عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

با توجه به جامعیت حقیقت انسانی، عارفان نگاه ویژه ای به این مقام دارند و در برخی تعبیرها انسان را هم خلق و هم حق (الانسان هو الحق الخلق) قلمداد می کنند. به بیان دیگر، انسان ا زدیدگاه آنان هم بنده است و هم پروردگار؛ هم ممکن است و هم واجب. برخی خرده گیران، از ظاهر این بیان در این توهم فرو رفته اند که منظور چیزی جز الوهیت ذاتی انسان نیست، اما با توجه به توضیحات پیشین و تصویر کلی که از نظام عرفان نظری داریم، می دانیم که اهل الله هرگز چنین نظری ندارند. آنان تصریح می کنند که هیچ موجودی، حتی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به مقام ذات الهی راهی ندارد و آن مقام، معلوم احدی نیست.

همان گونه که دیدیم ، بنابر دیدگاه محققانی همچون قونوی و دیگران، نهایی ترین منزل در مسیر سلوک انسان به سوی حق تعالی، مرتبه تعین اول است. بنابر نظر دیگر محققان که مقام تعین اول را تثبیت نمی کنند، نهایت سیر همان سرسلسله تعین ثانی یا مرتبه اسم جامع الله است. از آنچا که صقع ربوبی و تعین ثانی، جهت حقانی و تعینات خلقی جهت خلقی دارند، آن گاه که انسان جهت ربانی صقع ربوبی در تعین ثانی یا تعین اول را در خود جاری کند، حقانی خواهد شد و در همان حال، از آنجا که در بر دارنده عوالم خارج از صقع ربوبی نیز هست، وجهه خلقی خواهد داشت. گاهی تعبیر کرده اند که حق تعالی، حق بلا خلق است (به لحاظ الوهیت یا تعین ثانی؛ و نه مقام ذات زیرا به لحاظ ذات، حق از هیچ موطنی غایب نیست). از سوی دیگر، تمامی موجودات، خلق بلا حق اند و در این میان انسان، هم حق است و هم خلق.

افزون بر این، از جهت حقانی، چون خداوند سبحان امر تدبیر عوالم کونی را به واسطه تعین ثانی و اسم جامع الله به انجام می رساند، آن گاه که انسان کامل اسمای حقانی آن مرتبه را در خود جاری کرد، حقانی شدنش به معنای وساطت در تدبیر عالم نیز خواهد بود.از همین رو، اطلاق صفت رب بر وی ، در عین حال که صفت عبد نیز برای او ثابت است، بیانگر واقعیت و مرتبه وجودی اوست.

در مورد واجد صفت وجوب و امکان بودن انسان کامل نیز، باید میان وجوب اطلاقی و وجوب در مقابل امکان که پیش تر گذشت، تمایز نهاد. وجوب اطلاق تنها زیبنده مقم ذات حق است، ولی اسمای او در صقع ربوبی نیز واجب اند، به وجوبی که در مقابل امکان اعیان ثابته و تعینات خلقی قرار می گیرد. انسان کامل که در ساحت عالم امکان جهت امکانی دارد، آن گاه که به ساحت صقع ربوبی بار می یابد و صحنه جلوه گری اسمای الهی می شود، جهت وجوبی نیز خواهد یافت. سر آنکه انسان در زبان اهل معرفت خلیفه خداوند خوانده می شود نیز همین سرشت دوگانه (حقانی خلقی) و جامع اوست؛ سرشتی که از یک سو در تعینات خلقی و از سوی دیگر، در صقع ربوبی حضور دارد:

فقد علمت حکمه نشأه آدم أعنی صورته الظاهره، و قد علمت نشأه روح آدم أعنی صورته الباطنه، فهو الحق الخلق. و قد علمت نشأه رتبته و هی المجموع الذی به استحق الخلافه.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 56)

حکمت سرشته شدن جسد آدم، یعنی صورت ظاهر آن را دانستی و پیش تر نیز حکمت سرشته شدن روح آدمی، یعنی صورت باطنش را دانسته بودی . پس او حق خلق است و چگونگی سرشته شدن ربته او را دانستی. پس او مجموعی است که به واسطه آن استحقاق خلافت را یافته است.

فآدم‏ هو الحق‏ باعتبار ربوبیته للعالم و اتصافه بالصفات الإلهیه، و الخلق باعتبار عبودیته و مربوبیته.

(قیصری، شرح فصوص الحکم ، تصحیح آشتیانی، ص 405)

آدم به اعتبار ربوبیت او برای عالم و اتصاف او به صفات الهی حق است؛ و به اعتبار عبودیت و مربوبیت وی، خلق است.

أنّ الإنسان  نسختان نسخه ظاهره و نسخه  باطنه فالنسخه  الظاهره مضاهیه للعالم بأسره فیما قدّرنا  من الأقسام و النسخه الباطنه مضاهیه للحضره الإلهیّه فالإنسان هو الکلّى على الإطلاق و الحقیقه إذ هو القابل لجمیع الموجودات قدیمها و حدیثها و ما سواه من الموجودات لا تقبل ذلک فإنّ کلّ جزء من العالم لا یقبل الألوهیّه و الإله لا یقبل العبودیّه بل العالم کلّه عبد و الحقّ سبحانه وحده إله واحد صمد لا یجوز علیه الاتّصاف بما یناقض الأوصاف الإلهیّه کما لا یجوز على العالم الاتّصاف بما یناقض الأوصاف الحادثه العبادیّه و الإنسان ذو نسبتین کاملتین نسبه یدخل بها إلى الحضره الإلهیّه و نسبه یدخل بها إلى الحضره الکیانیّه فیقال فیه عبد من حیث أنّه مکلّف و لم یکن ثمّ کان العالم و یقال فیه ربّ من حیث أنّه خلیفه و من حیث الصوره و من حیث أحسن تقویم فکأنّه برزخ بین العالم و الحقّ و جامع لخلق و حقّ و هو  الخطّ الفاصل بین الحضره الإلهیه و الکونیّه کالخطّ  الفاصل بین  الظلّ و الشمس و هذه حقیقته فله الکمال المطلق فی الحدوث و القدم‏.

(ابن عربی، انشاء الدوائر؛ ص 21-22)

انسان دو نسخه دارد؛ نسخه ظاهر و نسخه باطن. پس نسخه ظاهر متناظر با کل عالم است با تمام اقسامی که شمردیم؛ و نسخه باطن متناظر با حضرت الوهیت و تعین ثانی است. پس انسان در حقیقت همان کل علی الاطلاق است؛ زیرا او پذیرنده و قابل تمام موجودات از قدیم و حادث است و دیگر موجودات جز انسان چنین قابلیتی ندارند؛ زیرا هیچ جزئی از عالم قبول الوهیت نمی کند و خداوند نیز قبول عبودیت نمی کند، بلکه تمام عالم عبد است و حق تعالی به تنهایی اله واحد صمد است که نمی توان صفاتی بدون نسبت داد که با اوصاف الهی تعارض و تناقض داشته باشد؛ همان گونه که نمی توان صفاتی به عالم نسبت داد که با صفات مربوط به حدوث و عبودیت تناقض داشته باشد، ولی انسان دارای دو نسبت کامل است:

نسبتی که با آن در حضرت الهی وارد می شود و نسبتی که با آن، در حضرت کیانی و تعینات خلقی وارد می شود. پس درباره او چنین گفته می شود که بنده است از آن جهت که ملکف است و نبوده است و سپس همچون عالم بود شده است؛ نیز درباره او گفته می شود که رب است. از آن جهت که خلیفه و مظهر اوست و از جهت آنکه در مقام احسن تقویم است. پس گویا او برزخی میان عالم و حق و جامعی میان خلق و حق است. او خط فاصلی میان حضرت الهی و کونی است؛ هماننند خط فاصلی که سایه را از نور جدا می کند و این حقیقت انسان است و برای او در دو ساحت حدوث و قدم کمال مطلق است.

جندی انسان را به آینه ای کروی تشبیه می کند که یک نیمه آن جلوه گاه حقایق الهی و نیمه دیگرش جلوه گاه حقایق خلقی است و به این ترتیب ، انسان آینه ای کامل و جامع نسبت به تمام تجلیات و حقایق است:

فأحد شطری أحد شطریه‏ وسع‏ جمیع ما فی حضره الوجوب من الحقائق الأسمائیه و النسب الربانیه، و کذلک وسع ثانیهما جمیع ما فی حضره الإمکان من صور الأکوان، فهو من هذا الوجه حق خلق دائما، واجب ممکن، جامع بین الحقّیه و الخلقیه

(جندی ، شرح فصوص الحکم ، ص 77)

یکی از نیم کره ها، تمام آنچه را که در حضرت وجوب است، شامل می شود؛ یعنی حقایق اسمایی و نسب ربانی. به همین ترتیب، نیم کره دیگر تمام آنچه در حضرت امکان است، یعنی صورت های اکوان را شامل می شود. پس انسان کامل از این نظر، همواره حق و خلق، واجب و ممکن و جامع میان حقیت و خلقیت است.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 583 تا 586