عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

در پست های پیشین گذشت که عرفان اسلامی ریشه در شریعت و تفسیر قرآن کریم دارد. مسلمانان جویای معنویت و توحید با تأمل در قرآن و سنت به آموزه‌های عرفانی رهنمون شدند و در پی عمل بدان به حقائقی توحیدی دست یافتند. به درستی زمینه‌های عرفان اسلامی را باید در همان سده نخست هجرت جستجوکرد. همان ایامی که رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) رسالت خویش را ابراز کرد و مؤمنان به دور او گرد آمدند، خیزش معنوی اسلامی آغاز گشت. در این میان، برخی به چنین گرایش معنوی شهرت یافتند. نخست شخص رسول اکرم (صلی الله علیه و آله و سلم) افزون بر تعالیم قرآنی و فرموده‌های خود که تعلیم می‌داد با معراجش این سنت معنوی را بر همگان شناساند. (آن ماری شیمل، ابعاد عرفانی اسلام، ص ۷۵) .

در بین اصحابش عده‌ای همچون سلمان فارسی و اویس قرنی و حارثه بن مالک و برخی از اصحاب صفّه و در رأس همه امیرالمؤمنان علی (علیه السلام) به این گرایش در بین مسلمانان شناخته شدند. در فرهنگ شیعی چنین معنایی بیش از پیش روشن بود که امیرالمؤمنین و اولاد معصومش (علیهم السلام) صاحب سرّ رسول اکرمند که با ملائکه می‌نشیند (محدّث)، مسدّد به روح اعظمند، خُزّان علم الهی و وارث علم انبیاء به ویژه علم نبی (صلی الله علیه و آله و سلم) می‌باشند، اسم اعظم را حائزند و علم الکتاب نزد آنهاست و آنها راسخ در علمند و در یک کلام قطب عالم و حجت خدایند(رجوع شود به ابواب گوناگون اصول کافی، کتاب الحجه و ایضاً هانری کربن، تاریخ فلسفه اسلامی، ص ۵۷تا ۸۷). چنین معنایی درنهادش تثبیت حقیقت عرفان و باطن‌گرایی معنوی اسلامی و استمرار آن خواهد بود.

همانگونه که در پست‌های پیشین از شیخ الطائفه جنید بغدادی و سلمی و نیز از تحقیقات پل نویا نقل کردیم، آموزه‌های عرفان پس از رسول گرامی اسلام (صلی الله علیه و آله و سلم)، از امیر مؤمنان علی (علیه السلام) و امام جعفر صادق (علیه السلام) به دست عارفان مسلمان رسیده است. و باز در سده نخست با یاران صاحب سر امامان معصوم همچون کمیل بن زیاد نخعی و سلمان فارسی و اویس قرنی و ابو حمزه ثمالی مواجهیم که صوفیان از آنها به صوفیان پیشگام یاد کرده‌اند (صوفیان برخی سلسله‌ها را از طریق کمیل به امیر مؤمنان (علیه السلام) متصل کرده‌اند؛ ایضاً بنگرید به کلاباذی، التعرف، ص ۲۱، باب دوم که در آن به هنگام نام بردن رجال صوفیه نام علی مرتضی (علیه السلام) و امام حسن (علیه السلام) و سیدالشهداء (علیه السلام) و امام سجاد (علیه السلام) و امام باقر (علیه السلام) و امام صادق (علیه السلام) و اویس قرنی را در ابتدا قرار داد). برخی از مستشرقان گفته‌اند: در سده نخست چیزی جز زهد و توکل و عبادت وجود نداشت؛ در اواخر سده دوم و بلکه تنها در سده سوم، مقولاتی از قبیل عشق و فنا و معرفت و به طور کلی عرفان و معنویت پیدا شد (نیکلسون، تصوف اسلامی و رابطه انسان و خدا، ترجمه شفیعی کدکنی، ص ۳۱تا ۳۵؛ نیکلسون، عرفان عارفان مسلمان، ص ۴۵).

شهید مطهری در این زمینه می‌نویسد: «در قرن اول هجری، هر چند گروهی خاص به نام عارف یا صوفی یا نام دیگر وجود نداشته است. ( همچنانکه گفتیم که صوفی و عارف در سده دوم بر نحله خاص معنوی اطلاق گردید و پیش از آن این اصطلاح به کار برده نمی‌شد) ولی این دلیل نمی‌شود که خیار صحابه صرفاً گروهی مردمی و عابد بوده‌اند و همه در یک درجه از ایمان ساده می‌زیسته‌اند و فاقد حیات معنوی بوده‌اند (آنچنانکه معمولاً غربیان و غربزدگان ادعا می‌کنند). شاید بعضی از نیکان صحابه جز زهد و عباد چیزی نداشته‌اند، ولی گروهی از یک حیات معنوی نیرومند برخوردار بوده‌اند. آنها نیز همه در یک درجه نبوده‌اند، حتی سلمان و ابوذر در یک درجه از ایمان نیستند. سلمان ظرفیتی از ایمان دارد که برای ابوذر قابل تحمل نیست. در احادیث زیادی این مضمون رسیده است: «لو علم ابوذر ما فی قلب سلمان لقتله».(آشنایی با علوم اسلامی، ص ۱۱۲)

باری آموزه‌هایی همچون معرفت شهودی و عشق و مانند آن در سده نخستین در سخنان و سیره حضرت ختمی مرتبت (صلی الله علیه و آله و سلم) و امیر مؤمنان (علیه السلام) و یاران پاک آنهاد دیده می‌شود. ولی اینکه نحله‌ای معنوی در برابر کلام و اهل ظاهر و قشریان (سَلَفیان) ظاهر شود و اساساً به تصوف و عرفان مشهور گردد، در نیمه نخست سده دوم پدیدار گشت. همچنانکه مباحث کلامی در سده نخست وجود داشت، لیکن علم کلام و گروه متکلمان در سده دوم ظاهر شدند. به بیان دیگر، آنچه از آموزه‌های شریعت که جذب نحله‌ای با بستر و رویکرد و پیامد معنوی ویژه گردید که شاخه‌ای مستقل از فرهنگ اسلامی را ساخت و در حقیقت بروز نحله‌ای پیدا کرد که از دیدگاه تبارشناسی فرهنگی، هویت مستقل و ممتاز به خود اختصاص داد، در سده دوم بود. از این رو، ما آغاز سده دوم تا پایان این سده را مرحله زمینه‌ها و جوانه‌ها نامیدیم. باید دانست از منظر تبارشناسی فرهنگی، بروز هر نحله‌ای بستر لازم، ذهنیت ویژه در میان صاحبان آن نحله، درک موقعیت خود در بین رقبا و وضوح رویکرد و مؤلّفه‌های سازنده آن نحله را می‌طلبد. چنین امری در عرفان اسلامی همچون کلام اسلامی در سده دوم به وقوع پیوست.

در این سده با شخصیت‌هایی روبرو می‌شویم که با زمینه‌‌های فراهم‌شده از سوی شریعت، به تأمل در شریعت برخاستند و اندک اندک این رویکرد معنوی، علمی، معرفتی را از خود آشکار کردند و جوانه‌های تصوف نیرومند دوره نخست در این سده شکل گرفت. در این سده، درجات قربی که در شریعت آمده بود و در تعالیم پیشوایان دین دیده می‌شد، صورت رسمی و فنی و عملی گرفت. شقیق بلخی (درگذشته ۱۶۵) در چهار منزل، تجربه عرفانی را در «آداب العبادات» سامان داد(پل نویا، تفسیر قرآنی و زبان عرفانی، ص ۱۸۲).

پل نویا در این باره می‌نویسد: «با ظهور شقیق، ذهن صوفیانه گام دیگری برمی‌دارد و می‌کوشد تا مراحل اصلی این عروج به سوی خدا را با نشان دادن ارتباط و تدرّج آنها و موقعیت صوفی در درون هر یک از آنها مشخص کند... اولین آنها زهد است و دومین خوف و سومین شوق به بهشت و چهارمین محبت به خدا» (همان، ص ۱۸۴).

وی در جای دیگر می‌گوید: «شقیق شاید نخستین صوفیی باشد که در مرحله برشمردن احوال و مقامات متوقف نمی‌ماند، بلکه از آن فراتر می‌رود و به توالی و تسلسل پویای آنها توجه می‌کند... این طرح اولیه‌ای از نظریه «احوال» و «مقامات»ی است که بعداً ذوالنون مصری (درگذشته ۲۴۵) آن را تثبیت می‌کند» (همان، ص ۱۹۵).

مفاهیمی همچون محبت و عشق و معرفت که زهد عارفانه را از زهد خشک ممتاز می‌کرد، در این سده مطرح شده بود. هر چند این مفاهیم در شریعت آمده بود و پیشوایان دین به آن راهنمایی می‌کردند، چنین آموزه‌هایی در سده دوم در این نحله معنوی جذب شد. سخن از عشق در کلمات رابعه عدویه (درگذشته ۱۸۵) (نیکلسون، عرفان عارفان مسلمان، ص ۴۵)، شقیق بلخی، ابراهیم ادهم، فضیل بن عیاض (درگذشته ۱۸۷) (عبدالرحمن بدوی، تاریخ التصوف الاسلامی، ص ۲۷۹، به نقل از ابو نعیم در حلیه الاولیاء) و معروف کرخی (عطار، تذکره الاولیاء، ص ۳۲۸) دیده می‌شود. معروف کرخی (درگذشته ۲۰۰یا ۲۰۱) از معرفت و وحدت شخصیه و حقیقت سخن گفت. ( بنگرید به عین القضاه همدانی، تمهیدات، ص ۲۵۶، تصحیح عفیف عُسیران؛ عطار، تذکره الاولیاء، ص ۳۲۷) در این سده، با وجود چنین آموزه‌ها و رویکردهایی،جوانه‌های لازم برای تصوف دوره نخست فراهم آمد. لازم به ذکر است، رونق تصوف در این روزگار بیشتر در شهرهای کوفه و بصره و خراسان و کم و بیش مدینه و مکه مکرمه بود، که در پایان سده دوم، بغداد هم افزوده شد.

اینک نوبت به بررسی مشایخ این مرحله در سده دوم رسیده است. تلاش ما بر آنست سخنانی را از این مشایخ که می‌تواند گواه سر بر آوردن آموزه‌های عرفان باشد، تذکر دهیم.

منابع :

  • یزدان پناه-سید یدالله، سیری در تاریخ عرفان اسلامی، موسسه آموزشی پژوهشی امام خمینی (ره)