عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

در یک بیان کلی درباره نسبت انسان با عالم یا ماسواالله، می توان گفت که او علت غایی عالم است. پیش تر بخشی از این بحث بررسی شد، ولی نکات دیگری نیز هست که در اینجا باید بدان افزود. در پست های گذشته بحث شد که حق تعالی، برای بروز کمال اسمایی خود، عالم را آفرید،

 به بیان دیگر، مقصود حق از ایجاد عالم، استجلای خود بود؛ یعنی دیدن کمالات خودش در آینه غیر. و کمال استجلا نیز جز در انسان ظاهر نمی شود. تبیین دیگر این بود که نسبت انسان کامل با عالم، همانند نسبت روح با بدن است. اساسا هدف ازخلق بدن، این بوده است که به مرحله ای از رشد برسد که روح در آن دمیده شود. بنابراین، اگر انسان کامل به منزله روح عالم است، پس غایت اصلی از خلق عالم، انسان کامل است.

این تبیین در حدیث شریف لولاک لما خلقت  الافلاک (علامه مجلسی، بحار الانوار، ج 16، ص405) خلاصه شده است، بدین معنا که اگر وجود مقدس نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله و سلم نبود، عالم خلق نمی شد. سر این مطلب در همین نکته است که انسان کامل، غایت نهایی آفرینش عالم است. به بیان دیگر، خداوند عالم را آفرید تا در آن، وجودی همچون پیامبر خاتم صلی الله علیه و آله و سلم بیاید؛ مقصد اصلی اوست و دیگران مقصود تبعی اند.

و (جعله) ای جعل(الله)  الانسان الکامل (العین المقصوده) و الغایه المطلوبه (من) ایجاد (العالم) و ابقائه (کالنفس الناطقه) التی هی المقصود (من) تسویه جسد (الشخص الانسانی) و تعدیل مزاجه الطبیعی الجسمانی.

(جامی، نقد النصوص، ص 96)

انسان کامل را عین مقصود و  غایت مطلوب از ایجاد و ابقای عالم قرار داد؛ همانند نفس ناطقه ای که مقصود اصلی از راست شدن کالبد شخص انسان و اعتدال بخشیدن به مزاج طبیعی جسمانی وی بوده است.

فهو، أی الإنسان الکامل هو، الأول بالقصد و الإراده، لما جعله اللَّه سبحانه العین‏ المقصوده و العلّه الغائیه من إیجاد العالم؛ و من شأن العلّه الغائیه التقدّم فی العلم و الإراده، کما أنّ من شأنه أیضا التأخّر فی الوجود، کما أشار إلیه بقوله، و الاخر، أی ذلک الإنسان هو المتأخّر عمّا عداه، بالإیجاد فی سلسله الموجودات،

(جامی، نقد النصوص، ص 100-101)

انسان کامل از جهت قصد، اول است و از جهت ایجاد آخر؛ یعنی انسان کامل از جهت قصد و اراده اول است؛ زیرا خداوند او را عین مقصود و علت غایی از ایجاد عالم قرار داد. شأن علت غایی آن است که از نظر علم و اراده به آن، بر معلول خود تقدم دارد؛ همان گونه که شأن آن در وجود خارجی مؤخر است؛ بدین معنا (جناب ابن عربی) اشاره کرد که از جهت ایجاد آخر است؛ یعنی آن انسان از غیر خود در سلسله ایجادی موجودات متأخر است.

عارفان در این زمینه، از مثال باغبان و میوه سود می جویند. باغبان تا میوه ای را که قرار است به ثمر بنشیند و منافع آن را تصور نکند، نهال را در دل زمین نمی نشاند. پس تصویر میوه همچون علت غایی، بر تمام مراحل رشد درخت مقدم است، اما در مقام وجود خارجی تا نهال نباشد و تنه و ساقه هایی استوار نیابد و شکوفه ندهد، به بار نشستن آن امکان پذیر نیست. از این رو، میوه به لحاظ وجود خارجی اش پس از تمامی این مراحل قرار می گیرد.

همین مطلب درباره مقام انسان کامل و غایت بودنش در فرایند خلقت صدق می کند. او در مقام علم الهی، از تمام موجودات پیش تر و سرمنشأ سلسله ایجاد است، اما در عالم خارج در نهایی ترین حلقه آن قرار می گیرد. سخنانی از ائمه اطهار علیهم السلام همچون بیان امیر مومنان علیه السلام که من نخستین کسی بودم که حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم را تصدیق کردم، در حالی که آدم بین روح و جسد بود ؛ نیز حدیث رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم که فرمود: من نبی بودم؛ درحالی که آدم میان آب و گل بود، همگی اشاره دارند که هر چند وجود خارجی این حضرات از بسیاری از موجودات دیگر متأخر است، در مقام حقانی شان و در صقع ربوبی، از همه موجودات سبقت دارند:

ظاهرا آن شاخ اصل میوه است                    باطنا بهر ثمر شد شاخ هست

گر نبودی میل امید ثمر                               کی نشاندی باغبان بیخ شجر

پس به معنی آن شجر از میوه زاد                گر به صورت از شجر بودش ولاد

بهر این فرموده است آن ذو فنون                رمز نحن الاخرون السابقون

گر به صورت من زآدم زاده ام                     من به معنی جد جد افتاده ام

کز برای من بُدش سجده ملک                   وز پی من رفت بر هفتم فلک

اول فکر آخر آمد در عمل                            خاصه فکری کو بود وصف ازل

(جلال الدین رومی، مثنوی معنوی، دفتر چهارم، ص 518-519)

فأوجد من حیث الاسم‏ «اللَّه» العالم‏... لکنّه کان بدون وجود آدم‏ جسدا مسوى‏ و مزاجا معدّلا، لا روح فیه... و بیان ذلک أنّ المقصود الأصلی و العلّه الغائیه من إیجاد العالم أن یحصل کمال الجلاء و الاستجلاء، اللذین‏ هما عباره عن ظهور ذاته سبحانه و رؤیته إیّاها فی کل شأن سبق فی علمه الذاتی ظهوره فیه متعیّنا بحسبه، متنوّعا بموجب حکمه... فإذا لم یحصل الکمال المذکور على النحو المطلوب‏ فی العالم، لم یکن له سرّ و روح. و لا شک أنّ ذلک لا یحصل إلّا فی المظهر الأحدى الجمعى الکمالی الإنسانی. فالعالم من غیر وجود الإنسان فیه کان کمزاج معدّل و جسد مسوّى، لا روح‏ فیه‏.

(جامی ، نقد النصوص، ص 85-86)

پس از جهت اسم (جامع) الله، عالم را آفرید، ولی بدون وجود آدم. عالم همچون کالبدی تسویه شده و مزاجی اعتدالی بود که روحی در آن نبود؛ یعنی مقصود اصلی و علت غایی از ایجاد عالم، آن است که کمال جلا و استجلا حاصل شود که همان ظهور ذات حق تعالی و دیدن او خود را در هر شأنی است که در علم ذاتی حق، ظهور حق در آن به صورت متعین و متنوع بر اساس آن موطن گذشته باشد. .... پس اگر آن کمال آن گونه که مطلوب است در عالم حاصل نشود، عالم روحی نخواهد داشت و بی تردید این کمال حاصل نمی شود؛ مگر در مظهر احدی جمعی کمالی انسانی. پی عالم بدون وجود انسان در آن، همچون مزاج اعتدالی و جسد تسویه شده ای بدون روح است.

الإنسان‏ هو المقصود الأول من العالم کله، إذ به یظهر الأسرار الإلهیه و المعارف الحقیقیه المقصوده من الخلق، و به یحصل اتصال الأول بالآخر، و بمرتبته یکمل مراتب عالم الباطن و الظاهر... و أیضاً، لما کان الإنسان مقصوداً أولیاً و وجوده الخارجی یستدعى وجود حقائق العالم، أوجد أجزاء العالم أولًا لیوجد الإنسان آخراً، لذلک جاء فی الخبر:

لولاک لما خلقت الأفلاک.

انسان، مقصود نخست تمام عالم است؛ زیرا به واسطه او اسرار الهی و معارف حقیقی که مقصود از خلقت است (کمال استجلا) ظاهر می شوند و به واسطه او، اول به آخر می پیوندد و با مرتبه اوست که مراتب عالم باطن و ظاهر کامل می شود.....؛ نیز چون از یک سو، انسان مقصود نخستین از خلق عالم بوده است و از سوی دیگر، وجود خارجی او مستلزم وجود حقایق خارجی است، خداوند اجزای عالم را ایجاد کرد تا در نهایت، انسان را ایجاد کند. به همین دلیل، در خبر آمده است :

اگر تو نبودی، افلاک را نمی آفریدم.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 614 تا 618