عارفان به ما سوی الله، یعنی از عقل اول تا عالم ماده، عالم کبیر می گویند و درمقابل، از انسان، به عالم صغیر یاد می کنند. به باور آنان، متناظر با تمام مراتبی که در عالم کبیر هست، مراتبی در وجود انسان (عالم صغیر) یافت می شود و از واقعیت، با عنوان تطابق نسختین یاد می کنند. به تعبیری ، هر آنچه در عالم کبیر می گذرد، در انسان نیز متناظر با آن یافت می شود. گویا این انسان، همان عالم است؛ جز اینکه از نظر ظاهری کوچک است. این کوچکی و بزرگی نیز تنها بنابر صورت ظاهر است وخواهیم دید که خود آنها تأکید می کنند که در حقیقت ، انسان کامل است که باید عالم کبیر خوانده شود.
تطابق نسختین در مراحل متعدد و برابر تقسیم بندی های گوناگون عالم کبیر قابل تصویر است. برای نمونه، حقایق عالم را در یک دسته بندی، می توان به عالم عقل، مثال و ماده تقسیم کرد که نسخه مفصل هستی است . این نسخه مفصل، یک نسخه کوتاه مطابَق هم در مقابل دارد که عینِ این مراحل را به اجمال و به أحدیت جمعی در خود دارد و آن انسان است. انسان نسخه مختصری است که با نسخه مفصل عالم تطابق دارد. همان گونه که در نسخه مفصل، عالم ماده وجود دارد ، انسان نیز دارای بدن مادی است. متناظر با عالم مثال یا عالم خیال منفصل در نسخه مفصل، عالم خیال متصل نیز در نسخه مجمل وجود دارد. به همین ترتیب، عالم عقل نیز با مرحله عقلی انسان متناظر است. قیصری در این باره می گوید:
الإنسان لکونه نسخه العالم الکبیرمشتمل علی ما فیه من الحقائق کلها بل هی عینه من وجه .
قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 92
(چون انسان نسخه ای از عالم کبیر است، دربردارنده تمام حقایقی می شود که در آن است، بلکه او از جهتی عین عالم است). در جای دیگری همو با توضیح بیشتری به این مطلب اشاره می کند:
لمّا علمت ان للحقیقه الانسانیه ظهورات فی العالم تفصیلًا، فاعلم ان لها ایضاً ظهورات فی العالم الإنسانی اجمالًا، و اوّل مظاهرها فیه الصوره الروحیه المجرده المطابقه بالصوره العقلیه، ثم الصوره القلبیه المطابقه بالصوره التی للنفس الکلیه، ثم بالصوره التی للنفس الحیوانیه المطابقه بالطبیعه الکلیه...
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 119)
از آنجا که دانستی حقیقت انسانی به تفصیل ظهوراتی در عالم دارد، بدان که برای آن در عالم انسانی نیز ظهوراتی اجمالی است. نخستین مظهر آن در عالم انسانی، همان صورت روحی است که با صورت عقلی مطابق است. (عقل اول، در نسخه کبیر) آن گاه صورت قلبی که با نفس کلی مطابق است و سپس، صورت نفس حیوانی که با طبیعت کلی (عالم مثال) مطابق است.
تطابق عالم کبیر و صغیر توضیح دیگری نیز دارد که با آن، روح بودن انسان کامل برای عالم بهتر خودنمایی می کند. اهل الله می گویند در واقع، عالم یک انسان است؛ زیرا چیزی جز حقیقت یکپارچه نیست که یکپارچگی خود را از راه نفَس رحمانی و انسان کامل به دست آوده است. انسان کامل در عالم، همچون روح و مدبر آن، کل عالم را چونان کالبد تفصیلی خود می طلبد. یکپارچگی این کالبد مفصل به نفَس رحمانی و یکپارچگی روحِ آن، به انسان کامل است. برای مثال، در واقع، عالم مثال منفصل جهت مثالی و برزخی انسان کامل است و عالم عقل، جهت روحی و عقلانی او می باشد و در این میان، عقل اول، روح اعظم انسانی است. پس با وجود انسان کامل در نظام آفرینش، می توان به حق به کل این مجموعه عنوان انسان داد. حقیقتی وحدانی که با وجود انسان کامل در آن، عنوان انسان کبیر می یابد. گویا همان انسان کامل است که به صورت تفصیلی در آمده، عالم را شکل می دهد. با این نگاه، در تک تک اجزای عالم، تجلی انسان کامل دیده می شود:
و لهذا، أی لکون العالم بمنزله الجسد و کون الإنسان الکامل بمثابه روحه، یقال فی حق العالم، «انه الإنسان الکبیر»، فانّه کما أنّ الإنسان عباره عن جسد و روح یدبّره، کذلک العالم عباره عنهما مع أنّه أکبر منه صوره. و لکن هذا القول إنّما یصحّ و یصدق بوجود الإنسان الکامل فیه، أی فی العالم، فانّه لو لم یکن موجودا فیه، کان کجسد ملقى، لا روح فیه. و لا شک أنّ إطلاق «الإنسان» على الجسد الذی لا روح فیه لا یصحّ إلّا مجازا.
و کمال یقال للعالم، «الإنسان الکبیر»، کذلک یقال للإنسان، «العالم الصغیر». و کل من هذین القولین إنّما یصحّ بحسب الصوره. و أمّا بحسب المرتبه، فالعالم هو الإنسان الصغیر، و الإنسان هو العالم الکبیر.
(جامی، نقد النصوص، ص 91)
به همین دلیل ؛ یعنی به این دلیل که عالم به منزله کالبد و انسان کامل همچون روح آن است درباره عالم گفته می شود که انسان کبیر است، (اما تنها با وجود انسان در آن).
زیرا همان گونه که انسان، شامل کالبد و روحی است که آن را تدبیر می کند ، عالم نیز از این دو تشکیل شده است البته از نظر شکلی بزرگ تر است. ولی این بیان، تنها وقتی صادق است که انسان کامل در آن باشد یعنی در عالم. پس اگر او در عالم موجود نباشد، عالم همچون کالبدی بدون روح است و بی تردید اطلاق عنوان انسان بر کالبدی که روح ندارد درست نیست؛ مگر به طریق مجاز. همان گونه که عالم انسان کبیر گفته می شود، به انسان نیز عالم صغیر گفته می شود و هر کدام از این دو عنوان، تنها به حسب صورت درست است، ولی بنا بر مرتبه، عالم همان انسان صغیر و انسان، همان عالم کبیر است.
و اعلم، أن للعالم اعتبارین: اعتبار أحدیته، و اعتبار کثرته. فباعتبار أحدیته الجامعه یسمى بالإنسان الکبیر، و باعتبار کثره أفراده لیس له الأحدیه الجامعه کأحدیه الإنسان، إذ لکل منها مقام معین. فلا یصح أن یقال، لیس للعالم أحدیه الجمع مطلقاً.
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 395)
عالم دو اعتبار دارد:
اعتبار أحدیت و اعتبار کثرت؛ به اعتبار أحدیت جمعی اش، انسان کبیر خوانده می وشد و به اعتبار کثرت افرادش، دیگر أحدیت جامعی چون اأحدیت انسان ندارد؛ زیرا هر کدام از کثرات مقامی معین دارند. پس نمی توان گفت که عالم به طور مطلق أحدیت جمعی ندارد، (بلکه تنها به اعتبار کثرت افرادش این أحدیت را ندارد).
ان حقایق العالم فی العلم و العین کلها مظاهر للحقیقه الانسانیه التی هی مظهر للاسم اللَّه، فارواحها ایضاً کلها جزئیات الروح الأعظم الإنسانی، سواء کان روحاً فلکیاً أو عنصریاً أو حیوانیاً، و صورها صور تلک الحقیقه و لوازمها، لذلک یسمى عالم المفصل بالإنسان الکبیر عند اهل اللَّه لظهور الحقیقه الانسانیه و لوازمها فیه،
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 117-118)
حقایق عالم در مراتب علم (یعنی تعین ثانی) و عین (یعنی تعینات خلقی) همگی مطاهری برای حقیقت انسان اند که مظهر اسم الله است. پس ارواح شان چه ارواح فلکی و چه عنصری و چه حیوانی همگی نیز جزئیاتی از روح اعظم انسانی (عقل اول) هستند؛ و صورت های آنها (ابدان) صورت و لوازم آن حقیقت هستند. از همین رو، اهل الله عالم مفصل را انسان کبیر خوانند؛ زیرا حقیقت انسانی و لوازمش در آن ظهور می کند.
مع أن صاحب الشهود و المحقق العارف بمراتب الوجود، یعلم أنه موجود فی جمیع المظاهر السماویه و العنصریه، و یشاهده فیها بالصور المناسبه لمواطنها و مراتبها عند التنزل من الحضره العلمیه إلى العینیه و من العینیه إلى الشهاده المطلقه قبل ظهوره فی هذه الصوره الإنسانیه الحادثه الزمانیه، شهوداً محققاً. و لا یحیط بما أشرنا إلیه إلا من أحاط بسرّ قوله تعالى: وَ قَدْ خَلَقَکُمْ أَطْواراً.
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصیحح آشتیانی ص 335)
صاحب شهود و محقق عارف به مراتب وجود می داند که انسان در تمام مظاهر آسمانی و عنصری موجود است و او را با صورتی که مناسب با مواطن و مراتب خاص اوست، پیش از ظهور در این صورت انسانی، به نحو حق الیقینی می یابد؛ (در هنگام تنزل از حضرت علمی به حضرت غیبی و از حضرت غیبی به حضرت شهادت مطلق). کسی یارای فراگیری آنچه گفتیم را ندارد؛ مگر آنکه سرّ این کلام حق تعالی را دریافته باشد که : به یقین، شما را به طورهای گوناگون آفریدیم.
با توجه به این بیان، عقول و مفارقات و نیز دیگر اجزای عالم کبیر، همگی قوه ای از قوا وشأنی از شئون انسان کامل خواهند بود. البته ترتیب وجودی آنها، به صورت ترتیب شئون انسان کامل خودنمایی می کند. برای مثال ملک یا عقلی که نسبت به ملائکه وعقول دیگر، از نظر وجودی برتری دارد، شأن و قوه ای برتر در هستی انسان کامل خواهد بود. عقل اول که نخستین مرحله پس از صقع ربوبی است، اولین شأن از شئون برترین انسان های کامل و اولین جلوه و ملک مسدد (یاریگر) آنها به شمار می آید. بیان حضرت رسول الله صل الله علیه و آله وسلم که أول ما خلق الله العقل و در عین حال أول ما خلق الله نوری بدین معناست که نخستین آفریده، عقلی است که همان نور من است. منظور ایشان ، این حقیقت است که صورت وجودیِ خارجیِ حقیقت خاتم الانبیا صلی الله علیه و آله وسلم که در تعین اول ریشه داشت، در عالم تعینات خلقی، همان عقل اول است. از همین رو، ائمه اطهار علیهم السلام فرموده اند فرشته ای که یاریگر و مسدد روح انبیاست ، جبرئیل یا روح القدس است؛ در حالی که فرشته یاریگر خودشان فرشته ای با مرتبه بالاتر است؛ یعنی روح اعظم یا همان، عقل اول که شأنی از شئون رسول الله و جانشینان بر حق وی ، ائمه اطهار علیهم السلام است.
(شیخ کلینی، اصول کافی، ج 1، باب الروح التی یسدد بها الائمه ص 273)
فی ان العالم هو صوره الحقیقه الانسانیه ... فأول ظهورها فی صوره العقل الأول الذی هو صوره اجمالیه للمرتبه العمائیه... لذلک قال علیه السلام: «اول ما خلق اللَّه نورى» و أراد العقل کما أیده بقوله: «اوّل ما خلق اللَّه العقل». ثم فی صوره باقى العقول و النفوس الناطقه الفلکیه و غیرها .
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 117-118)
درباره اینکه عالم همان صورت حقیقتِ انسانی است.
نخستین ظهور عالم در صورت عقل اول است که همان صورت اجمالی برای مرتبه عمایی (تعین ثانی از جهت احدیت) است . .... از همین رو، پیامبر صلی الله علیه و آله وسلم فرمود:
اولین چیزی که خداوند آفرید نور من بود و مقصودش عقل بود؛ همان گونه که این مطلب را با سخن دیگرش تأیید کرد که نخستین چیزی که خداوند آفرید عقل بود. و سپس، صورت دیگر عقول و نفوس ناطق فلکی و ...
و هو العقل الأول الذی هو الروح المحمدی فی الحقیقه الظاهر فی هذه النشأه العنصریه المشار إلیه بقوله، صلى اللَّه علیه و سلم: أول ما خلق اللَّه نورى.
(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 405)
او عقل اولی است که همان روح محمدی صلی الله علیه و آله وسلم است که در این نشئه عنصری ظاهر شده است و حضرت در حدیث اولین چیزی که خداوند آفرید، نور من بود بدان اشاره دارد.
کانت الملائکه من بعض قوی تلک الصوره التی هی صوره العالم المعبر عنه فی اصطلاح القوم بالانسان الکبیر.
(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 49)
فرشتگان، تشکیل دهنده برخی از قوای آن صورتی هستند که همان صورت عالم است و آن را در اصطلاح، انسان کبیر گویند.
او (رسول خاتم) نیز اقتضای مظهری کلی کرد که آن مظهر را از راه جامعیت، مناسبتی با اسم جامع باشد تا خلیفه الله باشد در رسانیدن فیض و کمالات از اسم الله به ما سواه، و آن مظهر جامع، روح محمدی بود صلوات الله علیه که أول ماخلق الله روحی أو نوری عبارت از آن است.
(جامی، نقد النصوص، ص 275)
منابع :
- یزدان پناه – سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 632 تا 638