واژه عارف و عرفان به عنوان اصطلاح، در کلمات (سلمی، طبقات الصوفیه، ص 69، ص 70 و ص 73) بایزید بسطامی (درگذشته 261) همچون «العابد یعبده بالحال و العارف الواصل یعبده فی الحال» و «العارف همّه ما یأمله و الزاهد همّه ما یأکله» و سخنان(همان، ص 85) معروف کرخی (درگذشته 201) دیده میشود. شهید مطهری میگوید: «از کلماتی که از سری سقطی متوفا در 243 هجری نقل شده است، معلوم میشود که در قرن سوم هجری این اصطلاح شایع و رایج بوده است. ولی در کتاب اللمع ابونصر سرّاج طوسی، که از متون معتبر عرفان و تصوف است، جملهای از صوفیان ثوری نقل میکند که میرساند در حدود نیمه اول قرن دوم این اصطلاح پیدا شده بود. (اللمع، ص 427)».( علوم اسلامی، ص 111.)
این اصطلاحات در گذر زمان تطوراتی داشتهاند؛ گاه تصوف تنها بر بخش عملی عرفان و عرفان عملی(فناری، مصباح الانس، ص 6 چاپ سنگی) و عرفان بر بخش نظری اطلاق میشد. در عصر کنونی، عرفان به طور مطلق بر همه میراث صوفیه اطلاق میگردد.
یکی از بهترین تعریفها برای عرفان، تعریف ملاعبدالرزاق کاشانی (م ۷۳۵ ه. ق) است. وی در اصطلاحات الصوفیه میگوید:
العارف من اشهده الله ذاته وصفاته وأسمائه وأفعاله، فالمعرفه حال تحدث من شهودٍ؛ عارف کسی است که خداوند، ذات، صفات، اسما و افعال خود را به وی نشان داده است. بنابراین معرفت (و عرفان) حالی است که از پی شهود برمیآید.
ویژگی مهم این تعریف آن است که به سنخ معرفت عرفانی و روش آن اشاره کرده است. چرا که معارف عرفانی ـ برخلاف دیگر دانشهای ذهنی و فکری ـ از سنخ علوم حضوری بوده و به روش کشف و شهود بهدست میآید.
بنابراین، عرفان؛ معرفت و آگاهی شهودی از ذات، اسما، صفات و افعال خداوند در حد توان بشر میباشد.
منابع :
· امینی نژاد – علی، آموزش پودمانی مبانی عرفان اسلامی، صص ۲۲ تا ۳۲