عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۲۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «انسان کامل» ثبت شده است

 قبلاً گفته شد که عرفا نسبت به معتزله ذهنیت خوبی نداشتند و نسبت به اشاعره هر چند ابتدا برخی توهم کردند که می‌تواند راهگشا باشد، اما در اواخر قرن 5 حتی نسبت به اشاعره هم بی مهر شدند. لذا در این قرن، یک نوع وفاق نسبت به نفی کلام ایجاد شد، حتی غزالی که خودش از متکلمین قدرتمند وبزرگ بود، از کلام رویگردان شد و به عرفان سوق پیدا کرد و در این زمینه کتب المنقِذ من الضلال و الجام العوام را تألیف کرد.

نسبت به فلاسفه هم که از ابتدا بی مهری نشان داده بودند. لذا از این به بعد دغدغه عارف جایگزین کردن بدیلی مناسب برای کلام و فلسفه بود و این امر بستری می‌شود برای عرفان نظری.


شخصیت های بسترساز برای دوره دوم

چند شخصیت قبل از ابن عربی در آماده‌سازی این بستر نقش داشتند که بزرگان آنها عبارت‌اند از:

1. ابو حامد محمد غزالی (م 505)

در مشکاه الانوار ایشان، دغدغه فهم متون دینی به چشم می‌خورد. البته ایشان از فلسفه هم اطلاع داشته و در کتاب مقاصد الفلاسفه و تهافت الفلاسفه از او می‌باشد و متکلم قدرتمندی هم بوده اما از  هر دو رویگردان می‌شود.

(مشکاه الانوار، چاپ دار قتیبه، ص 21) الفصل الاول فی بیان انّ النور الحق هو الله تعالی و ان اسم النور لغیره مجاز محصن لا حقیقه له: و بیانه بان تعرف معنی النور: بالوضع الاول عند العوام. ثم بالوضع الثانی عند الخواص. ثم بالوضع الثالث عند خواص الخواص. ثمَّ تعرف درجات الانوار المذکوره المنسوبه الی (خاص) الخواص و حقائقها لینکشف لک عند ظهور درجاتها ان الله تعالی هو: النور الاعلی الاقصی. و عند انکشاف حقائقها انّه: النور الحق الحقیقی وحده لا شریک له فیه» که در نظام نوری عالم تقریباٌ سر از وحدت شخصیه در می‌آورد.

2. عین القضاه همدانی (م 525)

ایشان هم دغدغه‌های فیلسوفانه دارد اما به نحله عرفانی تمایل دارد. در دو کتاب زبده الحقائق و تمهیدات ایشان دغدغه‌های عرفانی و هستی‌شناسانه به چشم می‌خورد.

(تمهیدات عین القضاه، تصحیح و تعلیق عفیف عسیران، ص 180) بحث مقام انسان و حقیقت محمدیه (صلی الله علیه و آله و سلم) «ای عزیز فرو فرستادن قرآن و فرستادن پیغمبران و رسولان سبب عنایت و شفقت و رحمت و نعمت الهی بود بر خلق، (کهیٓعٓصٓ) خود گواهی می‌دهد که (ذکر رحمه ربک)، و فرستادن پیغمبران، آیت (و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین) خود گواهی می‌دهد. و جای دیگر می‌گوید (لولاک لما خلقتُ الکونین اگر نه از برای وجود تو بودی، وجود آنها از بهر وجود تو ظاهر و آشکارا کردیم و ترا ای محمد از بهر خود برگزیدیم. دریغا از بهر خود محمد را آفرید تا مونس و هم‌سرّ او باشد که (خلقتُ العالم لکم و خلقْتکم لِإجلی) و جمله موجودات از بهر محمد آفرید! دریغا جمله عالم غذای باز آمد و باز غذای تماشای سلطان آمد که گنجشک از برای باز و باز از برای صید سلطان. باز صید خود را جز به تخت سلطان نگیرد و رها نکند. چه می‌شنوی؟ محمد بازِ الهی آمده است و جمله موجودات گنجشک و صید محمد آمده است:

 مقصودِ همه کون وجود رویت           وین خلق بجملگی طُفیل کوُیت

ایمان موحدان ز حُسن رویت            کفر همه کافران ز زلف و موُیت

(همان، ص 256)

«پس این خبر که مصطفی گفت: (ان الله خلق الخلق مِن ظلمه ثم رَشَّ علیهم من نوره) از مِهر این معنی گفت که وجودِ خلق نَعتِ ظلمت داشت آن را نبود الهیت مقرون کردند تا همه وجود ایشان نور باشد و ظلمت ایشان به نور مبدل شود. اینجا بدانی که شبلی چرا می‌گوید (ما فی الجنه احدٌ سوی الله)

سخن معروف کرخی نیز ترا مصور گردد آنجا که گفت (لیس فی الوجود الا الله)

سخن ابوالعباس قصاب ترا روی نماید (لیس فی الدارین الا ربی و ان الموجودات کلها معدومه الا وجودُهُ). و اینجا بدانی که علی بن ابیطالب کرم الله وجهَهٌ چرا گوید (لا اعبدُ ربّاً لَم اَرَه). سخن مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) اینجا جلوه‌گری کند که (لا راحه للمؤمن من دون لقاء الله)».

(به صفحه 150 و 232 تمهیدات هم رجوع شود.)

(زبده الحقائق، چاپ نشر دانشگاهی، ترجمه مهدی تدین، از ص 21 تا ص 47 و ص 57 و ص 62)

«و نور القمر اذا کان مستفاداً من نور الشمس و هوفی ذاته فانٍ و هالکٍ و معدوم فلا نور من حیث الحقیقه الا نور الشمس فکان نور القمر هو نور الشمس حتی کانه هو هو ...»

«ص 57 الحق ان الله کان موجوداً و لا یکون معه شیء ...»

«ص 62 اعلم ان الله کان موجوداً ...»

روزبهان بقلی: ایشان هم در توضیح و شرح احادیث رسول الله (صلی الله علیه و آله و سلم) به بیان مباحث عرفان نظری کشیده شده است.


مرحله دوم عرفان نظری

در قرن هفتم با ظهور محی الدین بن عربی عرفان نظری حیات مستقل از عرفان عملی پیدا می کند. وی در سال 560 هجری قمری به دنیا آمده و چهار دهه از عمرش را در قرن ششم سپری کرده است. اما عمده کار او را بایستی در قرن هفتم دانست زیرا در تشرف به مکه مکرمه واردات و فتوحاتی به او دست می دهد که نگارش آنها حدود سی سال یعنی از سال 599 تا 629 به طول می انجامد او آن مجموعه را فتوحات مکیه نام می نهد. بنا به پاره ای از ملاحظات نسخه دوم آن را نیز از سال 632 تا سال 636 یعنی دو سال قبل از رحلت اش به نگارش در می آورد.

فتوحات مکیه یک دایره المعارف عظیم عرفانی است که مباحث آن در هیچ اثر دیگری یافت نمی شود کتاب دیگر ابن عربی فصوص الحکم است که آن را در سال 637 هجری قمری نوشته است این کتاب تاثیرگذارترین اثر در تاریخ عرفان نظری بوده است. و هیچ کتابی مانند آن مورد شرح و تعلیق و تدریس قرار نگرفته است.

آثار محی الدین نسبت به پیشینیان اش امتیازاتی دارد:

اولا وی ناظر به تمام تاریخ عرفان است و تمام سرمایه های پیشین در او جمع شده است.

ثانیا پیش از او مطالب به صورت پراکنده و نامرتبط بیان می شد اما در مکتب وی همه حقایق و معارف در یک نظام کامل و منسجم به پیوستگی لازم رسیدند و ساختاری منسجم برای عرفان نظری پیدا شد.

ثالثا : گستردگی کار محی الدین در بخش معرفت یا به قول عرفا حقیقت قابل مقایسه با عرفای پیشین که عمده تلاش شان را در بخش طریقت و عرفان عملی و سلوکی نهاده بودند، قابل مقایسه نیست. گرچه او در حوزه عرفان عملی نیز مطالب ظریف بسیاری ارائه کرده است اما به هر حال در بخش حقیقت و عرفان نظری کوشش ابن عربی بی نظیر است.

در دیدگاه شیعی این مطلب نیست مگر به آن علت که محی الدین از جمله کسانی است که به محضر حضرت صاحب الامر امام زمان (عج) تشرف یافته است و چنانچه خود او می گوید علامت ولایت و خاتمیت را در او مشاهده نموده است (فتوحات مکیه ج 2 ص 51) و توانسته از طریق آن حضرت به این حقایق و معارف دست یابد. مبانی ویژه ابن عربی در باب انسان کامل و لزوم وجود انسان کامل و قطب عالم با بدن عنصری در هر زمان ، این موضوع را تایید می کند.

رابعا: نظام عرفانی ابن عربی در واقع نظامی شبه فلسفی است زیرا در آن همانند فلسفه مباحث هستی شناسانه ارائه شده است و تنها در روش اختلاف وجود دارد. روش عمده او با وجود استفاده از استدلال و برهان ، مکاشفه و شهود است اما می توان محصول شهود او را که در یک بازتاب زبانی با ساختاری منسجم ارائه شده است، ساختار و نظامی فلسفی به شمار آورد. از همین رو با ظهور ابن عربی تقابل عقل و دل که در سنت اسلامی مطرح بود به تدریج رنگ باخت و تقارب و همزبانی عرفان و فلسفه جای آن را گرفت.

خامسا : از دستاوردهای مهم نظام عرفانی محی الدین بحث انسان کامل است. این بحث اگرچه پیش از ابن عربی نیز مطرح بوده است ولی او آنچنان این بحث را مفصل و با دقایق و ظرایف مطرح می کند که حجم انبوهی از معارف را پوشش می دهد و از این رو پس از وی شاهد به وجود آمدن مجموعه های مستقلی در باب انسان کامل هستیم.

یکی از مهمترین نتایج این بحث چنانچه ذکر شد آن است که در هر عصری بایستی خاتم الاولیایی با بدن عنصری وجود داشته باشد وی در فص آدمی از فصوص الحکم تصریح می کند که بقای عالم به وجود انسان کامل در آن است و با رحلت انسان کامل از این نشئه بساط عالم نیز برچیده می شود (شرح فصوص الحکم قیصری چاپ سنگی ص 73 و ص 74). ابن عربی در این بحث به کار تطبیقی نیز می پردازد و بلافاصله پس از رسول اکرم (ص) شخصی هم تراز او را صاحب ولایت و وارث مقام او می داند (همان ص 109) و در آثارش آن را بر حضرت امیرالمومنین علی (ع) و حضرت صاحب الامر (عج) تطبیق می دهد. (همان تصحیح و تعلیق سید جلال الدین آشتیانی تعلیقه ی آقا محمدرضا قمشه ای صص 440-463)

این گرایش های شیعی موجب تمایل شدید شاگردان مکتب ایشان به تشیع می شود تا آنکه در نظام عرفانی سید حیدر آملی عرفان و فرهنگ تشیع کاملا بر هم منطبق می شوند. بنا بر آنچه گذشت بایستی مهمترین مرحله از سیر تطور تاریخی عرفان نظری را مرحله دوم یا مرحله پیدایش و گسترش دانست که به همت ابن عربی رقم خورده است.

در مجموع با ظهور ابن عربی و بسط مکتبش توسط شاگردانش، شاخه ای جدید به طور متعین در عرفان پدید آمد. به عبارت دیگر، "عرفان نظری" در مقابل "عرفان عملی" نمودِ علمی و فرهنگی پیدا کرد، و این علم از حالت پراکنده ای که داشت، به صورت یک دستگاه سازوار هستی شناختی مستقل درآمد که دارای نقطه آغاز، مبادی، مبانی، موضوع و مسائل مشخصی بود و همه مسائل آن پیرامون "وحدت شخصی وجود" شکل گرفته بود.

دیگر نه تنها خبری از خلأ معرفتی _ که در قرن پنج و ششم احساس می شد و برخی چون غزالی و عین القضات کوشیدند آن را تا اندازه ای برطرف کنند _ نبود، بلکه این علم در عین نوپایی، چندین برابر کلام و فلسفه چند صد ساله آن عصر، مطلب برای عرضه داشت! و از این رو، عرفان نظری به یک رقیب معرفتی جدّی برای کلام و فلسفه تبدیل گردید که تاکنون نیز هماوردی ندارد.


منابع :

  •  یزدان پناه سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)
  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 30 تا 60
  • امینی نژاد  علی، حکمت عرفانی، صص 35 تا 51

خاتمیت در نبوت 

از نظر عرفا نبوت بر دو گونه است؛ یکى نبوت تشریعى یا نبوت خاصه که نبى پس از اتصال با عوالم غیب و دریافت خبر از طریق فرشته وحی، به تقنین و تشریع مى‌پردازد و براى اجتماع بر اساس قوانین الهى، قانون‌گذارى مى‌کند. و دیگرى نبوت إنبایى یا نبوت عامه است که انسان به طریقی غیر از وحی متعارف، اتصال با عوالم بالا داشته و خبرهایى مى‌گیرد اما دیگر تشریع و تقنین و وضع و جعل قانون ندارد. 

به نظر عارفان مسلمان، نبوت تشریعى مطابق آنچه پیش‌تر در ظهور حقیقت محمدیهˆ گفته شد، با آمدن شخص رسول‌الله صلی الله علیه و آله پایان پذیرفته و خاتمه یافته است، لکن انقطاع نبوت تشریعى، انقطاع نبوت إنبایى را در پى ندارد. و اتصال با غیب از طریق ولایت که باطن نبوت است و با ختم نبوت، خاتمه نمى‌یابد، ادامه داشته و نبوت انبایى از مسیر ولایت استمرار مى‌یابد.

(ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، فصّ غریزی، ص ۳۰۸)

بنابراین با خاتمه یافتن نبوت، ولایت که باطن نبوت است پایان نمى‌یابد، بلکه در هر عصر و زمانى باید فردى در حد رسول‌الله صلی الله علیه و آله ، در جاى او بنشیند و واسطه فیض الهى باشد، و هرچند باب نبوت تشریعى و رسالت با رحلت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم بسته شده است اما باب ولایت و اتصال با آسمان که عامل بقا و استمرار عالم است مفتوح مى‌باشد، لذا علاوه بر پرسش‌هاى متعددى که در شناخت این اولیای طراز اول وجود دارد، یکى از پرسش‌هایى که عرفان بدان پاسخ گفته است، مسئله ختم ولایت و خاتم اولیاست.

خاتمیت در ولایت 

بررسى سیر تاریخى مسئله خاتم‌الاولیاء در میان عرفاى مسلمان خود تحقیقى جالب و درخور خواهد بود اما به هر تقدیر محى‌الدین ابن عربى در آثار مختلف خود کلمات پراکنده‌اى در این زمینه گفته است. محقق قیصرى از جمع‌بندى کلمات ابن‌عربى به این نتیجه رسیده است که از نظر محى‌الدین دو نوع ختم ولایت وجود دارد، یکى خاتم ولایت مطلقه یا عامه و دیگر خاتم ولایت خاصه یا مقیده، قیصرى اطلاق و عموم را داراى بار مثبت تفضیلى دانسته و ولایت مطلقه را برتر از ولایت مقیده مى‌شمارد و با جست‌وجو در آثار ابن عربى بر این باور است که محى‌الدین حضرت عیسی علی نبینا و آله و علیه السلام را خاتم ولایت مطلقه یا عامه و خودش را خاتم ولایت خاصه یا مقیده مى‌داند.

(ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، فصّ شیثى، ص ۱۱۰، ۱۱۱)

اما تأمل افزون‌تر در آثار مختلف محى‌الدین ابن عربى و جرح و تعدیل و جمع‌بندى درست آنها، موجب مى‌شود تا برداشت محقق قیصرى ـ که تبعاتى را نیز در میان عرفا و غیرعرفا داشته است‌ـ به چالش کشیده شود. زیرا با دقت بیشتر معلوم مى‌شود که سه نوع ختم ولایت و خاتم اولیا در عبارات ابن عربى وجود دارد، چراکه وى ابتدا ولایت را به دو قسم تقسیم مى‌کند، ولایت مطلقه یا عامه و ولایت خاصه یا مقیده و سپس قسم دوم ولایت که ولایت خاصه یا مقیده است به دو قسم کلیه و جزئیه منقسم مى‌گردد.

به نظر ابن عربى ولایت خاصه برتر از ولایت عامه است ـ برخلاف آنچه قیصرى تفسیر مى‌کرده است ـ همچون نبوت خاصه که برتر از نبوت عامه است ـ مراد ابن عربى از ولایت خاصه ولایتى است که اختصاص به حضرت خاتم‌الانبیاءˆ داشته و مقید به این نوعِ ممتاز از ولایت باشد، و مراد از ولایت مطلقه یا عامه، ولایتى است که این ویژگى را ندارد و مقید به این نوع از ولایت نیست.

محى‌الدین خاتم ولایت مطلقه و عامه را حضرت عیسى علی نبینا و آله و علیه السلام معرفى مى‌کند و بارها بر این نکته تأکید مى‌نماید و خاتم ولایت خاصه یا مقیده که همان ولایت محمدیه صلی الله علیه و آله و سلم است را به دو قسم تقسیم مى‌نماید، ولایت خاصه جزئیه و ولایت خاصه کلیه و در آثارش خود را به عنوان خاتم ولایت مقیده جزئیه اعلام مى‌دارد. ( ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، فصّ شیثى، ص ۱۱۰؛ ابن عربى، فتوحات مکیه، چاپ بیروت دار احیاء التراث العربى، ج ۱، باب ۶۵، ص ۳۹۷) اما خاتم ولایت خاصه کلیه را‌ـ با توجه به عبارات مختلف و قرائن و شواهد فراوان ـ حضرت حجه بن الحسن العسکرى علیهما السلام مى‌داند.

در فتوحات مکیّه وقتى سؤالات مطرح از سوى حکیم ترمذى را پاسخ مى‌گوید، در پاسخ سؤال سیزدهم که چه کسى خاتم ولایت است مى‌گوید:

الختم ختمان: ختمٌ یختم اللّه‌ُ به الولایه وختم یختم اللّه‌ به الولایه المحمّدیه. فامّا ختم الولایه علی الاطلاق فهو عیسی علیه السلام ... واما ختم الولایه المحمّدیه فهی لرجلٍ من العرب من اکرمها اصلاً وبدأً وهو فی زماننا الیوم موجودٌ عُرِّفْتُ به سنه خمس وتسعین وخمسمأه ورایتُ العلامه التی له قد اخفاها الحقّ فیه عن عیون عباده وکشفها اِلَیّ (قیصرى در ص ۱۱۱ شرح فصوص الحکم، در نقل همین عبارت، به جاى «الىّ» کلمه «لِىَ» آورده است، همچنان‌که در نسخه فتوحات چاپ مصر به جاى «بدأً» که قیصرى نقل مى‌کند، «یدأً» آورده که قطعاً غلط است لذا ما مطابق نسخه قیصرى «اکرمها اصلاً وبدأً» آوردیم) بمدینه فاس حتی رأیتُ خاتم الولایه منه...

(فتوحات مکیه، ج ۲، ص ۵۱)

ختم ولایت بر دو گونه است: یکى ختم (و خاتمى) که خداوند متعال به سبب او ولایت (مطلقه) را پایان مى‌دهد و دیگرى ختم (و خاتمى) که خداى سبحان به سبب او ولایت محمدیه را خاتمه مى‌بخشد. اما ختم ولایت مطلقه همانا حضرت عیسى علیه السلام است... و اما ختم ولایت محمدیه (و خاتم اولیا در امت محمدى) از آن مردى از عرب است که از گرامى‌ترین ایشان از حیث اصل و آغاز است. و او امروز در زمان ما موجود است (نه آن‌چنان‌که برخى از اهل تسنن مى‌گویند خواهد آمد) و مرا بدو در سال پانصد و نود و پنچ آشنا ساختند و من علامتى را که خداى متعال در او از چشمان مردم پنهان ساخته بود، دیدم و در شهر فاس آن علامت را براى من آشکار کرد تا آنکه خاتم ولایت را از او مشاهده نمودم...

باب ۳۶۶ از ابواب فتوحات مکیه نیز از مواردى است که ابن عربى مفصل پیرامون حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف سخن گفته است، عنوان باب این‌گونه است:

«فی معرفه منزل وزراء المهدی الظاهر فی آخر الزمان الّذی بَشَّرَ به رسول اللّه وهو من اهل البیت»

در شناخت جایگاه وزیران حضرت مهدى که در آخر زمان ظهور مى‌کند و رسول‌اللّه صلی الله علیه و آله بدو بشارت داده و او از اهل‌بیت است.

در این باب محى‌الدین شرح مفصلى از خصوصیات شخصى و ظاهرى حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف و مکان و زمان ظهور آن حضرت و حوادث عصر ظهور ارائه مى‌کند، از جمله آنکه مذاهب اربعه اهل سنت را برداشته و دین و مذهب و فقه واحد عرضه مى‌نماید و عموم مردم بیشتر از خواص و علما بدو اقبال مى‌کنند و مسائل دیگر را عنوان نموده و در قسمتى ابیات ذیل را انشا مى‌کند:

اَلا انّ ختم الاولیاء شهیدٌ               وعین امام العالمین فقیدٌ

هو السید المهدى من آل احمد         هو الصارم الهندى حین یبید

(فتوحات مکیه، ج ۳، ص ۳۱۹)

محى‌الدین همچنان‌که گفته شد در پاسخ سؤال سیزدهم از پرسش‌هاى حکیم ترمذى که در مورد خاتم اولیا بود عباراتى را در مورد ویژگى‌هاى خاتم اولیا در ولایت محمدیه و تفکیک آن از ولایت مطلقه عامه ارائه مى‌کند و این سیر در پاسخ به پرسش‌هاى چهاردهم و پانزدهم هم ادامه پیدا مى‌کند، و در این فضا تمام قرائن و شواهد به نحو بسیار روشن بر حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف دلالت مى‌کند تا آنکه مى‌گوید:

«یواطئ اسمُه اسمَه و یَحُوزُ خُلْقَه»

در این قسمت برخلاف همه قرائن روشن سابق و همچنین عبارات تقریباً صریحى که در مواضع دیگر دارد، ناگهان برمى‌گردد و مى‌گوید:

«وما هو بالمهدی المسمّی المعروف المنتظر»

(فتوحات مکیه، ج ۳، ص 52)

یعنى آن کس که ما گفتیم مهدى نام‌برده شده و معروف و منتظر نیست.

کاملاً روشن است که ابن عربى در شرایط تقیه به سر مى‌برد، گویا وقتى این همه علامت و نشانه از حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف به عنوان خاتم اولیا داده است گفته شد، با این حساب که توىِ ابن عربى مى‌گویى این همان عقیده شیعه خواهد شد، لذا ابن عربى با وجود همه قرائن روشن، برمى‌گردد و مى‌گوید مراد من حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف نیست.

بنابراین، این مسئله نباید ذهن را منحرف سازد چراکه علاوه بر آنکه در عباراتى تصریح به مسئله مى‌نماید، شواهد روشن و فراوانى در مواضع مختلف از آثار ابن عربى وجود دارد که وى، حضرت حجت عجل الله تعالی فرجه الشریف را خاتم ولایت کلیه محمدیه  صلی الله علیه و آله و سلم مى‌داند.

ابن عربى از همان زمان حیات خود متهم به تشیع بوده است تا جایى که در کتب رجال و تراجم اهل سنت به نقل از معاصران او، وى را «شیخٌ سوءٌ شیعىٌّ کذاّب» معرفى مى‌کنند. و این جوّ خفقان به حدّى بود که محى‌الدین مجبور شد نسخه اول فتوحات را تغییر دهد و آنچه هم‌اینک به دست ماست نسخه دوم و تغییریافته فتوحات است که در آن برخى از عبارات مهم حذف شده است، علاوه بر آن در زمان‌هاى بعد نیز تحریفاتى در آن روى داده است، که نمونه‌اى از آن را استاد علامه حسن‌زاده آملى در کتاب هزار و یک نکته خود آورده‌اند و ما جهت تناسب آن با بحث حضرت مهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف عیناً آن را نقل مى‌نماییم. ایشان در نکته ۷۹۷ مى‌فرمایند:

یکى از مصیبت‌هاى بزرگ براى علماى امامیه بلکه براى اسلام و عالم علم اینکه منتحلین به دین اسلام به تحریف کتب اکابر علما دست یازیده‌اند و برخى از کتاب‌ها را به کلى مثله کرده‌اند. این سیرت سیئه بعد از پیدایش چاپ خیلى ریشه دوانیده است و در چاپخانه‌ها رسم شده است. یکى از این کتب تحریف شده کشکول شیخ بهایى به چاپ مصر است که کسانى که او را دیده باشند مى‌دانند چه بلایى بر سر این کتاب آوردند از جمله اینکه: آنچه در منقبت حضرت صدیقه طاهره فاطمه زهرا بنت رسول‌اللّه‌ علیهما السلام بوده است که از جوامع روایى عامه در آن روایت شده است برداشته‌اند.

و دیگر تاریخ ابوجعفر طبرى است که در هنگام طبع تحریف کرده‌اند زیرا ابن اثیر در کتاب تاریخش مى‌گوید من از تاریخ ابوجعفر طبرى نقل مى‌کنم مگر آنچه را که در مثالب اولى و دومى و سومى آورده‌اند نقل نمى‌کنم. در کجاى تاریخ طبرى چاپ شده مثالب آنان است.

و دیگر فتوحات مکیه محى‌الدین عربى است که در نکته ۶۰۲ گفته‌ایم. یکى از نمونه‌هاى بارز تحریف آن این است که باب سیصد و شصت و شش آن درباره قائم آل محمد علیهم الصلاه والسلام است. ابوالفضائل شیخ بهایى در شرح حدیث سى و ششم کتاب اربعینش گوید:

خاتمه انه یعجبنى کلام فى هذا المقام للشیخ العارف الکامل الشیخ محیى الدین بن عربى اورده فى کتاب الفتوحات المکیه قال رحمه اللّه‌ فى الباب الثلاثمائه والست والستین من الکتاب المذکور انّ للّه‌ خلیفه یخرج من عتره رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلممن ولد فاطمه علیها السلام یواطى اسمه اسم رسول اللّه‌ صلی الله علیه و آله و سلمجده الحسین بن على علیهما السلام یبایع بین الرکن والمقام، یشبه رسول اللّه صلی الله علیه و آله و سلم فی الخلق بفتح الخاء وینزل عنه فى الخلق بضم الخاء الخ.

در فتوحات چاپ شده چه از طبع بولاق در چهار مجلد و چه طبع دیگر مصر در هشت مجلد و چه چاپ بیروت همگى حسین را به حسن تحریف کرده‌اند مهم‌تر اینکه در اصل فتوحات پیش از تاریخ چاپ‌هاى یاد شده چند سطر از عبارت شیخ را که امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را با پدرانش نام برده است برداشته‌اند. چنان‌که عبدالواهاب شعرانى متوفاى ۹۷۳ در جلد دوم کتاب یواقیت و جواهر صفحه ۱۴۵ طبع دوم جامع ازهر مصر سنه ۱۳۰۷ ه ق عبارت شیخ را از باب مذکور چنین روایت و نقل کرده است:

وعباره الشیخ محیى الدین فى الباب السادس والستین وثلاثمائه من الفتوحات: واعلموا انه لابدّ من خروج المهدى عجل الله تعالی فرجه الشریف  لکن لا یخرج حتّى تمتلى‌ء الارض جوراً وظلماً فیملاها قسطاً وعدلاً ولو لم یکن من الدنیا الا یوم واحد طوّل اللّه‌ ذلک الیوم حتّى یلى ذلک الخلیفه وهو من عتره رسول اللّه‌صلی الله علیه و آله‌ من ولد فاطمه رضى اللّه‌ عنها جدّه الحسین بن على بن ابى‌طالب و والده حسن العسکرى بن الامام على النقى بالنون ابن محمد التقى بالتاء ابن الامام على الرضا ابن الامام موسی الکاظم ابن الامام جعفر الصادق ابن الامام محمد الباقر ابن الامام زین العابدین على ابن الامِام الحسین ابن الامام على ابن ابى‌طالب رضى‌الله‌عنه یواطى اسمه اسم رسول اللّهˆ یبایعه المسلمون بین الرکن والمقام یشبه رسول اللّهˆ فى الخَلق بفتح الخاء وینزل عنه فى الخُلق بضمّها الخ.

تأییداً گوییم که شیخ در چند جاى فتوحات تصریح کرده است که به حضور امام قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف  شرفیاب شده است. علاوه اینکه رساله شق الجیب را فقط در بود آن جناب و غیبت وى نوشته اس

از این‌گونه کتب محرّفه بسیار است که این عمل بسیار بسیار قبیح موجب عدم اعتماد انسان به کتب مطبوعه مى‌گردد و سبب سلب اطمینان بدانها مى‌شود.

 در پایان این قسمت، باید توجه داشت که گاهى مراد از خاتمیت در خاتم‌الاولیاء، ختم زمانى است یعنى آخرین ولیى که در روى زمین زیست مى‌نماید و گاهى مراد از خاتمیت در ولایت، ختم رتبه‌اى است یعنى سقف پایانى رتبه ولایى، و ممکن است به حسب برخى شواهد و قرائن بتوان بین خاتم اولیای زمانى و خاتم اولیای رتبه‌اى تفکیک قایل شد بدین معنا که پس از خاتم اولیا، ولى یا اولیاى دیگرى هم باشند. (ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصرى، آخر فصّ شیئى، ص ۱۲۶ ـ ۱۲۸)

منابع :

  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 623 تا 629

چنان که گذشت، تجلی ذاتی، بار یافتن به مقام برزخیت اولی در تعین اول است که نهایی ترین مقام انسان است. این مقام، اساسا از آن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم  است. در فرهنگ شیعی ونیز در میان عارفان، بر این اصل انکار ناپذیر تأکید می رود که هر پیامبری، وصیی دارد که وارث علم الهی وی می باشد.

بر همین اساس، شیخ اکبر بر آن است که پس از حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم این خاتم اولیا است که به تبع رسول الله ، وارث مقام نهایی انسان می گردد. دراینجا، باید تأکید کرد که اصطلاح خاتم الاولیا اشاره به آخرین ولیّ خدا که پس از وی دیگر از اولیای خدا کسی بر روی زمین نمی ماند، ندارد بلکه تنها ختم رتبی مطرح است. البته در کاربردی دیگر، افزون بر ختم رتبی، ختم زمانی هم مدنظر است و بنابراین خاتم اولیا آخرین ولیّ خواهد بود. به هر حال این اصطلاح، به کسی اشاره دارد که در میان اولیای خداوند به بالاترین مراتب قرب بار یافته باشد و با پیمودن این مرحله، راه سلوک را برای دیگر اولیای خداوند گشوده دارد.

ابن عربی، در یک تقسیم بندی ابتدایی، مقام خاتم اولیایی را دارای دو شعبه می داند:

  • خاتم اولیا به ولایت مطلقه یا عامه
  • خاتم اولیا به ولایت محمدیه یا ولایت خاصه

در واقع، کارکرد این تقسیم بندی نشان دادن تفاوت اساسی میان اولیایی است که بر قلب انبیای غیر خاتم صلوات الله علیهم اجمعین سلوک می کنند و اولیایی که سلوکشان بر اساس سلوک ترسیمی نبی خاتم صلی الله علیه و آله وسلم است. در واقع، خاتم ولایت عامه، کسی است که در مسیر سلوک به نهایت درجه قربی و آخرین رتبه ولایت که در مسیر ولایت غیر محمدی ممکن است دسته یافته باشد. از نظرمصداقی، ابن عربی تصریح داردکه این نوع ولایت، در شخص نبی اولی العزم، حضرت عیسی علیه السلام متجلی شده است. بدین ترتیب، خاتم ولایت عامه، یعنی حضرت عیسی علیه السلام بر تمام اولیای غیر ختمی ولایت خواهد داشت. از سوی دیگر، از نظر ابن عربی حضرت عیسی علیه السلام آخرین ولیّ از این نوع ولایت هم خواهد بود:

فإن قلت و من الذی یستحق خاتم الأولیاء کما یستحق محمد صلى اللَّه علیه و سلم خاتم النبوه فلنقل فی الجواب الختم ختمان ختم یختم اللَّه به الولایه و ختم بختم اللَّه به الولایه المحمدیه فأما ختم الولایه على الإطلاق فهو عیسى علیه السلام فهو الولی بالنبوه المطلقه فی زمان هذه الأمه و قد حیل بینه و بین نبوه التشریع و الرساله فینزل فی آخر الزمان وارثا خاتما لا ولی بعده بنبوه مطلقه کما أن محمدا صلى اللَّه علیه و سلم خاتم النبوه لا نبوه تشریع بعده.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 49

اگر گویی که سزاوار مقام خاتم اولیا کیست؟ همان گونه که محمد صلی الله علیه و آله وسلم شایسته خاتم نبوت بود، در پاسخ گوییم ختم بر دو گونه است: ختمی که خداوند با آن، ولایت را ختم می کند و ختمی که خدا با آن، ولایت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم را ختم می کند. اما ختم ولایت مطلقه، همان عیسی علیه السلام است. او ولیّ به نبوت مطلقه در زمان این امت است و میان وی و نبوت تشریعی و رسالت فاصله ای شده است. پس در آخر الزمان، به صورت وارث خاتم نازل خواهد شد و پس از او، ولیی به نبوت مطلقه نخواهد بود. همان طور که حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم خاتم نبوت است و پس از او نبوت تشریعی دیگر نیست.

اما خاتم ولایت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم، ویژه کسی است که بر قلب رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم باشد. وارثان محمدی کسانی اند که به طور مستقیم وارث علم نبی خاتم می شوند که بالاترین درجات وعلوم الهی از ویژگی های مقام اوست. آنها علوم نبوی را از روح رسول الله می ستانند و داناترین انسان ها به احوال و مقامات آن حضرت می باشند. کامل ترین اینان که احاطه او به مقامات و احوال وعلوم ختمی از همه بیشتر است، خاتم ولایت خاصه محمدی صلی الله علیه و آله وسلم خواهد بود.

و الوارث‏ المحمدی‏ یأخذ العلوم النبویّه عن روح رسول اللَّه... و أکمل الکمّل وراثه أجمعهم و أوسعهم إحاطه بالمقامات و العلوم و الأحوال و المشاهد، و هو خاتم الولایه الخاصّه المحمدیه فی مقامه الختمی، فوراثته أکمل الوراثات فی الکمال و السعه و الجمع و الإحاطه بعلوم رسول اللَّه- صلّى اللَّه علیه و سلّم- و أحواله و مقاماته و أخلاقه یقظه و مناما.

(جندی، شرح فصوص الحکم، ص 137-138)

وارث محمدی صلی الله علیه و آله وسلم علوم نبوی را از روح رسول الله می گیرد .... و کامل ترین کاملان از جهت اینکه وارث جمیع باشد و گسترده ترین احاطه را به مقامات، علوم، احوال ومشاهده داشته باشد، همان خاتم ولایت خاص محمدی درمقام ختمی است که وراثتش کامل ترین وراثت ها از جهت کمال و وسعت وجمع احاطه بر علوم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و احوال و مقامات و اخلاق است؛ چه در خواب و چه در بیداری.

پرسش مهمی که دراینجا روی می نماید آن است که همان گونه که درباره خاتم ولایت عامه دیدیم، آیا ابن عربی، مصداقی نیز برای شعبه دوم ختم ولایت درنظر دارد؟ در این زمینه، دو گزارش بسیار روشنگر در آرای شیخ اکبر می توان یافت. در گزارش اول، ابن عربی حکایت یکی از رویاهای خویش را باز می گوید که در آن، دیواری ساخته از خشت های طلا و نقره می بیند؛ در حالی که تنها جای دو خشت در آن خالی است. در این حال، خود را می بیند که جای دو خشت را پر می کند. وی این رؤیا را به پایان پذیرفتن ولایت به واسطه خودش تأویل می کند.

(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 1، ص 318-319)

گزارش دوم، حکایت دیداری است که در سال 595 ه ق در شهری به نام فاس میان او و خاتم اولیای محمدی رخ می دهد. در این گزارش، ابن عربی تصریح می کند که شخصا با آن مقام دیداد داشته و نشانه های خاص ولایت محمدی را در وی دیده است:

و أما ختم‏ الولایه المحمدیه فهی لرجل من العرب من أکرمها أصلا و یدا و هو فی زماننا الیوم موجود عرفت به سنه خمس و تسعین و خمسمائه و رأیت العلامه التی له قد أخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لی بمدینه فاس حتى رأیت خاتم الولایه منه و هو خاتم النبوه المطلقه لا یعلمها کثیر من الناس و قد ابتلاه اللَّه بأهل الإنکار علیه فیما یتحقق به من الحق فی سره من العلم به و کما أن اللَّه ختم بمحمد صلى اللَّه علیه و سلم نبوه الشرائع کذلک ختم اللَّه بالختم المحمدی الولایه التی تحصل من الورث المحمدی لا التی تحصل من سائر الأنبیاء فإن من الأولیاء من یرث إبراهیم و موسى و عیسى فهؤلاء یوجدون بعد هذا الختم المحمدی و بعده فلا یوجد ولی على قلب محمد صلى اللَّه علیه و سلم هذا معنى خاتم الولایه المحمدیه

و أما ختم الولایه العامه الذی لا یوجد بعده ولی فهو عیسى علیه السلام و لقینا جماعه ممن هو على قلب عیسى علیه السلام و غیره من الرسل علیهم السلام و قد جمعت بین صاحبی عبد اللَّه و إسماعیل بن سودکین و بین هذا الختم و دعا لهما و انتفعا به و الحمد لله‏.

(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 2، ص 49)

اما ختم ولایت محمدی از، آن مردیِ است که از جهت اصل و آفرینش، بزرگوارترین عرب است و او در زمان ما موجود است. با او در سال 595 ه ق آشنا شدم و نشانه ای را در او دیدم که خداوند از چشمان بندگان پنهان کرده بود و بر من در شهر فاس آشکار ساخت تا اینکه ختم ولایت را از وی دیدم و او خاتم نبوت مطلقه است که بسیاری از مردم او را نمی شناسند و خداوند او را، در آنچه از علم به حق در نهانِ وی هست، به اهل انکار آزموده است. همان گونه که خداوند نبوت تشریعی را به واسطه محمد صلی الله علیه و آله وسلم به پایان رسانید، به همین ترتیب ولایتی را که از طریق وراثت محمدی حاصل می شود ونه ولایتی را که از طریق دیگر انبیا حاصل شود، به ختم محمدی  به پایان رساند؛ زیرا در میان اولیا، گروهی هستند که وارث ابراهیم و موسی و عیسی علیه السلام هستند و اینان را می توان حتی پس از این ختم محمدی یافت، اما ولیی بر قلب محمد صل الله علیه و آله وسلم پس از وی (خاتم ولایت محمدی)، نمی توان یافت و این معنای خاتم محمد است. اما خاتم ولایت عامه که پس از او ولیی را نخواهد شد، پس همان عیسی است .... و من دو دوستم عبدالله و اسماعیل بن سود کین را به نزد این ختم (خاتم ولایت محمدی) گرد آوردم و برایشان دعا فرمود و آنها از این دعا سود بردند که خدای را سپاس.

این دو گزارش در آغاز جمع ناپذیر می نماید و شارحان ابن عربی نیز به روش های مختلف در جمع آنها کوشیده اند. برخی از آنان، همانند قیصری، با تأکید بر تقسیم بندی ابتدایی پیش گفته، گزارش دوم و دیگر آرای ابن عربی را (که مصداق خاتم اولیای محمدی را شخص دیگری جز خود ابن عربی می نماید)، چنین تفسیر می کند که این آرا به کسی جز شخص خود محی الدین اشاره ندارند؛ هر چند در ظاهر به گونه دیگری می نمایند . بررسی کلی آرای شیخ اکبر در این زمینه، مشخص می کند که تفسیر یاد شده هرگزنمی تواند تفسیر درستی از تصریحات ابن عربی باشد؛ به گونه ای که حقِ تمامی آرای ایشان را به درستی ادا کند. برای مثال، با دقت در جزئیاتی که در گزارش دوم آمده است، تردیدی نمی ماندکه این گزارش، حکایت دیدار ابن عربی با شخص دیگری است. او تصریح می کند که دو شخص دیگر به نام های عبدالله و اسماعیل بن سودکین را نیز به دیدار خاتم ولایت برده و مقام ختم ولایت در حق آنها دعا کرده است. نیز می افزاید که این مقام، در آن زمان حاضر است و به انکار قوم گرفتار است. با توجه به تشابه این بیان با آموزه مهدویت در فرهنگ شیعی، تردیدی نیست که این گزارش، چیزی جز حکایت تشرب ابن عربی به خدمت امام زمان علیه السلام نیست. افزون بر این، ابن عربی در چندین مورد نام امام زمان علیه السلام را آشکارا به عنوان خاتم اولیا می آورد؛ هر چند در گزارش فوق به اسم خاصی اشاره نشده بود:

الا انّ ختم الأولیاء شهید                 و عین امام العالمین فقید

هو السیّد المهدی من آل احمد        هو الصّارم الهندىّ حین یبید

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 3، ص 328)

ختم اولیاء (بر همه) از آل رسول صلی الله علیه و آله وسلم است که سرور است و شمشیر برانی است آن گاه که (دشمنان را) هلاک کند.

حتی وی در فتوحات، تصریح می کند که هر چند حضرت عیسی علیه السلام خاتم ولایت مطلقه است، ولی مختوم به ختم خاتم ولایت محمدی است؛ همان که شهر فاس، به زیارتش موفق شدم:

و حینئذ فله‏ ختم‏ دوره الملک و ختم الولایه أعنی الولایه العامه فهو من الخواتم فی العالم و أما خاتم الولایه المحمدیه و هو الختم الخاص لولایه أمه محمد الظاهره فیدخل فی حکم ختمیته عیسى ع و غیره کإلیاس و الخضر و کل ولی لله تعالى من ظاهر الأمه فعیسى ع و إن کان ختما فهو مختوم تحت ختم هذا الخاتم المحمدی و علمت حدیث هذا الخاتم المحمدی بفأس من بلاد المغرب سنه أربع و تسعین و خمسمائه عرفنی به الحق و أعطانی علامته‏.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 3، ص 328)

پس ختم دوره ملک و ختم ولایت عامه از آن اوست. او را خواتیم در عالم است ..... و اما خاتم ولایت، یعنی همان ختم خاص برای ولایت امت ظاهر محمد صلی الله علیه و آله وسلم پس، عیسی وجز او همچون الیاس وخضر علیه السلام و هر ولی خدا از ظاهر این امت نیز، درحکم ختمیت وی وارد می شود. پس عیسی علیه السلام هر چند خاتم ظاهری است، اما تحت این ختم محمدی مختوم است و داستان این ختم محمدی را در فاس، از شهرهای سرزمین مغرب، در سال 594 دانستی. خداوند مرا با او آشنا ساخت و نشانه اش را به من عطا کرد.

و أما الختم‏ فهذا زمانه و قد رأیناه و عرفناه تمم اللَّه سعادته علمته بفأس سنه خمس و تسعین و خمسمائه.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 41)

اما خاتم، پس این زمان و زمان اوست و او را دیده ایم و شناخته ایم. او را در فاس، در سال 595 ه ق شناختیم.

ابن عربی در آغاز کتاب عنقای مُغرِب که درباره خاتم اولیا نگاشته است، می گوید هدف از نگارش این کتاب، بحث درباره دوشخصیت است: نخست امام مهدی علیه السلام منتسب به بیت نبی صلی الله علیه و آله وسلم و دوم، در باب خاتم اولیاء (مطلقه)  . وی در اواخر کتاب، از امام مهدی و حضرت عیسی نام می برد و می گوید که در این کتاب، از این دو شخصیت سخن گفته است.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 72)

نیز او باب 557 کتاب فتوحات را به ختم اولیا اختصاص داد. همچنین حضرت عیسی علیه السلام را به عنوان خاتم اولیاء مطلق مختوم به ختم اولیاء محمدی صلی الله علیه و آله وسلم دانسته است. ابن عربی در این جا به کتاب عنقای مغرب خود اشاره می کند و تذکر می دهد که در این کتاب، به دو شخصیت پرداخته و این دو شخصیت را حضرت مهدی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام معرفی کرده است. مجموع این بیان ها، نشان می دهد آن کسی را که در شهر فاس دیده است، جز وجود مقدس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست.

در مجموع همان گونه که عارف وشارح بزرگوار آقا محمد رضا قمشه ای به زیبایی و تفصیل در این باره سخن گفته است (قیصری ، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 440-464، پاورقی آقا محمد رضا قمشه ای) و با توجه به شواهد متنی و برخلاف شارحانی همچون قیصری در می یابیم، ابن عربی در تقسیم نهایی به سه نوع خاتم ولایت معتقد است:

 1) خاتم ولایت مطلقه

2) خاتم ولایت کلی محمدی

3) خاتم ولایت جزئی محمدی.

به باور ابن عربی، شعبه دوم ختم ولایت در تقسیم بندی سه گانه فوق، ویژه ائمه اطهار علیهم السلام است و آنچه او درباره خود و دارا بودن این مقام گفته است، به شعبه سوم، یعنی خاتم ولایت جزئی محمدی مربوط است. به عبارت فنی تر، ابن عربی استعداد تام هضم در تعین اول را از آن امامان معصومین علیهم السلام می داند. اینان مقام خاتم ولایت کلی محمدی صلی الله علیه و آله وسلم را دارا هستند مقامی که در باطن با مقام حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یکی است. به این ترتیب، همان گونه که تمام انبیا الهی پیرو و مرزوق رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم هستند، تابع خاتم اولیا نیز هستند. در عین حال، به اعتقاد وی، دیگر پیروان ولایت ختمی نیز می توانند به اندازه استعدادشان، از این مقام بهره ای داشته باشند. از نظر وی، هر که از پیروان ولایت که بابی رسیدن به این مقام را بگشاید، به گونه ای که همه اولیاء الله پس از وی، راه را به پیروی از وی بپیمایند و تمامیت کشف او را تأیید کنند، واجد مقام خاتم ولایت جزئی محمدی خواهد بود و او کسی جز خود او نیست.

ایشان در بیان دیگری می فرماید: در دوره هر نبی صاحب ولایتی، گروهی هستند که می توانند جانشین او باشند، ولی در مورد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم تنها یک نفر است که می تواند بر قلب آن حضرت باشد و ختم ولایت محمدی به لحاظ رتبه و زمان، تنها به یک نفر است و پس از او، دیگر ولیّ بر ولایت محمدی نیست. برابر بیان های پیشین، این شخص تنها جز وجود مبارک حضرت مهدی علیه السلام نخواهد بود.

(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 2، ص 9 و 49)

بی گمان پیش از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم چنین مقام ولایتی نبوده است. به همین ترتیب، در آموزه های شیعی نیز تأکید می شود که تا رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نشئه عنصری اش ظهور نکند، مقام و علم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در این نشئه  ظهور نخواهد کرد و تا مقام و علم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نیاید، جانشینانی که در مقام او باشند، نخواهند آمد.

از مجموع آنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که ساختار اصلی این تفکر، همان اندیشه شیعی است که معتقد است همواره باید پس از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم کسی (حجت) در مقام رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم باشد که عین او باشد و حتی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در رسالتش از باطن مقام او، استرزاق کند؛ بدین معنا که هر چند ولایت او از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است، چون ولایت آنها نور واحد است وولایت خاتم اولیا با ولایت باطنی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم متحد است (در باطن عین هم هستند) و چون باطن رسالت، ولایت است، پس رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نیز در رسالتش، از خاتم اولیا که همان باطن خود رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است، استرزاق می کند:

و هذا هو اعلى‏ عالم باللّه. و لیس هذا العلم الا لخاتم الرسل و خاتم الاولیاء، و ما یراه أحد من الانبیاء و الرسل الا من مشکاه الرسول الخاتم، و لا یراه احد من الأولیاء الا من مشکاه الولی الخاتم. حتى ان الرسل لا یرونه- متى رأوه- الا من مشکاه خاتم الاولیاء ... فالمرسلون، من کونهم اولیاء [انظر «ولی»] لا یرون ما ذکرناه الا من مشکاه خاتم الاولیاء.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62)

این، والاترین عالم به خداست و این علم تنها از آنِ خاتم رسل و خاتم اولیای محمدی است و کسی از انبیا و رسولان آن را نبیند؛ مگر از مشکات رسول خاتم و کسی از اولیا آن را نبیند مگر از مشکات ولی خاتم تا آنجا که حتی رسولان آن را نبینند، جز از مشکاه خاتم اولیا.

 فکل‏ نبی‏ من‏ لدن‏ آدم إِلى آخر نبی ما منهم أحد یأخذ إِلا من مشکاه خاتم النبیین، و إِن تأخر وجود طینته، فإِنه بحقیقته موجود، و هو قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین». ... و کذلک خاتم الأولیاء کان ولیاً و آدم بین الماء و الطین‏.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62)

هیچ نبی ای از آدم علیه السلام تا آخرین آنها، نیست؛ مگر اینکه از مشکات خاتم پیامبران می گیرد و هر چند (زمانی) طینت خاتم انبیا متأخر است، اما به (حسب) حقیقت، موجود است و این همان قول نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است که: من نبی بودم، و آدم (در مرحله) میان آب و گل بود .... خاتم اولیا نیز چنین است؛ او ولی بود و آدم میان آب و گل بود.

بدین ترتیب، با تبیین درست بحث حاضر می توان دریافت که محی الدین، برخلاف برداشت عمومی، یک شیعه بوده است. خود محی الدین در چندین مورد به این مطلب تذکر می دهد و گاهی حتی نام حضرت حجت را می برد و ختم ولایت محمدی را به ایشان نسبت می دهد. ابن عربی در جایی دیگر، از امیر مومنان علی علیه السلام با عنوان سر الأنبیاء أجمعین یاد می کند و وی را نزدیک ترین مردم به رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم می نامد.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (فتوحات 14 جلدی) ، ج2، ص 227)

مجموع این بیان ها، کاملا بر فرهنگ شیعی تطبیق می پذیرد. دقت در موارد خاصی که به ظاهر خلاف این نظر است، نشان می دهد که همگی، به سبب ملاحظات سیاسی اجتماعی ویژه آن دوره و در حقیقت از باب تقیه بوده است. همان گونه که در کتاب عنقای مغرب تصریح می کند که در باب خاتم اولیاء برای حفظ چشم و بدن باید به صورت نغز و معما و در پرده سخن گفت.

(ابن عربی، عنقای مُغرب، ص 6)

علامه حسن زاده در این رابطه می فرمایند :

فتوحات مکیه در میان مؤلفات عرفانى شیخ محیى الدین عربى، أم الکتاب او است و آن پانصد و شصت باب است که هر باب آن خود یک کتاب است. باب سیصد و شصت و ششم آن درباره حضرت بقیه الله قائم آل محمد مهدى موعود است- صلوات الله علیهم اجمعین.

ابو الفضائل علامه شیخ بهائى در خاتمه حدیث سى و ششم کتاب اربعین، قسمتى از کلام او را از همین باب فتوحات به این عنوان نقل می ‏کند:

خاتمه انه لیعجبنى کلام فى هذا المقام للشیخ العارف الکامل الشیخ محیى الدین بن عربى أورده فى کتاب الفتوحات المکیه قال رحمه الله فى الباب الثلاثمائه و السته و الستین من- الکتاب المذکور: ان لله خلیفه یخرج من عتره رسول الله صلى الله علیه و آله من ولد فاطمه علیها السلام، الخ.

و در چند جاى فتوحات اظهار مى‏دارد که بحضور امام قائم علیه السلام تشرف یافته است از جمله در آخر باب بیست و چهارم آن گوید: و للولایه المحمدیه المخصوصه بهذا الشرع المنزل على محمد ختم خاص هو المهدى، و قد ولد فى زماننا و رأیته أیضا و اجتمعت به و رأیت العلامه الختمیه التى فیه فلا ولى بعده الا و هو راجع الیه کما انه لا نبى بعد محمد صلى الله علیه و آله و سلم الا و هو راجع الیه. انتهى ملخصا (ص 240 ج 1 ط مصر).

و از آنجمله در جواب سؤال سیزدهم باب هفتاد و سوم آن گوید: و اما ختم الولایه المحمدیه فهو لرجل من العرب من اکرمها اصلا و بدءا و هو فى زماننا الیوم موجود عرفت به فى سنه خمس و تسعین و خمسمائه و رأیت العلامه التى قد أخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لى بمدینه فاس حتى رأیت خاتم-الولایه منه و هى خاتم النبوه المطلقه لا یعلمها کثیر من الناس و قد ابتلاه الله باهل الانکار علیه فیما یتحقق به من الحق فى سره من العلم به، الخ.

و به همین منوال و مضمون در چند جاى دیگر فتوحات مکیه مطالبى دارد و رساله شق الجیب را بخصوص درباره حضرت مهدى علیه السلام نوشته است. و در اول باب بیست و نهم فتوحات گوید: اعلم ایدک الله انا روینا من حدیث جعفر بن محمد الصادق عن ابیه محمد بن على عن أبیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال: مولى القوم منهم.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 651 تا 661
  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 631، صص 387 و 388

از اهل معرفت مقام ولایت را برتر از مقام نبوت می‌دانند و در کلمات خود گاهی تصریح به برتری ولی از نبی می‌کنند. این کلمات موجب کج‌فهمی‌هایی برای غیرواردان شده و پنداشته‌اند که عرفا، اولیای غیرنبی را از انبیا برتر می‌شمارند.

عرفای بزرگی مثل ابن عربی با توجه به این کج‌اندیشی به شرح و توضیح کلام عرفا پرداخته‌اند و مراد اصلی ایشان را بازشناسانده‌اند چراکه عارفان مسلمان در این گفتار ناظر به مراتب طولی سه‌گانة ولایت و نبوت و رسالت‌اند و ولایت هر نبی‌ای را از نبوت و رسالت خود او برتر می‌شمارند نه آنکه اولیای تابع آن نبی، برتر و بالاتر از آن پیامبر الهی باشند زیرا همة ایشان ولایت را از همان پیامبر و باطن او به ارث برده‌اند.

آری ممکن است اولیای پیرو یک پیامبر از پیامبران گذشته برتر باشند، همچنان‌که به طور قطع و یقین حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وائمة معصومین علیهم السلام که اولیای تابع پیامبر خاتم هستند از انبیای گذشته برترند تا جایی که در حدیث آمده است «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل». اما هرگز از خود رسول‌الله صلی الله علیه و آله و مقام ولایی او برتر نیستند زیرا آنها وارث ولایت رسول‌الله هستند.

محقق جامی در قسمت پایانی فص عزیری می‌گوید:

و آنچه منقول است از بعضی از اولیاء‌الله که ولایت از نبوت فاضل‌تر است، مراد آن است که جهت ولایت نبی از جهت نبوت او فاضل‌تر است، نه آنکه ولایتِ ولیِ تابعْ فاضل‌تر است از نبوت نبی‌ِ متبوع. قال الشیخ رضی الله عنه: اذا سمعت احداً من أهل الله اَوْ ینقل الیک عنه أنّه قال: الولایة أعلی من النبوّه، فلیس یرید ذلک القائل الاّ ما ذکرنا. وهو انّ ولایة النبی أعلی من نبوّته او یقول إنّ الولی فوق النبی والرسول فإنّه یعنی بذلک فی شخص واحد وهو أنّ للرسول من حیث أنّه ولیٌّ أتمّ منه من حیث أنّه نبی او رسول، لا أنّ الولی التابع له اعلی منه.

علامه حسن زاده می فرمایند :

قال صلى الله علیه و آله و سلم: لى مع الله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل، نکره در سیاق نفى افاده عموم مى‏دهد که در آنحال لا یسعنى خود آنجناب را که نبى مرسل است شامل است. و انما قال وقت و لم یقل مقام للفرق بین مرتبه الرساله و مرتبه الولایه لان دعوى الرساله لا یلائم دعوى المقام هناک و انما یلائم الدعوى الوقتیه (اسفار ج 3 ص 62 ط 1) مقام شهود دائم است بخلاف وقت، فرق میان وقت و مقام نظیر فرق میان حال و ملکه است، (اسفار ج 3 ط 1 ص 84).

منابع :

  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، ص 623
  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 940، ص 773

منظور از سخنان پیش گفته، این نیست که جهت ولایی تابع رسول، بر رسول مقدم است. پیش تر بیان شد که در رسول سه جهت وجود دارد:

1) جهت ولایی و حقانی که از این جهت، فانی درحق و باقی بر حق می شود و به شکل حق الیقینی به صقع ربوبی بار می یابد؛

2) جهت ملکی که با ملائکه حشر و نشر می یابد و از آنها حقایقی را می ستاند

3) جهت بشری که حقایق برگرفته را به مردم و امت خویش ابلاغ می کند، ولی در نبی ای که رسول نیست، جهت سوم یعنی جهت ابلاغی مطرح نیست. بی گمان جهت ولایی از نظر رتبه در نبی و رسول، از جهت ملکی برتر است؛ زیرا جهت ولایی، گرفتن حقایق از حضرت حق و جهت ملکی گرفتن حقایق از ملائکه است. در واقع، نبوت برزخ میان ولایت و رسالت است. از این رو، عارفان باطن نبوت را ولایت دانسته اند؛ زیرا تا انسان حقانی نشود و به صقع ربوبی بار نیابد وسفر دوم را نپیماید ، سفر سوم آغاز نمی شود. در سفر سوم، شخص نبی و رسول می تواند با ملک بنشیند و با ویژگی های نبوت و رسالت از او بهره گیرد. اگر این نبوت وجهت ملکی قوی باشد، به شکل رسالت خود را نشان می دهد، ولی نبوت بدون رسالت از مرتبه ضعیف تر ارتباط خبر می دهد:

انقسم النبی إلى المرسل و غیره. فالمرسلون اعلى مرتبه من غیرهم لجمعهم بین المراتب‏ الثلاث‏: الولایه و النبوه و الرساله. ثم الأنبیاء لجمعهم بین المرتبتین: الولایه و النبوه، و ان کانت مرتبه ولایتهم اعلى من نبوتهم و نبوتهم اعلى من رسالتهم لان ولایتهم جهه حقیتهم لفنائهم فیه و نبوتهم جهه مُلکیتهم إذ بها یحصل المناسبه لعالم الملائکه فیأخذون الوحى منهم، و رسالتهم جهه بشریتهم المناسبه للعالم الإنسانی.

و إلیه أشار الشیخ، رضى اللَّه عنه، بقوله: مقام النبوه فی برزخ دُوین الولى و فوق الرسول، أی النبوه دون الولایه التی لهم و فوق الرساله.

 (قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 148)

نبی به مرسل و غیر مرسل تقسیم می شود. پس انبیای مرسل ، مرتبه ای بالاتر از غیرشان دارند؛ زیرا میان سه مرتبه ولایت، نبوت و رسالت جمع کرده اند. پس از آنها، انبیایی هستند که میان دو مرتبه ولایت و نبوت جمع کرده اند؛ هر چند مرتبه ولایتشان بالاتر از مرتبه نبوتشان و مرتبه نبوتشان (در مورد انبیای مرسل) بالاتر از مرتبه رسالتشان است؛ زیرا ولایت آنها، همان جهت حقانی آنها وبه واسطه فنایشان در حق است، و نبوتشان نیز، جهت ملکی آنهاست؛ زیرا به واسطه این جهت است که آنها با عالم فرشتگان مناسبت می یابند و وحی را از آنها دریافت می دارند. نیز رسالت آنها، همان جهت بشری آنهاست که با عالم انسانی مناسب است. و شیخ (ابن عربی) در عبارت مقام نبوت بینابین است؛ اندکی پایین تر از ولی و بالاتر از رسول ؛ به همین اشاره دارد؛ یعنی نبوت ، پایین تر از ولایت و بالاتر از رسالت است.

همان طور که گذشت عارفان برآنند نبوت و رسالت که برای بیان تشیع از سوی ملائکه و ابلاغ آن بر امت در نبی و رسول لحاظ شده است، با پایان پذیرفتن زمان نبوت و رسالت به پایان می رسد. از این رو، پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دیگر نبوت ورسالت پایان پذیرفت، ولی ولایت وجهت حقانی هرگز قطع نشد و اتصال به آسمان، همچنان برقرار است که از آن، به نبوت إنبایی (نه تشریعی) یاد می کنند. این سخن با دیدگاه شیعه همخوان است:

(فإن الرساله و النبوه، أعنى نبوه التشریع و رسالته، تنقطعان‏ و الولایه لا تنقطع أبداً). و ذلک لأن الرساله و النبوه من الصفات الکونیه الزمانیه فینقطع بانقطاع زمان النبوه و الرساله، و الولایه صفه إلهیه، لذلک سَمى نفسه ب «الولى» الحمید و قال: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ...» فهی غیر منقطعه أزلًا و أبداً. و لا یمکن الوصول لأحد من الأنبیاء، و غیرهم، إلى الحضره الإلهیه إلا بالولایه التی هی باطن النبوه. و هذه المرتبه من حیث جامعیه الاسم الأعظم لخاتم الأنبیاء .

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 438)

رسالت و نبوت، یعنی رسالت تشریعی و نبوت تشریعی، پایان می پذیرند، ولی ولایت هرگز قطع نمی شود؛ زیرا رسالت و نبوت از صفات کونی زمانی هستند؛ پس به انقطاع زمان، نبوت و رسالت قطع می شوند، اما ولایت صفتی الهی است. به همین دلیل، خداوند خود را ولی حمید نامید و فرمود خداوند ولیُّ کسانی است که ایمان آورده اند. پس ولایت هرگز پایان نمی پذیرد و ازلی و ابدی است. و رسیدن به حضرت الهی (تعین ثانی) ، برای هیچ کدام از انبیا جز به واسطه ولایتی که همان باطن نبوت است، امکان پذیر نیست و این مرتبه، از جهت جامعیت اعظمش تنها برای خاتم انبیاست.

نکته دیگری که اهل معرفت درباره رسالت یادآور می شوند آن است که جنبه ابلاغ به امت در رسالت لحاظ شده است. در نتیجه، نبابر نیاز امت ها، رسل به شأن ابلاغ می پردازند. بر این اساس، مرتبه رسولان ، به مراتب امت ها باز می گردد.

اعلم، أن الرسل، صلوات اللَّه علیهم، من حیث هم رسل، لا من حیث هم أولیاء و عارفون على مراتب ما هی علیه أُممهم، فما عندهم من العلم الذی أرسلوا به إلا قدر ما تحتاج إلیه أمه ذلک الرسل، لا زائد و لا ناقص) أی، الرسل من حیث إنهم رسل، ما أُعطى لهم العلم إلا قدر ما یطلب استعدادات أمته، لا یمکن أن یکون زائداً علیه و لا ناقصاً منه، لأن الرسول إنما هو مُبلّغ لِما أُنزل إلیه، کقوله تعالى: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏ و فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ (رعد/40) إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ.(اعراف/184)»... و أما من حیث إنهم أولیاء فانون فی الحق، أو أنبیاء عارفون، فلیس کذلک...على أن العارفین لهم نصیب من النبوه العامه، لا الخاصه التشریعیه. و قوله: (على مراتب ما هی علیه أممهم) بإضافه «المراتب» إلى (ما) خبر (أن). و (هی) ضمیر مبهم مُفسِّره (أممهم).

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 820)

رسولان ، صلوات الله علیهم، ازجهت اینکه رسول هستند و به مراتب امتهای خود علم دارند، و نه از این جهت که ولی اند، علمی که با آن به رسالت فرستاده شده اند، تنها به اندازه ای است که امتشان به آن نیازمند باشد؛ نه بیشتر و نه کمتر.

یعنی به رسولان از آن جهت که رسول اند، تنها به اندازه ای علم داده می شود که استعدادهای امت هایشان درخواست کند و ممکن نیست بیش از آن یا کمتر از آن باشد؛ زیرا رسول کسی است که آنچه را بر وی نازل شده است تبلیغ کند؛ همان گونه که خداوند متعال فرمود: آنچه را بر وی نازل شده است تبلیغ می کند؛ همان گونه که خداوند متعال فرمود: آنچه را که بر تو نازل شده است ابلاغ کن و "و بر رسول جز ابلاغ واجب نیست" یا "او جز هشدار دهنده ای نیست" ... اما از آن جهت که ولی و فانی در حق و عارف بالله هستند؛ پس چنین نیست .... افزون بر اینکه عارفان از نبوت عام بهره دارند؛ نه از نبوت خاص تشریعی.

در پایان گفتنی است اینکه در عرف عارفان گفته می شود که ولایت باطن نبوت و رسالت و برتر از آن است، بدین معنا نیست که ولایت اولیای دیگر، حتی پیروان رسول از نبوت و رسالت رسول برتر است، بلکه عارفان از این سخن، برتری جهت ولایی شخص رسول را بر جهت ملکی و رسالتی وی قصد کرده اند و هرگز پیرو رسول نمی تواند از خود رسول برتر باشد. تنها جهت ولایی رسول که جهت حقانی است، برتر از جهت ملکی و بشری اوست.

فإذا سمعت‏ أحداً من أهل اللَّه ... یقول إن الولی فوق النبی و الرسول، فإنه یعنی بذلک فی شخص واحد: و هو أن الرسول علیه السلام- من حیث هو ولی- أتم منه من حیث هو نبی رسول، لا أن الولی التابع له ای للرسول أعلى منه.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 135)

هنگامی که از یکی از اهل الله بشنوی .... که ولی بالاتر از نبی و رسول است، مقصود از آن در شخصی واحد است؛ بدین معنا که رسول از آن جهت که ولی است، از خودش از آن جهت که نبی و رسول است، کامل تر است؛ نه اینکه ولی ای که پیرو رسول است، بالاتر از او باشد.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 646 تا 650

گفتیم که حقیقت انسانی، همان حقیقت صلی الله علیه و آله و سلم است و حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم نیز، حقیقتی ازلی و ابدی است که مظهر اسم جامع الله و از نظری عین ثابت آن اسم است، بلکه حتی بنا بر تقریر برخی محققان، می توان برزخیت اولی در تعین اول را حقیقت ختمی دانست:

و عبّر عنه‏، أی‏ عن‏ التعیّن الأوّل، بعض الأکابر من حیث البرزخیه المذکوره ب «حقیقه الحقائق»... و سمّاه بعضهم «البرزخ الأکبر» الجامع لجمیع البرازخ و أصلها الساری فیها.

و کنى عنه الشرع بمقام‏ «أَوْ أَدْنى‏»؛ فانّه باطن مقام‏ «قابَ قَوْسَیْنِ»، أی قرب قوسى الوحده و الکثره- أو قل: الفاعلیه و القابلیه؛ أو قل: قوسى الوجوب و الإمکان- و جمعهما و جعلهما دائره واحده متّصله، لکن مع أثر ما خفى من‏ التمیّز و التکثّر بینهما. و باطن هذا المقام- و هو مقام‏ «أَوْ أَدْنى‏» من قرب القوسین المذکورین- لم یدع أثر التمیّز و التکثّر فی دائره الجمعیه بین حکم الأحدیه و الواحدیه أصلا. و کنى عنه بعضهم ب «الحقیقه المحمدیه».

الثابته فی حاقّ الوسطیه و البرزخیه و العداله بحیث لم یغلب علیه حکم اسم أو صفه أصلا.

(جامی، نقد النصوص، ص 36-37)

برخی از بزرگان، از تعین اول، از جهت برزخیت مذکور (یعنی اینکه جامع بین احد و واحدیت اندراجی است)، به حقیقه الحقایق یاد کرده اند .. برخی دیگر، آن را برزخ اکبر جامع تمام برزخ ها نامیده اند که چونان اصلی در تمام آنها ساری است و در شرع از آن مقام، با تعبیر أو أدنی یاد شده است؛ زیرا آن باطن مقام قاب قوسین است... و این مقام، نزدیک تر از قرب دو قوسی است که از آن سخن رفت و هرگز اثری از تمایز و تکثر در دایره جمعیت میان حکم أحدیت و واحدیت باقی نمی گذارد. نیز برخی از آنان، از آن مقام با عنوان حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم یاد کرده اند که در حاق وسطیت و برزخیت و عدالت ثابت است؛ آن گونه که حکم هیچ اسم و صفتی در آن، هرگز بر حکم دیگر اسما و صفات غلبه نداشته باشد. (اشاره به تعین اول)

و علمت ان الحقیقه المحمدیه صوره الاسم الجامع‏ الالهى‏، و هو ربها، و منه الفیض و الاستمداد على جمیع الاسماء، فاعلم: ان تلک الحقیقه هی التى ترب صور العالم کلها بالرب الظاهر فیها الذى هو رب الارباب، لأنها هی الظاهره فی تلک المظاهر کما مرّ.

فبصورتها الخارجیه، المناسبه لصور العالم التى هی مظهر الاسم الظاهر، ترب صور العالم، و بباطنها ترب باطن العالم، لأنه صاحب الاسم الاعظم، و له الربوبیه المطلقه

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 127)

دانستی که حقیقت محمدی صلی الله علیه و آله و سلم صورت اسم جامع الهی است و آن اسم رب اوست و فیض و استمداد بر تمام اسما از اوست. پس بدان که آن حقیقت، حقیقتی است که تمام صورت های عالم را به واسطه ربی که در آن ظاهر است، یعنی همان رب الارباب (یا اسم جامع الله)، ربوبیت می کند؛ زیرا آن حقیقت است که در این مظاهر ظاهر می باشد. نیز آن حقیقت، صاحب اسم اعظم است و ربوبیت مطلق دارد.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 639 تا 640 

در بحث اسم جامع الله، دو نوع نسبت بین این اسم و اسمای دیگر مطرح است که در نوشتار اسمای الهیه شرح آن گذشت و خلاصه آن این است که اسم جامع الله در یک مرحله به نحو اندماجی همه اسما را در خود دارد و در مرحله دیگر به نحو سریانی، همه اسم‌های تفصیل‌یافته کران تا کران عالم را تحت پوشش خود داشته و آنها را شامل است.

با در نظر گرفتن این بحث و آنچه در فرازهای پیشین گفته شد که انسان کامل مظهر اسم جامع الله است و متحد با آن است، نسبت انسان کامل با موجودات عالم نیز در دو مرحله مطرح است، یکی در مرحله اندماج که حقایق همه موجودات در ذات انسان کامل مندک و مندمج است و یکی در مرحله انبساط و سریان که روح و جسم و جان و بدن انسان کامل همه مراحل عالم تا پایان ماده را شامل و محیط است.

قیصری در فصل هشتم از مقدمه خود بر شرح فصوص الحکم در مقام استشهاد برای آنچه پیرامون حقیقت انسانی گفته است، کلام بلندی را از امیر موحدان علی علیه السلام نقل می‌کند و می‌گوید:

ویؤیّد ما ذکرنا قول امیرالمؤمنین ولی الله فی الارضین قطب الموحدین علی بن ابی طالب علیه السلام فی خطبه کان یخطبها للناس؛ انا نقطه باء بسم الله انا جنب الله الذی فرطتم فیه وانا القلم وانا اللوح المحفوظ وانا العرش وانا السموات السبع والارضون...؛

( شرح فصوص الحکم قیصری، فصل هشتم از مقدمه، ص ۳۸)

آنچه که ما در باب انسان کامل گفتیم را سخن امیرمؤمنان و ولی‌الله فی الارضین و قطب موحدین علی بن ابی طالب علیه السلام تأیید می‌نماید که در خطبه‌ای برای مردم فرمود: من نقطه باء بسم‌الله‌ام، من جنب‌الله‌ام که شما در آن تفریط نموده‌اید، من قلمم، من لوح محفوظم، من عرشم، من آسمان‌ها و زمین‌های هفت‌گانه‌ام... .

قیصری در ادامه و با استفاده از این روایت می‌گوید:

لذلک قیل الانسان الکامل لابدّ ان یَسْری فی جمیع الموجودات کسریان الحق فیها... از همین روی گفته شده که انسان کامل ضرورتاً در همه موجودات سریان دارد همچون سریانی که حق‌تعالی در آنها دارد.

متون روایی شیعی مثل آنچه در کتاب الحجّه کافی آمده است، بهترین ادله نقلی در مباحث مطرح پیرامون انسان کامل است و از طرف دیگر مباحث عرفانی نیز بهترین تفسیر و تحلیل آن روایات به شمار می‌آید، همچنان‌که برخی از فقرات زیارت جامعه کبیره که منشور اعتقادی شیعیان درباره امامت است و بهترین شناسنامه انسان کامل و امام معصوم می‌باشد، جز با معارف عمیق عرفانی قابل حل و هضم نیست. در قسمتی از این زیارت می‌خوانیم:

بکم فتح الله وبکم یختم وبکم یُنزّل الغیث وبکم یُمسِک السماء ان تقع علی الارض الاّ باذنه... اسماءکم فی الاسماء واجسادکم فی الاجساد وارواحکم فی الارواح وانفسکم فی النفوس وآثارکم فی الآثار وقبورکم فی القبور.

در این زیارت به‌روشنی هرچه تمام‌تر، سریان انسان کامل در همه موجودات حتی سریان بدن و جسم انسان کامل در همه اجساد و اجسام تبیین و ارائه شده است.

عرفا در تبیین نسبت انسان کامل با عالَم، از نوع ارتباط و نسبت روح با بدن نیز بهره می‌برند. ایشان بر این باورند که همچنان‌که روح در بدن سریان دارد و از طریق این سریان ارتباط کاملی با بدن می‌یابد و به خاطر مناسبت خود با عوالم برتر، فیض الهی را گرفته و به تمام بدن می‌رساند، انسان کامل نیز روح عالم و عالم جسد اوست و به واسطه ارتباط دوسویه‌اش، مسیر وصول فیض الهی به کل عالم می‌شود و همچون روح که اگر از بدن مفارقت نماید، موجب مرگ بدن می‌شود، با رفتن انسان کامل از نشئه مادی نیز، عالم ماده جمع می‌شود و روز قیامت برپا می‌گردد، زیرا انسان کامل همانند روح منشأ حیات و بقای آن بوده است.

ابن عربی در فتوحات مکیه بدین نکته اشاره کرده و می‌گوید:

فهو للعالم کالروح من الجسد فالإنسان روح العالم والعالم جسده... وکمال العالم بالإنسان مثل کمال الجسد بالروح والإنسان منفوخ فی جسم العالم فهو المقصود من العالم.

( فتوحات مکیه، ج۲، ص ۶۷؛ همچنین ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصری، ص ۶۳، ۶۶ و ۷۲)

انسان برای عالَم همانند روح برای جسد است، پس انسان روح عالم و عالم جسد اوست... و کمال عالم به انسان همانند کمال جسد به روح می‌باشد و انسان (همانند روح) در جسم عالم دمیده شده است و همو مقصود اصلی از عالم است.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 624 تا 625

از لوازم بحث خلافت تکوینی انسان کامل، آن است که مدد الهی و فیض خداوندی از مجرای انسان کامل به همه موجودات ساری و جاری می‌شود به گونه‌ای که بقا و استمرار عالم به دست انسان کامل است لذا با رفتن انسان کامل، عالم نیز برچیده شده و بساط آن جمع می‌شود و قیامت کبرای شرعی و آفاقی بر پا می‌شود.

سرّ این مسئله در آن است که انسان کامل حالت برزخیت بین حق و خلق را داشته و با هر دو طرف مناسبت دارد؛ این مناسبت دوطرفه انسان کامل موجب ارتباط یافتن حق با خلق و اتصال خلق با حق شده و به تبع آن فیض خداوند به خلق و مخلوقات جهان می‌رسد، به گونه‌ای که اگر انسان کامل نباشد، هیچ مناسبتی بین دیگر موجودات با خداوند نبوده و استمرار فیض الهی صورت نخواهد گرفت.

ملا عبدالرحمن جامی در نقد النصوص می‌گوید:

وهو الواسطه بین الحق والخلق وبه ومن مرتبته یصل فیض الحق والمدد الذی هو سبب بقاء ما سوی الحق الی العالم کلّه علواً وسفلاً ولولاه من حیث برزخیته التی لا تغایر الطرفین لم یقبل شیءٌ من العالم المدد الالهی الوحدانی لعدم المناسبه والارتباط ولم یصل الیه فکان یفنی وانه عمد السموات والارض ولهذا السرّ برحلته من مرکز الارض... ینحزم نظامها فبدّل الارض غیر الارض.

( نقد النصوص، ص ۹۷)

انسان کامل واسطه بین حق و خلق است و به سبب او و از مرتبه او فیض حق‌تعالی و مددی که سبب بقای ماسوی‌الله است به همه عالم از آسمانی و زمینی می‌رسد و اگر انسان کامل از آن جهت که برزخیت داشته و با طرفین حق و خلق مغایرت ندارد (بلکه مناسبت دارد) نمی‌بود، هیچ چیزی از عالم، به واسطه‌ آنکه مناسبت و ارتباطی با خداوند ندارد، مدد الهی وحدانی را نمی‌پذیرفت، و فیض الهی بدو نمی‌رسید و فنا می‌یافت و از همین جهت انسان کامل ستون آسمان‌ها و زمین است و به خاطر همین سرّ، آن زمان که وی از مرکز زمین رحلت نماید... نظام زمین برچیده شده و زمین دگرگون خواهد شد (و قیامت به پا می‌شود.)

عرفا معتقدند انسان کامل در صورتی کامل است و کون جامع است که همه نشئات حتی نشئه مادی و بدن عنصری هم داشته باشد، لذا وقتی انسان کاملی از عالم ماده رحلت می‌کند دیگر نمی‌تواند خلیفه در کل نظام هستی و در زمین باشد، و شاید آنکه خداوند می‌فرماید: إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَه به همین نکته اشاره داشته باشد که بُعد اَرْضی و مادی هم باید داشته باشد. بنابراین در هر عصر و زمانی باید یکی از انسان‌های کامل روی زمین باشد و وقتی نوبت به آخرین آنها می‌رسد با رفتن او قیامت برپا می‌شود.

محقق قیصری در بخشی از فصل نهم که همه آن پیرامون خلافت انسان کامل است می‌گوید:

فلا یزال فی هذه المرتبه واحدٌ منهم قائم فی هذا المقام لینحفظ به هذا الترتیب والنظام قال سبحانه «وَلِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» «وَإِن مِّنْ أُمَّه إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ» کما قال فی النبی صلی الله علیه و آله و سلم «إِنْ أَنتَ إِلَّا نَذِیرٌ» الی ان ینختم بظهور خاتم الاولیاء وهو الخاتم للولایه المطلقه فاذا کملت هذه الدائره ایضاً وجب قیام الساعه.

( شرح فصوص الحکم قیصری، فصل نهم از مقدمه، ص ۴۰)

دائماً در مرتبه قطبیت نظام هستی، یکی از انسان‌های کامل، هست که در این مقام قرار می‌گیرد تا این ترتیب و نظام را حفظ نماید چراکه خداوند می‌فرماید: «برای هر قومی هدایت‌گری هست» و یا می‌فرماید: «هیچ امتی نیست مگر آنکه خداوند نذیری در میان آنها قرار داده است» همچنان‌که درباره رسول‌ الله صلی الله علیه و آله و سلم (همین تعبیر را به کار می‌برد و) می‌فرماید: «نیستی تو مگر نذیر امت». این مسیر ادامه می‌یابد تا آنکه با ظهور خاتم اولیا که ولایت مطلقه را پایان می‌دهد، خاتمه پذیرد و وقتی دایره ولایت همچون دایره نبوت کامل شد، رستاخیز واجب می‌شود.

آنچه در کل بحث انسان‌شناسی عرفانی و به‌ویژه مسئله خلافت انسان کامل، کاملاً احساس می‌شود هماهنگی کامل مبانی عرفانی با عقاید شیعی است. جای‌جای بحث‌های گذشته و آنچه پس از این می‌آید، رنگ و بویی کاملاً شیعی دارد. از باب نمونه‌ای کوچک اگر عبارات اخیر محقق قیصری ـ که برای اثبات وجود انسانی کامل همانند رسول‌الله صلی الله علیه و آله و سلم در هر عصر و زمانی به آیات «لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ» و «إِن مِّنْ أُمَّه إِلَّا خلَا فِیهَا نَذِیرٌ» استشهاد می‌کند‌ـ را با عبارات دعای شریف ندبه که در مقام اثبات وصایت امیرالمؤمنین صلوات الله و سلامه علیه به همین آیات تمسک جسته است مقایسه نماییم، فضای شیعی موجود در مباحث انسان کامل عرفا کاملاً روشن خواهد شد.

منابع :

  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، صص 613 تا 616

عارفان به ما سوی الله، یعنی از عقل اول تا عالم ماده، عالم کبیر می گویند و درمقابل، از انسان، به عالم صغیر یاد می کنند. به باور آنان، متناظر با تمام مراتبی که در عالم کبیر هست، مراتبی در وجود انسان (عالم صغیر) یافت می شود و از واقعیت، با عنوان تطابق نسختین یاد می کنند. به تعبیری ، هر آنچه در عالم کبیر می گذرد، در انسان نیز متناظر با آن یافت می شود. گویا این انسان، همان عالم است؛ جز اینکه از نظر ظاهری کوچک است. این کوچکی و بزرگی نیز تنها بنابر صورت ظاهر است وخواهیم دید که خود آنها تأکید می کنند که در حقیقت ، انسان کامل است که باید عالم کبیر خوانده شود.

تطابق نسختین در مراحل متعدد و برابر تقسیم بندی های گوناگون عالم کبیر قابل تصویر است. برای نمونه، حقایق عالم را در یک دسته بندی، می توان به عالم عقل، مثال و ماده تقسیم کرد که نسخه مفصل هستی است . این نسخه مفصل، یک نسخه کوتاه مطابَق هم در مقابل دارد که عینِ این مراحل را به اجمال و به أحدیت جمعی در خود دارد و آن انسان است. انسان نسخه مختصری است که با نسخه مفصل عالم تطابق دارد. همان گونه که در نسخه مفصل، عالم ماده وجود دارد ، انسان نیز دارای بدن مادی است. متناظر با عالم مثال یا عالم خیال منفصل در نسخه مفصل، عالم خیال متصل نیز در نسخه مجمل وجود دارد. به همین ترتیب، عالم عقل نیز با مرحله عقلی انسان متناظر است. قیصری در این باره می گوید:

الإنسان لکونه نسخه العالم الکبیرمشتمل علی ما فیه من الحقائق کلها بل هی عینه من وجه .

قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 92

(چون انسان نسخه ای از عالم کبیر است، دربردارنده تمام حقایقی می شود که در آن است، بلکه او از جهتی عین عالم است). در جای دیگری همو با توضیح بیشتری به این مطلب اشاره می کند:

لمّا علمت‏ ان‏ للحقیقه الانسانیه ظهورات فی العالم تفصیلًا، فاعلم ان لها ایضاً ظهورات فی العالم الإنسانی اجمالًا، و اوّل مظاهرها فیه الصوره الروحیه المجرده المطابقه بالصوره العقلیه، ثم الصوره القلبیه المطابقه بالصوره التی للنفس الکلیه، ثم بالصوره التی للنفس الحیوانیه المطابقه بالطبیعه الکلیه...

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 119)

از آنجا که دانستی حقیقت انسانی به تفصیل ظهوراتی در عالم دارد، بدان که برای آن در عالم انسانی نیز ظهوراتی اجمالی است. نخستین مظهر آن در عالم انسانی، همان صورت روحی است که با صورت عقلی مطابق است. (عقل اول، در نسخه کبیر) آن گاه صورت قلبی که با نفس کلی مطابق است و سپس، صورت نفس حیوانی که با طبیعت کلی (عالم مثال) مطابق است.

تطابق عالم کبیر و صغیر توضیح دیگری نیز دارد که با آن، روح بودن انسان کامل برای عالم بهتر خودنمایی می کند. اهل الله می گویند در واقع، عالم یک انسان است؛ زیرا چیزی جز حقیقت یکپارچه نیست که یکپارچگی خود را از راه نفَس رحمانی و انسان کامل به دست آوده است. انسان کامل در عالم، همچون روح و مدبر آن، کل عالم را چونان کالبد تفصیلی خود می طلبد. یکپارچگی این کالبد مفصل به نفَس رحمانی و یکپارچگی روحِ آن، به انسان کامل است. برای مثال، در واقع، عالم مثال منفصل جهت مثالی و برزخی انسان کامل است و عالم عقل، جهت روحی و عقلانی او می باشد و در این میان، عقل اول، روح اعظم انسانی است. پس با وجود انسان کامل در نظام آفرینش، می توان به حق به کل این مجموعه عنوان انسان داد. حقیقتی وحدانی که با وجود انسان کامل در آن، عنوان انسان کبیر می یابد. گویا همان انسان کامل است که به صورت تفصیلی در آمده، عالم را شکل می دهد. با این نگاه، در تک تک اجزای عالم، تجلی انسان کامل دیده می شود:

و لهذا، أی‏ لکون‏ العالم‏ بمنزله الجسد و کون الإنسان الکامل بمثابه روحه، یقال فی حق العالم، «انه الإنسان الکبیر»، فانّه کما أنّ الإنسان عباره عن جسد و روح یدبّره، کذلک العالم عباره عنهما مع أنّه أکبر منه صوره. و لکن‏ هذا القول إنّما یصحّ و یصدق‏ بوجود الإنسان‏ الکامل‏ فیه‏، أی فی العالم، فانّه لو لم یکن موجودا فیه، کان کجسد ملقى، لا روح فیه. و لا شک أنّ إطلاق «الإنسان» على الجسد الذی لا روح فیه لا یصحّ إلّا مجازا.

و کمال یقال للعالم، «الإنسان الکبیر»، کذلک یقال للإنسان، «العالم الصغیر». و کل من هذین القولین إنّما یصحّ بحسب الصوره. و أمّا بحسب المرتبه، فالعالم هو الإنسان الصغیر، و الإنسان هو العالم الکبیر.

(جامی، نقد النصوص، ص 91)

به همین دلیل ؛ یعنی به این دلیل که عالم به منزله کالبد و انسان کامل همچون روح آن است درباره عالم گفته می شود که انسان کبیر است، (اما تنها با وجود انسان در آن).

زیرا همان گونه که انسان، شامل کالبد و روحی است که آن را تدبیر می کند ، عالم نیز از این دو تشکیل شده است البته از نظر شکلی بزرگ تر است. ولی این بیان، تنها وقتی صادق است که انسان کامل در آن باشد یعنی در عالم. پس اگر او در عالم موجود نباشد، عالم همچون کالبدی بدون روح است و بی تردید اطلاق عنوان انسان بر کالبدی که روح ندارد درست نیست؛ مگر به طریق مجاز. همان گونه که عالم انسان کبیر گفته می شود، به انسان نیز عالم صغیر گفته می شود و هر کدام از این دو عنوان، تنها به حسب صورت درست است، ولی بنا بر مرتبه، عالم همان انسان صغیر و انسان، همان عالم کبیر است.

و اعلم، أن للعالم اعتبارین: اعتبار أحدیته، و اعتبار کثرته‏. فباعتبار أحدیته الجامعه یسمى بالإنسان الکبیر، و باعتبار کثره أفراده لیس له الأحدیه الجامعه کأحدیه الإنسان، إذ لکل منها مقام معین. فلا یصح أن یقال، لیس للعالم أحدیه الجمع مطلقاً.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 395)

عالم دو اعتبار دارد:

اعتبار أحدیت و اعتبار کثرت؛ به اعتبار أحدیت جمعی اش، انسان کبیر خوانده می وشد و به اعتبار کثرت افرادش، دیگر أحدیت جامعی چون اأحدیت انسان ندارد؛ زیرا هر کدام از کثرات مقامی معین دارند. پس نمی توان گفت که عالم به طور مطلق أحدیت جمعی ندارد، (بلکه تنها به اعتبار کثرت افرادش این أحدیت را ندارد).

ان حقایق‏ العالم‏ فی‏ العلم‏ و العین کلها مظاهر للحقیقه الانسانیه التی هی مظهر للاسم اللَّه، فارواحها ایضاً کلها جزئیات‏ الروح الأعظم الإنسانی، سواء کان روحاً فلکیاً أو عنصریاً أو حیوانیاً، و صورها صور تلک الحقیقه و لوازمها، لذلک یسمى عالم المفصل بالإنسان الکبیر عند اهل اللَّه لظهور الحقیقه الانسانیه و لوازمها فیه،

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 117-118)

حقایق عالم در مراتب علم (یعنی تعین ثانی) و عین (یعنی تعینات خلقی) همگی مطاهری برای حقیقت انسان اند که مظهر اسم الله است. پس ارواح شان چه ارواح فلکی و چه عنصری و چه حیوانی همگی نیز جزئیاتی از روح اعظم انسانی (عقل اول) هستند؛ و صورت های آنها (ابدان) صورت و لوازم آن حقیقت هستند. از همین رو، اهل الله عالم مفصل را انسان کبیر خوانند؛ زیرا حقیقت انسانی و لوازمش در آن ظهور می کند.

مع‏ أن‏ صاحب‏ الشهود و المحقق العارف بمراتب الوجود، یعلم أنه موجود فی جمیع المظاهر السماویه و العنصریه، و یشاهده فیها بالصور المناسبه لمواطنها و مراتبها عند التنزل من الحضره العلمیه إلى العینیه و من العینیه إلى الشهاده المطلقه قبل ظهوره فی هذه الصوره الإنسانیه الحادثه الزمانیه، شهوداً محققاً. و لا یحیط بما أشرنا إلیه إلا من أحاط بسرّ قوله تعالى: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 335)

صاحب شهود و محقق عارف به مراتب وجود می داند که انسان در تمام مظاهر آسمانی و عنصری موجود است و او را با صورتی که مناسب با مواطن و مراتب خاص اوست، پیش از ظهور در این صورت انسانی، به نحو حق الیقینی می یابد؛ (در هنگام تنزل از حضرت علمی به حضرت غیبی و از حضرت غیبی به حضرت شهادت مطلق). کسی یارای فراگیری آنچه گفتیم را ندارد؛ مگر آنکه سرّ این کلام حق تعالی را دریافته باشد که : به یقین، شما را به طورهای گوناگون آفریدیم.

با توجه به این بیان، عقول و مفارقات و نیز دیگر اجزای عالم کبیر، همگی قوه ای از قوا وشأنی از شئون انسان کامل خواهند بود. البته ترتیب وجودی آنها، به صورت ترتیب شئون انسان کامل خودنمایی می کند. برای مثال ملک یا عقلی که نسبت به ملائکه وعقول دیگر، از نظر وجودی برتری دارد، شأن و قوه ای برتر در هستی انسان کامل خواهد بود. عقل اول که نخستین مرحله پس از صقع ربوبی است، اولین شأن از شئون برترین انسان های کامل و اولین جلوه و ملک مسدد (یاریگر) آنها به شمار می آید. بیان حضرت رسول الله صل  الله علیه و آله وسلم که أول ما خلق الله العقل و در عین حال أول ما خلق الله نوری بدین معناست که نخستین آفریده، عقلی است که همان نور من است. منظور ایشان ، این حقیقت است که صورت وجودیِ خارجیِ حقیقت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله وسلم که در تعین اول ریشه داشت، در عالم تعینات خلقی، همان عقل اول است. از همین رو، ائمه اطهار علیهم السلام فرموده اند فرشته ای که یاریگر و مسدد روح انبیاست ، جبرئیل یا روح القدس است؛ در حالی که فرشته یاریگر خودشان فرشته ای با مرتبه بالاتر است؛ یعنی روح اعظم یا همان، عقل اول که شأنی از شئون رسول الله و جانشینان بر حق وی ، ائمه اطهار علیهم السلام است.

(شیخ کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الروح التی یسدد بها الائمه ص 273)

فی ان العالم هو صوره الحقیقه الانسانیه ... فأول ظهورها فی صوره العقل الأول الذی هو صوره اجمالیه للمرتبه العمائیه... لذلک قال علیه السلام: «اول ما خلق اللَّه نورى» و أراد العقل کما أیده بقوله: «اوّل ما خلق اللَّه العقل». ثم فی صوره باقى العقول و النفوس الناطقه الفلکیه و غیرها .

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 117-118)

درباره اینکه عالم همان صورت حقیقتِ انسانی است.

نخستین ظهور عالم در صورت عقل اول است که همان صورت اجمالی برای مرتبه عمایی (تعین ثانی از جهت احدیت) است . .... از همین رو، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:

اولین چیزی که خداوند آفرید نور من بود و مقصودش عقل بود؛ همان گونه که این مطلب را با سخن دیگرش تأیید کرد که نخستین چیزی که خداوند آفرید عقل بود. و سپس، صورت دیگر عقول و نفوس ناطق فلکی و ...

و هو العقل‏ الأول‏ الذی هو الروح المحمدی فی الحقیقه الظاهر فی هذه النشأه العنصریه المشار إلیه بقوله، صلى اللَّه علیه و سلم: أول ما خلق اللَّه نورى.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 405)

او عقل اولی است که همان روح محمدی صلی  الله علیه و آله وسلم است که در این نشئه عنصری ظاهر شده است و حضرت در حدیث اولین چیزی که خداوند آفرید، نور من بود بدان اشاره دارد.

کانت الملائکه من بعض قوی تلک الصوره التی هی صوره العالم المعبر عنه فی اصطلاح القوم بالانسان الکبیر.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 49)

فرشتگان، تشکیل دهنده برخی از قوای آن صورتی هستند که همان صورت عالم است و آن را در اصطلاح، انسان کبیر گویند.

او (رسول خاتم) نیز اقتضای مظهری کلی کرد که آن مظهر را از راه جامعیت، مناسبتی با اسم جامع باشد تا خلیفه الله باشد در رسانیدن فیض و کمالات از اسم الله به ما سواه، و آن مظهر جامع، روح محمدی بود صلوات الله علیه که أول ماخلق الله روحی أو نوری عبارت از آن است.

(جامی، نقد النصوص، ص 275)

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 632 تا 638

درباره نسبت انسان کامل با حق تعالی گفته شد که باید انسان را تجلی اعظمی دانست که حق تعالی خود را آن گونه که هست در آن می بیند. از این رو، انسان ، کمال استجلای حق خواهد بود و بهترین آینه ای است که خدا می تواند خود و کمالات اسمایی اش را در آن ببیند.

اهل معرفت در توضیح همین حقیقت، از بیان دیگری سود می جویند که بر حدیث مشهوری مبتنی است که می فرماید :

إن الله خلق آدم علی صورته.

(علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 4 ص 14)

درباره تفسیر این حدیث ، به ویژه درباره مرجع ضمیر متصل غایب در صورته بحث های بسیاری شده است که البته بنابر برخی روایت های دیگر، باید گفت بازگرداندن آن به الله نیز می تواند یکی از گزینه های مورد تأیید باشد. براین اساس ، پرسش این است که چگونه می توان برای خداوند صورتی تصور کرد؟ از نظر عارفان نیز صورت، به معنای شکلی که مستلزم ابعاد و اعراض باشد قابل انتساب به ذات خداوند نیست، اما آنها با بازگرداندن واژه صورت به معنای اصلی اش و پیراستن آن از لوازم معنایی امکانی، معنای عمیق این حدیث را روشن می ساند. از نظر اهل معرفت، صورت همان ما یظهر به الشیء یعنی چیزی که با آن، شیء خود را ظاهر می سازد.

به بیان دیگر، هر امری را که بتواند مظهر و نمایانگر امری دیگر باشد، می توان صورت آن شیء تلقی کرد. با چنین تفسیری می توان، مثلا، بدن را صورت روح دانست؛ زیرا در واقع  آنچه در روح است، در قالب بدن و از طریق اعضا و جوارح آن ظهور می یابد. به همین ترتیب، کل عالم نیز می تواند صورت حق تعالی تلقی شود؛ زیرا بنا بر نظریه وحدت وجود ، عالم چیزی جز جلوه حق نیست. در این میان، انسان، با توجه به ویژگی هایی که در مقام مظهر جامع تمام اسمای الهی در خود جمع کرده است، به نحو کمال و تمام می تواند چونان صورت حق تعالی تصویر شود؛ به گونه ای که می توان گفت انسان آفریده شده بر صورت حق است؛ بدین معنا که حق تعالی خود را به تمامی در وجود مظهر انسانی بروز می دهد.

اما صورت حق تعالی چیست که انسان برابر آن افریده شده است؟ پیش از پاسخ گویی به این پرسش، باید گفت هر گاه از خلق سخن می گوییم، پیش از هر چیزی حق را در مقابل آفریده ها در نظر گرفته ایم. بنابراین، آنچه در اینجا صورت حق خوانده می شود باید جهتی فاعلی داشته باشد که انسان در مقابل آن در مقام پذیرش قرار می گیرد. اهل معرفت می گویند مقصود از صورت خداوند، همان امر واجد جهت فاعلی است که چیزی جز اسمای الهی نیست.

بنابراین، انسان برابر با اسمای الهی خلق شده است و چون همه اسما در تعین ثانی در اسم جامع الله جمع اند و بازگشتشان به این مقام است، صورت حق تعالی نیز چیزی جز اسم جامع الله نیست. بنابراین، اسم جامع الله تنها در حضرت انسان کامل است که به طور کامل خود را جلوه گر می سازد. پس، انسان کامل مطابق با صورت حق  تعالی، یعنی اسم جامع الله خلق شده است. جامی در شرح این عبارت ابن عربی:

و کان الانسان مختصرا من الحضره الالهیه و لذلک خصه بالصوره فقال ان الله خلق آدم علی صورته .

(رسائل ابن العربی، رساله 27، رساله نقش الفصوص، ص 1)

انسان چکیده ای از حضرت الهیت است . به همین دلیل، خداوند او را به صورت خود اختصاص داد؛ آنجا که فرمود:

خداوند آدم را بر صورت خویش آفرید.

و می گوید :

و لذلک، أی لکون الإنسان مختصرا من الحضره الإلهیه، مشتملا على ما فیها من حقائق الصفات و الأسماء اشتمالا أحدیا جمعیا، خصه، أی اللَّه سبحانه الإنسان، بالصوره الإلهیه، أی جعل الصوره مختصّه به- بحسب الذکر- و إن کان العالم أیضا على الصوره؛ لأنّ کل ما إلى الوحده أقرب، فاضافته إلى الحق أولى؛ و صوره الإنسان صورته الأحدیه الجمعیه، و صوره العالم صورته التفصیلیه.

فقال على لسان نبیّه صلّى اللَّه علیه و سلّم، «ان اللَّه خلق آدم»، أی قدّره أوّلا فی العلم و أوجده ثانیا فی العین، «على صورته» الألوهیه الکامله و صفته الربوبیه الشامله ... قیل، «الصوره» هی الهیئه، و ذلک لا یصحّ إلّا على الأجسام. فمعنى الصوره «الصفه»، یعنى، «خلق آدم على صفه اللَّه عزّ و جلّ»، أی حیا، عالما، مریدا، قادرا، سمیعا، بصیرا، متکلّما. و لمّا کان الحقیقه تظهر فی الخارج بالصوره، أطلق «الصوره» على الأسماء و الصفات مجازا، لأنّ الحق سبحانه بها یظهر فی الخارج. هذا باعتبار أهل الظاهر.

و أمّا عند المحقّقین، ف «الصوره» عباره عمّا لا تعقل الحقائق المجرّده الغیبیه و لا تظهر إلّا بها. و «الصوره الإلهیه» هو الوجود المتعیّن بسائر التعیّنات التی بها یکون مصدرا لجمیع الأفعال الکمالیه و الآثار الفعلیه.

(جامی، نقد النصوص، ص 93)

و به همین دلیل یعنی به دلیل اینکه انسان چکیده ای از حضرت الهیت است و هر آنچه را که در اوست، یعنی حقایق صفات  و اسما را به نحو احدی و جمعی در بر دارد؛ او را به صورت حق اختصاص داد ، یعنی حق تعالی انسان را به صورت الهیت اختصاص داد ، بدین معنا که از میان همه موجودات تنها در مورد انسان تصریح کرد که او بر صورت خود است؛ هر چند عالم نیز بر صورت اوست. این از آن روست که هر آنچه به وحدت نزدیک تر است، نسبت دادنش به حق اولی است و صورت انسان، صورت أحدیت جمعی و صورت عالم صورت تفصیلی اوست. پس از زبان پیامبرش صلی الله علیه و آله و سلم فرمود:

خداوند آدم را خلق کرد؛ یعنی او را اولا در مرحله علم تقدیر فرمود و ثانیا در عین خارجی موجود ساخت. بر صورت خود؛ یعنی مطابق با صورت کامل الوهیت (یعنی اسم جامع الله) و صفت جامع ربوبی اش ... برخی گفته اند: صورت همان هیئت است و این جز در مورد اجسام درست نیست. پس باید گفت معنای صورت، صفت است؛ یعنی خداوند آدم را بر صفت خودش خلق کرد؛ یعنی او را زنده ، دانا، مرید، توانا، شنوا ، بینا و متکلم قرار داد. نیز گفته اند چون حقیقت در خارج به واسطه صورت ظاهر می شود، می توان اطلاق صورت را بر اسما و صفات به نحو مجازی گسترش داد؛ زیرا خداوند سبحان به واسطه آنها در خارج ظاهر می شود. انی به اعتبار اهل نظر است، امام نزد محققان صورت عبارت است از آنچه حقایق مجرد غیبی بدون آن قابل تعقل و تصور نیستند و بدون آن ظاهر نمی شوند. نیز صورت الهیت، همان وجود متعین به تمام تعینات است که به واسطه آن، حق تعالی مصدر تمام افعال کمالی و آثار فعلی خود می گردد.

همو، در جای دیگری می گوید:

و قال بعضهم، اگر سائلى گوید که اطلاق «صورت» بر اللَّه تعالى چگونه توان کرد، جواب گوئیم که به قول اهل ظاهر به مجاز باشد، نه به حقیقت، که نزد ایشان اطلاق اسم «صورت» بر محسوسات حقیقت باشد، و بر معقولات مجاز. امّا نزد این طایفه چون عالم بجمیع أجزائه الروحانیه و الجسمانیه و الجوهریه و العرضیه صورت حضرت الهیه است تفصیلا، و انسان کامل صورت اوست جمعا، پس اضافت صورت به حق حقیقت بود، و به ما سواى او مجاز.

(جامی، نقد النصوص، ص 95)

خلاصه اینکه اولا در این حدیث، واژه صورت در معنای حقیقی اش؛ یعنی ما یظهر به الشیء به کار رفته است؛ ثانیا صورت حق، به معنای جهت فاعلیت حق است که در نهایت اسم جامع الله مصداق اتم آن است. بار دیگر یادآوری می کنیم که تمام سخن ما در این مقام، درباره الله وصفی است؛ نه الله ذاتی که معلوم احدی نیست.

جندی در توضیح بیانی از ابن عربی که می گوید:

فأنشأ صورته الظاهره من حقائق العالم و صُوَرِه و أنشأ صورته الباطنه على صورته تعالى‏

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص55)

خداوند صورت ظاهر انسان را مطابق با عالم، و صورت باطن وی را مطابق با خود آفرید. چنین می گوید:

و أمّا إنشاء اللَّه- تعالى- صوره باطن الإنسان على صورته تعالى فهو أنّ الإنسان الکامل حاو، جامع لجمیع الأسماء الإلهیه الفعلیه الوجوبیه و جمیع نسب الربوبیه؛ فإنّه- أعنی الإنسان الکامل- واجب الوجود بربّه، عرش للَّه بقلبه، فهو حق، واجب الوجود، حیّ، عالم، قدیر، مرید، متکلّم، سمیع، بصیر و هکذا جمیع الأسماء، و لکن بالله على الوجه الأجمع الأکمل.

و صوره اللَّه- التی خلق اللَّه آدم علیها- هی أحدیه جمع جمیع هذه الحقائق الربانیه الإلهیه على الإطلاق، لا غیر، فباطن الإنسان على صوره اللَّه، و ظاهره على صوره العالم و حقائقه‏

(جندی، شرح فصوص الحکم، ص 204)

مقصود از اینکه خداوند متعال صورت باطن انسان را برابر صورت خود آفرید، همان انسان کامل است که جامع تمام اسمای الهی فعلی وجوبی و تمام نسب ربوبی است؛ زیرا انسان کامل، واجب الوجود است به واسطه پروردگارش (وجوب در مرتبه تعین ثانی) و به واسطه قلب خود، عرش خداوند است. پس او حق، واجب الوجود ، حی، عالم، قدیر، متکلم ، سمیع، بصیر و نیز واجد دیگر اسماست، اما همه را به واسطه خداوند و به صورت اجمع اکمل داراست و صورت خداوند که آدم را مطابق آن آفرید، همانا أحدیت جمع تمام این حقایق ربانی الهی (یعنی اسم جامع الله) علی الاطلاق است و نه جز این. پس باطن انسان بر صورت خداوند و ظاهرش بر صورت عالم است.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 597 تا 601