عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۵ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ولایت» ثبت شده است

چنان که گذشت، تجلی ذاتی، بار یافتن به مقام برزخیت اولی در تعین اول است که نهایی ترین مقام انسان است. این مقام، اساسا از آن رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم  است. در فرهنگ شیعی ونیز در میان عارفان، بر این اصل انکار ناپذیر تأکید می رود که هر پیامبری، وصیی دارد که وارث علم الهی وی می باشد.

بر همین اساس، شیخ اکبر بر آن است که پس از حضرت خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله وسلم این خاتم اولیا است که به تبع رسول الله ، وارث مقام نهایی انسان می گردد. دراینجا، باید تأکید کرد که اصطلاح خاتم الاولیا اشاره به آخرین ولیّ خدا که پس از وی دیگر از اولیای خدا کسی بر روی زمین نمی ماند، ندارد بلکه تنها ختم رتبی مطرح است. البته در کاربردی دیگر، افزون بر ختم رتبی، ختم زمانی هم مدنظر است و بنابراین خاتم اولیا آخرین ولیّ خواهد بود. به هر حال این اصطلاح، به کسی اشاره دارد که در میان اولیای خداوند به بالاترین مراتب قرب بار یافته باشد و با پیمودن این مرحله، راه سلوک را برای دیگر اولیای خداوند گشوده دارد.

ابن عربی، در یک تقسیم بندی ابتدایی، مقام خاتم اولیایی را دارای دو شعبه می داند:

  • خاتم اولیا به ولایت مطلقه یا عامه
  • خاتم اولیا به ولایت محمدیه یا ولایت خاصه

در واقع، کارکرد این تقسیم بندی نشان دادن تفاوت اساسی میان اولیایی است که بر قلب انبیای غیر خاتم صلوات الله علیهم اجمعین سلوک می کنند و اولیایی که سلوکشان بر اساس سلوک ترسیمی نبی خاتم صلی الله علیه و آله وسلم است. در واقع، خاتم ولایت عامه، کسی است که در مسیر سلوک به نهایت درجه قربی و آخرین رتبه ولایت که در مسیر ولایت غیر محمدی ممکن است دسته یافته باشد. از نظرمصداقی، ابن عربی تصریح داردکه این نوع ولایت، در شخص نبی اولی العزم، حضرت عیسی علیه السلام متجلی شده است. بدین ترتیب، خاتم ولایت عامه، یعنی حضرت عیسی علیه السلام بر تمام اولیای غیر ختمی ولایت خواهد داشت. از سوی دیگر، از نظر ابن عربی حضرت عیسی علیه السلام آخرین ولیّ از این نوع ولایت هم خواهد بود:

فإن قلت و من الذی یستحق خاتم الأولیاء کما یستحق محمد صلى اللَّه علیه و سلم خاتم النبوه فلنقل فی الجواب الختم ختمان ختم یختم اللَّه به الولایه و ختم بختم اللَّه به الولایه المحمدیه فأما ختم الولایه على الإطلاق فهو عیسى علیه السلام فهو الولی بالنبوه المطلقه فی زمان هذه الأمه و قد حیل بینه و بین نبوه التشریع و الرساله فینزل فی آخر الزمان وارثا خاتما لا ولی بعده بنبوه مطلقه کما أن محمدا صلى اللَّه علیه و سلم خاتم النبوه لا نبوه تشریع بعده.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 49

اگر گویی که سزاوار مقام خاتم اولیا کیست؟ همان گونه که محمد صلی الله علیه و آله وسلم شایسته خاتم نبوت بود، در پاسخ گوییم ختم بر دو گونه است: ختمی که خداوند با آن، ولایت را ختم می کند و ختمی که خدا با آن، ولایت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم را ختم می کند. اما ختم ولایت مطلقه، همان عیسی علیه السلام است. او ولیّ به نبوت مطلقه در زمان این امت است و میان وی و نبوت تشریعی و رسالت فاصله ای شده است. پس در آخر الزمان، به صورت وارث خاتم نازل خواهد شد و پس از او، ولیی به نبوت مطلقه نخواهد بود. همان طور که حضرت محمد صلی الله علیه و آله وسلم خاتم نبوت است و پس از او نبوت تشریعی دیگر نیست.

اما خاتم ولایت محمدی صلی الله علیه و آله وسلم، ویژه کسی است که بر قلب رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم باشد. وارثان محمدی کسانی اند که به طور مستقیم وارث علم نبی خاتم می شوند که بالاترین درجات وعلوم الهی از ویژگی های مقام اوست. آنها علوم نبوی را از روح رسول الله می ستانند و داناترین انسان ها به احوال و مقامات آن حضرت می باشند. کامل ترین اینان که احاطه او به مقامات و احوال وعلوم ختمی از همه بیشتر است، خاتم ولایت خاصه محمدی صلی الله علیه و آله وسلم خواهد بود.

و الوارث‏ المحمدی‏ یأخذ العلوم النبویّه عن روح رسول اللَّه... و أکمل الکمّل وراثه أجمعهم و أوسعهم إحاطه بالمقامات و العلوم و الأحوال و المشاهد، و هو خاتم الولایه الخاصّه المحمدیه فی مقامه الختمی، فوراثته أکمل الوراثات فی الکمال و السعه و الجمع و الإحاطه بعلوم رسول اللَّه- صلّى اللَّه علیه و سلّم- و أحواله و مقاماته و أخلاقه یقظه و مناما.

(جندی، شرح فصوص الحکم، ص 137-138)

وارث محمدی صلی الله علیه و آله وسلم علوم نبوی را از روح رسول الله می گیرد .... و کامل ترین کاملان از جهت اینکه وارث جمیع باشد و گسترده ترین احاطه را به مقامات، علوم، احوال ومشاهده داشته باشد، همان خاتم ولایت خاص محمدی درمقام ختمی است که وراثتش کامل ترین وراثت ها از جهت کمال و وسعت وجمع احاطه بر علوم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم و احوال و مقامات و اخلاق است؛ چه در خواب و چه در بیداری.

پرسش مهمی که دراینجا روی می نماید آن است که همان گونه که درباره خاتم ولایت عامه دیدیم، آیا ابن عربی، مصداقی نیز برای شعبه دوم ختم ولایت درنظر دارد؟ در این زمینه، دو گزارش بسیار روشنگر در آرای شیخ اکبر می توان یافت. در گزارش اول، ابن عربی حکایت یکی از رویاهای خویش را باز می گوید که در آن، دیواری ساخته از خشت های طلا و نقره می بیند؛ در حالی که تنها جای دو خشت در آن خالی است. در این حال، خود را می بیند که جای دو خشت را پر می کند. وی این رؤیا را به پایان پذیرفتن ولایت به واسطه خودش تأویل می کند.

(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 1، ص 318-319)

گزارش دوم، حکایت دیداری است که در سال 595 ه ق در شهری به نام فاس میان او و خاتم اولیای محمدی رخ می دهد. در این گزارش، ابن عربی تصریح می کند که شخصا با آن مقام دیداد داشته و نشانه های خاص ولایت محمدی را در وی دیده است:

و أما ختم‏ الولایه المحمدیه فهی لرجل من العرب من أکرمها أصلا و یدا و هو فی زماننا الیوم موجود عرفت به سنه خمس و تسعین و خمسمائه و رأیت العلامه التی له قد أخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لی بمدینه فاس حتى رأیت خاتم الولایه منه و هو خاتم النبوه المطلقه لا یعلمها کثیر من الناس و قد ابتلاه اللَّه بأهل الإنکار علیه فیما یتحقق به من الحق فی سره من العلم به و کما أن اللَّه ختم بمحمد صلى اللَّه علیه و سلم نبوه الشرائع کذلک ختم اللَّه بالختم المحمدی الولایه التی تحصل من الورث المحمدی لا التی تحصل من سائر الأنبیاء فإن من الأولیاء من یرث إبراهیم و موسى و عیسى فهؤلاء یوجدون بعد هذا الختم المحمدی و بعده فلا یوجد ولی على قلب محمد صلى اللَّه علیه و سلم هذا معنى خاتم الولایه المحمدیه

و أما ختم الولایه العامه الذی لا یوجد بعده ولی فهو عیسى علیه السلام و لقینا جماعه ممن هو على قلب عیسى علیه السلام و غیره من الرسل علیهم السلام و قد جمعت بین صاحبی عبد اللَّه و إسماعیل بن سودکین و بین هذا الختم و دعا لهما و انتفعا به و الحمد لله‏.

(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 2، ص 49)

اما ختم ولایت محمدی از، آن مردیِ است که از جهت اصل و آفرینش، بزرگوارترین عرب است و او در زمان ما موجود است. با او در سال 595 ه ق آشنا شدم و نشانه ای را در او دیدم که خداوند از چشمان بندگان پنهان کرده بود و بر من در شهر فاس آشکار ساخت تا اینکه ختم ولایت را از وی دیدم و او خاتم نبوت مطلقه است که بسیاری از مردم او را نمی شناسند و خداوند او را، در آنچه از علم به حق در نهانِ وی هست، به اهل انکار آزموده است. همان گونه که خداوند نبوت تشریعی را به واسطه محمد صلی الله علیه و آله وسلم به پایان رسانید، به همین ترتیب ولایتی را که از طریق وراثت محمدی حاصل می شود ونه ولایتی را که از طریق دیگر انبیا حاصل شود، به ختم محمدی  به پایان رساند؛ زیرا در میان اولیا، گروهی هستند که وارث ابراهیم و موسی و عیسی علیه السلام هستند و اینان را می توان حتی پس از این ختم محمدی یافت، اما ولیی بر قلب محمد صل الله علیه و آله وسلم پس از وی (خاتم ولایت محمدی)، نمی توان یافت و این معنای خاتم محمد است. اما خاتم ولایت عامه که پس از او ولیی را نخواهد شد، پس همان عیسی است .... و من دو دوستم عبدالله و اسماعیل بن سود کین را به نزد این ختم (خاتم ولایت محمدی) گرد آوردم و برایشان دعا فرمود و آنها از این دعا سود بردند که خدای را سپاس.

این دو گزارش در آغاز جمع ناپذیر می نماید و شارحان ابن عربی نیز به روش های مختلف در جمع آنها کوشیده اند. برخی از آنان، همانند قیصری، با تأکید بر تقسیم بندی ابتدایی پیش گفته، گزارش دوم و دیگر آرای ابن عربی را (که مصداق خاتم اولیای محمدی را شخص دیگری جز خود ابن عربی می نماید)، چنین تفسیر می کند که این آرا به کسی جز شخص خود محی الدین اشاره ندارند؛ هر چند در ظاهر به گونه دیگری می نمایند . بررسی کلی آرای شیخ اکبر در این زمینه، مشخص می کند که تفسیر یاد شده هرگزنمی تواند تفسیر درستی از تصریحات ابن عربی باشد؛ به گونه ای که حقِ تمامی آرای ایشان را به درستی ادا کند. برای مثال، با دقت در جزئیاتی که در گزارش دوم آمده است، تردیدی نمی ماندکه این گزارش، حکایت دیدار ابن عربی با شخص دیگری است. او تصریح می کند که دو شخص دیگر به نام های عبدالله و اسماعیل بن سودکین را نیز به دیدار خاتم ولایت برده و مقام ختم ولایت در حق آنها دعا کرده است. نیز می افزاید که این مقام، در آن زمان حاضر است و به انکار قوم گرفتار است. با توجه به تشابه این بیان با آموزه مهدویت در فرهنگ شیعی، تردیدی نیست که این گزارش، چیزی جز حکایت تشرب ابن عربی به خدمت امام زمان علیه السلام نیست. افزون بر این، ابن عربی در چندین مورد نام امام زمان علیه السلام را آشکارا به عنوان خاتم اولیا می آورد؛ هر چند در گزارش فوق به اسم خاصی اشاره نشده بود:

الا انّ ختم الأولیاء شهید                 و عین امام العالمین فقید

هو السیّد المهدی من آل احمد        هو الصّارم الهندىّ حین یبید

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 3، ص 328)

ختم اولیاء (بر همه) از آل رسول صلی الله علیه و آله وسلم است که سرور است و شمشیر برانی است آن گاه که (دشمنان را) هلاک کند.

حتی وی در فتوحات، تصریح می کند که هر چند حضرت عیسی علیه السلام خاتم ولایت مطلقه است، ولی مختوم به ختم خاتم ولایت محمدی است؛ همان که شهر فاس، به زیارتش موفق شدم:

و حینئذ فله‏ ختم‏ دوره الملک و ختم الولایه أعنی الولایه العامه فهو من الخواتم فی العالم و أما خاتم الولایه المحمدیه و هو الختم الخاص لولایه أمه محمد الظاهره فیدخل فی حکم ختمیته عیسى ع و غیره کإلیاس و الخضر و کل ولی لله تعالى من ظاهر الأمه فعیسى ع و إن کان ختما فهو مختوم تحت ختم هذا الخاتم المحمدی و علمت حدیث هذا الخاتم المحمدی بفأس من بلاد المغرب سنه أربع و تسعین و خمسمائه عرفنی به الحق و أعطانی علامته‏.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 3، ص 328)

پس ختم دوره ملک و ختم ولایت عامه از آن اوست. او را خواتیم در عالم است ..... و اما خاتم ولایت، یعنی همان ختم خاص برای ولایت امت ظاهر محمد صلی الله علیه و آله وسلم پس، عیسی وجز او همچون الیاس وخضر علیه السلام و هر ولی خدا از ظاهر این امت نیز، درحکم ختمیت وی وارد می شود. پس عیسی علیه السلام هر چند خاتم ظاهری است، اما تحت این ختم محمدی مختوم است و داستان این ختم محمدی را در فاس، از شهرهای سرزمین مغرب، در سال 594 دانستی. خداوند مرا با او آشنا ساخت و نشانه اش را به من عطا کرد.

و أما الختم‏ فهذا زمانه و قد رأیناه و عرفناه تمم اللَّه سعادته علمته بفأس سنه خمس و تسعین و خمسمائه.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 41)

اما خاتم، پس این زمان و زمان اوست و او را دیده ایم و شناخته ایم. او را در فاس، در سال 595 ه ق شناختیم.

ابن عربی در آغاز کتاب عنقای مُغرِب که درباره خاتم اولیا نگاشته است، می گوید هدف از نگارش این کتاب، بحث درباره دوشخصیت است: نخست امام مهدی علیه السلام منتسب به بیت نبی صلی الله علیه و آله وسلم و دوم، در باب خاتم اولیاء (مطلقه)  . وی در اواخر کتاب، از امام مهدی و حضرت عیسی نام می برد و می گوید که در این کتاب، از این دو شخصیت سخن گفته است.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (دوره چهار جلدی)، ج 2، ص 72)

نیز او باب 557 کتاب فتوحات را به ختم اولیا اختصاص داد. همچنین حضرت عیسی علیه السلام را به عنوان خاتم اولیاء مطلق مختوم به ختم اولیاء محمدی صلی الله علیه و آله وسلم دانسته است. ابن عربی در این جا به کتاب عنقای مغرب خود اشاره می کند و تذکر می دهد که در این کتاب، به دو شخصیت پرداخته و این دو شخصیت را حضرت مهدی علیه السلام و حضرت عیسی علیه السلام معرفی کرده است. مجموع این بیان ها، نشان می دهد آن کسی را که در شهر فاس دیده است، جز وجود مقدس حضرت مهدی (عجل الله تعالی فرجه الشریف) نیست.

در مجموع همان گونه که عارف وشارح بزرگوار آقا محمد رضا قمشه ای به زیبایی و تفصیل در این باره سخن گفته است (قیصری ، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 440-464، پاورقی آقا محمد رضا قمشه ای) و با توجه به شواهد متنی و برخلاف شارحانی همچون قیصری در می یابیم، ابن عربی در تقسیم نهایی به سه نوع خاتم ولایت معتقد است:

 1) خاتم ولایت مطلقه

2) خاتم ولایت کلی محمدی

3) خاتم ولایت جزئی محمدی.

به باور ابن عربی، شعبه دوم ختم ولایت در تقسیم بندی سه گانه فوق، ویژه ائمه اطهار علیهم السلام است و آنچه او درباره خود و دارا بودن این مقام گفته است، به شعبه سوم، یعنی خاتم ولایت جزئی محمدی مربوط است. به عبارت فنی تر، ابن عربی استعداد تام هضم در تعین اول را از آن امامان معصومین علیهم السلام می داند. اینان مقام خاتم ولایت کلی محمدی صلی الله علیه و آله وسلم را دارا هستند مقامی که در باطن با مقام حضرت رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم یکی است. به این ترتیب، همان گونه که تمام انبیا الهی پیرو و مرزوق رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم هستند، تابع خاتم اولیا نیز هستند. در عین حال، به اعتقاد وی، دیگر پیروان ولایت ختمی نیز می توانند به اندازه استعدادشان، از این مقام بهره ای داشته باشند. از نظر وی، هر که از پیروان ولایت که بابی رسیدن به این مقام را بگشاید، به گونه ای که همه اولیاء الله پس از وی، راه را به پیروی از وی بپیمایند و تمامیت کشف او را تأیید کنند، واجد مقام خاتم ولایت جزئی محمدی خواهد بود و او کسی جز خود او نیست.

ایشان در بیان دیگری می فرماید: در دوره هر نبی صاحب ولایتی، گروهی هستند که می توانند جانشین او باشند، ولی در مورد رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم تنها یک نفر است که می تواند بر قلب آن حضرت باشد و ختم ولایت محمدی به لحاظ رتبه و زمان، تنها به یک نفر است و پس از او، دیگر ولیّ بر ولایت محمدی نیست. برابر بیان های پیشین، این شخص تنها جز وجود مبارک حضرت مهدی علیه السلام نخواهد بود.

(ابن عربی ، الفتوحات المکیه، (دوره 4 جلدی)، ج 2، ص 9 و 49)

بی گمان پیش از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم چنین مقام ولایتی نبوده است. به همین ترتیب، در آموزه های شیعی نیز تأکید می شود که تا رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم نشئه عنصری اش ظهور نکند، مقام و علم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در این نشئه  ظهور نخواهد کرد و تا مقام و علم رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نیاید، جانشینانی که در مقام او باشند، نخواهند آمد.

از مجموع آنچه گذشت می توان نتیجه گرفت که ساختار اصلی این تفکر، همان اندیشه شیعی است که معتقد است همواره باید پس از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم کسی (حجت) در مقام رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم باشد که عین او باشد و حتی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم در رسالتش از باطن مقام او، استرزاق کند؛ بدین معنا که هر چند ولایت او از رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است، چون ولایت آنها نور واحد است وولایت خاتم اولیا با ولایت باطنی رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم متحد است (در باطن عین هم هستند) و چون باطن رسالت، ولایت است، پس رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم نیز در رسالتش، از خاتم اولیا که همان باطن خود رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم است، استرزاق می کند:

و هذا هو اعلى‏ عالم باللّه. و لیس هذا العلم الا لخاتم الرسل و خاتم الاولیاء، و ما یراه أحد من الانبیاء و الرسل الا من مشکاه الرسول الخاتم، و لا یراه احد من الأولیاء الا من مشکاه الولی الخاتم. حتى ان الرسل لا یرونه- متى رأوه- الا من مشکاه خاتم الاولیاء ... فالمرسلون، من کونهم اولیاء [انظر «ولی»] لا یرون ما ذکرناه الا من مشکاه خاتم الاولیاء.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62)

این، والاترین عالم به خداست و این علم تنها از آنِ خاتم رسل و خاتم اولیای محمدی است و کسی از انبیا و رسولان آن را نبیند؛ مگر از مشکات رسول خاتم و کسی از اولیا آن را نبیند مگر از مشکات ولی خاتم تا آنجا که حتی رسولان آن را نبینند، جز از مشکاه خاتم اولیا.

 فکل‏ نبی‏ من‏ لدن‏ آدم إِلى آخر نبی ما منهم أحد یأخذ إِلا من مشکاه خاتم النبیین، و إِن تأخر وجود طینته، فإِنه بحقیقته موجود، و هو قوله صلى اللَّه علیه و سلم: «کنت نبیاً و آدم بین الماء و الطین». ... و کذلک خاتم الأولیاء کان ولیاً و آدم بین الماء و الطین‏.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 62)

هیچ نبی ای از آدم علیه السلام تا آخرین آنها، نیست؛ مگر اینکه از مشکات خاتم پیامبران می گیرد و هر چند (زمانی) طینت خاتم انبیا متأخر است، اما به (حسب) حقیقت، موجود است و این همان قول نبی اکرم صلی الله علیه و آله وسلم است که: من نبی بودم، و آدم (در مرحله) میان آب و گل بود .... خاتم اولیا نیز چنین است؛ او ولی بود و آدم میان آب و گل بود.

بدین ترتیب، با تبیین درست بحث حاضر می توان دریافت که محی الدین، برخلاف برداشت عمومی، یک شیعه بوده است. خود محی الدین در چندین مورد به این مطلب تذکر می دهد و گاهی حتی نام حضرت حجت را می برد و ختم ولایت محمدی را به ایشان نسبت می دهد. ابن عربی در جایی دیگر، از امیر مومنان علی علیه السلام با عنوان سر الأنبیاء أجمعین یاد می کند و وی را نزدیک ترین مردم به رسول الله صلی الله علیه و آله وسلم می نامد.

(ابن عربی، الفتوحات المکیه ، (فتوحات 14 جلدی) ، ج2، ص 227)

مجموع این بیان ها، کاملا بر فرهنگ شیعی تطبیق می پذیرد. دقت در موارد خاصی که به ظاهر خلاف این نظر است، نشان می دهد که همگی، به سبب ملاحظات سیاسی اجتماعی ویژه آن دوره و در حقیقت از باب تقیه بوده است. همان گونه که در کتاب عنقای مغرب تصریح می کند که در باب خاتم اولیاء برای حفظ چشم و بدن باید به صورت نغز و معما و در پرده سخن گفت.

(ابن عربی، عنقای مُغرب، ص 6)

علامه حسن زاده در این رابطه می فرمایند :

فتوحات مکیه در میان مؤلفات عرفانى شیخ محیى الدین عربى، أم الکتاب او است و آن پانصد و شصت باب است که هر باب آن خود یک کتاب است. باب سیصد و شصت و ششم آن درباره حضرت بقیه الله قائم آل محمد مهدى موعود است- صلوات الله علیهم اجمعین.

ابو الفضائل علامه شیخ بهائى در خاتمه حدیث سى و ششم کتاب اربعین، قسمتى از کلام او را از همین باب فتوحات به این عنوان نقل می ‏کند:

خاتمه انه لیعجبنى کلام فى هذا المقام للشیخ العارف الکامل الشیخ محیى الدین بن عربى أورده فى کتاب الفتوحات المکیه قال رحمه الله فى الباب الثلاثمائه و السته و الستین من- الکتاب المذکور: ان لله خلیفه یخرج من عتره رسول الله صلى الله علیه و آله من ولد فاطمه علیها السلام، الخ.

و در چند جاى فتوحات اظهار مى‏دارد که بحضور امام قائم علیه السلام تشرف یافته است از جمله در آخر باب بیست و چهارم آن گوید: و للولایه المحمدیه المخصوصه بهذا الشرع المنزل على محمد ختم خاص هو المهدى، و قد ولد فى زماننا و رأیته أیضا و اجتمعت به و رأیت العلامه الختمیه التى فیه فلا ولى بعده الا و هو راجع الیه کما انه لا نبى بعد محمد صلى الله علیه و آله و سلم الا و هو راجع الیه. انتهى ملخصا (ص 240 ج 1 ط مصر).

و از آنجمله در جواب سؤال سیزدهم باب هفتاد و سوم آن گوید: و اما ختم الولایه المحمدیه فهو لرجل من العرب من اکرمها اصلا و بدءا و هو فى زماننا الیوم موجود عرفت به فى سنه خمس و تسعین و خمسمائه و رأیت العلامه التى قد أخفاها الحق فیه عن عیون عباده و کشفها لى بمدینه فاس حتى رأیت خاتم-الولایه منه و هى خاتم النبوه المطلقه لا یعلمها کثیر من الناس و قد ابتلاه الله باهل الانکار علیه فیما یتحقق به من الحق فى سره من العلم به، الخ.

و به همین منوال و مضمون در چند جاى دیگر فتوحات مکیه مطالبى دارد و رساله شق الجیب را بخصوص درباره حضرت مهدى علیه السلام نوشته است. و در اول باب بیست و نهم فتوحات گوید: اعلم ایدک الله انا روینا من حدیث جعفر بن محمد الصادق عن ابیه محمد بن على عن أبیه على بن الحسین عن ابیه الحسین بن على عن ابیه على بن ابى طالب عن رسول الله صلى الله علیه و آله و سلم قال: مولى القوم منهم.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 651 تا 661
  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 631، صص 387 و 388

از اهل معرفت مقام ولایت را برتر از مقام نبوت می‌دانند و در کلمات خود گاهی تصریح به برتری ولی از نبی می‌کنند. این کلمات موجب کج‌فهمی‌هایی برای غیرواردان شده و پنداشته‌اند که عرفا، اولیای غیرنبی را از انبیا برتر می‌شمارند.

عرفای بزرگی مثل ابن عربی با توجه به این کج‌اندیشی به شرح و توضیح کلام عرفا پرداخته‌اند و مراد اصلی ایشان را بازشناسانده‌اند چراکه عارفان مسلمان در این گفتار ناظر به مراتب طولی سه‌گانة ولایت و نبوت و رسالت‌اند و ولایت هر نبی‌ای را از نبوت و رسالت خود او برتر می‌شمارند نه آنکه اولیای تابع آن نبی، برتر و بالاتر از آن پیامبر الهی باشند زیرا همة ایشان ولایت را از همان پیامبر و باطن او به ارث برده‌اند.

آری ممکن است اولیای پیرو یک پیامبر از پیامبران گذشته برتر باشند، همچنان‌که به طور قطع و یقین حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها وائمة معصومین علیهم السلام که اولیای تابع پیامبر خاتم هستند از انبیای گذشته برترند تا جایی که در حدیث آمده است «علماء امتی افضل من انبیاء بنی اسرائیل». اما هرگز از خود رسول‌الله صلی الله علیه و آله و مقام ولایی او برتر نیستند زیرا آنها وارث ولایت رسول‌الله هستند.

محقق جامی در قسمت پایانی فص عزیری می‌گوید:

و آنچه منقول است از بعضی از اولیاء‌الله که ولایت از نبوت فاضل‌تر است، مراد آن است که جهت ولایت نبی از جهت نبوت او فاضل‌تر است، نه آنکه ولایتِ ولیِ تابعْ فاضل‌تر است از نبوت نبی‌ِ متبوع. قال الشیخ رضی الله عنه: اذا سمعت احداً من أهل الله اَوْ ینقل الیک عنه أنّه قال: الولایة أعلی من النبوّه، فلیس یرید ذلک القائل الاّ ما ذکرنا. وهو انّ ولایة النبی أعلی من نبوّته او یقول إنّ الولی فوق النبی والرسول فإنّه یعنی بذلک فی شخص واحد وهو أنّ للرسول من حیث أنّه ولیٌّ أتمّ منه من حیث أنّه نبی او رسول، لا أنّ الولی التابع له اعلی منه.

علامه حسن زاده می فرمایند :

قال صلى الله علیه و آله و سلم: لى مع الله وقت لا یسعنى فیه ملک مقرب و لا نبى مرسل، نکره در سیاق نفى افاده عموم مى‏دهد که در آنحال لا یسعنى خود آنجناب را که نبى مرسل است شامل است. و انما قال وقت و لم یقل مقام للفرق بین مرتبه الرساله و مرتبه الولایه لان دعوى الرساله لا یلائم دعوى المقام هناک و انما یلائم الدعوى الوقتیه (اسفار ج 3 ص 62 ط 1) مقام شهود دائم است بخلاف وقت، فرق میان وقت و مقام نظیر فرق میان حال و ملکه است، (اسفار ج 3 ط 1 ص 84).

منابع :

  • امینی نژاد علی، حکمت عرفانی، ص 623
  • حسن زاده آملی - حسن، هزار و یک نکته، نکته 940، ص 773

منظور از سخنان پیش گفته، این نیست که جهت ولایی تابع رسول، بر رسول مقدم است. پیش تر بیان شد که در رسول سه جهت وجود دارد:

1) جهت ولایی و حقانی که از این جهت، فانی درحق و باقی بر حق می شود و به شکل حق الیقینی به صقع ربوبی بار می یابد؛

2) جهت ملکی که با ملائکه حشر و نشر می یابد و از آنها حقایقی را می ستاند

3) جهت بشری که حقایق برگرفته را به مردم و امت خویش ابلاغ می کند، ولی در نبی ای که رسول نیست، جهت سوم یعنی جهت ابلاغی مطرح نیست. بی گمان جهت ولایی از نظر رتبه در نبی و رسول، از جهت ملکی برتر است؛ زیرا جهت ولایی، گرفتن حقایق از حضرت حق و جهت ملکی گرفتن حقایق از ملائکه است. در واقع، نبوت برزخ میان ولایت و رسالت است. از این رو، عارفان باطن نبوت را ولایت دانسته اند؛ زیرا تا انسان حقانی نشود و به صقع ربوبی بار نیابد وسفر دوم را نپیماید ، سفر سوم آغاز نمی شود. در سفر سوم، شخص نبی و رسول می تواند با ملک بنشیند و با ویژگی های نبوت و رسالت از او بهره گیرد. اگر این نبوت وجهت ملکی قوی باشد، به شکل رسالت خود را نشان می دهد، ولی نبوت بدون رسالت از مرتبه ضعیف تر ارتباط خبر می دهد:

انقسم النبی إلى المرسل و غیره. فالمرسلون اعلى مرتبه من غیرهم لجمعهم بین المراتب‏ الثلاث‏: الولایه و النبوه و الرساله. ثم الأنبیاء لجمعهم بین المرتبتین: الولایه و النبوه، و ان کانت مرتبه ولایتهم اعلى من نبوتهم و نبوتهم اعلى من رسالتهم لان ولایتهم جهه حقیتهم لفنائهم فیه و نبوتهم جهه مُلکیتهم إذ بها یحصل المناسبه لعالم الملائکه فیأخذون الوحى منهم، و رسالتهم جهه بشریتهم المناسبه للعالم الإنسانی.

و إلیه أشار الشیخ، رضى اللَّه عنه، بقوله: مقام النبوه فی برزخ دُوین الولى و فوق الرسول، أی النبوه دون الولایه التی لهم و فوق الرساله.

 (قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 148)

نبی به مرسل و غیر مرسل تقسیم می شود. پس انبیای مرسل ، مرتبه ای بالاتر از غیرشان دارند؛ زیرا میان سه مرتبه ولایت، نبوت و رسالت جمع کرده اند. پس از آنها، انبیایی هستند که میان دو مرتبه ولایت و نبوت جمع کرده اند؛ هر چند مرتبه ولایتشان بالاتر از مرتبه نبوتشان و مرتبه نبوتشان (در مورد انبیای مرسل) بالاتر از مرتبه رسالتشان است؛ زیرا ولایت آنها، همان جهت حقانی آنها وبه واسطه فنایشان در حق است، و نبوتشان نیز، جهت ملکی آنهاست؛ زیرا به واسطه این جهت است که آنها با عالم فرشتگان مناسبت می یابند و وحی را از آنها دریافت می دارند. نیز رسالت آنها، همان جهت بشری آنهاست که با عالم انسانی مناسب است. و شیخ (ابن عربی) در عبارت مقام نبوت بینابین است؛ اندکی پایین تر از ولی و بالاتر از رسول ؛ به همین اشاره دارد؛ یعنی نبوت ، پایین تر از ولایت و بالاتر از رسالت است.

همان طور که گذشت عارفان برآنند نبوت و رسالت که برای بیان تشیع از سوی ملائکه و ابلاغ آن بر امت در نبی و رسول لحاظ شده است، با پایان پذیرفتن زمان نبوت و رسالت به پایان می رسد. از این رو، پس از رسول اکرم صلی الله علیه و آله وسلم دیگر نبوت ورسالت پایان پذیرفت، ولی ولایت وجهت حقانی هرگز قطع نشد و اتصال به آسمان، همچنان برقرار است که از آن، به نبوت إنبایی (نه تشریعی) یاد می کنند. این سخن با دیدگاه شیعه همخوان است:

(فإن الرساله و النبوه، أعنى نبوه التشریع و رسالته، تنقطعان‏ و الولایه لا تنقطع أبداً). و ذلک لأن الرساله و النبوه من الصفات الکونیه الزمانیه فینقطع بانقطاع زمان النبوه و الرساله، و الولایه صفه إلهیه، لذلک سَمى نفسه ب «الولى» الحمید و قال: «اللَّهُ وَلِیُّ الَّذِینَ آمَنُوا ...» فهی غیر منقطعه أزلًا و أبداً. و لا یمکن الوصول لأحد من الأنبیاء، و غیرهم، إلى الحضره الإلهیه إلا بالولایه التی هی باطن النبوه. و هذه المرتبه من حیث جامعیه الاسم الأعظم لخاتم الأنبیاء .

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 438)

رسالت و نبوت، یعنی رسالت تشریعی و نبوت تشریعی، پایان می پذیرند، ولی ولایت هرگز قطع نمی شود؛ زیرا رسالت و نبوت از صفات کونی زمانی هستند؛ پس به انقطاع زمان، نبوت و رسالت قطع می شوند، اما ولایت صفتی الهی است. به همین دلیل، خداوند خود را ولی حمید نامید و فرمود خداوند ولیُّ کسانی است که ایمان آورده اند. پس ولایت هرگز پایان نمی پذیرد و ازلی و ابدی است. و رسیدن به حضرت الهی (تعین ثانی) ، برای هیچ کدام از انبیا جز به واسطه ولایتی که همان باطن نبوت است، امکان پذیر نیست و این مرتبه، از جهت جامعیت اعظمش تنها برای خاتم انبیاست.

نکته دیگری که اهل معرفت درباره رسالت یادآور می شوند آن است که جنبه ابلاغ به امت در رسالت لحاظ شده است. در نتیجه، نبابر نیاز امت ها، رسل به شأن ابلاغ می پردازند. بر این اساس، مرتبه رسولان ، به مراتب امت ها باز می گردد.

اعلم، أن الرسل، صلوات اللَّه علیهم، من حیث هم رسل، لا من حیث هم أولیاء و عارفون على مراتب ما هی علیه أُممهم، فما عندهم من العلم الذی أرسلوا به إلا قدر ما تحتاج إلیه أمه ذلک الرسل، لا زائد و لا ناقص) أی، الرسل من حیث إنهم رسل، ما أُعطى لهم العلم إلا قدر ما یطلب استعدادات أمته، لا یمکن أن یکون زائداً علیه و لا ناقصاً منه، لأن الرسول إنما هو مُبلّغ لِما أُنزل إلیه، کقوله تعالى: «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْکَ‏ و فَإِنَّما عَلَیْکَ الْبَلاغُ (رعد/40) إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِیرٌ مُبِینٌ.(اعراف/184)»... و أما من حیث إنهم أولیاء فانون فی الحق، أو أنبیاء عارفون، فلیس کذلک...على أن العارفین لهم نصیب من النبوه العامه، لا الخاصه التشریعیه. و قوله: (على مراتب ما هی علیه أممهم) بإضافه «المراتب» إلى (ما) خبر (أن). و (هی) ضمیر مبهم مُفسِّره (أممهم).

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 820)

رسولان ، صلوات الله علیهم، ازجهت اینکه رسول هستند و به مراتب امتهای خود علم دارند، و نه از این جهت که ولی اند، علمی که با آن به رسالت فرستاده شده اند، تنها به اندازه ای است که امتشان به آن نیازمند باشد؛ نه بیشتر و نه کمتر.

یعنی به رسولان از آن جهت که رسول اند، تنها به اندازه ای علم داده می شود که استعدادهای امت هایشان درخواست کند و ممکن نیست بیش از آن یا کمتر از آن باشد؛ زیرا رسول کسی است که آنچه را بر وی نازل شده است تبلیغ کند؛ همان گونه که خداوند متعال فرمود: آنچه را بر وی نازل شده است تبلیغ می کند؛ همان گونه که خداوند متعال فرمود: آنچه را که بر تو نازل شده است ابلاغ کن و "و بر رسول جز ابلاغ واجب نیست" یا "او جز هشدار دهنده ای نیست" ... اما از آن جهت که ولی و فانی در حق و عارف بالله هستند؛ پس چنین نیست .... افزون بر اینکه عارفان از نبوت عام بهره دارند؛ نه از نبوت خاص تشریعی.

در پایان گفتنی است اینکه در عرف عارفان گفته می شود که ولایت باطن نبوت و رسالت و برتر از آن است، بدین معنا نیست که ولایت اولیای دیگر، حتی پیروان رسول از نبوت و رسالت رسول برتر است، بلکه عارفان از این سخن، برتری جهت ولایی شخص رسول را بر جهت ملکی و رسالتی وی قصد کرده اند و هرگز پیرو رسول نمی تواند از خود رسول برتر باشد. تنها جهت ولایی رسول که جهت حقانی است، برتر از جهت ملکی و بشری اوست.

فإذا سمعت‏ أحداً من أهل اللَّه ... یقول إن الولی فوق النبی و الرسول، فإنه یعنی بذلک فی شخص واحد: و هو أن الرسول علیه السلام- من حیث هو ولی- أتم منه من حیث هو نبی رسول، لا أن الولی التابع له ای للرسول أعلى منه.

(ابن عربی، فصوص الحکم، ص 135)

هنگامی که از یکی از اهل الله بشنوی .... که ولی بالاتر از نبی و رسول است، مقصود از آن در شخصی واحد است؛ بدین معنا که رسول از آن جهت که ولی است، از خودش از آن جهت که نبی و رسول است، کامل تر است؛ نه اینکه ولی ای که پیرو رسول است، بالاتر از او باشد.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 646 تا 650

اهل الله این مفاهیم سه گانه را در قالب تقسیم بندی‌های مختلفی اراده داده اند که هر کدام مزیتی دارد. در یک تقسیم بندی دوتایی، بدون در نظر گرفتن تفاوت میان نبوت و رسالت، این دو را در مقابل ولایت مطرح کرده اند و در تقسیم بندی دیگری، هر کدام از رسالت و نبوت و ولایت قسیم یکدیگر به شمار آمده اند. بنابر تقسیم بندی دوم، تفاوت میان سه قسم چنین تبیین می‌شود که در رسالت، ابلاغ و تبلیغ پیام الهی به مردم برجسته است؛ در نبوت، گرفتن معارف از فرشتگان و سرانجام در ولایت، گرفتن حقایق به طور مستقیم از حق تعالی مطرح است. انسان کامل می‌تواند واجد هر سه مقام در آن واحد باشد؛ این گونه که هم در مقام رسالت، وظیفه ابلاغ پیام الهی به مردم را داشته باشد، هم از طریق فرشتگان، پیام الهی را دریافت کند و هم به طور مستقیم معارف الهی را از حضرت الوهیت دریافت دارد. می‌توان گفت جهت رسالت، به نشئه مادی عالم ارتباط دارد و جهت ولایت، به صقع ربوبی و نبوت هم که حد وسطی میان این دو مفهوم است؛ با عالم عقل و ملائکه ارتباط می‌یابد، هر چند باید دانست که جهت رسالت از نبوت مایه می‌گیرد، تا نبوت نباشد رسالت مطرح نخواهد بود و تا ولایت نباشد، نوبت به مقام نبوت نمی رسد.

تفاوت دیگری که اهل الله میان رسول و نبی می‌گذارند این نکته است که برتری رسولان بر یکدیگر به برتریی امت‌های آنها باز می‌گردد، اما برتری انبیا، از آن جهت که نبی هستند، به آنچه که عارفان آن را قوه تسدید ملکی می‌خوانند باز می‌گردد؛ بدین معنا که برخی انبیا که برترند، به واسطه فرشتگانی که مرتبه وجودی برتری دارند، یاری و تأیید می‌شوند.

اما در تقسیم بندی دوگانه ای که پیش تر بدان اشاره شد، عارفان با قرار دادن ولایت در مقابل نبوت بر این نکته تأکید می‌ورزند که ولایت، باطن نبوت است. البته هنگامی که در این تقسیم بندی از نبوت سخن می‌رود، مقصود مجموع نبوت و رسالت است. این سخن بدین معناست که هر نبی و رسولی از باطن ولایتش ، روزی الهی خویش را می‌خورد. در واقع، بدون ولایت، عنوان نبی یا رسول عنوانی بی معناست. به این ترتیب، جنبه ولایی نبی یا رسول، مایه بروز جنبه رسالت است؛ یعنی نبوت وی، مهم تر و بنیادی تر است.

منظور از ولایت، در مقابل نبوت و رسالت، تحقق انسان به جهت حقانی در صقع ربوبی، در ضمن سفر دوم و سوم است؛ تحققی که با فنای جهات امکانی به بقا به جهت اطلاقی و وجوبی، امکان پذیر می‌گردد. پس در واقع، مقام ولایت، مقام فنا و اتصال به صقع ربوبی است. با توجه به این توضیح، وقتی می‌گوییم هر نبی از جنبه ولایی خود مدد روحانی والهی می‌گیرد، بدین معناست در مقام ولایت، فناست و تا به مقام فنا نرسد، حتی نبوت او معنا نخواهد داشت. البته تجربه فنا و بقای بعد الفنا نیز خود مراتبی دارد و هرچه مرتبه فنایی و بقای بعد الفنایی انسان کامل، عمیق تر باشد، مرتبه ولایت وی بالاتر خواهد بود.

در همین زمینه، اهل معرفت گفته اند نباید چنین پنداشت که تمام حالات و بیان‌های یک نبی یا رسول، به جنبه نبوت یا رسالت او مربوط است. برخی از این گفته‌ها و حالت‌ها، به جنبه ولایی و باطن نبوت و رسالت باز می‌گردند و مخاطب آنها تنها کسانی اند که از ولایت الهی بهره دارند. بنابراین، تفسیر درست این حالات و فرموده‌ها ، تنها از عهده کسانی بر می‌آید که محرم اسرار ولایت هستند.

تقسیم بندی دیگری که اهل معرفت درباره نبوت ارائه داده اند تقسیم نبوت به دو قسم انبایی و تشریعی، یا عام و خاص است. نبوت تشریعی یا خاص که شامل رسالت نیز می‌شود، در مورد کسی مصداق می‌یابد که از سوی خداوند به عنوان نبی برانگیخته شود و شریعتی برای امت خود بیاورد. نبوت انبایی یا عام، ویژه کسانی است که ادعای برانگیخته شدن از سوی خداوند متعال و حمل پیامی ویژه (شریعت خاص) از سوی او را ندارند، اما به برکت اتصال به گنجینه غیب و جنبه ولایی شان از حقایق و معارف باطنی خبر می‌دهند؛ بدین معنا، نبوت عام، برخلاف نبوت خاص، امری ویژه انبیا، به معنای متداول کلمه نیست و اولیای الهی و مقربان درگاهش نیز می‌توانند مصداق آن باشند. هرچند نبوت تشریعی با ختم سلسله انبیا و شریعت‌های آنان پایان می‌پذیرند، اما نبوت انبایی هرگز پایان نمی پذیرد و تا هنگامی که سلسله اولیای الهی در زمین ادامه دارد، این نوع نبوت نیز ادامه خواهد داشت. از مجموع آنچه گذشت، می‌توان دریافت که نبوت، مقامی بالاتر از رسالت و ولایت بالاتر از هر دو است.

فالنبوه دائره تامه مشتمله على دوایر متناهیه متفاوته فی الحیطه. و قد علمت ان الظاهر لا تأخذ التأیید و القوه و القدره و التصرف و العلوم و جمیع ما یفیض من الحق تعالى علیه الا بالباطن و هو مقام الولایه... فالولى هو الفانی فیه الباقی به‏.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 145-146)

نبوت دایره ای کامل است که شامل دایره‌های محدود و متفاوت از جهت حیطه می‌شود و دانستی که ظاهر (مقام نبوت و رسالت) ، قوه، قدرت، تأیید، تصرف، علوم و همه آنچه را که از حق تعالی دریافت می‌دارد، تنها به واسطه باطن که همان مقام ولایت است دریافت می‌دارد .... پس، ولی همان کسی است که فانی در حق و باقی به اوست....

هذا المقام‏ دائرته‏ أتم و أکبر من دائره النبوه  لذلک انختمت النبوه و الولایه دائمه و جعل الولى اسماً من أسماء اللَّه تعالى، دون النبی. و لمّا کانت الولایه أکبر حیطه من النبوه و باطنا لها شملت الأنبیاء و الأولیاء. فالأنبیاء اولیاء فانین فی الحق باقین به منبئین عن الغیب و اسراره بحسب اقتضاء الاسم الدهر إنباؤه و إظهاره فی کل وقت و حین منه‏.

(قیصری، شرح فصوص الحکم، تصحیح آشتیانی، ص 147)

مقام ولایت، دایره ای کامل تر و بزرگ تر از دایره نبوت دارد. به همین دلیل، نبوت پایان پذیرفت، ولی ولایت پیوسته است. نیز ولی نامی از نام‌های خداوند است؛ برخلاف نبی و چون گستره ولایت بزرگ تر از نبوت است و ولایت باطن آن است، شامل حیطه انبیا و اولیا نیز می‌شود. پس انبیا (شامل نبی و رسول) اولیایی هستند که فانی در حق و باقی به او هستند و از غیب و اسرار وی خبر می‌دهند. آن گونه که اسم دهد، اقتضای اخبار و اظهار آن در هر زمان را داشته باشد.

منابع :

  • یزدان پناه  سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 643 تا 646 

ولایت عبارت است از ارتباط بی‌واسطة انسان کامل با حق‌تعالی که از طریق فنای‌ در حق حاصل می‌شود و انسان در این مسیر بدون هیچ واسطه‌ای معارف و حقایق را از خداوند اخذ می‌نماید. اما «نبوت» عبارت است از آنکه انسانی حقایق و معارف الهی را از طریق فرشته‌ای از فرشتگان و با وساطت او اخذ نماید که این نوع ارتباط از راه اتحاد با «عالم عقل» صورت می‌پذیرد و در پی آن شخص نبی مأمور به هدایت و ارشاد مردم می‌شود. و «رسالت» عبارت است از نبوتی که نبی الهی در مقام اخذ وحی از فرشته ـ یعنی در مقام نبوتش ـ بر شریعتی جدید اطلاع می‌یابد و در مقام ارتباط با مردم علاوه بر وظیفة هدایت و دستگیری و ارشاد آنها، مأمور به ابلاغ شریعت تازه به ایشان نیز می‌گردد.

به بیان دیگر در انبیا، آن‌گاه که مسئلة ابلاغ شریعت جدید به مردم و پیام‌رسانی مطرح است، خبر از مقام رسالت ایشان می‌دهد و آن‌گاه که بحث اخذ وحی و معارف وحیانی حتی معارف مرتبط با شریعت جدید از فرشته و تسدید ملک در میان باشد، خبر از مقام نبوت ایشان بوده و آن وقت که مسئلة ارتباط و اخذ از خداوند و فنای در او مطرح باشد حاکی از مقام ولایت آنها می‌باشد.

بنابراین ولایت باطن نبوت و رسالت است و ریشه و معدن آنها به حساب می‌آید، زیرا هیچ نبی و رسولی نیست مگر آنکه اول ولایت یافته و ولی شده است و به اندازة سعة ولایتش نبوت و رسالت یافته است. و نبوت نیز باطن رسالت است زیرا هیچ رسولی نیست جز آنکه پیش‌تر به لحاظ مقام نبوتش شریعت جدید را از ملک وحی اخذ کرده است.

جامی در تبیین نبوت و رسالت و ولایت می‌گوید:

نبی آن کس باشد که فرستاده شود به خلق از برای هدایت و ارشاد ایشان به کمالی که مقدر است به حسب استعداد اعیان ایشان را. و «نبی» فعیلیست به معنی فاعل از «نبأ» ـ که عبارت است از خبرـ یعنی مخبر از حق‌تعالی و ذات و اسما و صفات او مر بندگان او را؛ یا به معنی مفعول، یعنی او را حق‌تعالی اخبار کرده است از امور مذکوره. و «رسول» آن نبی را گویند که مأمور بود به وضع شریعتی ابتدائاً یا به نسخ بعضی از احکام شریعتی که پیش از او موضوع بوده. و «ولایت» مأخوذ است از «وَلْی» ـ که قرب است ـ و آن منقسم می‌شود به دو قسم، «عامه» و «خاصه»: «ولایت عامه» شامل باشد جمیع مؤمنان را به حسب مراتب ایشان، و «ولایت خاصه» شامل نباشد الاّ واصلان را از سالکان. پس آن عبارت باشد از فانی شدن بنده در حق، به آن معنی که افعال خود در افعال حق و صفات خود در صفات حق و ذات خود را در ذات حق فانی یابد. نامیست ز وی و باقی همه اوست، فالولی هو الفانی فی الله سبحانه و الباقی به و الظاهر باسمائه و صفاته. و ولایت باطنِ نبوت است، نبی از راه ولایت ـ که باطن وی است ـ از حق عطاء و فیض می‌ستاند و از راه نبوت ـ که ظاهر وی است ـ به خلق افاضه می‌کند و می‌رساند. (نقد النصوص، ص ۲۱۳)

البته از جهتی دیگر رسول بالاتر از نبی و ولی است. زیرا کسی که رسول است مقامات ولایت و نبوت را پیش‌تر حائز شده است اما ممکن است کسی ولی و نبی باشد اما رسول نباشد، همچنان‌که ممکن است کسی ولی باشد اما نبی و رسول نباشد. بنابراین هرچند از نظر باطنی و رتبة هستی‌شناسانه مقام ولایت برتر از نبوت و رسالت است لکن از نظر حیازت مقامات، رسول از همه برتر و بالاتر می‌باشد.

(ر.ک: شرح فصوص الحکم قیصری، فصل دوازدهم از مقدمه، ص ۴۵؛ محقق جامی، نقد النصوص، ص ۲۱۳ در زمینه نسبت ولایت و نبوت و رسالت می‌گوید:

 اعلم انّ کل رسول نبی من غیر عکس کلی؛ فالرساله خصوص مرتبه فی النبوه. وکل نبیٍ ولی من غیر عکس کلی؛ فالنبوّه خصوص مرتبة فی الولایه. فکل رسول ولیٌ کما انّه نبی. فالرسل صلوات الرحمن علیهم اعلی مرتبه من غیرهم لجمعهم بین المراتب الثلاث ـ الولایه والنبوه والرساله ـ ثمّ الأنبیاء لجمعهم بین‌المرتبتین؛ لکنّ مرتبه ولایتهم اعلی من نبوتهم ونبوتهم اعلی من رسالتهم، لانّ ولایتهم جهة حقّیتهم لفنائهم فیه ونبوتهم جهه مَلَکیتهم اذبها یحصل المناسبة لعالم الملائکة فیأخذون الوحی منهم ورسالتهم جهه بشریّتهم المناسبه للعالم الإنسانی والیه أشار الشیخ رضی الله عنه بقوله: «مقام النبوّه فی برزخٍ» «دوین الولی وفوق الرسول» ای النبوه دون الولایه التی لهم وفوق الرساله.)

منابع :

  • امینی نژاد – علی، حکمت عرفانی، صص  618 تا 622