عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

نسبت انسان با عالم

پس از روشن شدن نسبت انسان با حق تعالی و بیان این نکته که انسان همان تجلی اعظم حق تعالی و خلیفه او درعالم است که بر صورت او خلق شده و موجب کمال استجلای حق است، در ادامه به این پرسش می پردازیم که چنین حقیقتی در نسبت با ما سوی الله ، چه جایگاهی دارد و جه نسبتی با عالم برقرار می کند؟

انسان؛ روح عالم

شیخ اکبر در فص آدمی، در بیان ضرورت وجود انسان و سرّ ایجاد انسان، به دو دلیل استناد می کند: نخست، کمال استجلای حق تعالی که به واسطه انسان محقق می شود و دیگر این نکته که انسان کامل در حکم روح برای کالبد عالم است؛ همان گونه که روح انسان نسبت به بدن او، سمت ربوبیت و تدبیر دارد، در مجموعه اکوان نیز وجود انسان همچون روحی است که تمام عالم را چون کالبد خود تدبیر و ربوبیت می کند.

سر این نکته دراین حقیقت نهفته است که در میان تمام تعینات و مکونات، تنها یک موجود است که با فراتر رفتن از ساحت خلق، به صقع ربوبی راه می یابد که همان انسان کامل است. انسان کامل با دستیابی بدان مقام، تعلق خویش به ساحت خلق را از دست نمی دهد، بلکه شامل جهات حقی و خلقی می شود. از همین رو، چونان واسطه ای عمل می کند که فیض وجودی و ظهوری حق را از جانب حقی دریافت می دارد و به جانب خلقی عطا می کند. حتی عقل اول که دارنده بالاترین مقام و رتبه وجودی در میان تعینات خلقی است، فیض وجودی و ظهوری خویش را از دست انسان کامل دریافت می کند. این همان سری است که او را، روح عالم می سازد.

برای نزدیک تر شدن مطلب به ذهن، می توان از مفاهیم علل اربعه، در فلسفه اسلامی سود جست. گویا حق تعالی علت فاعلی عالم، انسان کامل علت صوری آن و عالم، عالت مادی آن است. به همین دلیل، عارفان می گویند پیش از وجود انسان کامل، عالم همچون کالبدی است که آمادگی پذیرش روح را دارد. بنابراین، در واقع عالم تنها با وجود انسان کامل پابرجاست. از سوی دیگر، همان گونه که بدن با قطع ارتباط روح از آن، می میرد، با رخت بربستن انسان کامل از ساحت عالم نیز، قیامت کبری برپا می شود و بساط عالم برچیده می گردد. در این زمینه، در آینده بیشتر سخن خواهیم گفت.

فالعالم کله تفصیل آدم و آدم هو الکتاب الجامع فهو للعالم کالروح من الجسد فالإنسان روح العالم و العالم الجسد فبالمجموع یکون العالم کله هو الإنسان الکبیر و الإنسان فیه و إذا نظرت فی العالم وحده دون الإنسان وجدته کالجسم المسوی بغیر روح و کمال العالم بالإنسان مثل کمال الجسد بالروح و الإنسان منفوخ فی جسم العالم فهو المقصود من العالم.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه (دوره 4 جلدی) ، ج 2، ص 67)

همه عالم چیزی جز تفصیل آدم نیست و آدم همان کتاب جامع است. پس، او برای عالم همانند روح برای تن است. بنابراین ، انسان روح عالم و عالم تن وی است. با جمع این دو، همه عالم را انسان کبیر گویند و انسان نیز در آن است؛ نیز اگر به عالم، بدون انسان، نظر کنی، آن را همانند تنی پرداخته شده خواهی یافت، ولی بدون روح؛ و کمال عالم، به واسطه انسان است؛ همانند کمال تن که به روح است و انسان در تن عالم دمیده شده است. پس او، همان مقصود از عالم است.

و قد کان الحق سبحانه أوْجَد العالم کله وجود شبحٍ مَسوًّى لا روح فیه، فکان کمرآه غیر مجلوَّه. و من شأن الحُکمْ الإلهی أنه ما سوَّى محلًا إلا و یقبل روحاً إلهیّا عَبّر عنه بالنفخ فیه‏.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 49)

خداوند تمام عالم را، همانند شبحی پرداخته شده اینجاد کرده است که روحی در آن نیست. پس، همانند آینه ای کدر است و شأن حکمت الهی این است که محلی را نپردازد، مگر اینکه از قبول روحی الهی ناگزیر باشد که از آن، به دمیدن در آن تعبیر می شود.

فاقتضى الامر جلاء مرآه العالم، فکان آدم عین جلاء تلک المرآه و روح تلک الصوره.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 37)

پس امر، مقتضی جلای آینه عالم شد و آدم، همان جلای آن آینه، و روح آن، صورت است.

(فتم العالم بوجوده) أی، لما وُجد هذا الکون الجامع، تم العالم بوجوده الخارجی لأنه روح العالم المدبر له و المتصرف فیه. و لا شک أن الجسد لا یتم کماله إلا بروحه التی تدبره و تحفظه من الآفات.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 355)

عالم به وجود او تمام شد؛ یعنی آن گاه که این کون جامع به وجود آمد، عالم به لحاظ وجود خارجی او، کامل شد؛ زیرا او روح عالم است که آن را تدبیر و تصرف می کند و بی شک کالبد به نهایت کمال نمی رسد، جز با روحی که تدبیرش کند و از آفات باز دارد.

باید یادآور شد اسمای الهی برای انسان کامل به منزله قوا برای روح است؛ زیرا عالم با اسمای الهی تدبیر می شود و انسان کامل که به صقع ربوبی بار یافته و با اسماء متحد شده است؛ از طریق این اسما، عالم را تدبیر می کند؛ همان گونه که روح به واسطه قوا بدن را تدبیر می کند:

اعلم أنّ الأسماء الإلهیّه  الحسنى تطلب بذواتها وجود العالم. فأوجد اللَّه العالم جسدا مسوّى و جعل روحه آدم ؛ و أعنى ب «آدم» وجود العالم الإنسانی.

و علّمه الأسماء کلّها، فانّ الروح هو مدبّر البدن بما فیه من القوى، و کذلک الأسماء للإنسان الکامل بمنزله القوى‏.

(رسائل ابن عربی، رساله 27، رساله نقش الفصوص، ص1)

بدان که اسمای حسنای الهی به ذات خود خواهان وجود عالم هستند. پس خداوند عالم را همچون کالبدی پرداخته ایجاد کرد و روحش را آدم قرا رداد؛ مقصودم از آدم، وجود عالم انسانی و تمام اسما را به او آموخت، زیرا روح بدن را به واسطه قوایی که در آن هست، تدبیر می کند، به همین ترتیب، اسما نیز برای انسان کامل به منزله قوا هستند.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 605 تا 608