عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

عرفان شیعی

عرفان اسلامی در بستر تشیع

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «اسماء ذاتیة» ثبت شده است

مقام غیب‌الغیوبی ذات، همه حقایق را در خود، به نحو اندماجی داراست، در تعین اول مسئله چگونه است؟

وحدت حقیقیه در مقام ذات، مشتمل بر دو جهت احدیت اندراجی و واحدیت اندراجی است. وجود واحدیت اندراجی در مقام ذات به معنای وجود همه کثرات، به نحو اطلاقی و اندماجی در آن مقام است که از آنها با عنوان «شئون ذاتیه» نام می‌برند. بنابراین و با توجه به تعریف تعین اول، باید وجود همه کثرات را در تعین اول نیز مشابه آنچه در مقام ذات گذشت، پذیرفت؛ زیرا تعین اول، علم ذات به ذات از حیث وحدت حقیقیه است که خودبه‌خود، واحدیت اندراجی را در خود به همراه دارد. البته روشن است که واحدیت اندراجی در مقام ذات، وجودی، و در مقام تعین اول، علمی است، همچنان‌که وحدت حقیقیه در مقام ذات، وجودی، و در تعین اول، علمی است. به بیان دیگر، تعین اول علم به ذات «من حیث الاحدیه الجمعیه» است و چون ذات همه حقایق را مندمجاً دارد، در تعین اول نیز به تبع علم به ذات، علم به همه حقایق مندمج نیز در پی خواهد آمد، و همه کثرات مادون، به نحو علمی و اندماجی در تعین اول وجود خواهند داشت.

با توجه به مطالب فوق اکنون می توان مراد از واژه ذاتی را در تعبیر اسمای ذاتی توضیح داد، مراد از ذاتی ، اسماء منسوب به ذات است که در مقام ذات علمی ، یعنی تعین اول تحقق اندراجی دارند و گاهی از آن به حروف عالیات و یا حروف اصلی تعبیر می شود:

و یسمّى ذلک المعلول فی هذه المرتبه حروفاً عالیات‏، و حروفاً أصلیات و مفاتح اول و تاره، یعبّر عنها بمفاتیح الغیب و الأسماء الذاتیَّه و الشئون الأصلیَّه، کلُّ ذلک بحسب اعتبارات مترتّبه منزَّله،- تنزُّله- فی التعیُّن الأول‏

در تراث عرفانی، از این کثرات به لحاظ‌ها و اعتبارهای مختلف، با عناوین متعددی مانند «اسمای ذاتیه»،  «شئون ذاتیه»، «شئون اصلیه»، «حروف عالیات»، «حروف اصلیات»، «مفاتیح غیب» و «مفاتیح اُوَل» یاد می‌شود.

کاربرد «اسماء ذاتیه» یا «شئون ذاتیه» برای کثرات مندمج در تعین اول به جهت آن‌ است که همه این کثرات همان کثراتی هستند که در مقام ذات حضور دارند و در تعین اول بدان‌ها علم حاصل می‌شود. در این دو تعبیر وجهه نظر، مقام مافوق تعین اول است، اما در عناوین «حروف عالیات» و «حروف اصلیات»، به مراحل مادون تعین اول توجه شده است. این دو تعبیر، برخاسته از فرهنگ قرآنی است؛ زیرا در فرهنگ قرآنی و دینی، عالَمْ کلام خدا و همه موجودات در آن، کلمات الهی هستند:

وَلَوْ أَنَّمَا فِی الأَرْضِ مِن شَجَرَه أَقْلاَمٌ وَالْبَحْرُ یَمُدُّهُ مِن بَعْدِهِ سَبْعَه أَبْحُرٍ مَّا نَفِدَتْ کَلِمَاتُ اللهِ إِنَّ اللهَ عَزِیزٌ حَکِیمٌ. (لقمان، ۲۷)

این کلمات، خود از حروف شکل یافته‌اند، و این حروف وجودی در مراحل طولی عالم در مواطن متعددی به صورت حروف اصلی و حروف فرعی تحقق دارند، که حقایق مندمج در تعین اول به منزله حروف اصلی تشکیل کلمات و کلام الهی در نزد عرفا مطرح‌اند؛ زیرا همان حقایق مندمج، در تعینات بعدی تفصیل می‌یابند و از آن جهت که در رفیع‌ترین مرحله و مقام تحقق دارند به حروف عالیات موسوم شده‌اند.

کاربرد تعبیر «مفاتیح غیب» برای اسمای ذاتیه در تعین اول بدین جهت است که غیب ذاتی حق‌تعالی و حقایق پنهان در آن، با کلیدهایی که در تعین اول قرار دارد، گشوده و یک قدم به ظهور نزدیک‌تر می‌شود؛ یعنی خزانه لایتناهی غیب ذات را این کلیدها به‌تدریج می‌گشاید و آن کنوز مخفی را آشکار می‌سازد. تعبیر مفاتیح غیب در مراحل بعدی نیز به‌ کار رفته است؛ زیرا این معنا حالتی طولی دارد، چراکه کثرت در تعین اول، غیب ذات را باز می‌کند، و کثرت در تعین ثانی، غیب تعین اول را ـ که در تعینات و حضرات غیب مطلق نام دارد‌ـ می‌گشاید و همین ‌طور بازگشایی خزاین طولی الهی به وسیله مفاتیح غیب ادامه می‌یابد تا آنکه حقایق مندمج در ذات، به مرحله شهادت مطلقه بار یابند. در همین راستا به کثرت اندماجی در تعین اول، «مفاتح اُوَل» نیز می‌گویند؛ زیرا مفاتیح ثانیه و ثالثه و... در مراحل بعدی قرار دارند.

در متن‌های ذیل تدبر کنید. صائن‌الدین ترکه می‌گوید:

... ویسمّی ذلک المفعول (اعتبارات مندرجه) فی هذه المرتبه (تعین اول)، حروفاً عالیات وحروفاً اصلیّات ومفاتح اُوَل وتاره یعبّر عنها بمفاتیح الغیب والأسماء الذاتیه والشئون الاصلیّه. کل ذلک بحسب اعتبارات مترتبه منزله فی التعین الاول.

(صائن‌الدین ترکه، تمهید القواعد، چاپ انجمن فلسفه ایران، ص۱۴۵)

مولا عبدالرحمن جامی در نقد النصوص می‌نویسد:

حقیقت حق سبحانه (تعین اول) عبارت از تعینی است کلی که جامع جمیع تعینات کلیه و جزویه، ازلیه و ابدیه است، که آن را تعین اول گویند. پس علم او به تعینات نامتناهی به عین علم او باشد به ذات خودش، و چون اشیا را بأسرها در ضمن علم او به ذات او، معلومیتی اندراج داشته، هر آینه از آن هرچه به ظهور آید، چنان و چندان تواند بود که اقتضای آن معلومیت ضمنی بود؛ زیرا که آن فرعِ معلومیت ذات مقدسه از تغیر و تبدل است ازلاً و ابداً، و اقتضای مضاف به معلومیت فرع، راجع به اصل (یعنی راجع به معلومیت اصل ذات است)؛ و این مقتضیاتِ آبی از تناهیِ مذکوره است «اجنّه اشیا در مشیمه مشیّت اولی» و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن نظراً الی ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به حروف عالیات و حروف اصلی (یاد رفته است).

(جامی، نقد ‌النصوص، ص۴۴)

جامی در حاشیه همین قسمت از نقد النصوص می‌گوید:

مراد از شئونات ذاتیه، اعتبارات واحدیت است که مندرج است در مرتبه اولی (تعین اول) و ظاهر می‌گردد در مرتبه ثانیه (تعین ثانی) و ماتحت او (تعینات خلقی)، به صور حقایق متنوعه. پس اعتبارات واحدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولی، شئون ذاتیه است... .

(جامی، نقد ‌النصوص، ص۴5)

اعتبارات مندرج در مرتبه تعین اول را حروف عالی و حروف اصلی و مفاتح نخستین می نامندو گاه ازآن به مفاتح غیب و اسمای ذاتی و شئون اصلی تعبیر می شود. هر کدام از این تعبیرهاو نام ها، بنابرلحاظ هایی در تعین اول گفته می شود.

دلیل گزینش دو تعبیر حروف عالیات و حروف اصلی درنامگذاری اسمای ذاتی ، توجهی است که اهل معرفت به فرهنگ قرآنی دارند. در فرهنگ قرآنی همه عالم کلمات حق است که در آیه 27 سوره لقمان گذشت.همه کلمات نیز از حروف اصلی و فرعی- تشکیل شده اند. حروف اصلی ، در تعین اول نوشته شده است و به همین دلیل به آنها حروف اصلی یا حروف عالیات می گویند. پس اسماء ذاتی حق در تعین اول حروف اصلی و عالیاتند که از طریق آنها همه کلمات وجودی نوشته می شود.

در بیان دیگر قرآنی می خوانیم : و عنده مفاتح الغیب (انعام/59) تبدیل شدن غیب به شهود از طریق مفاتیح صورت می گیرد. مفاتیح در مقام ذات ، شئون ذاتی و در تعین اول اسماء ذاتی اند. از این رو اهل الله این آیه را چنین تفسیر کرده اند که به اسماء ذاتی در تعین اول اشاره دارد، یعنی کلیدی که خزانه غیب را باز می کند و به صورت شهود در می آورد، همان اسماء ذاتی است:

پس مفاتیح غیب که اسماى اول ذاتند، و به حضرت هویت مضاف، کما قال تعالى: وَ عِنْدَهُ مَفاتِحُ الْغَیْبِ لا یَعْلَمُها إِلَّا هُوَ ذاتست من حیث تعیناتها و اعتباراتها الکلیّه الاولیه التى تقتضیها محض الذات من حیث تجلیها الاول على نفسها فى نفسها لنفسها

(فرغانی، مشارق الدراری، ص 124)

مفاتح به صیغه جمع از کثرت خبر می دهد ، کثرتی که نزد اوست . اگر تامل شود که این چگونه کثرتی است که به عندالله بودن متصف می شود ، آنگاه تفسیر اهل معرفت یعنی اسماء ذاتی از بهترین و نهائی ترین تفسیر های این آیه قرآنی خواهد بود . عارفان مفاتیح غیب را در مقام ذات ، شئون ذاتی و در مقام تعین اول اسمای ذاتی و در مقام تعین ثانی اسماء و اعیان می دانند . این تعدد از نگاه طولی به هستی بر می اید. اینان عالم مثال را نسبت به عالم ماده و عالم عقل را نسبت به عالم مثال و عالم ماده ، غیب می دانند. از همین رو در نظر ایشان غیب و مفاتیح غیب متعددند. این تفسیرکه بر سطوح تجلی شناختی طولی مبتنی است، از بهترین روش های تفسیر آیات دشوار قرآنی است. البته همان گونه که رسول اکرم صلی الله علیه و آله از بطون هفت گانه یا هفتاد گانه قرآن خبر می دهند، هر آیه باطنی دارد و آن باطن نیز باطنی دیگر دارد و همین طور، بدون این که هیچ کدام از آنها با دیگری منافات داشته باشند.

جامی در این باره گوید:

حقیقت حق سبحانه عبارت از تعیّنى است کلى که جامع جمیع تعیّنات کلیه‏ و جزویه‏ ازلیه و ابدیه است، که آن را «تعیّن اوّل» گویند. پس علم او به تعیّنات نامتناهى به عین علم او باشد به ذات خودش. و چون أشیاء را بأسرها در ضمن علم او به ذات او معلومیتى اندراج داشته، هر آینه از آن هر چه به ظهور آید چنان و چندان تواند بود که اقتضاء آن معلومیت ضمنى بود؛ زیرا که آن فرع معلومیت ذات مقدّسه از تغیّر و تبدّل است ازلا و ابدا، و اقتضاء مضاف به معلومیت فرع راجع به اصل. و این مقتضیات آبى از تناهی مذکوره است.

«اجنه أشیاء در مشیمه مشیّت اولى»؛ و همان است که به عرف صوفیه یاد از آن‏ نظرا إلى ذاتها به «شئونات ذاتیّه» رفته، و با ملاحظه جانبین بطون و ظهور به «حروف عالیات» و «حروف اصلى»

(جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، صص44و 45)

جامی در حاشیه این متن در شرح شئون ذاتی می نویسد:

مراد از «شئونات ذاتیه» اعتبارات واحدیت است، که مندرج است در مرتبه اولى و ظاهر می ‏گردد در مرتبه ثانیه و ما تحت او به صور حقایق متنوّعه. پس اعتبارات و احدیت به اعتبار اندراج و اندماج در مرتبه اولى شئون ذاتیه است و به اعتبار تفصیل در مرتبه ثانیه صور آن شئون مذکوره است و مسمّى ب «اعیان ثابته» و «ماهیات».

(جامی، نقد النصوص فى شرح نقش الفصوص، ص 45)

منابع :

  • یزدان پناه سید یدالله، مبانی و اصول عرفان نظری، صص 392 تا 394