درباره اطلاق مقسمی در پست های گذشته توضیحاتی ذکر شدو در اینجا همین بحث را از زاویه ای دیگر مطرح می کنیم.
نخست باید تاکید کرد که در اینجا مراد اطلاق در مرتبه مفهومی نیست، بلکه مراد از مطلق در واقع حقیقتی است که هویت وجودی اطلاقی دارد ، به گونه ای که همه چیز را فرا گرفته و در همه جا حاضر است.
اسماء و صفات حق تعالی در ساحت و مرتبه تعینات ، هر کدام موطن و جلوه گاهی غیر از جلوه گاه دیگری دارند، اما در مقام ذات که مطلق مقسمی است، هیچ اسم و صفتی بر اسم و صفت دیگر برتری ندارد. در ذات مطلق ، رحمن یا منتقم یا هر اسم دیگری غلبه ندارد، حتی امتیاز نسبی از یکدیگرو به طریق اولی از خود ذات ندارند، با آن که همه آن اسماء به نحو اندماجی وجودی در ذاتش موجودند.
این ازآن روست که وجود حق به وجودی بدون حد و بی نهایت است که همه احکام را می پذیرد اما هرگز در هیچ وصف و صفتی محدود نمی شود.
از سوی دیگر در اصطلاح عرفانی ، اطلاق قید نفس رحمانی و هویت او تلقی می شود، یعنی هویت نفس رحمانی همان اطلاق و سریان وجودی است ، اما مقام ذات در مقام فوق اطلاق قرار دارد. به هنگام سخن گفتن از آن مقام باید گفت : خودِسریان و اطلاق قسمی نیز جلوه ای از جلوه های حق است.ذات مطلق به اطلاق مقسمی در عین حال که عین سریان است فوق آن نیز هست.
در اینجاست که سخن عارفان به ظاهر متناقض نما می شود ، زیرا می گویند حق تعالی هم مطلق است و هم مقید و نه مطلق است و نه مقید. اطلاقی که از مقام ذات سلب می شود همان اطلاق قسمی است. اطلاقی که مقابل داشته باشد و در تقابل با امر دیگری درک شود، بی گمان خود قیدی است و مقابلی برای آن متصور است، اما اطلاق حق تعالی هیچ قیدی ندارد و برای غیر در مقابل خود جایی قرار نمی دهد.این اطلاق به تعبیر نه چندان مأنوس ، همه چیز اعم از تعینات مقید و نفس رحمانی مطلق را در خود فرو می بلعد چنین معنائی را اطلاق مقسمی می گویند.
پس اطلاق حق تعالی همواره دو جهت اساسی دارد : عینیت و تعالی . حق در عین حال که عین اشیاء است فراتر از آنها و متعالی نیز هست.
صدرالدین قونوی در کتاب اعجاز البیان تصریح می کند که اولین مرتبه از مراتب و اعتبارات عرفانی همان مقام ذات است . او از این اعتبار به غیب هویت تعبیر می کند . به نظر قونوی این مقام، مقام اطلاق صرف و عاری از هرگونه قید حتی قید اطلاق است. اعتبار و مقامی که ساقط کننده دیگر اعتبارها و مقام هاست. بدین معنا که همه اعتبارات در خود هضم می کند ، به طوری که هیچ یک از آنها برای ذات مطلق تعینی به حساب نمی آیند.
حق تعالی در این مقام درصفات ثبوتی یا سلبی محصور نیست و نسبت به حصر در هر کدام از دو نوع صفات، اطلاق دارد. مقام ذات از نظر قونوی در هیچ وصفی که برای انسان قابل تعقل باشد، قابل حصر نیست. قونوی تصریح می کند که زبان مناسبی برای توصیف این مقام نیست و تنها آنچه می توان درباره آن گفت همان تعابیر بالاست، یعنی اطلاق آن از هرگونه قید و نپذیرفتن هیچ گونه حصر در وصف خاص.
فأوّل المراتب و الاعتبارات العرفانیّه المحقّقه لغیب الهویّه الاعتبار المسقط لسائر الاعتبارات، و هو الإطلاق الصرف عن القید و الإطلاق، و عن الحصر فی أمر من الأمور الثبوتیّه و السلبیّه کالأسماء و الصفات، و کلّ ما یتصوّر و یعقل و یفرض بأیّ وجه تصوّر، أو تعقّل أو فرض. و لیس لهذا المقام لسان، و غایه التنبیه علیه هذا و مثله.
(قونوی، اعجازالبیان، ص116)
نخستین مرنبه و اعتبار عرفانی ، غیب هویت است ، اعتباری که ساقط کننده دیگر اعتبارهاست، همان اطلاق محضی که از هرگونه قید و حتی اطلاق و از هرگونه منحصر گشتن در یک امر ثبوتی یا سلبی ، مانند اسماء و صفات و از هر آنچه که به هر صورتی قابل تصور ، تعقل یا فرض باشد به دور است. برای این مقام ، بیانی برای توصیف و اشاره به کنه آن نیست. نهایت آگاهی دادن از این مقام همبن عبارت ها و مانند آن خواهد بود.
قیصری تعبیر قونوی را درباره اطلاق مقسمی مقام ذات به نحو دیگری بیان کرده است. وی در مقدمه بر شرح تائیه چنین می نگارد:
ان الذات الالهیه اذا اعتبرت من حیث هی هی اعم من ان تکون موصوفه به صفه او غیر موصوفه بها فهی مسماه عند القوم بالهویه و حقیقه الحقایق.
(قیصری ، رساله التوحید و النبوه و الولایه، رسائل قیصری ، ص8)
ذات الهی هر گاه از آن جهت که ذات است اعتبار شود اعم ازآن که موصوف به صفتی باشد یا نباشد ، نزد عرفا هویت یا حقیقه الحقایق نام می گیرد. در این بیان ذات از آن جهت که ذات است (ذات من حیث هی هی) چنان اعتباری است که اعم از موصوف بودن به وصفی خاص و یا موصوف نبودن به آن است، یعنی اصولا اعتبار ذات من حیث هی که همان اعتبار مقسمی حق است، ورای لحاظ وجود صفت یا عدم صفت برای آن ذات است.
به تعبیر قونوی حق را در این مقام نه می توان در اثبات صفات ثبوتی منحصر کرد و نه می توان در سلب صفات سلبی منحصر ساخت.
مرحوم آشتیانی در تعلیل اطلاق مقسمی چنین آورده اند:
حقیقت حق باعتبار ذات و حقیقت، در حجاب عزت و مستغرق در غیب هویت است، بهنحوى که از این جهت بین آن حقیقت و غیر آن حقیقت، حتى اسماء و صفات در مقام احدیت و واحدیت نسبتى وجود ندارد؛ براى آنکه هر نسبتى مقتضى تعین است، و ذات حق تعین ندارد، نه آنکه نسبت بتعین «بشرط لا» باشد، بلکه لا بشرط از تعین و عدم تعین است. لذا بعضى، از حقیقت وجود، تعبیر بمقام لا بشرط مقسمى، عارى از قید اطلاق و لابشرطیت نمودهاند و چون وحدت حق، وحدت حقیقى است، تقابل با کثرت ندارد، یعنى از حیث اطلاق ذاتى، محکوم بحکم و معرف بوصف، و مورد اضافه نسبت از وحدت یا وجوب وجود و مبدئیت و اقتضاء ایجاد یا صدور اثر یا لحاظ علم و قدرت و غیر این جهات نمىباشد. جمیع این جهات، مقتضى تعین است و هر تعین و تقیدى باید مسبوق بلا تعین باشد. جمیع این جهات منافات با اطلاق ذاتى دارد، روى این جهات حقیقت حق غیر معلوم است از براى سوى اللّه.
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 304 تا 308
- آشتیانی – سید جلال الدین، شرح مقدمه قیصری بر فصوص الحکم، صص 149 و 150