در واقع، تشیع و تصوف ابعادی لاینفک از سنت اسلامی هستند. رابطه تشیع و تصوف پیچیده است، زیرا در بحث از این دو واقعیت معنوی و دینی، با دو سطح یا دو بُعد یکسان از اسلام روبه رو نیستیم. اسلام، افزون بر تقسیم به تسنن و تشیع که میتوان گفت نشاندهنده ساختار «افقی» اسلام است، دو بعد ظاهر و باطن دارد که ساختار «عمودی» وحی را نشان میدهند. اگر این مسأله تنها بعد از رابطه فوق بود، تبیین آن به نسبت آسان میبود؛ اما واقعیت این است که بعد باطنی اسلام که در جهان اهل سنت صرفاً در قالب تصوف وجود دارد، کمابیش بر همه ساختار تشیع هم در بعد باطنی و هم در بعد ظاهری سایه افکنده است.
میتوان گفت که عرفان، یا وجه باطنی اسلام، در جهان اهل سنت در قالب تصوف متبلور شد، حال آنکه در جهان تشیع وارد ساختار آن شد، به ویژه در دوره نخستین.
از دیدگاه اهل سنت، تصوف با تشیع مشابهتهایی دارد و حتی ابعادی از آن را در خود جذب کرده است، تا حدی که ابن خلدون (۸۷۲-۸۰۸ق) میگوید: «رسوخ نظریات شیعی در دیدگاههای دینی تصوف آنچنان ژرف بوده که صوفیان کار خود را بر مبنای خرقه انجام میدهند؛ چرا که امام علی، حسن بصری را چنین خرقهای پوشاند و از او خواست تا رسماً به طریق عرفا بپیوندد.» از دید صوفیان، این سنت را که پایهگذارش امام علی بود جنید ادامه داد؛ ولی از دیدگاه شیعی، تشیع ریشه و اساس چیزی است که بعدها تصوف نام گرفت. البته در اینجا مقصود ما از تشیع اسرار پیامبر است که به نظر بسیاری از بزرگان شیعه تعبیری دیگر است از تقیه. هریک از این دو دیدگاه، جنبهای از یک واقعیت را نشان میدهد که در دو جهان- که هر دو در آغوش سنت اسلامیجای دارند- دیده میشوند. آن واقعیت همان عرفان یا جنبه باطنی اسلام است.
اگر تصوف و تشیع را در ظهور تاریخی آن در دورههای بعد در نظر بگیریم، هیچ یک از دیگری استنتاج نمیشود، بلکه هر یک، اعتبار خود را از پیامبر میگیرد و در وحی اسلامی ریشه دارد. اما اگر مقصود از تشیع عرفان اسلامیبه معنای دقیق کلمه باشد، در این صورت به یقین نمیتوان آن را از تصوف جدا کرد.
منابع :
- سیدحسین نصر، حمید دَباشی و سیدولی رضا نصر،
فصل نهم کتاب «تشیع: آموزهها، اندیشه، معنویت»
(Shi’ism: Doctrines, Thought, and Spirituality)
ترجمه محمد سوری، چاپ نخست، انتشارات دانشگاه ایالتی نیویورک،
۱۹۸۸میلادی. ص ۴۰۱ به بعد