اگر معارف وحى و دین، و به عبارت دیگر، هستىشناسى دینى و وحیانى را از منظر رسیدن به یک دسته از گزارهها در نظر بگیریم، این سه در کنار هم قرار مىگیرند: یک راه شهودى داریم که عرفان است؛ دست یافتن به گزارههاى هستىشناسانه از راه عقلْ، فلسفه خواهد بود؛ و دستیابى به گزارههاى هستىشناسانه از راه نقل، همان هستىشناسى دینى است. پس سه طریق رسیدن به مسئله وجود دارد، لیکن فیلسوف مسلمان و عارف مسلمان جایگاه ویژهاى را براى هستى شناسى دینى قایل است و هستى شناسى دینى را هستى شناسى قدسى مىداند که به دور از هرگونه خطا، متن واقع را بیان مىکند. هستىشناسى دینى از این منظر، براى فیلسوف و عارف مسلمان اهمیت دارد. اما در مقام طریق و یافت حقایق، باز سه چیز در کنار هم قرار مىگیرند: طریق عقل، طریق نقل و طریق شهود؛ چنان که علامه طباطبایی(ره) در کتاب شیعه در اسلام، در بیان راههاى رسیدن به این معارف، همین سه راه را مطرح مىکند.
نکته دیگر اینکه منبع قدسى چون به دور از خطاست، با تلاشهاى بشرى تفاوت دارد، لیکن روش دستیابى به این منبع قدسى، تلاش براى فهم منضبط متون دینى است، که از طریق نقل صورت مىگیرد، و طریق نقلى، بدیل دو راه پیشین (عقل و شهود) خواهد شد. در واقع وحى، یعنى قرآن، مبتنى بر اصلى است. قرآن حقیقتى دارد به اسم «ام الکتاب» که متن واقع است و تنها فهم معصوم به آن راه دارد. اما بحث ما در این سه ضلعى ناظر به «ام الکتاب» یا فهم معصومانه از متون دینى نیست، بلکه ناظر به گزارههاى هستىشناسى است که بشرِ غیرمعصوم از وحى اخذ کرده است؛ مانند: خدا سمیع است؛ خدا بصیر است؛ خدا لطیف است. اگر چنین کنیم، این دیگر «ام الکتاب» یا فهم معصومانه از متون دینى نیست. اگر فهم معصومانه مورد نظر باشد، باید دین را برتر از فلسفه و عرفان قرار داد و دیگر این سهضلعى محل بحث نیست؛ زیرا در این سهضلعى فهم مجتهدانه و منضبط از متون دینى در نظر است؛ هرچند فیلسوف و عارف فهم مجتهدانه و منضبط را در این سهضلعى مقدم مىدارد، بر حسب تلاش بشرى، سه تلاشى است که انجام مىدهد.
برخى گمان مىکنند در این سهضلعى شأن و ارزش دین را تنزل مىدهیم و آن را در رتبه فلسفه و عرفان مىنهیم، لیکن در این مقام بحث ارزشگذارى در میان نیست. هدفْ این است که وقتى بشر با کار عقلانى به دو ضلع دیگر تن مىدهد، آیا مىتواند به گزارههاى وحیانى نیز دست یابد؟
همه فلاسفه و عرفاى برجسته، براى هستىشناسى دینى که به طور منضبط بدان دسترسى پیدا مىشود مقامى ویژه قایلاند. فیلسوف مىتواند بگوید من از نظر عقلانى به فلان مطلب نرسیدم، ولى در شریعت هست و در نتیجه بر حق است. براى نمونه بوعلى در مسئله معاد مىگوید من بخشى از مباحث معاد را با عقل یافتم و مابقى را خیر، اما چون شریعت گفته، حق است.
بحث در این باره است که این سه ضلع از نظر محتوا چگونهاند. آیا همدیگر را در روشها پشتیبانى مىکنند؟ وگرنه فیلسوف و عارف مسلمان، هر دو هستىشناسى وحیانى را در مقامى بالاتر قرار مىدهند؛ همچنانکه در پرسش از برترى عقل یا عرفان، ملاصدرا عرفان را بالاتر مىداند و مىگوید عقل از راه لوازم شیء به آن مىرسد، ولى عرفان از راه خود شیء، و یقینآورتر است. در بحث ارزشگذارى، برخى معتقدند دین در مرتبه نخست قرار دارد، عرفان در مرتبه دوم، و فلسفه در جایگاه بعد؛ چنانکه از حکمت صدرایى چنین معنایى بر مىآید، و برخى نیز جایگاه عقل را با عرفان عوض مىکنند. از ارزشگذارى که بگذریم، باید دید محتواى این سه ضلع، با هم سازگارند یا نه؟ از این منظر، بحث درباره گزارههاى دینى است نه اصل دین؛ بحث بر سَرِ فهم متون دینى است. برخى معتقدند ما از راه ظواهر به متون دینى تعبد داریم؛ اما آیا براى فهم حقایق خارجى مىتوان به همین حد بسنده کرد؟ و نیز این ظهور تا چه حد مىتواند متن واقع را که دین گفته، گزارش کند. برخى این دیدگاه را مخدوش مىشمارند؛ ولى بنده معتقدم ظواهر مستظهر به شواهد وظواهر دیگر، اگر به صورت منضبط فهمیده شود، مىتواند براى فهم حقایق خارجى کافى باشد.
به لحاظ کشف واقع و تطابق با آن، اول شریعت، بعد عرفان، و سپس فلسفه مطرح است. البته به لحاظ یقین براى خود شخص، تحقیق مقدم بر تقلید خواهد بود، و ایمان بالغیب هرگز به پاى ایمان یقینى شهودى نمىرسد.
منابع :
- یزدان پناه، یدالله - دوفصلنامه معارف عقلی- مرکز پژوهشی دائرة المعارف علوم عقلی اسلامی – پیش شماره سوم (عرفان اسلامی)