عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

در دستگاه فلسفی عرفانی عارفان، با محوریت نظریه وحدت وجود مشخص شد که همه عالم ، مظهر و جلوه حق است و موجودی نیست که تجلی حق نباشد. نکته مهم در اینجا این است که در میان تمام موجودات که مظاهر نسبی و ناقص حق تعالی به شمار می آیند و تنها بخشی از اسمای الهی را جلوه گر می سازند، تنها  انسان است که مظهر جامع حق است و می تواند آن گونه که حق تعالی می خواهد، تجلی گر تمام اسما و صفات او باشد.

به بیان دیگر، ظهور حق تعالی در آینه اشیا، چونان آینه ناقص همان اشیاست، اما ظهور او در آینه انسان در واقع، ظهور در یک آینه تمام نماست. به همین دلیل، انسان را تجلی اعظم و مظهر اتمِ حق تعالی خوانده اند؛ به گونه ای که می توان گفت خداوند ظهوری بیش از این و جلوه ای کامل تر از آن نخواهد داشت. مظهریت اتم انسان به این معناست که خداوند هر آنچه از تجلیات و اسما و صفات در خود به نحو بالقوه و مندمج دارد، همه را بدون کوچک ترین نقصی در آینه انسان کامل می بیند:

و الإنسان‏ الکامل‏ الذی‏ هو العین المقصوده للَّه على التعیین، و کل ما سواه فمقصود بطریق التبعیّه له... و انّما کان الإنسان الکامل هو المراد بعینه دون غیره، من أجل أنّه مجلى تام للحق، یظهر الحق به من حیث ذاته و جمیع أسمائه و صفاته و أحکامه و اعتباراته على نحو ما یعلم نفسه بنفسه فی نفسه، و ما ینطوى علیه من أسمائه و صفاته، و سایر ما أشرت الیه من الأحکام و الاعتبارات، و حقائق معلوماته التی هی اعیان مکوّناته دون تغییر توجبه نقص القبول و خلل فی مرآتیته، یفضی بعدم ظهور ما ینطبع فیه على خلاف ما هو علیه فی نفسه‏.

(قونوی، رساله النصوص، نص 11، ص 42)

پس انسان کامل همان چیزی است که به ویژه مقصود حق تعالی است و هر چه غیر از اوست به تبع وی مقصود حق تعالی قرار گرفته است. نیز اینکه تنها انسان کامل و نه غیر او، مقصود حق تعالی قرار گرفت، از آن جهت است که او محل تجلی تام و تمام حق است که خداوند به واسطه او از جهت ذات و تمام اسما و صفات و احکام و اعتباراتش ظهور و تجلی می کند؛ همان گونه که بنفسه و فی نفسه به خود و تمام اسما و صفات و احکام و  اعتبارات و حقایقی که معلوم او هستند یعنی همان اعیان ثابته علم دارد؛ بدون هیچ گونه تغییری که موجب شود او در قبول اسما و صفات دچار نقص باشد که باعث شود به رغم آنچه که او در واقع بر آن است ، به عدم ظهور تمام امور مندمج در آن بینجامد.

ثمّ اعلم: أنّ المناظر و المجالی‏ و المظاهر و المرائی- التی یرى الحقّ فیها نفسه- إنّ لم تکن لها حیثیّه خصیصه و استعداد معیّن تمتاز بها عن الظاهر فیها، کان الظاهر الحقّ فیها غیر متغیّر عن عینه. و إن لم تکن کذلک، ظهرت الصوره بحسب المحلّ کظهور الحق فی مرتبه من المراتب- جزئیه کانت أو کلّیه- إنّما یکون بحسب المحلّ، و لا یکون ذلک المظهر بحسب الحق؛ فإنّ ظهور الحق مثلا فی العالم الروحانی لیس کظهوره فی العالم الطبیعی، فإنّه فی الأوّل بسیط، نوری، فعلی، نزیه، شریف، وحدانی، و فی الثانی ظهوره على خلاف ذلک من الترکیب، و الظلمه، و الانفعال، و الخسّه، و الکثره، و الکدر.

و من المظاهر ما لیس له حسب معیّن و حسبیّه یوجب انصباغ الظاهر فیه بصبغه، و لا یکسب الحقّ المتجلّی فیه أثرا من خصوص وصفه و صفه عینه بحیث یخرجه عن طهارته الأصلیه و مقتضى حقیقته‏

(جندی، شرح فصوص الحکم، ص 149)

مناظر و مجالی و مظاهر و مرائی که حق تعالی خود را در آنها می یابد ، اگر حیثیت ویژگی و استعداد معینی نداشته باشند که آنها را از دیگر مظاهر امتیاز بخشد، آن گاه ظهور حق در آنها نسبت به عین حق تفاوت و تغییری نخواهد داشت . اگر چنین نباشد (یعنی اگر استعداد ممتاز کننده ای داشته باشند) ، آن گاه صورت حق به حسب محل مورد نظر ظاهر می شود؛ همانند ظهور حق تعالی در مرتبه ای از مراتبی؛ چه جزئی باشد چه کلی که به حسب محل مورد نظر است.

در این صورت آن مظهر، مظهری به حسب حق نخواهد بود؛ زیرا برای مثال، ظهور حق در عالم روحانی همانند ظهورش در عالم طبیعی نیست؛ چه حق در اولی ظهور بسیط نوری فعلی نزیه شریف وحدانی دارد؛ در حالی که در دومی ، ظهوری بر خلاف آن با صفاتی همچون ترکیب، ظلمت، انفعال، خست، کثرت و کدورت دارد. همان گونه که در قسم اول اشاره کردیم برخی از مظاهر، ویژگی معینی که موجب رنگ پذیری ظهور حق تعالی به رنگی شود ندارند و حقی که در آنها جلوه گر می شود، اثری از اوصاف ویژه آنها و صفت عینشان بدان گونه که آن را از طهارت اصلی و مقتضای حقیقت کلی اش خارج سازد نمی پذیرد؛ همانند مظاهری انسانی کمالی کلی برزخی که آنها را حسبی نیست که حق را از مقتضای حقیقت اصلی اش خارج سازد.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 591 تا 594