شئون او؛

    ·        حیثیت تقییدیه اندماجیه میان حق‌تعالی در مقام غیب‌الغیوبی ذات و حقایق متحقق در او.

     

    این سه گونه حیثیت،‌ همگی تقییدیه‌اند؛ یعنی هیچ‌یک افزایشی بر متن ایجاب نمی‌کنند و مصداق بالذات وجود و موجود را پدید نمی‌آورند. بنابراین در عرفان،‌ تحقق ماسوای خداوند در هر موطن و مقامی باشد،‌ کثرت حقیقی و متنی و وجودی ایجاد نمی‌کند؛ حتی کثرات شئونی که در عرفان برای توجیه کثرات مشهود در نظام هستی ارائه می‌شود،‌ کثرت متنی و وجودی در پی ‌ندارد. بلکه تنها با شئون افرازی روبه‌رو هستیم.

    اما در شئون ذاتیه، یعنی همه احکام و کمالات و حقایقی که در موطن ذات غیب‌الغیوبی تحقق دارند، این نوع از کثرت نیز وجود ندارد و متن وجود در آن موطن از این گونه افرازها و نسب اشراقی نیز مبراست، و همه آنها به نحو اندماجی و اندکاکی در سرتاسر وجود بی‌نهایت حق‌تعالی و به حیث تقییدیِ او تحقق دارند و پابه‌پای متن وجود حق در همه متن متحقق‌اند.‌

    به بیان دیگر هر اندازه مرتبه وجودی شیء بالاتر و درجه وجودی آن شدیدتر باشد، به همان اندازه واجد کمالات بالاترو شدیدتری خواهد بود و به همان اندازه نیز کثرت از ساحت آن رخت بر می بنددو تمام این کمالات به نحو اندماجی و متحد با یکدیگر در آن وجود ثابت خواهند بود.نفس ذات نامتناهی حق و متن وجودی اطلاقی او در بالاترین درجه وجودی قابل تصور یعنی اطلاق و عدم تناهی است. به همین دلیل بالاترین درجه کمالات، یعنی یعنی کمالات به نحو اطلاقی و بدون زیادتی بر متن ذات برای او ثابت خواهد بود. بدین معنا که احکام و کمالات اطلاقی به نفس ذات او موجودند و هیچ گونه زیادتی بر نفس ذات ندارند. اساسا اطلاق و صرافت وجود چنین اقتضاء می کند که به نفس همان وجود ، همه صفات و احکام بدون تمیز از یکدیگر موجود باشند. همان یک وجود است که هم وحدت ، هم تشخص، هم اطلاق، هم عدم تناهی و ... را دارد.

    برای روشن‌تر شدن مسئله، دقت در نسبت معقولات ثانیه فلسفی صدرائی با متن وجودی می‌تواند کارساز باشد؛

    در فلسفه اسلامی درباره معقولات ثانیه گفته می شود که هر متن وجودی اصیل به نفس وجود خود ، هم واحد، هم علت، هم بالفعل و ... است. در اینجا نیز تکثر این نسبت ها یعنی معقولات ثانی ، ذهنی و  موجب تکثر متن نمی شود. تمام این حقایق در خارج به صورت اندماجی و بدون هیچ کثرتیو به نفس همان وجود اصیل موجودند و هنگامی که به ذهن می آیند متکثر می شوند و به صورت مفاهیم انتزاعی و تحلیلی در می آیند که به آنها معقولات ثانیه گفته می‌شود.

    اصولا هر امر انتزاعی به دو طرف وابسته است : یک طرف در خارج و طرف دیگر در ذهن . به بیان دیگر این امور باید در خارج وجود داشته باشند تا ذهن بتواند آنها را انتزاع و جداسازی کند. بنابراین معقولات ثانیه فلسفی به نفس وجود اصیل موجودند و تکثر آنها به تکثر متن می‌انجامد.

    به عبارت دیگر هر وجودی که محقق می‌شود ویژگی های وجودی خود همانند فعلیت، معلولیت، وحدت و ... را به نحو اندماجی و بدون نیاز به افزودن امری دیگر داراست. به این ترتیب ، اگر وجودی نامتناهی بود ، ویژگی‌های آن نیز نامتناهی است و باید ویژگی‌های نامتناهی را در خود دارا باشد.

    برای مثال تشخص که لازمه هر وجودی است ، در این وجود باید به صورت بی نهایت باشدکه ازآن به تشخص اطلاقی تعبیر می‌کنیم. در مورد وحدت نیز چنین است، وجود با وحدت مساوق است یعنی وجود بدون آن که وحدت داشته باشد نمی‌تواند موجود باشد. اما چون وحدت هر وجودی به حسب خود آن وجود است ، وحدت وجود نامتناهی، نامتناهی است. پس اگر کسی وجود نامتناهی را پذیرفت، باید همه این احکام و صفات را برای او ثابت بداند. از این روی ، این مفاهیم می تواند الگوی خوبی برای درک نوع ارتباطی باشد که حیثیت اندماجی، یعنی صفات و احکام اطلاقی حق با ذات مطلق حق تعالی دارند.

    باید توجه داشت که ماهیت گرچه به حیثیت تقییدیه وجود موجود است و تعدد متنی را در پی ‌ندارد، نوعی تغایر روشن‌تر با متن وجود دارد و نفاد آن است که بین معقولات ثانیه فلسفی همانند وحدت و فعلیت و خارجیت با متن وجودی دیده نمی‌شود؛ زیرا این دست از معقولات ثانیه فلسفی در سراسر متن وجودی گسترده‌اند و همپای وجود گسترده شده و هر جا وجود هست، آنها نیز هستند. از این‌ روی، رنگ و بوی متن وجودی در آنها شدیدتر و عینیت بین آنها آشکارتر است. البته با این همه، و در عین عینیت شدید،‌ نوعی مغایرت بسیار ظریف بین متن وجود و احکام اندماجی آن برقرار است که در فلسفه صدرایی به نحو دقیق مورد تحقیق قرار گرفته و از آن به تقدم و تأخر بالحقیقه و المجاز یاد می‌شود؛ زیرا گرچه معقولات ثانیه فلسفی همپای وجود گسترده شده‌اند، به هر روی، صفات متن‌اند و خود متن غیر از صفات متن است و بر آنها تقدم دارد.

    همین نسبت بین متن وجودی ذات غیب‌الغیوبی و شئون ذاتیه و حقایق اندماجی در آن برقرار است: از یک سوی به حیثیت تقییدیه متحقق بوده، مصداق بالذات موجود نیستند و افزایشی بر متن ایجاد نمی‌کنند، پس کثرت وجودی و متنی در پی ندارند بلکه همان متن واحد، تحمل همه این حقایق را دارد، و از سوی دیگر این حیثیت تقییدیه نه به نحو نفادی یا شأنی بَل به نحو اندماجی و اندکاکی در مقام ذات جریان دارد؛‌ یعنی حتی کثرت مشهود در حیثیت تقییدیه نفادیه و شأنیه نیز در آن موطن دیده نمی‌شود و در سراسر متن وجود حق‌تعالی حضور داشته، همپای آن وجود، گسترده شده است. طبیعی است در این وضعیت،‌ عینیت این شئون ذاتیه با متن وجودی ذات حق بسیار شدید بوده، درجه بسیار بالایی خواهد داشت. اما با این همه،‌ گونه‌ای تغایر بسیار دقیق و ظریف بین متن وجودی ذات حق با آن شئون ذاتیه و حقایق مندمج در آن تحقق دارد؛‌ همانند تغایری که معقولات ثانیه فلسفی با متن وجودی دارند.

    البته ذکر این نکته نیز لازم است که اصطلاحاتی همچون اندماج، اندراج، استجنان و ... که در بحث جاری کاربرد دارند تعبیرهایی هستند که خود عارفان در این مقام به کار برده اند و ملاصدرا نیز در این زمینه وام‌دار ایشان است.

    قاعده فلسفی دیگری که می تواند ما را در این بحث یاری کند قاعده بسیط الحقیقه است، پیش تر اشاره شد که قاعده بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس بشیء منها تقریر دارد.به بیان دیگر در دو مقام می توان ازآن بحث کرد: نخست این که حقیقت بسیط در تمام شئون افرازی و ابرازی خود حضور دارد، همان گونه که نفس انسانی به عنوان یک حقیقت بسیط در تمام قوای خود یعنی عقل، حس و خیال به نحو حضور وحدت در کثرت حاضر است . به عبارت دیگر حقیقت بسیط در هر مقامی عین آن است ، نفس در مقام عقل، عقل است و در مقام خیال، خیال و در مقام حس، حس.

    این مقام از بحث درباره قاعده پیشین ، تبیین کننده چگونگی حضور وحدت در کثرت در فرآیند تجلی است.

    تقریر دوم یا مقام دوم از بحث درباره این قاعده عهده دار تبیین چگونگی حضور کثرت در وحدت یعنی بحث حاضر است. در این تقریر گفته می شود حقیقت بسیط ، تمام حقایق را در خود جای داده است ، مثلا نفس در مقام اطلاقی خود،  یعنی در مقامی که هنوز قوای نفسانی از هم تمایز نیافته‌اند،  حقیقت عقل ، خیال و حس را در خود دارد . در چنین مقامی، از قوای متمایز نمی‌توان سخن گفت، زیرا تکثر آنها مستلزم خارج شدن از مقام بساطت اطلاقی نفس خواهد بود. نفس در مقام وحدانی خود به نحو اطلاقی و اندماجی، همه شئون و قوای خود را داراست . بنابراین ، «بسیط الحقیقه کل الاشیاء و لیس به شیئ منها» در مقام ذات به معنای این است که حقیقت بسیط وجود همه امور و اشیاء را در خود به نحو اندماجی داراست . یک حقیقت بسیط به نفس وجودش، همه چیز را در خود دارد ، بدون این که تکثیر یا امتیازی در متن وجودش پدید آید.

    منابع :

    • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 335 تا 343
    • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 336 تا 346

      در متون عرفانی، افزون بر نفی اسم و رسم از مقام غیب‌الغیوبی ذات، آن مقام را مرحله‌ای حکم‌ناپذیر نیز معرفی می‌کنند؛ یعنی هیچ حکم و محمولی را نمی‌پذیرد. مثلاً صدرالدین قونوی رحمه الله علیه در نصوص می‌گوید:

      إعْلَم أنّ الحق من حیث إطلاقه الذاتی لا یصحّ أن یحکم علیه بحکمٍ؛

      (صدرالدین قونوی، رساله النصوص، ص۶)

      بدان ‌که بر حق‌تعالی، از منظر اطلاق ذاتی [و مقام غیب‌الغیوبی‌اش]، نمی‌توان هیچ حکمی جاری کرد.

      ظاهر این عبارت عمومیت دارد و هر نوع حکمی را در برمی‌گیرد. بنابراین هیچ حکمی بر مقام ذات قابل حمل نخواهد بود. برخی نیز به همین ظاهر تمسک کرده و به گونه‌ای افراطی، آن مقام را مبرا از هر گونه حکمی قلمداد می‌کنند و معتقدند اساساً درباره آن مقام هیچ سخنی نمی‌توان گفت و آن مقام به کلی خارج از دایره بررسی های عرفانی قرار می گیرد.

      این مبنا با آنچه در پست های پیشین دیدیم آشکارا در تعارض است ، زیرا حکم به اطلاق مقسمی در مقام ذات، نامیدن آن به وجود من حیث هو و قبول اشاره اجمالی و درک اجمالی آن مقام همگی با مبنای توضیح ناپذیری مقام ذات در تضاد هستند.

      دقت در کلمات و آثار عرفا روشن می‌سازد که مراد ایشان از حکم‌ناپذیری مقام ذات آن است که مقام ذاتِ غیب‌الغیوبی هیچ حکم محدود و مخصوصی را نمی‌پذیرد؛ یعنی همانند بحثی که در معنای «لااسم و لارسم» ارائه شد، از آنجا که آن مقام هیچ گونه خصوصیت و امتیازی ندارد، نمی‌توان احکام خاص بر آن مترتب ساخت. احکام خاص ناظر به جایی است که از مقام ذات خارج شده و به مرحله تعینات خاص و ویژه وارد شده باشیم. در این مرحله می‌توان احکام محدود و مقید و مخصوص را بر ذات متعین و مقید جاری کرد.

      قونوی در تفسیر فاتحه، به این مطلب تصریح کرده و فقط احکام مخصوص را از مقام غیب‌الغیوبی ذات نفی می‌کند و می‌گوید:

      الغیب ‌الذاتی المجهول النعت ‌الذی لا یصحّ علیه حکم مخصوص ولا تعیّن له کما قلنا صفه متمیّزه...؛

      ( تفسیر فاتحه، تصحیح سیدجلال‌الدین آشتیانی، چاپ بوستان کتاب قم، ص۱۰۵)

      غیبِ ذاتیِ مجهول‌النعتی که هیچ حکم مخصوصی بر آن صحیح نبوده، چنان‌که گفتیم، هیچ صفت متمایز از صفات دیگر برای او تعین ندارد... .

      در جایی دیگر از همین کتاب، در بیان عدم امکان احاطه علمی به مقام ذات می‌گوید،

      سِرِ مسئله‌ این است که آن مقام، هیچ حکم مخصوصی نمی‌پذیرد و به هیچ وصف ویژه‌ای مقید نیست:

      الغیب الحقیقی هو حضره ذات الحق وهویته ومن المتفق علیه أنّ حقیقته لا یحیط بها احدٌ سواه لانه لا یتعیّن علیه حکمٌ مخصوص ولا یتقیّد بوصف. (همان، ص۱۰۳)

      قونوی در متنی دیگر، پس از سلب صفات و اسما و احکام از مقام ذات، الحاق این امور را مربوط به مرحله تعینات می‌شمارد، عبارت دیگر قونوی این ‌گونه است:

      إنّ الحقّ لمّا لم یمکن أن ینسب إلیه من حیث اطلاقه صفه ولا إسمٌ او یحکم بحکم ما سلبیاً کان الحکم أو ایجابیّاً، عُلِمَ أنّ الصفات والأسماء والأحکام لا یطلق علیه ولا ینسب الیه إلاّ من حیث التعینات.

      (صدرالدین قونوی، رساله النصوص، ص30)

      از آنجا که بر ‌حسب اطلاق ذاتی حق‌تعالی (و به لحاظ مقام غیب‌الغیوبی ذات) نمی‌توان صفت و اسمی را بدو نسبت داد و حکمی ـ اعم از حکم سلبی یا ایجابی‌ـ بر آن مترتب ساخت،‌ معلوم می‌شود که جمیع اسما و صفات و احکام بر او اطلاق و بدو نسبت داده نمی‌شوند مگر از حیث تعینات (که ذات در مرحله تعینات، اسما و صفات و احکام را می‌پذیرد.

      قونوی در جای دیگری فرماید:

      إنّ الذى أفاده الشهود الأتم الأعلى و المعرفه المحققه الکبرى‏ فى شأن الحق من حیث محض ذاته، هو أنها باعتبار اطلاقها لا یتعیّن علیها حکم بسلب شى‏ء عنها، أو إثباته لها، أو الجمع بین السلب و الاثبات، أو الحصر فى ذلک الجمع، و غیره من الأوصاف، کتعقل اقتضاء إیجاد أو غیرهما، لأنه لا ینحصر شانها فى شى‏ء من ذلک و سواه، بل لها التحقّق و القبول بالذات جمیع ذلک و أضدادها أیضا من الأحکام و الأوصاف حال ثبوت کلّ ما وصفت به لها.

      (قونوی، شرح اربعین حدیث،ص63)

      آنچه از عالی ترین و کامل ترین شهودو برترین معرفت حق الیقینی درباره حق به لحاظ محض ذاتش برمی آید(منظور مقام تجلی ذاتی در عین اول است) ،این است که حضرت حق به اعتبار اطلاقش به هیچ حکم خاصی همچون سلب چیزی از وی یا اثبات امری بر وی یا جمع میان سلب و اثبات و یا انحصار در چنین جمعی و اوصاف دیگری از این دست همچون اندیشه درباره او-چنانچه اقتضای ایجاد داشته باشدیا غیر اینها- متعین نمی شود، زیرا شأن حق تعالی در چنین اموری محدود و منحصر نمی شودو او بالذات ، تمام این احکام را می پذیرد. نیز در همان حالی که تمام صفاتی که به آن متصف شده استبرای او ثابت هستند، تمام اضداد آنها را نیز می پذیرد.

      همچنین می فرماید:

      الغیب الحقیقی هو حضره ذات الحق و هویته... و من المتفق علیه ان حقیقته لایحیط بها احد صواه لانه لایتعین علیه حکم مخصوص و لا یتقید بوصف.

      (قونوی، اعجاز البیان، ص103)

      غیب حقیقی همانا حضرت ذات حق و هویت اوست و از جمله ی آنچه درباره اش همگان هم نظرند این است که احدی جز او بر حقیقت ذاتش احاطه نتوانند یافت، زیرا حکم خاصی بر این حضرت تعین نمی یابد و به وصف خاصی مقید نمی شود.

      بنابراین مراد از احکامی که از مقام ذات نفی می‌شود، حکم مخصوص و محدود و دارای مقابل است که موجب تنزل حق‌تعالی از مقام ذات می‌شوند؛ و آن تعینات به دلیل محدود و نامتعین بودن از پذیرفتن همزمان آنها ناتوانند، اما احکامی که با مقام اطلاقی و بی‌تعینی ذاتِ غیب‌الغیوبی سازگار بوده، موجب تنزل آن نمی‌شوند و ذات را به مرحله تعینات نمی‌کشانند،‌ هیچ منافاتی با آن مقام نداشته، به‌تصریح عرفا بر آن اطلاق می‌شوند و بدو نسبت می‌یابند.

      این احکام که می‌توان از آنها به «احکام اطلاقی ذاتی» یاد کرد و در فلسفه اسلامی بخشی از معقولات ثانیه فلسفی به شمار می‌آیند، همانند وحدت ذاتی، بساطت ذاتی، وجوب ذاتی، برای حق‌تعالی در مقام غیب‌الغیوبی ذات، صادق‌اند و هیچ تنزلی ایجاد نمی‌کنند.

      افزون بر «احکام اطلاقی ذاتی»، کمالات اطلاقی ذاتی نیز بر مقام غیب‌الغیوبی ذات قابل حمل‌اند. مثلاً علم و قدرت و حیات و امثال آن، گرچه به نحو اسم عرفانی از مقام ذات نفی می‌شوند، اما همه این کمالات به نحو اطلاقی و اندماجی در آن مقام تحقق دارند و می‌توان آن موطن را محکوم به این سنخ احکام کرد؛ زیرا هیچ‌یک از این احکام، که متضمن کمالات اطلاقی‌اند، موجب تنزل ذات از مقام غیب‌الغیوبی نمی‌شوند

      ابوحامدترکه در قواعد التوحید انتساب صفت وجوبه به ذات را نافی اطلاق مقسمی ذات نیم داند و آن را موجب تنزل ذات از مقام خود نمی بیند. سپس شارح ، صائن الدین ترکه با افزودن تحلیل فلسفی می گوید چون مفهوم وجوب اساسا جزء معقولات ثانی است ، از حاق ذات انتزاع می شود و موجب تنزل از مقام ذات نیست. از این رو نمی توان آن را همچون تعین و قیدی انگاشت که ذات اطلاقی را به حکمی خاص مخصوص می نماید. نتیجه این سخن آن است که احکامی همچون وحدت اطلاقی، تشخص اطلاقی، اطلاق مقسمی و ... که همه به عنوان حیثیت هائی از جنس معقولات ثانوی هستند درمقام ذات صادق اند:

      ابوحامد ترکه، در قواعد التوحید، پس از تثبیت حکم وجوب برای وجود حق‌تعالی این پرسش را مطرح می‌کند:

      فلئن قیل: إنّ الحقیقه المطلقه لو کانت واجبه لذاتها قائمه بنفسها، لما کانت مطلقه، بل کانت مقیّده بالوجوب الذاتی،‌ قلنا: إنّ الحقیقه المطلقه، من حیث هی مطلقه قد تکون لها احکام ضروریّه لا یخرجها عن حدّ الإطلاق ولا یوجب تقیدها بشیءٍ منها فی ‌الاعیان

      (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۹۸)

      آیا پذیرفتن حکم وجوب، خود قیدی برای مقام اطلاقی ذات نیست، و موجب خروج و تنزل از آن مقام نمی‌شود؟

      ابوحامد در مقام پاسخ می‌گوید:

      وجوب اطلاقی‌ ذاتی و امثال آن، قیدی برای مقام ذات به شمار نمی‌آید، این دست احکام، احکامی ضروری‌اند که موجب خروج ذات از مقام اطلاقی و تقید آن به تعینی از تعینات نمی‌شوند.

      صائن‌الدین نیز سخن جد خویش را توضیح می‌دهد:

      ... أجاب بأنّ الطبیعه المطلقه من حیث مطلقه قد تکون لها احکام ضروری لا یخرجها عن حدّ الاطلاق؛ فإنّ الأحکام أنما تکون مخرجه للطبیعه عن إطلاقها إذا کانت زائده علیها حاصله بإعتبار معنی زائد فی الخارج ویکون تحققها وتعلقها إنّما هو بالقیاس الی ذلک المعنی الخارجی، أمّا إذا کانت من الإعتبارات العقلیه الحاصله لها بالقیاس إلی نفسها بدون اعتبار معنی زائد یشوب صرافه الإطلاق به ولا نسبه خارجیه تورث إضافه التقیّد الیه، لا یخرج الطبیعه بشیءٍ منها عن حدّ اطلاقها فی الخارج ولا یوجب تقیّدها بشیء منها فی الأعیان.

      (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص۹۸)

      اساساً حقیقت مطلقه، از آن جهت که طبیعت مطلقه است، خودبه‌خود و ضرورتاً احکامی دارد که آن را از حد اطلاق خارج نمی‌سازد؛ زیرا احکام در صورتی طبیعت مطلقه را از اطلاق خارج می‌کنند که زاید بر ذات بوده، به سبب اعتبار معنایی که زاید بر ذات است و در عالم خارج و واقع تحقق یافته، پدید آمده باشند. اما اگر این احکام از اعتبارات عقلی (و معقولات ثانیه فلسفی)ای باشند که برای طبیعت مطلقه در مقایسه با ذات خود حاصل می‌آیند ‌ـ بدون آنکه معنایی زاید اعتبار شوند تا صرافت اطلاق را مشوب سازند و بدون آنکه نسبت خارجی‌ای دخالت کند که تقیدی را برای ذات به بار آورد‌ـ چنین احکامی طبیعت مطلقه را از حد اطلاقش در عالم واقع بیرون نمی‌برند.

      افزون بر مقامات اطلاقی عارفان تصریح دارند که کمالات اطلاقی را نیز می توان به مقام ذات نسبت داد، بدون این که موجب تنزل از آن مقام شوند. بنابراین در مقام ذات نیز کمالاتی مانند علم، قدرت ، حیات و ... به نحو اطلاقی وجود دارند.البته همانگونه که در پست های بعدی می آید ، صفات حاضر در این مقام به صورت مندمج و غیر ممتاز از یکدیگرند. منظور از عینیت صفات با ذات در فلسفه نیز همین گونه اندماج است. در عرفان گاهی از این صفات به اسماء ذاتی تعبیر می شود.دراین تعبیر مراد از اسم همان اسم عرفانی نیست که نمایانگر نوعی تعین است. به همین دلیل و به منظور اجتناب از سوء فهم در بیشتر موارد با استفاده از عناوینی مانند شئون ذاتی و یا شئون اطلاقی از این کمالات یاد می شود.

      مؤیدالدین جندی، نخستین شارح برجسته فصوص‌ الحکم، کمالات اطلاقی‌ای همچون حمد ذاتی و علم ذاتی را برای مقام ذات ثابت می‌داند و آن را غیر از حمد متمیز و علم اسمی می‌شمارد که از ذات نفی می‌شود.

      و هو أن یحمد نفسه‏ من حیث هویّته العینیّه و اللاتعیّنیّه، و إطلاقه و غیب ذاته غیبه الغیبیّه، و یتّحد الحمد و الحامد و المحمود فی هذا المقام، و یستحیل تعقّل تمیّز الحامد عن الحمد و المحمود، إذ لا لسان فیه، و لا وصف و لا نعت و لا حکم أصلا، لقهر الأحدیه الذاتیه کثره فی تمیّز الحمد عن الحامد و المحمود، و غایه العباره الإشاره إلى التعریف.

      و الحمد الخاصّ بهذه المرتبه هو بکمال الإطلاق عن کلّ تعیّن و نسبه، و أنّه الکامل بالذات على الإطلاق.

      و قد یقال: إنّه لأحمد من هذه المرتبه، و المراد نفی النعت، و سلب تمیّز الحمد عن الحامد و المحمود.

      و الحقّ أنّه یعرّف و یحمد بإطلاق حمد الحمد الذاتی المطلق مجملا

      ( مؤیدالدین جندی، شرح فصوص الحکم، مؤسسه بوستان کتاب قم، تصحیح سیدجلال‌الدین آشتیانی، ص۲۹)

      ... خود را از جهت هویت عینی در بی تعینی و اطلاق و غیب ذات و غیبت غیبی حمد می کند و (در چنین مقامی) حمد و حامد و محمود متحد می شوند... گاه گفته می شود که در این مقام حمدی نیست و منظور ، نفی نعت عرفانی و سلب تمیز حمد از حامد و محمود است و حق آن است که او خود را در مقام ذات می شناسد و خود را به واسطه حمد اطلاقی حمد می کند، حمدِ ذاتیِ مطلقِ مجملِ بدون تفصیل.

      درباره صفت کمالی علم نیز جندی همین بیان را دارد که علم ذات به ذات یکی از اوصاف کمالی حق تعالی پیش از تنزل است(یعنی در مقام ذات) ، بنابراین می توان در همین مقام اطلاقی نیز از وصف علم سخن گفت ، اما بدین گونه که علم حق در این مقام از نوع علم وجودی به معنای عدم غیبت استو اتفاقا از این جهت عین ذات نیز هست و همچون مصداق علم در ممکنات به معنای نسبت علمی و یا اضافه اشراقی علمی نمی باشد. ایشان می گوید:

      فإن قیل: العلم الذاتی‏ عین‏ الذات، فلا یکون من هذا الوجه غیرها، فلا یمتنع على العلم الذاتی الإحاطه بالذات.

      قلنا: فعلى هذا لا تکون الإحاطه للنسبه العلمیه من حیث هی کذلک، بل تکون الإحاطه للذات، و مرادنا قصور النسبه العلمیه فی حقیقتها- من کونها نسبه من النسب الإلهیه- عن الإحاطه بکنه الذات المطلقه

      (جندى،شرح فصوص الحکم، ص: 44)

      اگر گفته علم ذاتی عین ذات است و از این جهت غیر از ذات نیست ، بنابرعلم ذاتی احاطه بر ذات ناممکن نیست. در پاسخ می گوئیم در چنین فرضی احاطه ، احاطه یک نسبت علمی از آن جهت که یک نسبت علمی است نمی باشد ، بلکه احاطه ذات بر خود است بنابراین حقیقت نسبت علمی که نسبتی از نسب الهی است از احاطه به کنه ذات مطلق حق ناتوان است.فناری در شرح این بیان قونوی که : حیاته و قدرته عین علمه، که در آن به عینیت صفات کمالی حق در مقام ذات اشاره می شودچنین می گوید:

      کان حیاته و قدرته اذااعتبرنا فی ذاته من حیث هو علی کمال اطلاقهاو ... ان المطلقات التامه اذا تلاحقت اتحدت فیکونان عین علمه.

      (فناری ، مصباح الانس، انتشارات مولی، ص 212)

      حیات و قدرت حق تعالی هنگامی آنها را در ذات حق از نظر خود ذات اعتبار کنیم همگی در کمال اطلاقی قرار دارند و ... همانا اموری که مطلق تام هستند، هنگامی که به یکدیگر لاحق شوند (و در متن وجودی ملاحظه شوند) اتحاد می یابند. از این رو دو صفت حیات و قدرت در آن مقام عین علم حق می شوند.

      از این بیان چنین بر می آید که اوصاف حق تعالی در مقام ذات ، همگی عین همند. این همان اتحاد صفات در مقام ذات است که ازآنها به شئون ذاتی تعبیر می شود.بنابراین تمام این اوصاف به نحو اطلاقی در مقام ذات ثابتند. مشابه این مطلب را می توان در آثار دیگر عرفا یافت.برای مثال قونوی این مطلب را چنین تقریر می کند:

      ... انها فی التحقیق لاوضح شؤون ذاته الکامنه فی اطلاقه و غیب هویته

      (قونوی ، فکوک، ص253)

      شئون ذاتی او هستند که در اطلاق و غیب هویتش کامن و باطن اند.

      لازم است در این جا اشاره کنیم که شئون ذاتی حق که در مقام اطلاقی به سر می برند خود مبدا پیدایش اسماء و به بیان دیگر باعث ظهور ذات بر حسب آنها  می شوند:

      الوجود المطلق ... له احوال یسمونها بهذا الاعتبار شؤونا ذاتیه لاقتضائها ان یظهر الذات بحسبها.

      (تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه، ص110)

      وجود مطلق احوالی دارد که به اعتبار اطلاق آنها را شئون ذاتی می خوانند ، زیرا این اقتضاء را دارند که ذات به حسب آنها ظهور کند.

      محقق قونوی به ویژه در مورد وحدت آن را وصف اطلاقی می داند و می گوید هرگاه واژه وحدت اطلاق می شود بر وحدتی که در فهم عادی است دلالتی ندارد:

      اعلم ان الحق هو الوجود المحض الذی لا اختلاف فیه، و انّه واحد وحده حقیقیّه لا یتعقّل فی مقابله کثره ... و قولنا: وحده ، للتّنزیه و التفهیم و التّفخیم، لا للدلاله على مفهوم الوحده على نحو ما هو متصوره فی الأذهان المحجوبه.

      (صدرالدین قونوی، رساله النصوص، ص69)

      حق تعالی همان وجود محضی است که هیچ اختلافی درآن راه ندارد و او به وحدت حقیقی واحد است ، به گونه ای که در مقابلش کثرتی نمی توان تصور کرد... و این که می گوئیم وحدت (سفتی برای اوست) برای تنزیه و بزرگداشت و فهم بیشتر مطلب استنه برای دلالت بر مفهوم وحدت بدان گونه که در فهم عادی تصور می شود. (فهم عادی از وحدت، وحدت عددی است).

      در پایان بایستی توجه کرد که همان گونه که علم ممکن به مقام اطلاقی ذات، تنها به صورت اجمالی است و هرگز به صورت تفصیلی معلوم احدی نمی شوند و آنچه از آنها دانسته می شودجز به صورت اجمالی نیست.

      منابع :

      • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 312 تا 321
      • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 346 تا 350

      عرفا در آثار خود مقام ذات را مقامی دست‌نایافتنی خوانده و تأکید می‌کنند که آن مقام معلوم و معروف احدی نشده و نخواهد شد و انبیا و رسولان و حتی خاتم‌انبیاء و اوصیای ایشان راهی بدان مقام ندارند.

      امام خمینی رحمه‌ الله علیه در مصباح اول از کتاب مصباح الهدایه درباره مقام غیب‌الغیوبی می‌گوید:

      اعلم... أنّ الهویه الغیبیّه الأحدیّه... منقطع عنها آمال العارفین، تزلّ لدی سرادقات جلالها أقدام السالکین،‌ محجوبٌ عن ساحه قدسها قلوب الأولیاء ‌الکاملین غیر معروفه لأحدٍ من ‌الأنبیاء والمرسلین ولا معبوده لأحد من العابدین والسالکین الراشدین ولا مقصوده لأصحاب المعرفه من المکاشفین حتّی قال أشرف الخلیفه أجمعین: ما عرفناک حقّ معرفتک وما عبدناک حق عبادتک. وقیل بالفارسیه:

      عنقا شکار کس نشود دام بازگیر               کانجا همیشه باد به دست است دام را

      (امام خمینی رحمه الله علیه، مصباح ‌الهدایه،‌ ص۱۳)

      امکان‌ناپذیریِ دستیابی به مقام غیب‌الغیوبی ذات، به سبب‌ عدم مناسبت بین حق‌تعالی به لحاظ مقام ذات یا خلق است.‌ ذات بی‌نهایت و بی‌تعین هرگز تحت انضباط و احاطه عقل‌ها و ادراک‌های محدود و متعین قرار نخواهد گرفت. صدرالدین قونوی در تفسیر فاتحه به همین موضوع اشاره کرده است و می‌گوید:

      لا خلاف بین سائر المحققین من أهل الشرایع والأذواق والعقول السلیمه فی أنّ حقیقه الحق سبحانه مجهوله لا یحیط بها علم احدٍ سواه لعدم المناسبه بین الحق من حیث ذاته وبین خلقه؛ ( تفسیر فاتحه، ص۳۵)

      هیچ اختلافی میان جمیع محققان اهل شرایع و صاحبان ذوق و مکاشفه و اصحاب عقول سلیم نیست در اینکه حقیقت حق سبحانه مجهول بوده، علم احدی جز [خود] او بدان حقیقت احاطه نخواهد یافت؛ زیرا مناسبتی میان حق از حیث ذاتش و خلق او نیست. قونوی در این عبارت، بر اتفاق وحی و عرفان و عقل در این باره پافشاری کرده است. وی در این زمینه در مفتاح الغیب بیانی دارد که جامی آن را در نقد النصوص این ‌گونه نقل کرده است:

      إنّ الجهل بهذا الذات عباره عن عدم معرفتها مجرّده عن المظاهر والمراتب والتعیّنات لاستحاله ذلک فإنّه من هذه الحیثیّه لا نسبه بینه سبحانه وبین شیءٍ اصلاً؛

      ( عبدالرحمن جامی، نقد النصوص، ص۲۸)

      همانا جهل به ذات حق‌تعالی عبارت است از عدم معرفت به این ذات در حالی که خالی از همه مظاهر و مراتب و تعینات است؛ زیرا چنین معرفتی محال است؛ چه، هیچ نسبتی بین حق‌تعالی از این حیثیت (یعنی از آن جهت که هیچ تعینی ندارد) و هیچ شیء دیگری وجود ندارد. از همین رو عارفان و اولیاء و انبیاء در شناخت کنه ذات الهی همگی سرگردانند و اعتراف به ناتوانی بهترین زبان حالشان است:

      اما الذات الالهیه فحار فیها جمیع الانبیاء و الاولیاء ، کما قال صلی الله علیه و آله و سلم : ما عرفناک حق معرفتک . ماعبدناک حق عبادتک

      (قیصری ، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 346)

      اما در ذات الهی تمام پیامبران و اولیاء در شناخت او سرگردانند ، همان گونه که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود: تو را آن گونه که شایسته تو بود نشناختیم و آن گونه که شایسته تو بود عبادت نکردیم.

      این اعتراف در شناخت حق از آنجا ناشی می شود که عارفان کامل، آگاهند که آنچه آنها از حق تعالی درباره تعینات و تجلیات وی می دانند ، نسبت به آنچه از وی درباره ذات نامتناهی و مطلقش نمی دانند، همانند نسبت متعینات به ذات نامتناهی است، یعنی هیچ.

      ان الحق سبحانه و تعالی لایحاط به علما و ان نسبه ما تعین لک من الحق علما او شهودا الی ما لم یتعین لک او لغیرک نسبه المتناهی الی غیر المتناهی و نسبه المقید الی المطلق الذی لا ینضبط. (جامی ، نقد النصوص، ص28)

      احاطه علمی به ذات حق تعالی امکان پذیر نیست، شناخت حق در پرتو تجلیات و در ضمن ظهورات تعینی و کونی اوست و نه شناخت وی به گونه ای عاری از تعینات مقید در حاق ذات نامتناهی و مطلق. اما این سخنان به معنای مجهول مطلق بودن ذات غیب‌الغیوبی نیست؛ بلکه مراد آن است که هیچ کس نمی‌تواند بدان مقام علم اکتناهی و احاطی یابد.

      از همین روی در کلمات عرفا در کنار نفی علم به مقام ذات، علم اجمالی به آن مقام جایز و روا شمرده‌ شده است؛ زیرا چه در علم حصولی و چه در علم شهودی،‌ انسان می‌تواند به اجمال دریابد که ورای این تعینات، ذاتی بی‌نهایت و بی‌تعین قرار دارد. قونوی در مفتاح الغیب در این زمینه می‌گوید از آنجا که حق‌تعالی از جهت هویّت غیبیه اطلاقیه لا تعینیه، هیچ نسبتی با غیر خود ندارد، خوض در حق از این جهت و شوق به طلب آن در سلوک،‌ تضییع عمر و طلب چیزی است که دست‌نایافتنی است؛ مگر به وجهی اجمالی؛ یعنی بالاجمال می‌توان یافت ورای تعینات امری است که همه این متعینات به او ظهور می‌یابند.

      از همین روی و به دلیل عدم امکان دستیابی به آن مقام رفیع خداوند متعالی به زبان رحمت و ارشاد می‌فرماید:

      یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ.

      در این آیه خداوند از سر رأفت، راحتی بندگان خود را خواسته و آنان را از طلب چیزی که حاصل نمی‌شود، برحذر داشته است. آیات و روایاتی همانند:

      تکلّموا فی کل شیءٍ ولا تتکلموا فی ذات الله

      (کلینی،‌ اصول کافی، ج۱، ص۹۲، ح۱)

      و یا لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا (کهف/110)

      به همین مقام نظر دارد.

      در زمینه آرای فوق به چند نکته باید توجه داشت:

      نکته نخست

      بحث های مطرح در این فصل، همگی متعلق به قوس نزول هستند، بدین معنا که ساختار کلی مباحث به چگونگی انتشار کثرت از مقام وحدت، و فرایند تجلی و ظهور از بطون و کمون ناظر است. این در حالی است که بحث نامعلوم بودن ذات حق تعالی، مربوط به قوس صعود یعنی مباحث انسان کامل و چگونگی صعود او از مراتب کثرت و ظهور به مقام وحدت و بطون می باشد.

      با توجه به تفاوت میان تجلیات وجودی و شهودی، می توان این مسئله را این گونه بیان کرد که آیا حق تعالی همان گونه که در مقام تعینات و در دل آنها بر عارف تجلی می کند، در مقام ذات نیز بر او تجلی خواهد داشت؟

      ما در ادامه ، به تفصیل این مهم را تبیین خواهیم کرد، ولی اشاره ای اجمالی به این نکته مهم بی فایده نیست؛ به ویژه اینکه احکامی که درباره ذات حق صادر می شوند، بر این بحث مبتنی اند. عرفا در پاسخ به این پرسش که ظرفیت صعود انسان در مراتب تجلیات به سوی حق تعالی تا کجاست، می گویند انسان می تواند تا نخستین مرتبه تجلیات صعود کند و بدین وسیله ، در قرب ذات حق بر تمام تجلیات پیشی بگیرد، اما رسیدن به مقام ذات در توان وی نیست. بنابراین حق تعالی هیچ گاه تجلی ای در حد ذات و فراخور مقام ذات برای هیچ کس ندارد.

      نکته دوم

      اینکه می گوییم ذات حق تعالی، معلوم احدی نیست، هرچند به معنای نفی باریابی انسان بدان مقام و احاطه به کنه آن حضرت است، اما نفی هیچ گونه علم درباره آن را در پی ندارد. ذات حق ، هرچند به صورت تفصیلی معلوم احدی نیست، ولی به صورت اجمالی معلوم و مشهود واقع می شود.

      عارف، در شهودهای خویش، بدون اینکه بتواند به حقیقت آن ذات بار یابد و وجود مطلق حق را عاری از تعینات درک کند، در همان شهود به اجمال چنین می یابد که در ورای تعینات و تجلیات مقیدی که مشهود وی می افتند، حقیقتی بی تعین وجود دارد که منشأ و مبدأ این تجلیات است و هیچ مقام و تعینی از حضور فراگیر آن خالی نیست. به این ترتیب، او بدون دریافتن کنه ذات، به درک اصل تحقق این مقام بار می یابد. بنابراین از طرفی باید تلاش برای دست یابی به کنه مقام ذات را تضییع عمر و تلاشی بیهوده دانست که بر اساس فرمایش قونوی خداوند از سر شفقت و مرحمت آن را به ما متذکر ساخته است:

      و لما کان الحق سبحانه من حیث حقیقته فی حجاب عزّه لا نسبه بینه و بین ما سواه ... کان الخوض فیه من هذا الوجه و التشوق إلی طلبه تضییعا للوقت و طلب لما لایمکن تحصیله و لا الظفر به إلا بوجه جُملی و هو أن ما وراء ما تعین، أمرا به یظهر کل متعین لذلک قال سبحانه بلسان الرحمه و الارشاد: یحذرکم الله نفسه و الله رؤوف بالعباد (آل عمران:30) فمن رأفته أن اختار راحتهم و حذّرهم عن السعی فی طلب ما لا یحصل.

      از آنجا که حق تعالی از جهت حقیقتش یعنی مقام ذات که در حجاب عزت وی قرار دارد، نسبتی با ما سوا ندارد، پس فرو شدن در دریای معرفت او و شوق دست یابی به آن، از این جهت تنها مایه تضییع وقت و طلب چیزی است که دست یابی بدان جز به اجمال ناممکن است و این گونه معرفت اجمالی، آن است که بدانیم ورای آنچه تعین یافته است، امری وجود دارد که به واسطه آن هر متعینی ظهور می یابد. به همین دلیل، خداوند متعال با زبان رحمت و ارشاد فرمود: خداوند شما را از ذات خویش بر حذر می دارد و خداوند به بندگانش مهربان است. پس از روی رحمت اش بود که آسایش بندگانش را برگزید و آنها را از تلاش در طلب چیزی که دست نیافتنی است بر حذر داشت.

      از طرفی دیگر باید اذعان کرد که شناخت ذات و احکام آن به ویژه اینکه ورای همه این متعینات یک نا متعینی وجود دارد که ظهور همه متعینات بدوست، شناختی اجمالی است که در پرتو عالی ترین نوع شهود یعنی تجلی ذاتی برای عارف منکشف می گردد؛ زیرا در تجلی ذاتی است که عارف با کنار زدن همه تعینات تفصیلی به ساحت اولین تعین بار می یابد و آن جاست که بر اساس چنین شهودی، باز در می یابد (البته به صورت اجمالی) که ورای آنچه که شهود نموده است حقیقتی دست نیافتنی وجود دارد.

      (الغیب) الحقیقی هو حضره ذات الحق و هویته ... و من المتفق علیه أن حقیقته لا یحیط بها علم أحد سواه لانه لا یتعین علیه حکم مخصوص و لا یتقید بوصف و لا یتمیز و لا یتعین و لا یتناهی و ما لا یتمیز بوجه لا یمکن تعقله إذا العقل لا یحیط بما لا ینضبط و لا یتمیز عند فإن تعین و لو بنسبه ما، أو من وجه ما، علم بتعینه من حیث ما تعین به و بحسبه لا مطلقا و هذا القدر من المعرفه المتعلقه بهذا الغیب أنما هی معرفه إجمالیه حاصله بالکشف الأجلی و التعریف الألهی الأعلی الذی لا واسطه فیه غیر نفس التجلی المتعین من هذه الحضره الغیبه غیر المتعینه.

      مقام غیب حقیقی، همان حضرت ذات و هویت حق است و اهل معرفت هم نظرند که حقیقت حق با علم کسی جز او قابل احاطه نیست؛ زیرا حکم مخصوصی بر وی متعین نمی گردد و به وصفی مقید نمی گردد و تمایز و تعین و انتها نمی یابد و به اندیشه در آوردن آنچه که به هیچ صورت تمایز در آن صورت نبندد ممکن نیست؛ زیرا عقل نمی تواند بر چیزی که نزد او متمایز نیست و به قاعده در نمی آید، احاطه حاصل کند؛ پس اگر ، به نسبتی از نسب، یا به وجهی از وجوه متعین شد، عقل به آن تعین علم حاصل می کند؛ البته از همان جهت که تعین حاصل شده است ونه به طور مطلق، این مقدار از معرفت که به این (مقام) غیب تعلق می گیرد، معرفتی اجمالی است که به واسطه کشف اجلی یعنی تجلی ذاتی در تعین اول و تعریف الهی اعلی حاصل می شود که واسطه ای در آن غیر از خود تجلی متعین شده از این حضرت غیبی غیر متعین ، نیست.

      البته لازم به ذکر است اصل این مشهود اجمالی در ادراک همگان حتی کسانی که به رتبه تجلی ذاتی بار نیافته اند وجو ددارد به طوری که مصحح خطاب "ایاک نعبد و إیاک نستعین" آنان است. اما کامل ترین ادراک این مشهود اجمالی برای کاملانی است که از عالی ترین نوع شهود برخوردار باشند. در مقام تمثیل ، این درک اجمالی بدان می ماند که شخصی ، دیگری را مورد خطاب خویش قرار دهد. آنچه مورد خطاب واقع می شود، نه جسمی مرکب از گوشت و پوست و استخوان ، بلکه حقیقتی در ورای این ترکیب جسمانی است که به چنگ شهود در نمی آید، اما در عین حال خود را در دل این تعین مادی جلوه گر می سازد مخاطب واقعی حقیقتی بدون تعین مادی است که خطاب کننده به کنه حقیقت آن دسترسی ندارد، اما به اجمال و در دل همین تعین مادی مخاطب واقع می شود.

      بنابر مطالب پیش گفته می توان دریافت آن دسته از آیات و روایت هایی که تفکر در باب ذات خداوند را نهی می کنند همچون:

      لا تتفکروا فی ذات الله (شیخ کلینی ، کافی ، ج 8 ص 22)

      و یا آیات و روایاتی که احاطه علمی به حق تعالی را نفی می کنند نظیر: لا یحیطون به علما (طه / 111)

      همگی به این مقام ، یعنی مقام ذات ناظرند.

      بنابر مضمون آیات و روایات دسته دوم ، حضرت حق از ادراک همگان به دور است.

      در نتیجه بنابر مدلول مطابقی آیات و روایات دسته اول، نباید درباره حضرت حق اندیشید. البته فحوای این گونه آیات و روایات، نفی درک ذات حق تعالی به نحو اجمالی نخواهد بود. اساسا منظور از توحیدی که در آیات و روایت ها نیز بر اهمیت آن تاکید فوق العاده ای می شود همین درک اجمالی از وجود ذاتی نامتناهی در ورای تعینات متناهی و نیز احکام و اوصاف اوست.

      اما این سخنان به معنای مجهول مطلق بودن ذات غیب‌الغیوبی نیست؛ بلکه مراد آن است که هیچ کس نمی‌تواند بدان مقام علم اکتناهی و احاطی یابد. از همین روی در کلمات عرفا در کنار نفی علم به مقام ذات، علم اجمالی به آن مقام جایز و روا شمرده‌ شده است؛ زیرا چه در علم حصولی و چه در علم شهودی،‌ انسان می‌تواند به اجمال دریابد که ورای این تعینات، ذاتی بی‌نهایت و بی‌تعین قرار دارد.

      قونوی در مفتاح الغیب در این زمینه می‌گوید:

      از آنجا که حق‌تعالی از جهت هویّت غیبیه اطلاقیه لا تعینیه، هیچ نسبتی با غیر خود ندارد، خوض در حق از این جهت و شوق به طلب آن در سلوک،‌ تضییع عمر و طلب چیزی است که دست‌نایافتنی است؛ مگر به وجهی اجمالی؛ یعنی بالاجمال می‌توان یافت ورای تعینات امری است که همه این متعینات به او ظهور می‌یابند. از همین روی و به دلیل عدم امکان دستیابی به آن مقام رفیع خداوند متعالی به زبان رحمت و ارشاد می‌فرماید: یُحَذِّرُکُمُ اللّهُ نَفْسَهُ وَاللّهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ. در این آیه خداوند از سر رأفت، راحتی بندگان خود را خواسته و آنان را از طلب چیزی که حاصل نمی‌شود، برحذر داشته است. آیات و روایاتی همانند: تکلّموا فی کل شیءٍ ولا تتکلموا فی ذات الله (کلینی،‌ اصول کافی، ج۱، ص۹۲، ح۱) و یا لاَ یُحِیطُونَ بِهِ عِلْمًا (طه/111) به همین مقام نظر دارد.

      نکته سوم

      موقعیت خاص انسان های کامل همچون پیامبر گرامی اسلام و امامان معصوم علیهم السلام است اینان در اوج معرفت با عبارت هایی همچون:

      ما عرفناک حق معرفتک (علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 68، ص 23)

      و لا یدرکه بعد الهمم و لا یناله غوص الفتن (همان ج 4، ص 247)

      ناتوانی خویش – و در واقع ناتوانی مخلوق – را در احاطه علمی به ذات حق را ابراز داشته اند.

      در این حال از این نکته دقیق نباید غافل بود که انسان های کامل که در مقام تعین اول که اوج مقام معرفت برای مخلوق است قرار دارند ، بهتر از هر مخلوق دیگری به مقام علم اجمالی ذات حق بار می یابند از آنجا که در مقام تعین اول تنها یک قید وجود دارد که وجود مطلق ذات حق را متعین ساخته است و آن قید وحدت حقیقی است ، در چنین مقامی روشن تر می توان دریافت که ورای این تعین لا تعینی هست .

      به عبارت دیگر آن اشاره اجمالی در مقام تعین اول وضوح بیشتری دارد. همین معانی را در اشعار حافظ شیرازی (م ۷۹۲) نیز می‌توان یافت:

      کس ندانست که منزلگه معشوق کجاست       این قَدَر هست که بانگ جرسی می‌آید

      حافظ در مصرع اول به دست ‌نایافتنی بودن مقام ذات، و در مصرع دوم به امکان علم اجمالی به آن مقام، به زیبایی اشاره می‌کند.

      در مصرع نخست به نا معلوم بودن ذات حق و در مصرع دوم به علم اجمالی به آن مقام با تعبیر بانگ جرس اشاره شده است. این تعبیر از بیان حضرت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم گرفته شده است که فرمود : گاهی وحی بر من نازل می شود و آن همانند بانگ جرس است. (علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 56، ص 295)

      پرسش دیگری که درباره نامعلوم بودن ذات حق مطرح می شود آن است که چرا گاهی اهل معرفت تاکید دارند که حق تعالی اظهر الاشیاء است؟

      در پاسخ به این پرسش باید گفت : عرفا در کنار آنکه حق‌تعالی را حقیقتی دست‌نایافتنی می‌شمارند،‌ خداوند را اظهرالاشیا نیز می‌نامند.‌ آنان این دو کلام را این گونه جمع کرده‌اند که خداوند از حیث حقیقت و ذات و کنهش اخفی‌الاشیاست اما از حیث اصل تحقق و انیّتش اظهرالاشیاست؛ یعنی از آن جهت که هست،‌ همه خلایق این امر را به بداهت فطری می‌شناسند، اما از آن جهت که چیست و ذات و کنهش کدام است،‌ بر همگان پوشیده است.

      محقق قیصری در مقدمه اول از مقدمات دوازده‌گانه خود بر شرح فصوص الحکم می‌گوید:

      وهو أظهر من کل شیءٍ تحقّقاً وإنیّه حتی قیل فیه إنّه بدیهی وأخفی من جمیع الأشیاء ماهیه وحقیقه فصدق فیه ما قال اعلم الخلق به فی دعائه: وما عرفناک حق معرفتک؛ ( قیصری، شرح فصوص الحکم، چاپ سنگی،‌ ص۵)

      و حق‌تعالی آشکارتر از هر چیزی است از منظر تحقق و هستی،‌ به گونه‌ای که درباره او می‌گویند بدیهی است، و پنهان‌تر از همه اشیاست از منظر ماهیت و حقیقت، پس راست خواهد بود درباره او آنچه آگاه‌ترین خلق به او در دعایش گفته است: تو را آن‌چنان‌که شایسته توست نشناختیم.

      گاهی نیز در آثار عارفان مسلمان، مخفی بودن خداوند نه به جهت مقام ذات و حقیقت و کنه اوست، بَل همان اظهرالاشیا بودنش علت خفای او شمرده شده است، و می‌گویند حق‌تعالی از شدت آشکاری پنهان شده است. به عبارت دیگر، از بس دائماً مشاعر ادراک در مسیر ادراک او قرار دارند،‌ از آنچه همیشه و مدام ادراک می‌کنند غافل شده‌اند و او را نمی‌یابند و او در عین ظهور در خفا و بطون فرو می‌رود.

      ملاهادی سبزواری در خطبه منظومه‌اش می‌گوید:

      یا من هو اختفی لفرط نوره               الظاهر الباطن فی ظهوره

      «ای آن‌که از بس روشن است پنهان شده، و آشکاری که در عین آشکاری‌اش باطن و مخفی گشته‌ است.»

      ملاعبدالرحمن جامی در عبارتی از نقد النصوص به این معنای از خفای حق‌تعالی اشاره کرده است:

      هستی خدای‌تعالی پیداتر از همه هستی‌هاست؛ زیرا که او به خود پیداست و پیدایی سایر هستی‌ها بدوست: اللَّهُ نُورُ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ.(نور/35) همه اشیا، بی‌هستی، عدمِ محض است، و مبدأ ادراک همه، هستی است، هم از جانب مدرِک و هم از جانب مدرَک؛ و هرچه ادراک کنی،‌ اول هستی مدرَک شود اگرچه از ادراک این ادراک غافل باشی و از غایت ظهور مخفی‌ ماند. همه عالم به نور اوست پیدا کجا او گردد از عالم هویدا زهی نادان که آن خورشید تابان به نور شمع جوید در بیابان .

      ( عبدالرحمن جامی، نقد النصوص، ص۲۵)

      خفای حق‌تعالی از این جهت مانند آن است که همه اشیای عالم را رنگ سفیدیِ یک‌سانی پوشیده باشد و هیچ رنگ دیگری وجود نداشته باشد. در این وضعیت با آنکه چشم همواره سفیدی را درمی‌یابد اما چنان از او غافل می‌شود که در اثبات او نیاز به استدلال و برهان و دخالت عقل خواهد بود. اهل معرفت این مطلب را از جهت فنی جنین تقریر می کنند که حق تعالی وجودی استقلالی دارد یعنی موجود بالذات است ، در حالی که تمام ممکنات به وجود حق و یا حیثیت تقییدی شأنی اوموجودند. بنابراین از نظرگاه هستی شناسانه می توان گفت بدون ظهور و تجلی مصداق بالذات وجود ، هیچ موجودی ظهور و تجلی نخواهد داشت.

      به بیان دیگر ممکن نیست چشم حقیقت بین عارف ذره ای را بدون حضور حق در دل آن شهود کند. اگر هر ممکنی تجلی حق باشد تصور این معنا محال است که تجلیِ مشهود واقع شود، در حالی که حقِ مشهود نباشد. هویت تمام اشیاء که به امکان فقری موجودند ، هویت اشاره به حق و حکایت از حق است . اگر چنین باشد ، در هر شهودی آنچه مشهود واقع می شود، مشارالیه و محکی عنه این موجودات بالعرض است و نه خودِ مشیر و محکی . از همین رو عارف می گوید حق تعالی در تمام هستی ظاهر است و این تحقق از هر چیزی ظاهرتر است یعنی او اظهر اشیاء است.

      بنابراین باید گفت آنچه متعلَّق اظهر الاشیاء است ، همان شهود اجمالی مقام ذات است . اصل وجود و تحقق حقیقت مطلق و بی انتهای حضرت حق تعالی از هر تحقق دیگری روشن تر است . اما کنه آن مقام معلوم احدی نیست و در خفای ابدی و ازلی ، دور از چشم هر مخلوقی در سراپرده عزّ حق پوشیده است.

      عارف در شهود خویش هیبت و حرارتی را که از اتصال به متن هستی و دریافت اجمالی مقام لایتناهی حق ناشی شده است می یابد اما از این پیش تر نمی تواند برود که لیس وراء العَبّادان قریه (ضرب المثلی در مورد شهر آبادان که یعنی آن سوی آن یا بالاتر از آن شهری نیست). در همین زمینه اشاره به تفسیری که اهل معرفت از ذکر محبوب توحیدی قرآنی خود یعنی لا اله الا هو دارند خالی از لطف نیست. اینان می گویند چون مقام ذات از نظر تحقق و و جود ظاهر ترین اشیاء است و از نظر کنه غیبتی دارد که معلوم احدی واقع نمی شود . در این ذکر از آن به مقام هو تعبیر شده است. ضمیری که هر چند مشخص می کند اشاره به کدامین حقیقت است ، اما درباره چگونگی حقیقت و کنه آن ساکت است، یعنی او که نمی دانم چیست ، اما به اصل وجود او یقینی خلل ناپذیر دارم.

      منابع :

      • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 312 تا 321
      • امینی نژادعلی، حکمت عرفانی، صص 346 تا 350

      در آثار عرفا، وقتی به مقام ذات غیب‌الغیوبی می‌رسند، می‌گویند هیچ اسم و رسمی ندارد؛‌ ‌چنان‌که گاه از آن مقام به «مقام لااسم و لارسم» تعبیر می‌کنند.

      امام خمینی رحمه‌ الله علیه که در چند مصباح آغازین از کتاب شریف مصباح الهدایه درباره مقام ذات غیب‌الغیوبی سخن می‌گوید، در همان مصباح اول می‌فرماید:

      إعلم... أنّ الهویّه الغیبیّه الأحدیّه والعنقاء المُغْرِب المستکنّ فی غیب الهویّه والحقیقه الکامنه تحت سرادقات النوریّه والحجب الظلمانیّه فی «عماء» وبطون وغیبٍ وکمون لا اسم لها فی عوالم الذکر الحکیم ولا رسم...؛ (امام خمینی(ره)، مصباح الهدایه الی الخلافه و الولایه، ص۱۳)

      بدان ... که هویت غیبیه احدیه و عنقاء مُغربی که در غیب هویت مستکنّ است و حقیقتی که تحت پرده‌های نوری و حجا‌ب‌های ظلمانی در «عماء» و بطون و غیب و کمونْ پنهان است، نه اسمی از او در عوالم ذکر حکیم هست و نه رسمی... .

      قونوی نیز در رساله النصوص در این باره می گوید:

      ان الحق من حیث اطلاقه و احاطته لایسمی باسم و لایضاف الیه حکم و لایتعین بوصف و لارسم

      (قونوی، رساله النصوص، ص10)

      حق تعالی از نظر اطلاق و احاطه اش (احاطه وجودی) به هیچ اسمی موصوف نمی شود و هیچ حکمی نمی پذیرد و به هیچ وصف یا رسمی متعین نمی شود.

      مراد عرفا از این سنخ سخنان چیست؟

      برخی در مواجهه با این گونه عبارات گمان کرده‌اند مراد عرفا از این سخن‌ها آن است که درباره مقام ذات هیچ اسمی نمی‌توان به کار برد و با هیچ لفظی نمی‌توان بدان اشاره کرد؛ چنان‌که حتی نمی‌توان از آن با لفظ ذات یا ذات غیب‌الغیوبی و امثال آن یاد کرد. پس آنچه درباره این مقام شایسته است سکوت است و سکوت و اوصاف سلبی و به طریق اولی اوصاف ایجابی به این مقام انتساب ناپذیرند.

      این پندار برخاسته از مغالطه اشتراک لفظی میان اسم عرفی و لغوی با اسم عرفانی است. مقصود عرفا از تعبیرهای مطرح شده، اسم عرفی و لغوی نیست؛ زیرا عرفا در آثار خود با الفاظ و نام‌ها و واژه‌های متعددی به آن مقام غیب‌الغیوبی اشاره می‌کنند و ما نیز با الفاظ و واژه‌های متعددی از آن مقام یاد کرده و خواهیم کرد و اساساً بحثی تحت عنوان «اسامی مقام ذات غیب‌الغیوبی» خواهیم داشت.

      بلکه مراد و مقصود عارفان مسلمان از لااسم و لارسم بودن مقام ذات غیب‌الغیوبی، ‌نفی اسم عرفانی از آن مقام است. در پست های پیش درباره اسم عرفانی، تا حدی بحث کردیم، و روشن شد که اسم عرفانی عبارت است از ذات با صفت و تعینی خاص. حقیقت اسم عرفانی آن است که افزون بر ذات، یک صفت، اعتبار، اضافه اشراقیه و نسبت ایجاد شود؛ مثلاً ذات با صفت و اضافه رحمتی،‌ اسم رحمان را پدید می‌آورد و همان ذات همراه با تجلی علمی و اضافه علمیه، اسم علیم را تحقق می‌بخشد. به بیان دیگر، هرگاه ذات در مرحله‌ای تجلی و ظهور یافت،‌ اسم عرفانی شکل می‌گیرد.

      بنابراین اسم عرفانی یک نحوه تنزل از مقام ذات و یک نوع ابراز صفات اطلاقی به صورت تعین است. از این رو، اسم عرفانی با مرحله تعینات و تجلیات گره خورده است و تا تعینی در کار نباشد، اسمی نیز مطرح نخواهد بود، و از آنجا که در مقام ذات،‌ هیچ گونه اضافه و نسبت و صفتی مطرح نیست، و همچنان‌که پیش‌تر اشاره شد، همه حقایق در آنجا به نحو اطلاقی و اندماجی تحقق دارد و هیچ افراز و امتیازی در آنجا وجود ندارد،‌ مقام ذات غیب‌الغیوبی، مقام «بی‌اسمی» خواهد بود و باید از آن به «مقام لااسم و لارسم» تعبیر کرد.

      اساساً مقام ذات، مقام قبل از اضافات اشراقیه و تجلیات و تعینات و ظهور است. بنابراین اسم عرفانی، که خود نوعی تفسیر و تحلیل امر تجلی و ظهور است،‌ بدان مقام راهی نخواهد داشت. بنابراین برخلاف گمان بعضی، تعبیر عرفا از مقام ذات به مقام لا اسم و لا رسم بدین معنا نیست که بطور کلی امکان اشاره به آن مقام با لفظی از الفاظ و اسمی از اسماء را انکار کرده باشند.آنها خود با استفاده از عنوان های گوناگونی به این مقام اشاره می کنند که برخی ازآنها پیش تر گذشت.

      خلاصه آن که اسمی که از مقام ذات سلب می شود اسم اصطلاحی عرفانی است و نه چیز دیگر.

      قونوی در توضیح این معنا می افزاید:

      ان الحق لما یکن ان ینسب الیه من حیث اطلاقه صفه و لا اسم او یحکم علیه بحکم ما سلبیا کان الحکم او ایجابیا، علم ان الصفات و الاسماءو الاحکام لا یطلق علیه و لا ینسب الیه الا من حیث التعینات.

      (قونوی، رساله النصوص، ص30)

      ازآنجا که امکان ندارد به حضرت حق از نظر اطلاقش ، صفت، اسم، یا حکمی از احکام –چه سلبی و چه ایجابی- نسبت داده شود، معلوم می شود صفات و اسماء و احکام تنها به لحاظ تعینات به او نسبت داده می شود و بر او حمل می گردد.

      وی در این متن تصریح می کند که تمام صفات و اسماء و احکام تنها هنگامی به حق نسبت داده می شوند که از جهت تعینات مورد نظر قرار گیرند نه از جهت ذات.

      عارف قرن نهم هجری ، صائن‌الدین ترکه اصفهانی در این باره می‌گوید:

      وأمّا حضره الإطلاق الذاتی المعبر عنه عند القوم بغیب الهویّه واللاتعیّن فلا مجال للإعتبارات فیه أصلاً حتی عن هذا الإعتبار ایضاً، فلا یشوبه من اللواحق شیءٌ اصلاً بل هو محض الوجود البحت بحیث لا یمازجه غیره ولا یخالطه سواه فهو بهذا الإعتبار أی باعتبار إطلاقه الذاتی لا ترکیب فیه ولا کثره بل لا إسم له من الأسماء الحقیقیه ولا رسم،‌ إذ الإسم علی إصطلاحهم هو الذات بإعتبار معنی من المعانی... یسمّون ذلک المعنی بالصفه والنعت، فلا إسم حیث لا صفه ولا صفه حیث لا اعتبار مع ‌الذات، إذ الذات بهذا الإعتبار هو المطلق من غیر اعتبار شیءٍ من التعیّنات ووجوه التخصیصات،‌ فیکون مجرّداً عن سائر الأحکام والأسماء؛

      (صائن‌الدین ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۱۹)

      و اما در حضرت اطلاق ذاتی، که از آن نزد عرفا به غیب هویت و لاتعین تعبیر می‌شود، اعتبارات اصلاً راه ندارد؛ حتی همین اعتبار نیز در آنجا وجود ندارد. بنابراین هیچ عارض ولاحقی او را مشوب نمی‌سازد، بلکه او محض وجودِ بحت است؛ به گونه‌ای که غیر او با او ممزوج نشده و مخلوط نگشته است. پس در حق‌تعالی، با این لحاظ، یعنی لحاظ اطلاق ذاتی‌اش، ترکیب و کثرتی نیست، بلکه هیچ اسمی از اسم‌های حقیقی عرفانی نداشته، رسمی ندارد؛ زیرا اسم بر اساس اصطلاح اهل معرفت، ذات به همراه اعتبار معنایی از معانی است... که آن معنا را صفت و نعت نام کرده‌اند. از این روی، در مقام ذات غیب‌الغیوبی اسمی نیست، چون صفتی نیست، و صفتی نیست، چون اعتباری به همراه ذات صورت نگرفته است؛ زیرا ذات در آن مقام مطلق بوده، هیچ‌یک از تعینات و وجوه تخصیصات در آن اعتبار نشده است.‌ لذا ذات از همه احکام و اسماء مبرا خواهد بود.

      این بیان صائن الدین ترکه دربردارنده نکات بسیار مهمی است. از نظر وی در مقام اطلاق ذاتی که همان غیب هویت است ، هیچ مجالی برای اعتبار ذات ، جز از همان جهت که ذات است وجود ندارد. اطلاق او از هر گونه قید و اعتباری، حتی از خود همین اعتبار یعنی اعتبار اطلاق ذاتی فراتر می رود ، این بدان معناست حتی خود وصف اطلاق نیز نباید در این مقام چونان قیدی برای آن وجود مطلق تلقی شود . هیچ کدام از لواحق (عوارض) با این مقام آمیخته نیستند. البته مقصود از لواحق یا عوارض در اینجا ، معنای فلسفی آن نیست،

      عارفان تجلیات و شئون حق را گاه لواحق یا عوارض نیز می نامند. حق تعالی در این مقام صرف وجود محض است ، صرافت وجود او سبب می شود که هیچ ترکیبی در او راه نیابد.

      صائن الدین ترکه سپس با تحلیل دقیقی که از معنای اسم و صفت در زبان اهل عرفان دارد ، به این نتیجه می رسد که اطلاق مقسمی در مقام ذات ، مانع انتساب هرگونه صفت یا اسم به آن مقام است، زیرا اسم به اصطلاح عرفانی آن، در جایی معنا دارد که صفتی قابل تصور باشد. صفت نیز در جایی است که اعتباری با ذات همراه نشده باشدکه این به معنای تنزل از مقام اطلاقی ذات غیبی در مراتب تجلیات است.

      منابع :

      • یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 308 تا 311 
      • امینی نژادعلی، حکمت عرفانی، صص 329 تا 332